«گرانبهاترین محموله» (The Most Precious of Cargoes) از ساختههای میشل آزاناویسوس تنها انیمیشن حاضر در بخش رقابتهای اصلی جشنواره کن ۲۰۲۴ است که کمترین ستاره را از داوران دریافت کرد و با نقدهای ضعیفی مواجه شد. در ادامه با نقدها و نمرات انیمیشن «گرانبهاترین محموله» همراه باشید.
چارسو پرس: داستان انیمیشن «گرانبهاترین محموله» حول دختری یهودی و از بازماندگان هولوکاست میچرخد که پدرش او را از قطاری در حال حرکت به سمت آشویتس بیرون میاندازد و در نهایت توسط یک هیزمشکن و خانوادهاش پیدا میشود. در انیمیشن «گرانبهاترین محموله» که با اقتباس از رمانی به همین نام نوشتهی ژان کلود گرومبرگ ساخته شده است، هنرمندانی چون ژان لویی ترنتینیان، گرگوری گادبوا، دومینیک بلان و دنیس پودالیدس صداپیشگی میکنند.
میشل آزاناویسوس کارگردان موفقی است که بارها به خاطر فیلمهای کوتاه و بلندش در جشنوارههای معتبر تحسین شده است. آزاناویسوس در سال ۲۰۱۱ با فیلم «آرتیست» (The Artist) در جشنواره کن شرکت کرد و بازیگر نقش اول مرد این فیلم یعنی ژان دوژاردن نخل طلای بهترین بازیگر را دریافت کرد.
انیمیشن «گرانبهاترین محموله» در واقع ضعیفترین فیلم بخش اصلی است و نقدها و نمرات آن دست کمی از تراژدی ندارد؛ بنابراین بدیهی بود که در فهرست برندگان جشنواره کن ۲۰۲۴هم جایی نداشته باشد. این انیمیشن از منتقدان ۱.۲ ستاره دریافت کرد و سه منتقد از ارائهی حتی یک ستاره به فیلم خودداری کردند و آن را فاقد ارزش دانستند. منتقدان خبرگزاریها اما در نقدها و نمرات انیمیشن «گرانبهاترین محموله» کاملا متناقض بودند و این انیمیشن در متاکریتیک از مجموع چهار رای (دو مثبت، یک متوسط و یک منفی) امتیاز ۵۷ از ۱۰۰ بدست آورد.
«گرانبهاترین محموله» درست نقطه مقابل فیلم «منطقه موردعلاقه» (The Zone of Interest) است. اقتباس از رمان کوچک اما تاثیرگذار ژان کلود گرومبرگ، با تصاویری که با انیمیشن دستی خلق شدهاند با مخاطب به شکلی عمیق و احساسی ارتباط برقرار میکند، نه به شیوهای انتزاعی و روشنفکرانه. این فیلم بر مقصران و قربانیان تمرکز نمیکند، بلکه بر افراد معمولیای تمرکز دارد که سعی میکردند تا زمانی که مجبور نیستند بیطرف بمانند.
در اینجا شخصیتهای اصلی یک هیزمشکن فقیر لهستانی (با صدای خشن گریگوری گادوا به زبان فرانسه) و همسرش (دومینیک بلان) هستند، دهقانان سادهای که بدون اینکه هرگز کلمهی یهودی را به زبان بیاورند، افکار یهودیستیزانهای دارند. در عوض به یک دشمن انتزاعی که آنها را سنگدلها مینامند نفرین میفرستند. در طول فیلم، هیزمشکن متوجه میشود که سنگدلها هم دل دارند. برای اینکه سنگینی موضوع از ذهن تماشاگر پاک نشود، آزاناویسوس در انتهای فیلم با نمایش تصاویر آزاردهندهای از آدمهای ترسیدهای که در قطارها جمع و در گورهای دستهجمعی انباشته شدهاند، اثر را به سمت قلمروی تاریخی آشکارتر هدایت میکند.
«گرانبهاترین محموله» مانند یک افسانهی معمولی شروع میشود؛ روزی روزگاری… ژان لویی ترنتینیان فقید این جمله را میخواند. اما به همان راحتی میتوانست داستانی از عهد عتیق باشد، مثل داستان «سفر خروج»، جایی که نوزاد (موسی) در خطر افتاده درون سبدی روی نیل رها میشود و توسط همسر فرعون نجات یافته و بزرگ میشود. در اینجا هم کودکی یهودی توسط والدینش رها میشود و پدرش او را از پنجرهی قطاری که به سمت آشویتس میرود به بیرون پرتاب میکند و توسط غیریهودیان به فرزندی پذیرفته میشود. پدر که هیچ راهی برای اطمینان از اینکه کودک زنده خواهد ماند یا نه ندارد، تنها آرزویش این است که سرنوشت او بهتر از سرنوشت خودش باشد.
شاید این فیلم انیمیشن باشد، اما یک کارتون متعارف نیست. در هر صورت، به نظر میرسد یک رمان گرافیکی با خطوط ضخیم و تیره است که جان گرفته و حرکت میکند. ترکیببندیها گاهی اوقات به طور غیرمنتظرهای ساده است و شباهت بیشتری به حکاکیهای ویلیام بلیک دارد تا فیلم «گربه چکمهپوش» محصول دریمورکس. اما رفتار شخصیتهای انسانی صمیمانه است، مثل زمانی که زن شال کودک را با یک فنجان شیر بز از همسایهای عصبانی (دنی پودالیدس) برای کهنهسرباز جنگ جهانی اول که صورتش با ترکش آسیب دیده معاوضه میکند. به راحتی میتوان گفت تاثیرگذارترین لحظه زمانی اتفاق میافتد که هیزمشکن تسلیم میشود و دیگر نمیتواند در برابر جذابیتهای کودک مقاومت کند.
آزاناویسوس از تکنیک ادبی گرومبرگ که متناوبا بین خانوادهی محکوم یهودی و همسر هیزمشکن جابهجا میشد فاصله میگیرد و بیشتر روی سرنوشت نوزاد تمرکز میکند، نوزادی که مثل یک تکه ذغال سرخ از یک موقعیت به موقعیت دیگر منتقل میشود. پس از اینکه نگرش هیزمشکن نسبت به کودک نرم میشود، او دیگر نمیتواند خوشحالیاش را از همکارانش پنهان کند، که این کار خطرناک به نظر میرسد، زیرا این گروه که خود را وطنپرستان خوب میخوانند از پناه دادن یک یهودی ناراضی هستند.
این فیلم بر خلاف «خاطرات یک دختر جوان» اثر آن فرانک بر اساس واقعیت نیست، اما احساسات مشابهی را برمیانگیزد. با نگاهی به گذشته به نظر میرسد این یهودیستیزان هستند که سنگدل به نظر میرسند، نه قربانیانشان. افسانهی رهاییبخش آزاناویسوس نشان میدهد که برای آنها هم امیدی وجود دارد.
با وجود پافشاری انکارکنندگان هولوکاست، ساخت فیلمهایی با این موضوع همچنان ضروری است؛ اما با حداکثر دقت اخلاقی و زیباییشناختی. این واقعیت که فیلم آزاناویسوس نیت بسیار خیرخواهانهای دارد و با ظرافت هنری اجرا شده است، تنها باعث میشود که ایرادهایش آشکارتر به نظر برسد. با این حال، شهرت کارگردان به عنوان یک اثر عامهپسند، حداقل در فرانسه (که در ۲۰ نوامبر اکران میشود)، باید اهرم داخلی را برای اکران فراهم کند و برخی جشنوارهها و رسانهها ممکن است به دلیل جنبهی آموزشی ساده آن، به این فیلم روی خوش نشان دهند.
داستان در جنگلی پوشیده از برف در زمان و مکانی که خیلی زود متوجه میشویم لهستان در طول جنگ جهانی دوم است، روایتگر زوجی فقیر، بدون فرزند و در اواخر میانسالی است که فقط با عنوان هیزمشکن و همسر هیزمشکن (با صدای جدی و باوقار دومینیک بلان و صدای مطمئن و خشن گرگوری گادبوا) شناخته میشوند. گاهی اوقات همسر هیزمشکن برای تماشای قطاری که از نزدیکیشان رد میشود در میان برف قدم میزند و آن را مانند یک خدا میپرستد و دعا میکند که قطار نعمت مورد نیازش را برای او به ارمغان بیاورد. طنز تلخ داستان این است که ما میدانیم او از چه چیزی بیخبر است؛ قطاری که زندانیان یهودی را به آشویتس میبرد.
از نقاط قوت فیلم این است که از بیان حقایق تلخ در مورد خشونت، نفرت و مرگ هراسی ندارد. برخی شخصیتهای کلیدی با سرنوشتهای خشونتآمیزی روبرو میشوند. صحنههای قطار حامل خانوادهی نوزاد، واقعا تکاندهنده است که به لطف اجرای بیحاشیهی انیمیشن شخصیتها از نگاه احساسی به آنها پرهیز میکند. اما فیلم لحظات به شدت اشتباهی هم دارد. نمونهاش برش ناگهانی از یک صحنهی نمایشی تاریک به نمای نزدیک دو خرگوش با گوشهای آویزان در جنگل است. این تغییر ناگهانی لحن، تاثیرگذاری صحنهی اول را به کلی از بین میبرد.
بدترین تصمیم فیلم در سکانسی پایانی با نمایش تصاویر ساکن و سیاه و سفید از چهرههای مردگان آشویتس گرفته میشود؛ تصاویری جهنمی که با تلاش ناشیانهای برای برانگیختن وحشت عمیق به زور به مخاطب تحمیل میشوند. تفاوت قابل توجهی بین نمایش گرافیکی چنین تصاویری در مستند و بزرگنمایی تزیینی آنها در این فیلم وجود دارد. این صحنه در تضاد شدید با فیلمهایی مانند اثر برجستهی بخش مسابقهی سال گذشته، «منطقه مورد علاقه» قرار دارد که به ما یادآوری کردهاند قدرت هنری و شرافت اخلاقی در نشان ندادن نهفته است.
متاسفانه فیلمهای بعدی آزاناویسوس موفقیت مشابهی کسب نکردند. با این حال این تلاش اخیر او ممکن است برای مدتی پرفروشترین اثرش باشد، زیرا فیلمهایی با موضوع هولوکاست تقریبا همیشه در سطح بینالمللی دیده میشوند. فرمت انیمیشن با امکان دوبله آسان برای مناطق مختلف آن را کاربردیتر هم میکند. در بدترین حالت، «گرانبهاترین محموله» مطمئنا به عنوان یک ابزار آموزشی در مدارس ماندگار خواهد شد و میتواند حقایق هولوکاست را به کودکان نشان دهد، اما در قالب یک کارتون قابل هضمتر و از نظر بصری کمتر آسیبزا و با زمان اجرای بسیار کوتاهتر از مثلا مستند ۵۶۶ دقیقهای «شوآ» (Shoah) ساختهی کلود لنزمان.
اگر صرفا از نظر زیباییشناسی و بدون در نظر گرفتن هیچ زمینهی گستردهتری به آن نگاه کنیم، «گرانبهاترین محموله» یک اثر ناامیدکننده، احساساتی و به طرز اغراقآمیزی تاثیرگذار است که به طور ویژه به خاطر موسیقی متن شاعرانهی الکساندر دسپلا تمام این ویژگیها پررنگتر هم میشود. رمان اصلیای که این فیلم بر اساس آن ساخته شده، اثر نمایشنامهنویس و نویسندهی برجستهی فرانسوی، ژان کلود گرومبرگ، ممکن است تاثیرگذارتر باشد، اما اقتباس آزاناویسوس فاقد طنز پستمدرنی است که بسیاری آن را در اثر اصلی گرومبرگ ستایش میکردند.
حداقل انیمیشن فیلم اغلب خیرهکننده است، به ویژه پسزمینههای به سبک آبرنگ که زیبایی خشن و بیاحساس منظره برفی را منتقل میکنند. چه حیف که فیلمنامه از چنین ظرافتی برخوردار نیست. فیلمنامهای که از یک افسانهی تلویحی به یک نوحهگری دیگر از غم و رنج- که مشخصهی بسیاری از آثار متوسط داستانهای هولوکاست است- تغییر شکل میدهد.
برخی از تماشاگران احتمالا بیشتر تحت تاثیر عناصر رئالیسم جادویی حاشیهای فیلم قرار خواهند گرفت، اما برای من داستان کلیشهای به نظر میرسید و در آستانهی ابتذال و سواستفاده از حوادث وحشتناک هولوکاست بود. قطعا برداشتها متفاوت خواهد بود اما برای من در «گرانبهاترین محموله» چیز چندان بدیع یا از نظر هنری جالبی وجود ندارد.
میشل آزاناویسوس کارگردان موفقی است که بارها به خاطر فیلمهای کوتاه و بلندش در جشنوارههای معتبر تحسین شده است. آزاناویسوس در سال ۲۰۱۱ با فیلم «آرتیست» (The Artist) در جشنواره کن شرکت کرد و بازیگر نقش اول مرد این فیلم یعنی ژان دوژاردن نخل طلای بهترین بازیگر را دریافت کرد.
نقدها و نمرات انیمیشن «گرانبهاترین محموله»
انیمیشن «گرانبهاترین محموله» در واقع ضعیفترین فیلم بخش اصلی است و نقدها و نمرات آن دست کمی از تراژدی ندارد؛ بنابراین بدیهی بود که در فهرست برندگان جشنواره کن ۲۰۲۴هم جایی نداشته باشد. این انیمیشن از منتقدان ۱.۲ ستاره دریافت کرد و سه منتقد از ارائهی حتی یک ستاره به فیلم خودداری کردند و آن را فاقد ارزش دانستند. منتقدان خبرگزاریها اما در نقدها و نمرات انیمیشن «گرانبهاترین محموله» کاملا متناقض بودند و این انیمیشن در متاکریتیک از مجموع چهار رای (دو مثبت، یک متوسط و یک منفی) امتیاز ۵۷ از ۱۰۰ بدست آورد.
ورایتی – پیتر دبروج | ۹۰ از ۱۰۰
در میان تمام فیلمهای به نمایش درآمده در جشنواره کن امسال، «گرانبهاترین محموله» هم یک استثنا (اولین انیمیشن بلند از سال ۲۰۰۷ که برای کسب نخل طلا رقابت میکند) و هم محتملترین فیلم برای تبدیل شدن به یک اثر کلاسیک است. میشل آزاناویسوس کارگردان فیلم «آرتیست»، با تلفیق خطوط ضخیم حکاکیهای چوبی اوایل قرن بیستم با رنگهای ملایم آبرنگی، راهی تاثیرگذار برای پرداختن به وحشتهای هولوکاست پیدا میکند و تمثیلی ماندگار خلق میکند که قرار است نسلهای آینده آن را تماشا کنند و به اشتراک بگذارند.«گرانبهاترین محموله» درست نقطه مقابل فیلم «منطقه موردعلاقه» (The Zone of Interest) است. اقتباس از رمان کوچک اما تاثیرگذار ژان کلود گرومبرگ، با تصاویری که با انیمیشن دستی خلق شدهاند با مخاطب به شکلی عمیق و احساسی ارتباط برقرار میکند، نه به شیوهای انتزاعی و روشنفکرانه. این فیلم بر مقصران و قربانیان تمرکز نمیکند، بلکه بر افراد معمولیای تمرکز دارد که سعی میکردند تا زمانی که مجبور نیستند بیطرف بمانند.
۱۰ رکورد ماندگار جشنواره فیلم کن
در اینجا شخصیتهای اصلی یک هیزمشکن فقیر لهستانی (با صدای خشن گریگوری گادوا به زبان فرانسه) و همسرش (دومینیک بلان) هستند، دهقانان سادهای که بدون اینکه هرگز کلمهی یهودی را به زبان بیاورند، افکار یهودیستیزانهای دارند. در عوض به یک دشمن انتزاعی که آنها را سنگدلها مینامند نفرین میفرستند. در طول فیلم، هیزمشکن متوجه میشود که سنگدلها هم دل دارند. برای اینکه سنگینی موضوع از ذهن تماشاگر پاک نشود، آزاناویسوس در انتهای فیلم با نمایش تصاویر آزاردهندهای از آدمهای ترسیدهای که در قطارها جمع و در گورهای دستهجمعی انباشته شدهاند، اثر را به سمت قلمروی تاریخی آشکارتر هدایت میکند.
«گرانبهاترین محموله» مانند یک افسانهی معمولی شروع میشود؛ روزی روزگاری… ژان لویی ترنتینیان فقید این جمله را میخواند. اما به همان راحتی میتوانست داستانی از عهد عتیق باشد، مثل داستان «سفر خروج»، جایی که نوزاد (موسی) در خطر افتاده درون سبدی روی نیل رها میشود و توسط همسر فرعون نجات یافته و بزرگ میشود. در اینجا هم کودکی یهودی توسط والدینش رها میشود و پدرش او را از پنجرهی قطاری که به سمت آشویتس میرود به بیرون پرتاب میکند و توسط غیریهودیان به فرزندی پذیرفته میشود. پدر که هیچ راهی برای اطمینان از اینکه کودک زنده خواهد ماند یا نه ندارد، تنها آرزویش این است که سرنوشت او بهتر از سرنوشت خودش باشد.
شاید این فیلم انیمیشن باشد، اما یک کارتون متعارف نیست. در هر صورت، به نظر میرسد یک رمان گرافیکی با خطوط ضخیم و تیره است که جان گرفته و حرکت میکند. ترکیببندیها گاهی اوقات به طور غیرمنتظرهای ساده است و شباهت بیشتری به حکاکیهای ویلیام بلیک دارد تا فیلم «گربه چکمهپوش» محصول دریمورکس. اما رفتار شخصیتهای انسانی صمیمانه است، مثل زمانی که زن شال کودک را با یک فنجان شیر بز از همسایهای عصبانی (دنی پودالیدس) برای کهنهسرباز جنگ جهانی اول که صورتش با ترکش آسیب دیده معاوضه میکند. به راحتی میتوان گفت تاثیرگذارترین لحظه زمانی اتفاق میافتد که هیزمشکن تسلیم میشود و دیگر نمیتواند در برابر جذابیتهای کودک مقاومت کند.
نگاهی به فیلم کارآموز ساخته علی عباسی حاضر در جشنواره کن ۲۰۲۴
آزاناویسوس از تکنیک ادبی گرومبرگ که متناوبا بین خانوادهی محکوم یهودی و همسر هیزمشکن جابهجا میشد فاصله میگیرد و بیشتر روی سرنوشت نوزاد تمرکز میکند، نوزادی که مثل یک تکه ذغال سرخ از یک موقعیت به موقعیت دیگر منتقل میشود. پس از اینکه نگرش هیزمشکن نسبت به کودک نرم میشود، او دیگر نمیتواند خوشحالیاش را از همکارانش پنهان کند، که این کار خطرناک به نظر میرسد، زیرا این گروه که خود را وطنپرستان خوب میخوانند از پناه دادن یک یهودی ناراضی هستند.
این فیلم بر خلاف «خاطرات یک دختر جوان» اثر آن فرانک بر اساس واقعیت نیست، اما احساسات مشابهی را برمیانگیزد. با نگاهی به گذشته به نظر میرسد این یهودیستیزان هستند که سنگدل به نظر میرسند، نه قربانیانشان. افسانهی رهاییبخش آزاناویسوس نشان میدهد که برای آنها هم امیدی وجود دارد.
اسکرین دیلی – جاناتان رامنی | ۵۰ از ۱۰۰
«گرانبهاترین محموله» ساخته میشل آزاناویسوس، یک اثر عجیب در دنیای انیمیشن است آن هم برای کارگردانی که بیشتر به خاطر تقلید هنری از سینمای صامت در فیلم «آرتیست» و کمدیهایی از جمله بازسازی فیلم زامبی افتتاحیهی کن در سال ۲۰۲۲ با عنوان «برش نهایی» (Final Cut) شناخته میشود. این فیلم بر اساس کتابی از ژان کلود گرومبرگ نویسنده فرانسوی در سال ۲۰۱۹ ساخته شده است. داستان دربارهی یک هیزمشکن و همسرش است که نوزادی را در بحبوبهی هولوکوست نجات میدهند. فیلم با صدای ژان لویی ترنتینیان فقید آغاز میشود که میگوید: «روزی روزگاری…» اما در عین حال هشدار میدهد که این یک افسانهی معمولی به سبک «تام بند انگشتی» (Tom Thumb) نخواهد بود. با این حال شیرینی بیش از حد آن ممکن است برای تماشاگران بزرگسال دلسردکننده باشد، در حالی که کودکان بخش زیادی از مطالب را هم بیش از حد لوس و هم به طرز وحشتناکی آزاردهنده مییابند و نمیتوانند با آن ارتباط برقرار کنند.با وجود پافشاری انکارکنندگان هولوکاست، ساخت فیلمهایی با این موضوع همچنان ضروری است؛ اما با حداکثر دقت اخلاقی و زیباییشناختی. این واقعیت که فیلم آزاناویسوس نیت بسیار خیرخواهانهای دارد و با ظرافت هنری اجرا شده است، تنها باعث میشود که ایرادهایش آشکارتر به نظر برسد. با این حال، شهرت کارگردان به عنوان یک اثر عامهپسند، حداقل در فرانسه (که در ۲۰ نوامبر اکران میشود)، باید اهرم داخلی را برای اکران فراهم کند و برخی جشنوارهها و رسانهها ممکن است به دلیل جنبهی آموزشی ساده آن، به این فیلم روی خوش نشان دهند.
داستان در جنگلی پوشیده از برف در زمان و مکانی که خیلی زود متوجه میشویم لهستان در طول جنگ جهانی دوم است، روایتگر زوجی فقیر، بدون فرزند و در اواخر میانسالی است که فقط با عنوان هیزمشکن و همسر هیزمشکن (با صدای جدی و باوقار دومینیک بلان و صدای مطمئن و خشن گرگوری گادبوا) شناخته میشوند. گاهی اوقات همسر هیزمشکن برای تماشای قطاری که از نزدیکیشان رد میشود در میان برف قدم میزند و آن را مانند یک خدا میپرستد و دعا میکند که قطار نعمت مورد نیازش را برای او به ارمغان بیاورد. طنز تلخ داستان این است که ما میدانیم او از چه چیزی بیخبر است؛ قطاری که زندانیان یهودی را به آشویتس میبرد.
منتقدان دنیا درباره ساخته رسول اف چه نظری دارند؟
از نقاط قوت فیلم این است که از بیان حقایق تلخ در مورد خشونت، نفرت و مرگ هراسی ندارد. برخی شخصیتهای کلیدی با سرنوشتهای خشونتآمیزی روبرو میشوند. صحنههای قطار حامل خانوادهی نوزاد، واقعا تکاندهنده است که به لطف اجرای بیحاشیهی انیمیشن شخصیتها از نگاه احساسی به آنها پرهیز میکند. اما فیلم لحظات به شدت اشتباهی هم دارد. نمونهاش برش ناگهانی از یک صحنهی نمایشی تاریک به نمای نزدیک دو خرگوش با گوشهای آویزان در جنگل است. این تغییر ناگهانی لحن، تاثیرگذاری صحنهی اول را به کلی از بین میبرد.
بدترین تصمیم فیلم در سکانسی پایانی با نمایش تصاویر ساکن و سیاه و سفید از چهرههای مردگان آشویتس گرفته میشود؛ تصاویری جهنمی که با تلاش ناشیانهای برای برانگیختن وحشت عمیق به زور به مخاطب تحمیل میشوند. تفاوت قابل توجهی بین نمایش گرافیکی چنین تصاویری در مستند و بزرگنمایی تزیینی آنها در این فیلم وجود دارد. این صحنه در تضاد شدید با فیلمهایی مانند اثر برجستهی بخش مسابقهی سال گذشته، «منطقه مورد علاقه» قرار دارد که به ما یادآوری کردهاند قدرت هنری و شرافت اخلاقی در نشان ندادن نهفته است.
هالیوود ریپورتر – لزلی فلپرین | ۳۰ از ۱۰۰
«گرانبهاترین محموله» که در بخش اصلی جشنواره کن برای دریافت نخل طلا رقابت میکند، از انیمیشن برای تعریف یک افسانهی نیمه معاصر دربارهی دختری گمشده استفاده میکند که از قطاری به سمت آشویتس پرتاب و توسط همسر یک هیزمشکن بدون فرزند در برف پیدا میشود. این جدیدترین اثر فیلمساز فرانسوی میشل آزاناویسوس است که از زمانی که با فیلم «آرتیست» (۲۰۱۱) به صحنهی بینالمللی معرفی شد همواره مورد علاقهی عوامل کن بوده است.متاسفانه فیلمهای بعدی آزاناویسوس موفقیت مشابهی کسب نکردند. با این حال این تلاش اخیر او ممکن است برای مدتی پرفروشترین اثرش باشد، زیرا فیلمهایی با موضوع هولوکاست تقریبا همیشه در سطح بینالمللی دیده میشوند. فرمت انیمیشن با امکان دوبله آسان برای مناطق مختلف آن را کاربردیتر هم میکند. در بدترین حالت، «گرانبهاترین محموله» مطمئنا به عنوان یک ابزار آموزشی در مدارس ماندگار خواهد شد و میتواند حقایق هولوکاست را به کودکان نشان دهد، اما در قالب یک کارتون قابل هضمتر و از نظر بصری کمتر آسیبزا و با زمان اجرای بسیار کوتاهتر از مثلا مستند ۵۶۶ دقیقهای «شوآ» (Shoah) ساختهی کلود لنزمان.
اگر صرفا از نظر زیباییشناسی و بدون در نظر گرفتن هیچ زمینهی گستردهتری به آن نگاه کنیم، «گرانبهاترین محموله» یک اثر ناامیدکننده، احساساتی و به طرز اغراقآمیزی تاثیرگذار است که به طور ویژه به خاطر موسیقی متن شاعرانهی الکساندر دسپلا تمام این ویژگیها پررنگتر هم میشود. رمان اصلیای که این فیلم بر اساس آن ساخته شده، اثر نمایشنامهنویس و نویسندهی برجستهی فرانسوی، ژان کلود گرومبرگ، ممکن است تاثیرگذارتر باشد، اما اقتباس آزاناویسوس فاقد طنز پستمدرنی است که بسیاری آن را در اثر اصلی گرومبرگ ستایش میکردند.
حداقل انیمیشن فیلم اغلب خیرهکننده است، به ویژه پسزمینههای به سبک آبرنگ که زیبایی خشن و بیاحساس منظره برفی را منتقل میکنند. چه حیف که فیلمنامه از چنین ظرافتی برخوردار نیست. فیلمنامهای که از یک افسانهی تلویحی به یک نوحهگری دیگر از غم و رنج- که مشخصهی بسیاری از آثار متوسط داستانهای هولوکاست است- تغییر شکل میدهد.
برخی از تماشاگران احتمالا بیشتر تحت تاثیر عناصر رئالیسم جادویی حاشیهای فیلم قرار خواهند گرفت، اما برای من داستان کلیشهای به نظر میرسید و در آستانهی ابتذال و سواستفاده از حوادث وحشتناک هولوکاست بود. قطعا برداشتها متفاوت خواهد بود اما برای من در «گرانبهاترین محموله» چیز چندان بدیع یا از نظر هنری جالبی وجود ندارد.
https://teater.ir/news/61449