ژانرهای سینمایی دارای یک مود و فضای خاص هم هستند که ما با دیدن آن‌ها غرق در این فضا می‌شویم. به این معنا که کنار هم قرار گرفتن آن کلیشه‌ها همواره با خود حال و هوایی را زنده می‌کند که مخاطب ژانر دوستش دارد. ژانر وسترن هم چنین است. بیشتر فیلم‌های فهرست ۱۰ فیلم غیروسترن برای طرفداران فیلم‌های وسترن به دنبال دست یافتن به همین حال و هوا و مود هستند.

چارسو پرس: یک فیلم وسترن چیزهای خیلی بیشتری از یک صحرا و چند اسب و ششلول‌بندهایی دارد که به سمت هم تیراندازی می‌کنند. یک وسترن ناب در زیر لایه‌هایش درباره‌ی مردان و زنان پیشرویی است که سرزمین‌های تازه‌ای فتح کردند، به مبارزه با طبیعت پرداختند و سعی کردند نیروهایش را مهار کنند. در نهایت این که یک فیلم وسترن اثری است در باب جدال همیشگی خوبی و خیر در برابر شر و تاریکی. این جدال باستانی در هر فیلم وسترنی، با هر حال و هوایی وجود دارد و می‌تواند به عنوان راهنمایی برای شناسایی فیلم‌های این ژانر تبدیل شود.


 ضمن این که داستان فیلم‌های وسترن در نیمه‌ دوم قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم و در جایی در غرب آمریکا می‌گذرد. همه‌ی این موارد در برخی فیلم‌های غیروسترن هم قابل شناسایی است. این جا به ۱۰ فیلم غیروسترنی پرداخته‌ایم که حال و هوای ژانر وسترن را برای مخاطب خود زنده‌ می‌کنند.


۱۵ فیلم وسترن برتر با حضور بیش از دو بازیگر افسانه‌ای


در تعریف سینمایی، ژانر به مجموعه‌ای از قواعد و کلیشه‌ها گفته می‌شود که به مرور زمان گرد هم جمع شده‌اند و باعث می‌شوند که چه کارگردان قبل از آغاز به کار و چه تماشاگر قبل از خریدن بلیط بداند با چه چیزی روبه‌رو است. یعنی وقتی به کارگردانی می‌گویند که قرار است فیلمی علمی- تخیلی بسازد و فیلم‌نامه‌ای به او می‌دهند، او قبل از خواندن فیلم‌نامه می‌داند که احتمالا با جهانی پیشرفته سر و کار دارد که در آن تکنولوژی‌های تازه‌ای وجود دارند که چندان متعلق به روزگار ما نیست. تماشاگر هم وقتی فیلم ساخته شد می‌تواند با چنین حدسی بلیط بخرد. همه‌ی ما در زمان انتخاب یک فیلم برای تماشا چنین ملاحظاتی را با تا توجه به حال و هوای آن زمان خود در نظر می‌گیریم.

در چنین چارچوبی ژانر وسترن از اولین ژانرهای سینمایی بود که اعلام حضور کرد. البته این ژانر هم مانند تمام ژانرها ریشه‌ایی پیشا سینمایی دارد و موجودیتش به ادبیات بازمی‌گردد. از فیلم «سرقت بزرگ قطار» (The Great Train robbery) به سال ۱۹۰۳ و به کارگردانی ادوین اس پورتر به عنوان اولین فیلم وسترن یاد می‌شود که بسیاری از مولفه‌های جاافتاده‌ی این ژانر در آن قابل شناسایی است. از جدال میان بدویت و تمدن گرفته تا حضور قطار و سرقت و اسب و سکانس‌های تیراندازی. این ژانر رفته رفته قوام پیدا کرد تا این که در همان ابتدای دوران ناطق در دهه‌ی ۱۹۳۰ میلادی به اوج رسید و پس از آن با وجود فیلم‌سازان بزرگی چون جان فورد، رائول والش، هوارد هاکس، آنتونی مان و دیگران به حیات پر افتخارش ادامه داد.


همه چیز عادی بود تا این که در دهه‌ی ۱۹۶۰ رفته رفته نفس این ژانر به شماره افتاد. زمانه عوض شده بود و دیگر کمتر کسی باور به داستان مردانی نیکو سرشت داشت که در مبارزه‌ای طبیعی و نابرابر در برابر وحشی‌گری‌ها و جنایت‌های دیگران بی هیچ چشم داشتی دست به مبارزه می‌زدند و در پایان سربلند از میدان نبرد خارج می‌شدند. آن دوران، دوران تاریکی بود و سادگی سینمای وسترن دیگر خریداری نداشت. ناگهان در همان دهه‌ی ۱۹۶۰ در آن سوی اقیانوس اطلس و در کشور ایتالیا کارگردانانی چون سرجیو لئونه و سرجیو کوروبوچی سر برآوردند که این آمریکایی‌ترین ژانر سینما را به شیوه‌ی مطلوب خود زنده کردند.


در فیلم‌های آن‌ها خبری از آن مردان خوش قلب نبود. خط کشی و مرز مشخص میان خیر و شر از میان رفته بود و شهرها هم در تسلط خانواده‌های پیشرویی نبود که به قصد ساختن تمدن به غرب آمده بودند. دیگر وحشی‌گری هم فقط مختص سرخ پوست‌ها یا جنایتکاران نبود. گاهی اصلا کلانتری هم وجود نداشت که بخواهد دست به دلاوری بزند. در این فیلم‌های تازه سینمای وسترن حیات تازه‌ای آغاز کرد و به وسترن اسپاگتی معروف شد. در دهه‌ی هفتاد میلادی هم در بر همین پاشنه چرخید.


فیلم‌سازان آمریکایی تازه از راه رسیده و جوان در دهه‌ی ۱۹۷۰ میلادی که تمام ارزش‌های آمریکای قدیم را زیر و زبر کرده بودند، به سراغ ژانر وسترن به عنوان نمادی از نمایش ارزش‌های آمریکایی هم رفتند. آن‌ها تمام المان‌های این ژانر را گرفتند و به نفع خود مصادره به مطلوب کردند و سینمایی به راه انداختند که شاید چشم اندازهایش شبیه به فیلم‌های وسترن بود و داستانش در صحرا یا شهرهای بدوی می‌گذشت، اما نه آن قهرمانان دلاور را داشت و نه مردمانی شایسته. از جمله‌ی این فیلم‌ها که به آثار تجدیدنظرطلبانه هم معروف هستند می‌توان به آثاری چون «مک‌کیب و خانم میلر» (McCabe And Mrs. Miller) به کارگردانی رابرت آلتمن و «بزرگمرد کوچک» (Little Big Man) به کارگردانی آرتور پن اشاره کرد.


فیلم اول اشاره شده در بالا از اساس اسطوره‌ی غرب وحشی را به تمسخر می گیرد و فیلم دوم هم به نقد تاریخ ثبت شده می‌پردازد و به جای ایستادن سمت سفید پوستها، سرخ پوست‌ها را قهرمان داستان می‌داند تا نقدی بر ارزش‌های تثبیت شده‌ی جامعه وارد کند. اما رفته رفته همین سینما هم از بین رفت و فیلم وسترن تبدیل به محصولی شد که هر از گاهی کارگردانی به دلیل علاقه‌اش به این ژانر سراغش را می‌گیرد. دیگر خبری از آن دوران باشکوه نیست که هر هفته چندتایی وسترن تازه از راه می‌رسید و مخاطب می‌توانست آخر هفته‌ی خود را با آن‌ها سر کند.


اما از همه‌ی این موارد گذشته ژانرهای سینمایی دارای یک مود و فضای خاص هم هستند که ما با دیدن آن‌ها غرق در این فضا می‌شویم. به این معنا که کنار هم قرار گرفتن آن کلیشه‌ها همواره با خود حال و هوایی را زنده می‌کند که مخاطب ژانر دوستش دارد. ژانر وسترن هم چنین است. بیشتر فیلم‌های فهرست ۱۰ فیلم غیروسترن برای طرفداران فیلم‌های وسترن به دنبال دست یافتن به همین حال و هوا و مود هستند. اصلا به همین دلیل است که مخاطب علاقه‌مند به ژانر وسترن از تماشای آن‌ها لذت می‌برد. حال این حال و هوا یا با ادای دین به دست آمده یا از طریق ترفندها دیگری.


۱۰. مکس دیوانه ۲: جنگجوی جاده (Mad Max 2: The Road Warrior)

  • کارگردان: جرج میلر
  • بازیگران: مل گیبسون، بروس اسپنس
  • محصول: ۱۹۸۱، استرالیا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۶ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۴٪

سینمای وسترن را به یاد بیاورید؛ در فیلم‌های وسترن عموما شهری وجود دارد که توسط خیابانی خاکی به دو قسمت تقسیم می‌شود. در دو سوی این خیابان هتل‌ها، سالن شهر، آرایشگاه، ابزارفروشی و اسلحه فروشی وجود دارد و در کمی دورتر هم اصطبلی که به نگهداری اسب‌ها می‌پردازد. داستان فیلم‌های وسترن هم در همین لوکیشن‌ها می‌گذرد و قهرمان داستان در چنین مکان‌هایی به نبرد با دشمنانش می‌پردازد. سالن شهر عموما درگیری‌های اصلی را رقم می‌زند اما نبرد نهایی با دوئلی در خیابان اتفاق می‌افتد.


فیلم «مکس دیوانه ۲: جنگجوی جاده» از همان سکانس افتتاحیه و نمایش یک چشم‌انداز وسیع ما را به یاد سینمای وسترن می‌اندازد. مانند فیلم‌های وسترن در این جا صحرایی وجود دارد که تا چشم کار می‌کند هیچ جنبنده‌ای در آن زندگی نمی‌کند. در این میان جاده‌ای وجود دارد که همان اندک نشانه‌های حیات را هم به دو قسمت تقسیم کرده است. ساکنان این دنیای جهنمی هم مانند ساکنان شهرهای وسترن جاهایی مانند سالن، مورچه‌وار زندگی می‌کنند و وقت می‌گذرانند. تفاوتی اگر وجود دارد به سر و وضع کثیف‌تر و پلشت‌تر آن‌ها بازمی‌گردد که خبر از زندگی جهنمی آن‌ها می‌دهد. در این میان قهرمانی هم وجود دارد که به جای اسب، سوار بر موتورسیکلتی از راه می‌رسد و دشمنانش را شکست می‌دهد.


در بسیاری از وسترن‌های کلاسیک قهرمان خوش قلب ماجرا برای دفاع از بی پناهان خود را به هر آب و آتشی می‌زند. او مانند شوالیه‌های باستانی هیچ ابایی از سینه سپر کردن ندارد و حاضر است که پای آرمان‌هایش کشته شود. او آن جا است که بدویت را مهار زند و به تمدن اجازه دهد تا راهش را پیدا کند. در این فیلم جرج میلر هم با داستانی مشابه طرف هستیم. در این جا هم قهرمان ماجرا آستین‌هایش را بالا می‌زند تا مانند آن قهرمانان سینمای وسترن کلاسیک مدافع بی پناهان باشد، بدون آن که برای خودش چیزی بخواهد.


این درست که داستان فیلم «مکس دیوانه ۲: جنگجوی جاده» در آینده‌ای نامشخص می‌گذرد و به لحاظ ژانرشناسی به سینمای موسوم به پساآخرالزمانی ربط دارد اما کارگردان فیلم آشکارا دل بسته‌ی سینمای وسترن است. جرج میلر در تمام فیلم‌های مجموعه «مکس دیوانه» چنین می‌کند و حتی در این آخری یعنی «مکس دیوانه: جاده خشم» پا را فراتر می‌گذارد و عملا فیلمی می‌سازد که داستانش گسترش یافه‌ی نیم ساعت از فیلم «دلیجان» (Stagecoach) به کارگردانی جان فورد است. همان نیم ساعتی که در آن دلیجان فیلم زیر باران تیرهای سرخ پوست‌ها و حمله‌ی آن‌ها قرار می‌گیرد.


همه‌ی این‌ها به کنار. خلاصه داستان فیلم بلافاصله ما را به یاد فیلم «یوجیمبو» (Yojimbo) ساخته‌ی آکیرا کوروساوا می‌اندازد. همه هم می‌دانیم که این فیلم کوروساوا منبع الهام اصلی سرجیو لئونه برای ساختن فیلم «به خاطر یک مشت دلار» (A Fistful Of Dollars) بود؛ یعنی همان فیلمی که سینمای وسترن اسپاگتی با‌ آن آغاز شد. همه‌ی این‌ها این فیلم را شایسته‌ی قرار گرفتن در فهرست ۱۰ فیلم غیروسترن برای طرفداران ژانر وسترن می‌کند.


«مکس پیش از نابودی تمدن و از بین رفتن نسل بشر پلیس بوده است. حال او از معدود بازماندگان است و در جاده‌ای بی هدف زندگی می‌کند و پرسه می‌زند. او به جایی می‌رسد که در آن دو گروه رقیب با هم در حال مبارزه هستند و جنگ دائمی آن‌ها گروهی از مردمان بی‌پناه را عاصی کرده است. مکس تصمیم می‌گیرد که آستین‌هایش را بالا بزند و کاری کند. اما …»


۹. اگر از آسمان سنگ ببارد (Hell Or High Water)

  • کارگردان: دیوید مکنزی
  • بازیگران: بن فاستر، کریس پاین و جف بریجز
  • محصول: ۲۰۱۶، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۶ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۷٪

بسیاری از فیلم‌های وسترن به درگیری میان سارقان بانک و کلانترهای و مارشال‌های ایالتی می‌پردازند. تعقیب و گریز میان این دو سمت ماجرا دست مایه‌ی آثار درجه یکی تاکنون شده است. نکته این که در برخی موارد قطب پیش برنده‌ی داستان، همیشه سمت قانون نیست و دوربین کارگردان با آن سوی ماجرا یا همان سارقان همراه‌تر است. از جمله‌ی فیلم‌های این چنین می‌توان به فیلم‌های معرکه‌ای چون «بوچ کسیدی و ساندنس کید» (Butch Cassidy And The Sundance Kid) به کارگردانی جرج روی هیل و بازی پل نیومن و رابرت ردفورد یا «این گروه خشن» (The Wild Bunch) ساخته سام پکینپا و بازی کسانی چون ویلیام هولدن، ارنست بورگناین و رابرت رایان اشاره کرد.


در این فیلم‌ها زدن بانک و فرار از مهلکه دو دست مایه‌ی اصلی پیشبرد داستان هستند اما انگیزه‌ی دو سوی ماجرا همیشه هم مشابه نیست. گاهی از سوی حافظان قانون این انگیزه صرفا یک انگیزه‌ی کاری است و در آن سوی ماجرا هم سارقان فقط به دلیل به دست آوردن پول کار می‌کنند و گاهی هم همه چیز پیچیده‌تر می‌شود و انگیزه‌ها پیچیده‌تر از آنی هستند که بتوان با یک توضیح ساده‌ی یک خطی درباره‌ی آن‌ها نوشت و سر و ته قضیه را جمع کرد. فیلم «این گروه خشن» مثال خوبی برای وسترن‌های این چنینی است که در آن‌ها انگیزه‌ی دو سوی ماجرا چندان سرراست نیست.


فیلم غیروسترن «اگر از آسمان سنگ ببارد» هم چنین حال و هوا و داستانی دارد. در یک سو مردانی قرار دارند که به دلیل نیاز بسیار به پول مجبور هستند که بانک بزنند. چرا که همین بانک‌ها قصد دارند تکه زمین ارزشمند آن‌ها را از چنگشان بیرون بیاورند. در آن سو هم پلیسی وجود دارد که انگار از دل فیلم‌های وسترن بیرون آمده تا در برابر آن‌ها بایستد. داستان تعقیب و گریز میان این دو گروه ما را به یاد فیلم‌های وسترن می‌اندازد.


اما هنوز هم تشابهاتی با حال و هوای وسترن‌ها در این جا وجود دارد. چشم‌اندازهای فیلم آشکارا یادآور سینمای وسترن است. داستان در همان جایی اتفاق می‌افتد که زمانی داستان فیلم‌های وسترن در آن مکان‌ها می‌گذشت. لوکیشن فیلم ایالت تگزاس و سرحدات آمریکا است. کاراکترهای دو سوی ماجرا علاوه بر روش پول درآوردن، شباهت‌های دیگری هم به شخصیت‌های سینمای وسترن دارند. از کلانتر که بگذریم که حتی سر و وضعش به کلانترهای آن فیلم‌ها شبیه است، در سمت سارقان هم مسائلی مانند اهمیت زمین و خانواده و رفاقت ما را به یاد سارقان قیلم‌های وسترن می‌اندازد که حداقل اصولی داشتند و به چیزهایی پایبند بودند.


در کنار همه‌ی این‌ها بازی بازیگران هم گیرا است. به ویژه بازی جف بریجز و بن فاستر که حسابی مخاطب را همراه می‌کنند. گرچه کریس پاین هم به نظر حاضر است تا فیلم با گروه‌های سنی بیشتری ارتباط برقرار کند اما او هم بهترین کار کارنامه‌ی خود را در این جا ارائه داده است. «اگر از آسمان سنگ ببارد» را تیلور شریدانی نوشته که استاد ساختن آثاری با حال و هوای وسترن است. این را فیلم‌هایی چون «ویند ریور» (Wind River) یا سریال‌هایی چون «یلواستون» (Yellowstone) می‌گویند که کار او است. در چنین بستری قرار دادن فیلم «اگر از آسمان سنگ ببارد» در فهرست ۱۰ فیلم وسترن برای طرفداران ژانر وسترن معقول به نظر می‌رسد.


«دو برادر از دار دنیا فقط یک تکه زمین در ایالت تگزاس دارند. تکه زمینی که در گرو بانک است و به دلیل دیر شدن پرداخت اقساطش، بانک قصد مصادره کردن آن را دارند. برادر بزرگتر سال‌ها زندان بوده و دیگر امیدی به زندگی ندارد. اما برادر کوچکتر که تازه از همسرش جدا شده فرزندانی دارد که باید از آن‌ها مراقبت کند. هر دو معتقد هستند که این تکه زمین سهم پسران این برادر است. پس شروع به سرقت از بانک می‌کنند تا اقساط خود بانک را فراهم کنند. اما کلانتری هم از آن سو مراقب آن‌ها است. تا این که …»


۸. بیل را بکش: قسمت دوم (Kill Bill: Volume 2)

  • کارگردان: کوئنتین تارانتینو
  • بازیگران: اوما تورمن، دیوید کارادیان، مایکل مدسن و داریل هانا
  • محصول: ۲۰۰۴، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۴٪

سناریوی انتقام، یکی از داستان‌های آشنای سینمای وسترن است. به عنوان نمونه فیلمی چون «جویندگان» (The Searchers) جان فورد که به عنوان بهترین فیلم وسترن تاریخ سینما هم شناخته می‌شود، بر اساس سناریوی انتقام طراحی شده و داستان مردی را تعریف می‌کند که تمام زندگی خود را به دنبال قاتلان خانواده‌ی برادرش و نجات تنها دختر آن‌ها بر باد می‌دهد. یا فیلمی چون «آخرین قطار گان هیل» (Last Train From Gun Hill) با بازی کرک داگلاس و آنتونی  کوئین روایت کلانتری است که تا ته جهنم برای انتقام از قاتل همسر خود سفر می‌کند. آثاری از این دست فراوان هستند و می‌توان یکی یکی از آن‌ها نام برد.


کوئنتین تارانتینو همواره دلباخته‌ی فیلم‌های وسترن بوده و هیچ‌گاه این علاقه را پنهان نکرده است. از علاقه‌اش به «خوب، بد، زشت» (The Good The Bad And The Ugly) از سرجیو لئونه که آن را از هر فیلم بیشتری دوست دارد که بگذریم، در آثار مختلفش مدام در حال ارجاع دادن به آن‌ها است. گاهی قهرمانانش را بر اساس یا الهام از قهرمانان فیلم‌های وسترن طراحی می‌کند و به آن‌ها ارجاع می‌دهد. یکی از این قهرمانان همین شخصیت عروس فیلم «بیل را بکش: قسمت دوم» است.


در این جا قهرمان داستان پیروی همان سناریوی انتقام یک به یک به دنبال کسانی است که زندگی او را به جهنم تبدیل کرده‌اند. از سوی دیگر چشم اندازهای فیلم نه تنها یادآور سینمای وسترن است، اصلا انگار از دل همان فیلم‌ها به این یکی راه پیدا کرده است. تارانتینو این ابراز علاقه به فیلم‌های وسترن را تا آن جا پیش برده که حتی موسیقی فیلم را هم یادآور موسیقی وسترن‌های اسپاگتی طراحی کرده است. در چنین چارجوبی است که نمی‌توان فیلم «بیل را بکش: قسمت دوم» را دید و به این فکر نکرد که این فیلم حتما مناسب کسانی است که به سینمای وسترن هم علاقه دارند.


گرچه قسمت اول مجموعه «بیل را بکش» با ادای دین به سینمای رزمی هنگ کنگی به طور خاص و سینمای رزمی شرق آسیا به طور عام ساخته شده اما قسمت دوم بیش از هر چیزی برای علاقه‌مندان به سینمای وسترن جذاب است. ترکیب جهان جذاب کوئنتین تارانتینو و دنیای وسترن چند سال بعد با فیلم‌های «جنگوی زنجیرگسسته» (Django Unchained) و «هشت نفرت‌انگیز» (The Hateful Eight) به بار نشست اما علاقه‌ی او به این سینما را خیلی زودتر می‌شد در خلال کارهایش تشخیص داد.


در داستان فیلم «بیل را بکش: قسمت دوم» من و شمای مخاطب بیش از همه با فرد انتقامجو همراه هستیم. در این میان کلانتری هم وجود دارد که مثلا قرار است سمت قانون بایستد اما فرسنگ‌ها با اجرای قانون فاصله دارد. این موارد هم مستقیم از دل سینمای وسترن به این فیلم راه پیدا کرده تا این اثر معرکه‌ی تارانتینو شایسته‌ی قرار گرفتن در فهرست ۱۰ فیلم غیروسترن برای طرفداران ژانر وسترن باشد.


«عروس داستانش را تعریف می‌کند. او به دنبال برادر بیل است تا او را بکشد. در نهایت به ناکجاآبادی می‌رسد که برادر بیل یعنی باک در آن زندگی می‌کند. عروس زیر کاروان باک پنهان می‌شود تا با شمشیرش او را از بین ببرد. اما در لحظه‌ی آخر متوجه می‌شود که باک منتظر او بوده تا دخلش را بیاورد. باک شمشیر معروف هاتوری هانزو را از عروس می‌گیرد و خود او را در تابوتی دفن می‌کند. اما …»


معرفی ۱۰ فیلم وسترن هنری برتر؛ از «مرد مرده» تا «ال توپو»


۷. جواب منفی (Nope)

  • کارگردان: جردن پیل
  • بازیگران: دنیل کالویا، کیکه پالمر و استیون یئون
  • محصول: ۲۰۲۲، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۲٪

زمانی که «جواب منفی» بر پرده افتاد بسیاری در سرتاسر دنیا آن را ستودند. این که کارگردانی موفق شده بود المان‌های سینمای وسترن، علمی- تخیلی و ترسناک را درهم بیامیزد و یک فیلم با رویکردهای هنرمندانه خلق کند، بسیاری را سر ذوق آورده بود. گرچه این کار جردن پیل به اندازه‌ی دو فیلم ترسناک او یعنی «برو بیرون» (Get Out) و «ما» (Us) موفق نبود اما مخاطب متوجه شد که با فیلم‌ساز واقعا با استعدادی طرف است که ایده‌های زیادی در سر دارد و فقط باید راهی پیدا کند تا به بهترین شکل آن‌ها را پیاده کند.


داستان فیلم جایی در میان صحرا اتفاق می‌افتد. پس بلافاصله چشم انداز فیلم‌های وسترن را به یاد می‌آورد. اما فقط این موضوع باعث پیوند «جواب منفی» و فیلم‌های وسترن نمی‌شود. شغل خانوادگی شخصیت‌های اصلی داستان ارتباط مستیم با ساخته شدن فیلم‌های وسترن دارد. آن‌ها مشغول پرورش اسب در مزرعه‌ی خود هستند و آن‌ها را برای حضور در فیلم‌ها تربیت می‌کنند. پس حضور اسب در فیلم در کنار سر و وضع شخصیت‌ها هم ما را به یاد آن آثار می‌اندازد.


اما اگر فیلم را ببینید و مقدمه‌ی همین مقاله را بخوانید متوجه نکته‌ی دیگری هم می‌شوید؛ در این جا شغل خانوادگی شخصیت‌ها در خطر است آن‌ها ممکن است که از کار بیکار شوند. فروش اسب تنها راهی است که برایشان باقی مانده و دیگر کمتر کسی برای اجاره‌ی اسب‌ها از آن‌ها درخواستی دارد. چرا که اصلا فیلم وسترنی ساخته نمی‌شود که نیاز به اسب‌های این خانواده داشته باشد. از آن جایی که داستان فیلم هم در عصر حاضر می‌گذرد، ما را متوجه این نکته می‌کند که کارگردان اشاره‌ای تاریخ سینمایی هم دارد به این نکته که زمانی فیلم‌های وسترن مدام ساخته می‌شدند و حال دوران آ‌ن‌ها به سر رسیده است.


در چنین چارچوبی است که پای یک موجود فضایی به داستان فیلم باز می‌شود. شیوه‌ی برخورد قهرمانان داستان با این موجود فضایی هم یادآور سینمای وسترن است. قهرمان داستان سوار بر اسبی می‌تازد تا آن موجود را به نقطه‌ای خاص بکشاند؛ موجودی که شبیه به سرخ پوست‌های وسترن‌های دهه‌ی ۱۹۳۰ فقط بلد است جان بستاند. پس فیلم چه به لحاظ شمایل‌نگاری (حضور اسب‌ها، سر و وضع شصخیت‌ها و لوکیشن) و چه به لحاظ قصه‌گویی ما را به یاد فیلم‌های وسترن می‌اندازد. اما فقط این دو نکته نیست که «جواب منفی» را شایسته‌ی قرار گرفتن در فهرست ۱۰ فیلم غیروسترن برای طرفداران ژانر وسترن می‌کند.


در این میان حال و هوا و مود فیلم هم به سینمای وسترن نزدیک است. از رفاقت‌ها و رقابت‌ها گرفته تا جدال با دشمنی که در دل بیابان (این جا در آسمان) کمین کرده و خانه هم در جایی قرار گرفته که هیچ فریادرسی نیست. همه‌ی این‌ها را می‌توان در آثار وسترن معرکه مدام دید.


«او.جی و پدرش به کار پرورش اسب برای فیلم‌های سینمایی و تمرین دادن آن‌ها مشغول هستند. روزی سکه‌ای از آسمان سقوط می‌کند، به سر پدر برخورد می‌کند و او را می‌کشد. بعد از فوت پدر، خواهر او. جی به مزرعه بازمی‌گردد اما تمایل چندانی به ماندن ندارد. در این میان وضع مالی او. جی خوب نیست و او به فروش اسب‌های مزرعه روی آورده است. در این میان یکی از اسب‌ها گم می‌شود و این در حالی است که او. جی گاهی متوجه ریزش سکه‌ها از آسمان می‌شود. او بنا به دلایلی حضور ابری در آسمان را عامل تمام این موارد می‌داند. اما …»


۶. لوگان (Logan)

  • کارگردان: جیمز منگلد
  • بازیگران: هیو جکمن، پاتریک استیوارت و ریچارد ای گرنت
  • محصول: ۲۰۱۷، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۱ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۴٪

جیمز منگلد قصه‌گوی درجه یکی است و به تاریخ سینما مخصوصا سینمای وسترن احاطه دارد. در کارنامه‌اش می‌توتن فیلم «۳:۱۰ به یوما» (۳:۱۰ To Yuma) را دید که یک فیلم وسترن درجه یک است و در واقع بازسازی نسخه‌ای قدیمی است. در فیلم او راسل کرو و کریستین بیل به ترتیب جایگزین گلن فورد و ون هفلین در آن نسخه‌ی قدیمی شده‌اند. در آثار دیگر او چون «سر به راه باش» (Walk The Line) که اثری زندگینامه‌ای مربوط به زندگی جانی کش، خواننده ی بلند آوازه‌ی آمریکایی است هم می‌توان نشانه‌هایی از این علاقه به سینمای وسترن را دید. اما نکته این که او در این جا سراغ اثری ابرقهرمانی رفته و حال و هوای وسترن را به آن دمیده است.


اگر تصور می‌کنید که نمی‌توان از دل یک قصه‌ی ابرقهرمانی فیلمی با حال و هوای وسترن بیرون کشید، «لوگان» به شما ثابت می‌کند که سخت اشتباه می‌کنید. در عمده‌ی آثار ابرقهرمانی به دلیل پرداخت فانتزی و البته سطحی شخصیت‌ها نمی‌توان نشانه‌هایی از سینمای وسترن در آن‌ها دید. این در حالی است که سر و شکل فیلم‌ها، لوکیشن‌ها و البته ابزاری که در این قصه‌ها وجود دارد آشکارا فاصله‌ای معنادار به قصه‌ی مردان و زنان آمریکا در قرن نوزدهم و در غرب این کشور دارند. آثار ابرقهرمانی هم به دنبال پیچیده کردن اتفاقات نیستند.


اما چیزی در این میان وجود دارد که این دو ژانر یک سر متفاوت را به هم نزدیک می‌کند: حضور جدال دائمی خیر و شر در این فیلم‌ها و خط کشی مشخصی که بین آن‌ها وجود دارد. جیمز منگلد این خصوصیت سینمای ابرقهرمانی را گرفته، قهرمانی به ته خط رسیده و عبوس به آن اضافه کرده تا مواد اولیه‌ی لازم برای یک اثر وسترن معرکه را داشته باشد. آن سوی ماجرا یا همان قطب منفی قصه را هم جانیانی قرار داده که آشکارا دار و دسته‌های آدمکش سینمای وسترن را به یاد می‌آورند. همان‌ها که هیچ هدفی جز کشتن قهرمان و آزار رساندن به مردمان بی‌پناه ندارند.


ون آثار مارول هستید، متوجه خواهید شد که این مردان و زنان پر قدرت چندان تنها و تک افتاده نیستند. حتی شخصیت بمتن کمپانی دی سی هم گرچه تنها است اما تک افتاده نیست. او همراهانی دارد که به او کمک می‌کنند و وسایلی برایش مهیا می‌سازند. البته وقتی به بروس وین تبدیل می‌شود که دیگر اصلا تنها هم نیست. اما ولورین این فیلم قصه‌ی یک سر متفاوتی دارد. او به جایی رسیده که دیگر هیچ چیزی برای از دست دادن ندارد.


از سوی دیگر قصه‌ی برخی از فیلم‌های وسترن به داستان مردانی می‌پردازد که دوران آن‌ها به سر آمده است. یعنی همان مردان ششلول‌بندی که زمانی ضامن پیشروی تمدن در غرب بودند، با سر رسیدن دوران نظم و قانون و عوض شدن دنیا ناگهان با خلا مواجه می‌شدند و دلیل خود را برای بقا از دست می‌دادند. آن‌ها در این فیلم‌ها تصمیم می‌گرفتند که به نوعی وداعی باشکوه با گذشته‌ی پر حسرت خود داشته باشند. این مورد هم در قصه‌ی فیلم «لوگان» وجود دارد و انگار از سینمای وسترن به دل فیلم راه پیدا کرده است. پس فیلم ابرقهرمانی «لوگان» را باید در فهرست ۱۰ فیلم غیروسترن برای طرفداران ژانر وسترن قرار داد.


«در سال ۲۰۲۹ مدت‌ها است که دوران جهش یافته‌ها به سر آمده و دیگر شخص تازه‌ای پیدا نشده است. مردان باقی مانده ایکس پراکنده شده‌اند و دیگر به عنوان خطر شناخته می‌شوند تا راهگشا. در این میان لوگان که پیر شده و دیگر مانند گذشته قدرتمند نیست از پروفسور ایکس که زوال عقل رنج می‌برد، مواظبت می‌کند. آن‌ها در کنجی مخفی شده‌اند و لوگان هم به عنوان راننده کار می‌کند تا پولی درآورد. اما یک روز جای آن‌ها لو می‌رود و …»


۵. روزی روزگاری در مکزیک (Once Upon A Time In Mexico)

  • کارگردان: رابرت رودریگز
  • بازیگران: آنتونیو باندراس، جانی دپ و سلما هایک
  • محصول: ۲۰۰۳، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۶.۳ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۶۶٪

داستان بسیاری از فیلم‌های وسترن کلاسیک در دوران انقلاب مکزیک می‌گذشت. در این نوع فیلم‌ها عموما یک وسترنر دست از دنیا شسته و خسته از عوض شدن آمریکا به جنوب سفر می‌کند تا شاید ماجرایی تازه آغاز کند. گاهی هم به ولع دریافت پول یا استخدام در یکی دو سوی درگیر در انقلاب و زدن پول فراوانی به جیب رهسپار این کشور می‌شود تا با خیال راحت بازنشسته شود. در عمده‌ی این فیلم‌ها وسترنر در ابتدا هیچ هدفی جز گذران وقت یا به دست آوردن پول ندارد. هیچ اهمیتی هم برایش ندارد که کدام سوی درگیر در این انقلاب خونین به پیروزی می‌رسد. این قهرمانان معتقد هستند که این جنگ آن‌ها نیست اما می‌توانند پول خوبی از آن به دست آوردند.


اما همیشه در برای آن‌ها بر همین پاشنه نمی‌چرخد. قهرمان وسترن آهسته آهسته با مشاهده‌ی زندگی مردمان مکزیک متحول می‌شود و تصمیم می‌گیرد در جایی دور از کشورش دست به کاری جوانمردانه بزند. در واقع او حالا که هیچ سرسپردگی به آمریکا و زادگاهش ندارد، مرگ شرافتمندانه را در جای دیگری پیدا می‌کند. فیلم‌هایی چون «ورا کروز» (Vera Cruz) به کارگردانی رابرت آلدریچ و بازی بزرگانی چون گاری کوپر و برت لنکستر، «این گروه خشن» (The Wild Bunch) از سام پکینپا و بازی کسانی چون ویلیام هولدن، ارنست بورگناین و رابرت رایان و حتی وسترنی اسپاگتی چون «سرتو بدزد، احمق!» (Duck You Sucker!)  از سرجیو لئونه که با نام «یک مشت دینامیت» (A Fistful Dynamite) هم شناخته می‌شود و در آن جیمز کابرن و راد استایگر حضور دارند، از این دسته فیلم‌ها هستند.


رابرت رودریگز از همان ابتدای فعالیتش در سینما نشان داد که به ژانر وسترن علاقه دارد. البته او به سبک فیلم‌سازان پست مدرن شیوه‌ی خودش را برای این کار داشت. در «ال ماریاچی» (El Mariachi) که در زادگاهش مکزیک ساخت،‌ آشکارا به سینمای وسترن ادای دین کرد. بعدها با کسب شهرت بیشتر همان قصه را گسترش داد و فیلم شبه وسترن دیگری با نام «دسپرادو» (Desperado) ساخت که آوازه‌ای برایش در دنیا به دست آورد. نقطه مشترک این فیلم‌ها حضور چشم اندازهای وسیع و قهرمانان تکرو و عاشق پیشه است که مخاطب را به یاد سینمای وسترن می‌اندازند. البته این قهرمانان از دوئل کردن هم لذت می‌برند.


رابرت رودریگز حتی وقتی سری به آمریکا زد و فیلم غریب «از گرگ و میش تا سحر» (From Dusk Till Dawn) را ساخت، از ژانر وسترن به عنوان یکی از منابع الهامش استفاده کرد. گرچه این فیلم امروزه به خاطر مولتی ژانر بودن و تغییر ناگهانی حال و هوایش اثر مهمی است اما می‌توانست سر از لیست ما هم درآورد. اما شاید شبیه‌ترین فیلم او به آثار مورد اشاره در بالا و فیلم‌های وسترنی که قصه‌ی آن‌ها در مکزیک می‌گذرد، همین فیلم «روزی روزگاری در مکزیک» باشد که حتی نامش هم ما را به یاد وسترن اسپاگتی شاهکار سرجیو لئونه یعنی « روزی روزگاری در غرب» (Once Upon A Time In The West) می‌اندارد.


گرچه داستان فیلم «روزی روزگاری در مکزیک» به طور مشخص در زمان انقلاب مکزیک نمی‌گذرد اما همان حال و هوا را دارد. شخصیت‌های تک افتاده‌ی قصه که چون جزیره‌های جدا افتاده‌اند از همان فیلم‌ها راه خود را به داستان باز کرده‌اند و سناریوی انتقام سینمای وسترن هم که حضور دارد. چشم‌اندازها و لوکیشن‌ها هم یادآور دوران باشکوه آثار وسترن است. در کنار همه‌ی این‌ها حضور بازیگران ستاره‌ای چون جانی دپ و آنتونیو بانداراس در اوج فعالیت حرفه‌ای خود تماشای «روزی روزگاری در مکزیک» را به تجربه‌ای جذاب تبدیل می‌کند تا شایستگی قرار گرفتن در فهرست ۱۰ فیلم غیروسترن برای طرفداران ژانر وسترن را داشته باشد.


«ال ماریاچی قصد کشتن ژنرال مارکز را دارد. او به خاطر ظلمی که سال‌ها پیش جناب ژنرال به او کرده هنوز در عذاب است و تا انتقام نگیرد، آرام نخواهد نشست. در این میان فردی از تشکیلات امنیتی آمریکا او را استخدام می‌کند تا به مکزیک سفر کند و ژنرال مارکز را بکشد. از سوی دیگر ژنرال مدام از سوی قدرتمندترین کارتل مواد مخدر مکزیک حمایت می‌شود تا بتواند علیه کشورش کودتا کند. در چنین شرایطی ال ماریاچی به مکزیک می‌رسد …»


۴. گرن تورینو (Gran Torino)

  • کارگردان: کلینت ایستوود
  • بازیگران: کلینت ایستوود، بی وانگ و آنی هر
  • محصول: ۲۰۰۸، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۱ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۱٪

یک خیابان، تعدادی خانه در دو سویش، مردمانی غیربومی و مهاجر که سعی می‌کنند زندگی تازه‌ای در محل جدید بسازند، از صبح جان کندن همین مرم تا شب برای به دست آوردن لقمه‌ای نان در محیطی خشن و چیزهایی از این قبیل در بسیاری از آثار وسترن وجود دارد. به ویژه در آن دسته از وسترن‌هایی که بر زندگی مردمان پیشرو که به تازگی به غرب رسیده‌اند تمرکز دارد. همان مردان و زنانی که از کشورهایی چون ایرلند، آلمان یا انگلستان از راه می‌رسیدند و سعی می‌کردند با خریدن قطعه زمینی و مراقبت از یگدیگر، زندگی بهتری از سرزمین مادری خود آغاز کنند.


اما در این میان عموما کسانی هم وجود داشتند که از این تازه از راه رسیده‌ها دل خوشی نداشتند. این مردمان تصور می‌کردند که کل غرب متعلق به آن‌ها است، چون فقط زودتر از دیگران از راه رسیده‌اند. جدال میان این دو تبدیل به قصه‌ای می‌شد که یک فیلم وسترن معرکه را می‌ساخت و در نهایت عمده‌ی سازندگان آثار این چنین را وا می‌داشت که راهی میانه برای اتمام قصه‌ی خود پیدا کنند.


کلینت ایستوود به عنوان یکی از شمایل‌های همیشگی سینمای وسترن هر چه می‌سازد، حال و هوایی وسترن دارد، حتی اگر آن فیلم به تمامی به این ژانر تعلق نداشته باشد. مردان و زنان تک افتاده‌ی او نه راه پس دارند و نه راه پیش. نکته این که علاقه‌ای به عوض کردن شیوه‌ی زندگی خود هم ندارند، حتی اگر عوض کردن این شیوه‌ی زندگی به معنای به دست آوردن آسایش و رفاه بیشتر باشد. در فیلم «نابخشوده» (Unforgiven) آشکارا می‌‌توان چنین قصه‌ای را دید. اما از آن جایی که آن فیلم یک وسترن تمام عیار است، در لیست ۱۰ فیلم غیروسترن برای طرفداران ژانر وسترن قرار نمی‌گیرد.


در «گرن تورینو» هم کلینت ایستوود سراغ همان داستان قدیمی رفته. پیرمردی که زمانی در جنگ کره شرکت داشته، حال خود را در محاصره‌ی همسایگان مهاجر شرق آسیایی‌ در کشور خودش می‌بیند. کشورش به تمامی رنگ عوض کرده و حال او است که در آن جا احساس غربت می‌کند. او چشم دیدن همسایگانش را ندارد و تنها دلخوشی‌اش در دنیا یک ماشین قدیمی گرن تورینوی معرکه است که با تمام وجودش از آن مراقبت می‌کند. شیوه‌ی زندگی او در آمریکای جدید، شبیه به شیوه‌ی زندگی وسترنرهایی است که زمانی برای خود در غرب وحشی یکه‌سواری می‌کردند و ناگهان با سر رسیدن زمانه‌ی حاکمیت قانون، دورانشان به سر آمد. این قهرمانان در این شرایط یا مرگی شرافتمندانه را انتخاب می‌کردند یا راه بیابان را در پیش می‌گرفتند و در افق محو می‌شدند.


قهرمان کهنسال «گرن تورینو» هم ناگهان فرصتی برای رسیدن به یک مرگ شرافتمندانه پیدا می‌کند. اما مشکل این جا است که برای رسیدن به این آرزویش باید به آسیایی‌های همسایه‌اش کمک کند. این آغاز درگیری درونی مردی است که نمی‌خواهد تغییر کند اما حضور پسربچه‌ای که دلباخته‌ی آن ماشین گرن تورینوی معرکه است، همه چیز را عوض می‌کند. حال همان خیابان که دو محل زندگی مرد را به دو نیم تقسیم کرده جولانگاه وی می‌شود تا سهمش را از دنیا بگیرد. این چنین «گرن تورینو» تبدیل به اثری می‌شود که باید در فهرست ۱۰ فیلم غیروسترن برای طرفداران ژانر وسترن قرار بگیرد.


«والت پیرمردی است که در محاصره‌ی پناهندگان لائوسی اطرافش زندگی می‌کند. او کهنه سرباز جنگ کره است و دل خوشی از این مهاجران ندارد. اما پسر یکی از خانواده‌ها به اتوموبیل گرن تورینوی او علاقه دارد و مدام دور آن می‌پلکد. والت که این ماشین را بسیار دوست دارد، علاقه‌ای به این کار پسرک ندارد و او را پس می‌زند. در این میان سر و کله‌ی یک گروه خلافکار در محله پیدا می‌شود و پسرک خیلی زود با آن‌ها به مشکل برمی‌خورد. جان پسرک در خطر است تا این که …»


۱۰ فیلم وسترن فوق‌العاده که به توصیه مارتین اسکورسیزی باید ببینید


۳. سیکاریو (Sicario)

  • کارگردان: دنی ویلنوو
  • بازیگران: امیلی بلانت، بنسیو دل‌تورو و جاش برولین
  • محصول: ۲۰۱۵، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۶ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۲٪

در ذیل مطلب فیلم «اگر از آسمان سنگ ببارد» اشاره شد که تیلور شریدان در ساختن فیلم‌هایی متعلق به زندگی مردم در سرحدات آمریکا توانا است. این را کارنامه‌ی او تا به این جا می‌گوید. کارنامه‌ای متشکل از آثار معرکه‌ای که همگی یک ویژگی مشترک دارند؛ همگی با وجود آن که به تمامی وسترن نیستند، حال و هوای آن فیلم‌ها را دارند. حال او در این جا دست به قلم شده و فیلم‌نامه‌ی «سیکاریو» را نوشته است که داستانش در عصر حاضر و در مرز میان مکزیک و آمریکا می‌گذرد. کارگردانی فیلم را هم دنی ویلنوویی در دست گرفته که انگار زاده شده تا داستان مردان و زنان غمگین و تنهایی را بازگو کند که انگار میل خود را به ادامه‌ی حیات از دست داده‌اند.


این یک ویژگی مشترک شخصیت‌های سینمای دنی ویلنوو است. مهم نیست که او «تلماسه» (Dune) را کارگردانی کند یا فیلمی که قصه‌اش در خاور میانه می‌گذرد. در هر صورت قهرمانان او حتی اگر عاشق هم شوند، به جای نمایش شور و شوق زیستن، در یک اضطراب دائمی زندگی می‌کنند و از زندگی خود هیچ لذتی نمی‌برند. حتی لبخندهای شخصیت‌های دنی ویلنوو هم تلخ است. برای نمونه کافی است که همین فیلم اخیر او یعنی «تلماسه ۲» را به خاطر آورید و به سکانس‌هایی توجه کنید که قهرمان داستان حتی در حال ابراز علاقه هم حالتی مضطرب دارد.


این خصوصیت، شخصیت‌های دنی ویلنوو را بسیار به شخصیت‌های گوشت تلخ سینمای وسترن نزدیک می‌کند. مردانی که گاهی حتی از حرف زدن با نزدیک‌ترین کسان خود هم طفره می‌رفتند و بیش از آن که اهل صحبت باشند، تودار بودند و اهل عمل. از سوی دیگر فیلم «سیکاریو» به دلیل برخورداری از چشم‌اندازهای وسیع جنوب آمریکا، بسیار شبیه به فیلم‌های وسترن است. این درست که داستان فیلم در عصر حاضر می‌گذرد اما رفت و آمد شخصیت‌ها حتی در ماشین‌های امروزی هم شبیه به سوارکاری ششلول‌بندهای غرب وحشی است.


می‌ماند حضور مردی در داستان که قصد گرفتن انتقام دارد. گفتیم که سناریوی انتقام یکی از قصه‌های محبوب وسترن‌سازان بود. در برخی از این فیلم‌ها مردان اهل خانه و خانواده ناگهان به دلیل قتل نزدیکان خود از این رو به آن رو می‌شدند و تا آخرین نفر، خطاکاران را به سزای اعمال خود می‌رساندند. در این جا هم شخصیتی حضور دارد که از کشیدن اسلحه‌اش هیچ ابایی ندارد. علاوه بر این که فیلم «سیکاریو» اثری معرکه‌ است که باید در فهرست ۱۰ فیلم غیروسترن برای طرفداران ژانر وسترن قرار بگیرد، یک اکشن معرکه هم هست که علاقه‌مندان به این ژانر را هم سیراب خواهد کرد.


حضور جذاب بازیگرانی چون جاش برولین، بنسیو دل‌تورو و امیلی بلانت دلیل دیگری است که باید فیلم «سیکاریو» را دید. به ویژه بازی امیلی بلانت بسیار جالب توجه است. ما او را هیچ‌گاه چنین ندیده‌ایم؛ در نقش زنی که سعی می‌کند جایی برای خود در دل تشکیلات امنیتی پیدا کند اما مدام رودست می‌خورد و از قافله جا می‌ماند. متاسفانه موفقیت‌های فیلم باعث شد که قسمت دومی هم در ادامه‌اش ساخته شود که البته کارگردانش دنی ویلنوو نبود. این فیلم دوم اصلا اثر خوبی از کار درنیامد.


«یک شبکه پیچیده از تشکیلات کارتل مواد مخدر امان ماموران اف بی آی را بریده است. آن‌ها متوجه حضور خانه‌ای در دل صحرا می‌شوند و تصور می‌کنند که متعلق به کارتل است. یک تیم ضربت به خانه یورش می‌برد اما ناگهان آن مکان منفجر می‌شود و تعدادی از اعضای اف بی آی کشته یا زخمی می‌شوند. نیروی پلیس تصمیم می‌گیرد که به طور جدی‌تری با این تشکیلات مقابله کند اما مشکل این جا است که نمی‌توان به کسی اعتماد کرد. از سوی دیگر سی آی ای هم در حال مبارزه با این کارتل است. اما آن‌ها بدون حضور یک مامور اف بی آی اجازه‌ی انجام عملیات در خاک آمریکا را ندارند. پس یک ماومر اف بی آی زن را استخدام می‌کنند که همراه آن‌ها باشد و …»


۲. جایی برای پیرمردها نیست (No Country For Old Men)

  • کارگردان: جوئل و ایتان کوئن
  • بازیگران: خاویر باردم، جاش برولین، تامی لی جونز
  • محصول: ۲۰۰۷،‌ آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۱ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۳٪

از هر سو که به این فیلم برادران کوئن می‌نگریم، انگار با فیلمی وسترن طرف هستیم. داستان فیلم در دل صحرا می‌گذرد. کیف پولی در ماجرا وجود دارد که همه دنبالش هستند. قاتلی همچون قاتل فیلم «خوب، بد، زشت» یا همان شخصیت بد با بازی لی وان کلیف در فیلم حضور دارد که برای رسیدن به آن پول مانند ماشین کشتار عمل می‌کند. کلانتری هم وجود دارد که دورانش به سر آمده و دیگر در این دنیای تازه نمی‌تواند نظم و قانون را مانند گذشته برقرار کند. همه‌ی این‌ها از «جایی برای پیرمردها نیست» یک فیلم شبه‌وسترن درجه یک ساخته است. حتی عنوان فیلم هم ما را به یاد آن وسترن‌های باشکوهی می‌اندازد که عصر دلاوری‌های قهرمانش رو به اتمام بود.

اما موضوع این جا است که در نهایت فیلم «جایی برای پیرمردها نیست» یک فیلم وسترن تمام عیار به حساب نمی‌آید. نه داستانش در نیمه‌ی دوم قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم می‌گذرد و نه شمایل‌نگاری‌اش چندان به آن فیلم‌ها ربطی دارد. داستان فیلم آمریکای امروز را نشانه رفته اما قصه‌اش در مرز میان مکزیک و آمریکا می‌گذرد و همین هم باعث شده که چشم‌اندازهای اثر، شبیه به آن فیلم‌ها باشد.


برادران کوئن استاد بازی با مولفه‌ها و المان‌های ژنریک هستند. آن‌ها مولفه‌های ژانرهای مختلف را می‌گیرند، از فیلتر ذهنی خود عبور می‌دهند و فیلمی می‌سازند که شاید با آن اثر ژنریک قرابت‌هایی داشته باشد، اما به تمامی متعلق به جهان ذهنی آن‌ها است. یکی از ژانرهایی که برادران کوئن مدام به آن ارجاع می‌دهند، ژانر وسترن است. در فیلم‌هایی چون «دهشت‌زده» (Blood Simple) یا «فارگو» (Fargo) هم می‌توان این علاقه و ارجاعات را دید.

از تشابهات فیلم «جایی برای پیرمردها نیست» با آثار وسترن که بگذریم، این فیلم برخوردار از یکی از خبیث‌ترین و مخوف‌ترین شخصیت‌های منفی تاریخ سینما است. شخصیتی که خاویر باردم نقشش را بازی می‌کند و یادآور شخصیت بد فیلم «خوب، بد، زشت» است، حتی از او هم ترسناک‌تر جلوه می‌کند و یک راست می‌تواند برای خود در بین ترسناک‌ترین شخصیت های تاریخ سینما جایی دست و پا کند. حضور جاش برولین، وودی هارلسون یا تامی لی جونز گرچه در فیلم بسیار لذتبخش است اما «جایی برای پیرمردها نیست» آشکارا عرصه‌ی یکه‌تازی خاویر باردم است.


چندتایی از بهترین سکانس‌های قتل قرن بیست و یکم به این شخصیت تعلق دارند. این که او مردن یا زنده ماندن آدم‌ها را به شانس آن‌ها یا انداختن یک سکه واگذار می‌کند، بسیار به تفاسیر فرامتنی راه می‌دهد اما برادران کوئن چندان علاقه‌ای به این تفاسیر ندارند و برای آن‌ها بیش از هر چیزی تعریف کردن بی‌نقص داستان اهمیت دارد که به خوبی هم از پس آن برآمده‌اند. همه‌ی این‌ها باعث می‌شود که از جایگاه فیلم «جایی برای پیرمردها نیست» در لیست ۱۰ فیلم غیروسترن برای طرفداران ژانر وسترن مطمئن شویم.


سال ۲۰۰۷ فیلم «جایی برای پیرمردها نیست» توانست جایزه‌ی اسکار را از فیلم معرکه‌ی «خون بپا خواهد شد» (There Will Be Blood) برباید؛ فیلمی که می‌توان آن را اثری وسترن به حساب آورد.

«لوئلین ماس یک شکارچی است و با همسرش زندگی سختی دارد. او روزی در حین شکار در دل یک صحرا متوجه یک معامله‌ی مواد مخدر بین قاچاقچی‌ها می‌شود. ناگهان دو سوی درگیر در معامله روی هم اسلحه می‌کشند و همگی کشته می‌شوند. لوئلین که تمام مدت مخفی مانده و همه چیز را دیده خودش را به صحنه می‌رساند و کسی را زنده نمی‌بیند اما متوجه کیفی پر از پول می‌شود. آن را بر می‌دارد و فرار می‌کند. کمی بعد یک قاتل حرفه‌ای برای بازگرداندن پول‌ها استخدام می‌شود. این در حالی است که پلیس هم بعد از چند روز متوجه می‌شود که فرد دیگری هم سر صحنه بوده که فرار کرده است. کلانتر احساس می‌کند که این شخص ربطی به ماجرا ندارد و فقط پول‌ها را برداشته. پس سعی می‌کند او را پیدا کرده و از حضور یک قاتل بی‌رحم باخبر کند …»


رتبه بندی برترین فیلم‌های سینمایی تارانتینو


۱. روزی روزگاری در هالیوود (Once Upon A Time In Hollywood)

  • کارگردان: کوئنتین تارانتینو
  • بازیگران: لئوناردو دی‌کاپریو، برد پیت، مارگو رابی و آل پاچینو
  • محصول: ۲۰۱۹، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۶ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۵٪

گفته شد که کوئنتین تارانتینو دلباخته‌ی سینمای وسترن است. این دومین فیلم او در فهرست ۱۰ فیلم غیروسترن برای طرفداران ژانر وسترن است که اتفاقا اسمش ما را به یاد شاهکار سرجیو لئونه یعنی «روزی روزگاری در غرب» می‌اندازد. همه‌ی ما هم از ارادت کوئنتین تارانتینو به سرجیو لئونه با خبریم و می‌دانیم که این فیلم‌ساز ایتالیایی یکی از فیلم‌سازان مورد علاقه‌ی مرد آمریکایی است.


برخی از فیلم‌های وسترن قصه‌ی مردانی را بازگو می‌کردند که مدام از این سو به آن سو پرسه می‌زدند. مردانی در ظاهر سرگردان که منتظر وقوع اتفاقی بودند تا دست به عمل بزنند. انگار عمری منتظر مانده‌اند تا نوبت آن‌ها فرابرسد. یکی از فیلم‌های معرکه‌ی این چنینی در تاریخ سینمای شاهکار هوارد هاکس یعنی «ریو براوو» (Rio Bravo) است که در آن جان وین، دین مارتین و والتر برنان بازی می‌کنند.


در آن شاهکار جان وین و دین مارتین همچون مرید و مراد مدام از این سوی شهر به آن سو می‌روند و فقط آدم‌های مختلف را ملاقات می‌کنند. در ظاهر منتظر هستند تا اتفاقی شکل بگیرد اما رفتارشان چیز دیگری می‌گوید. آن‌ها فقط در حال کشتن وقت هستند. این پرسه‌زنی به ظاهر بی هدف در دستان هوارد هاکس تبدیل به شاهکاری برای تمام فصول شده که شخصیت‌هایی شدیدا جذاب دارد؛ آن چنان جذاب که می‌توان مدت‌ها آن‌ها را دنبال کرد بدون آن که به قصه‌ای نیاز باشد.


کوئنتین تارانتینو هم در این اثر خود چنین حال و هوایی ساخته است. شخصیت‌های اصلی فیلم با بازی برد پیت و لئوناردو دی‌کاپریو آن قدر جذاب هستند که حتی پرسه‌زنی‌های بی هدفشان هم برای من و شما جذاب است و نیاز به هیچ چیز اضافه‌ای ندارند. آن‌ها مدام از این سوی شهر به آن سو می‌روند، بدون آن که هدف خاصی داشته باشند.

در سکانسی از فیلم کلیف بوث با بازی برد پیت وارد مزرعه‌ای می‌شود که در آن توریست‌ها برای تجربه کردن زندگی‌ای شبیه به زندگی مردمان غرب وحشی، بلیط می‌خرند. این مزرعه محل زندگی خانواده و حلقه‌ی اطراف چالز منسون قاتل است که می‌دانیم دار و دسته‌اش مسئول قتل همسر رومن پولانسکی یعنی شارون تیت و تعدادی دیگر بودند.


این مزرعه دقیقا شبیه به شهرهای وسترن است و کلیف باید خیابان میان این مزرعه را طی کند تا به خانه‌ای در انتها برسد. این سکانس انگار مستقیما از دل سینمای وسترن بیرون آمده و به فیلم «روزی روزگاری در هالیوود» راه پیدا کرده است. ضمن این که کلیف بوث این فیلم هم دست کمی از یکه بزن‌های سینمای وسترن ندارد و راه رفتنش ما را به یاد آن قهرمان‌ها می‌اندازد.


همه‌ی این‌ها باعث می‌شود که فیلم «روزی روزگاری در هالیوود» شایسته‌ی قرار گرفتن در صدر فهرست ۱۰ فیلم غیروسترن برای طرفداران ژانر وسترن باشد.


«لس آنجلس. سال ۱۹۶۹. ریک دالتون یک بازیگر سینما است که در زمانه‌ی عوض شدن حال و هوای سینما و رقابت بین تلویزیون و سینما، ستاره‌ی بختش رو به افول است. او هنوز به ستاره‌ی بزرگی تبدیل نشده، خود را در برابر سختی‌های تازه می‌بیند. ظاهرا او چاره‌ای ندارد جز این که سری به آن سوی آب بزند و در فیلم‌های ایتالیایی بازی کند یا پیشنهاد تهیه کنندگان تلویزیون را بپذیرد. از آن سو کلیف بوث را می‌بینیم که بدلکار ریک است و مدام از این سو به آن سوی شهر پرسه می‌زند. در این میان سر و کله‌ی رومن پولانسکی و همسرش شارون تیت هم پیدا می‌شود که به تازگی به خانه‌ای در نزدیکی منزل ریک نقل مکان کرده‌اند. ریک بسیار دوست دارد که در فیلمی از رومن پولانسکی بازی کند و دوباره اوج بگیرد. این در حالی است که اعضای دار و دسته‌ی چارلز منسون که کلیف قبلا با آن‌ها ملاقات کرده قصد کشتن شارون را دارند …»




منبع: دیجی‌مگ