فیلم «پادشاهی سیاره میمون‌ها» به استانداردهای بالای فیلم‌های قبلی به کارگردانی مت ریوز («طلوع سیاره میمون‌ها» و «جنگ برای سیاره میمون‌ها») نمی‌رسد. درست است که وس بال به عنوان کارگردان توانسته فضا و ارتباط معنایی فیلم‌های قبلی که توسط ریوز و روپرت ویات قبل از او ایجاد شده بود، حفظ کند اما این فیلم خلاقیت، لحن تاریک و تراژیک فیلم‌های قبل از خود را ندارد.
چارسو پرس: وقتی صحبت از ساخت پیش‌درآمد فرنچایز فیلم محبوب «سیاره‌ی میمون‌ها» شافنر با آن پایان شکه‌کننده و به یادماندنی‌اش در سال ۲۰۱۱ به میان آمد،‌ عده‌ی کمی بودند که به موفقیت آن خوش‌بین باشند. بعضی معتقد بودند که هرگز نمی‌توان فیلمی ساخت که در حد و اندازه‌های فیلم‌های اصلی باشد و بعضی نگران جلوه‌های ویژه‌ی این فیلم‌ها بودند که باید بسیار فراتر از آنچه در سال ۱۹۶۸ اجرا شد،‌ می‌بود. اما در ادامه روبرت وایت و مت ریوز ثابت کردند که می‌توان با داستانی منسجم، پایدار ماندن به دنیاسازی فیلم اصلی و استفاده حداکثری از پیشرفت‌های تکنولوژی‌های سینمایی، حتی سرسخت‌ترین طرفداران فیلم‌های موفق کلاسیک را هم راضی نگه داشت. حالا چهارمین فیلم این مجموعه «پادشاهی سیاره‌ی میمون‌ها» (kingdom of the planet of the apes) که در ادامه به نقد آن خواهیم پرداخت، تبدیل به یکی از پرفروش‌ترین فیلم‌‌های تابستانی شده است که با داستان نه چندان خلاقانه و مطرح کردن همان سوالات قدیمی ما را پیش از پیش به نقطه‌ای نزدیک می‌کند که چارلز هستون و خدمه‌اش در سال ۱۹۷۸ درآن فرود آمدند.

اولین فیلم از مجموعه‌ی بازسازی شده، «طلوع سیاره‌ی میمون‌ها»، به چگونگی تبدیل دنیایی که میشناسیم، به دنیایی که در فیلم اصلی فضانوردان شگفت‌زده شاهد آن بودند پرداخت. انتشار ویروسی آزمایشگاهی که باعث جهش‌یافتگی میمون‌ها و مرگ انسان‌ها شد،‌ فرآیند انتقال قدرت از انسان‌ها به میمون‌ها را آغاز کرد و این جانوران به رهبری میمونی باهوش و جهش‌یافته به نام سزار توانستند جامعه‌ای قانونمند و نسبتا موفق تشکیل دهند.

هشدار: در نقد فیلم «پادشاهی سیاره‌ی میمون‌ها» خطر لو رفتن داستان وجود دارد

فیلم دوم با صحنه‌هایی برای آشنایی مخاطب با جامعه‌ی متمدن میمون‌ها که حالا دیگر تسلط کاملی به زبان اشاره دارند و تحت قوانین و فرمانروایی سزار در صلح زندگی می‌کنند،‌ آغاز می‌شود. در ادامه برخورد این جامعه با جامعه‌ی اقلیت نجات‌یافته‌ی انسان‌ها باعث تازه شدن کینه‌ی کوبا،‌ یکی از نزدیکان سزار می‌شود و جرقه‌های جنگی تمام عیار بین میمون‌ها و انسان‌ها را شکل می‌دهد. کوبا که متحمل صدمات زیادی در آزمایشگاه‌های انسانی شده بود، معتقد است که نمی‌شود با انسان‌ها به صلح رسید، ‌دقیقا نقطه‌ی مقابل سزار که اعتقادی قوی و علاقه‌ای دفن شده نسبت به انسان‌ها دارد. در مقابل اما رهبر کلونی انسان‌های نجات یافته توسط فردی رهبری می‌شود که هنوز جاه‌طلبی‌های انسانی خود را کنار نگذاشته و همه‌چیز را برای انسان‌ها می‌داند. درنتیجه‌ی شکاف ایجاد شده بین کوبا و سزار و جاه‌طلبی‌های انسان‌ها حملات متقابلی بین این دو گره اتفاق میفتد. اما سزار در نهایت موفق می‌شود با وجود تلفات بسیار این تنش‌ها را به طور موقت کنترل کند، هرچند خود او هم به خوبی می داند این آرامش موقتی است و جنگی که در نهایت شکل خواهد گرفت اجتناب ناپذیر است.



در سومین فیلم شاهد تلاش‌های سزار برای یافتن قلمرویی جدید برای میمون‌ها هستیم که این دو گروه را هرچه بیشتر از هم دور کند. اما با حمله‌ی فرمانده‌ی نظامی انسان‌ها که چند میمون خائن به سزار را در بین نیروهای خود دارد به خانه‌ی سزار و کشتن و همسر و فرزند کوچک او، همه چیز تغییر می‌کند. این‌بار سزار به دنبال انتقام است و درحالی که رهبر میمون‌ها به چیزی جز خونخواهی فکر نمیکند، فرمانده‌ی انسان‌ها موفق می‌شود تمام قبیله‌ی میمون‌ها که در حال هجرت به قلمروی جدید خود بودند را به بردگی بگیرد. درانتها سزار موفق می‌شود در زدوخوردهایی نه چندان جذاب قبیله‌ی خود را نجات دهد و به قلمروی جدید برساند. درست در همین لحظه‌، منجی میمون‌ها درحال تماشای آرامش و شادی قومش از دنیا می‌رود و کارش در این فرنچایز به پایان می‌رسد. مهمترین نکته‌ی این فیلم اما نشان دادن این نکته بود که ویروسی که باعث نابودی تمدن انسان‌ها شده حالا جهش یافته و دیگر جان آن‌ها را نمیگیرد،‌ اما قدرت تکلم و تفکر را از آن‌ها گرفته و در نتیجه جایگاه میمون‌ها و انسان‌ها کاملا عوض می‌شود.

حالا داستان فیلم چهارم ما را به سیصد سال جلوتر خواهد برد، جایی که میمون‌ها خاطرات جنگ بزرگ را از یاد برده‌اند ولی زیر سایه‌ی تمدنی که سزار ساخته است،‌ در قبایل مختلف زندگی می‌کنند. سزار هم از یک شخصیت تاریخی به یک اسطوره تبدیل شده. اسطوره‌ای که در طی تاریخ پیچ‌تاب خورده و حالا بسیاری از قبایل حتی نام او را فراموش کرده‌اند، بسیاری دیگر هنوز به او وفادارند و سعی در فراگیری تعالیم او دارند و عده‌ای هم از نام او برای قدرت بیشتر و جاه‌طلبی استفاده می‌کنند. در این میان تمام انسان‌های باقی‌مانده با آلوده شدن به ویروس جهش‌یافته توانایی برقراری ارتباط و تفکر هدفمند را از دست داده‌اند و تبدیل به موجوداتی ابتدایی شده‌اند که در غارها زندگی می‌کنند.



قهرمان فیلم «پادشاهی سیاره‌ی میمون‌ها» نوآ (اوون تیگ) است، میمونی نوجوان و پسر رییس قبیله‌ای آرام و کوچک که پرورش شاهین برای آن‌ها مقدس است. این قبیله انسان‌ها را طنین می‌نامند و چندان مشتاق برقراری ارتباط با آن‌ها نیستند. ولی همان طور که سعی می‌شود از ابتدای فیلم نمایش داده شود، خود نوآ کنجکاوی و علاقه‌ی خاصی نسبت به آن‌ها دارد. در مقابل قبیله‌ی صلح‌طلب نوآ که سزار را فراموش کرده‌اند، پرمکسیموس سزار (کوین دوراند)، رهبر بی‌رحم و دیوانه‌ را داریم که با سو استفاده از نام سزار یک فرمانروایی در منطقه‌ای ساحلی و نزدیک به معبدی مهر و موم شده تشکیل داده است. او در تلاش است با حمله به قبیله‌های مختلف همه‌ی میمون‌ها را به اطاعت از خود وادارد تا بتواند کلید قدرت نهایی را که معتقد است در معبد است، به‌دست آورد. پرمکسیموس در ظاهر انسان‌ها را تحقیر می‌کند، اما در واقع به آن‌ها حسادت، قدرت خلق، سازندگی و خواندن و نوشتن آ‌ن‌ها را تحسین می‌کند و در تلاش است با جمع‌آوری هرآنچه از میراث آن‌ها باقی مانده، شبیه به انسان‌ها شود.

پرمکسیموس ظاهرا قوانین سزار را پذیرفته ولی در عمل از آن‌ها تنها برای تثبیت دیکتاتوری خود استفاده می‌کند. نوآ که توانسته از حمله‌ی پرکسیموس به قلبیه‌اش جان به در ببرد،‌ برای گرفتن انتقام مرگ پدرش و نجات قبیله‌ و خانواده‌اش راهی قلمروی ساحلی می‌شود و در این راه با یک میمون پیر خرمند،‌ میمون راکا (پیتر میکون) آشنا و با او همراه می‌شود. راکا از قبیله‌ای وفادار به سزار است و خواندن و نوشتن می‌داند، در نتیجه نوآ را با سزار و قوانینش (میمون‌ها با هم قوی هستند،‌ میمون میمون را نمی‌کشد) و حتی حقیقت انسان‌ها آشنا می‌کند. در ادامه این دو به انسانی به نام مای (فریا آلن) برخورد می‌کنند که در کمال تعجب آن‌ها می‌تواند حرف بزند. برای نوآ که انسان‌ها را به عنوان موجوداتی کثیف و لاشخورهایی بدور از تمدن می‌شناخت،‌ مای بسیار جذاب است. این سه تصمیم می‌گیرند در نبرد برعلیه پرمکسیموس باهم همکاری کنند، اما هریک هدف متفاوتی را در این نبرد دنبال می‌کنند.

سازندگان این مجموعه به خوبی توانستند در تمام روند داستان پیش‌درآمدی که برای فیلم اصلی ترتیب داده‌اند،‌ عناصر کلیدی رسیدن به آن را قدم به قدم شکل دهند. میمون‌های خوب که خواستار زندگی صلح‌آمیز کنار انسان‌ها هستند،‌ میمون‌های بد که ریشه استبداد میمون اصلی باشند، انسان‌های خوب که بتوانند با میمون‌های خوب رابطه برقرار کنند و البته تمایلات ضد میمونی انسان‌ها. در سه فیلم گذشته صرفا شاهد کاهش جمعیت و قدرت انسان‌ها بودیم ولی در فیلم چهارم،‌ جرقه‌های شکل‌گیری حکومت میمون‌ها را شاهد هستیم،‌ اما متاسفانه با همان داستان تکراری فیلم سوم: رهبری بی‌رحم که میمون‌ها را برای پیش‌برد نقشه‌های خود زندانی می‌کند،‌ همان داستانی که از فیلم سوم به یاد داریم اما این‌بار در قامت یک میمون. با همان سوال‌های تکراری که در کل مجموعه مطرح شده است: به چه کسی می‌توان اعتماد کرد و منافع و اهداف چه کسی مهمتر است؟

جهش سیصد ساله فیلم درواقع حرکتی هوشمندانه برای پیش برد داستان فیلم است. با این جهش زمانی ما کاملا از داستان سه‌گانه‌ی گذشته فاصله گرفته‌ایم و سازندگان این مجال را داشته‌اند تا در فضایی جدید که ساخته‌های بشری در آن در حال نابودی هستند، نسل جدیدی از شخصیت‌ها با افسانه‌ها و فرهنگ‌هایی جدید را معرفی کنند.



فیلم «پادشاهی سیاره میمون‌ها» به استانداردهای بالای فیلم‌های قبلی به کارگردانی مت ریوز («طلوع سیاره میمون‌ها» و «جنگ برای سیاره میمون‌ها») نمی‌رسد. درست است که وس بال به عنوان کارگردان توانسته فضا و ارتباط معنایی فیلم‌های قبلی که توسط ریوز و روپرت ویات قبل از او ایجاد شده بود، حفظ کند اما این فیلم خلاقیت، لحن تاریک و تراژیک فیلم‌های قبل از خود را ندارد. در واقع فیلم «پادشاهی سیاره میمون‌ها» بیشتر به سمت یک فیلم بلاک باستری متمایل است تا ژانر علمی-تخیلی که از این فرنچایز انتظار می‌رود و داستان عمق فیلم‌های گذشته را ندارد.

شاید یکی از دلایل پررنگ این تفاوت،‌ تفاوت قهرمان‌های داستان‌هاست. نوآ به اندازه‌ی سزار،‌ اسطوره‌ای که جایگزین آن شده، شخصیتی عمیق و منسجم ندارد. نوآ ‌نوجوانی است که در آستانه‌ی بلوغ همه چیز در زندگی سابقش بهم می‌ریزد و ناگهان به قهرمانی تبدیل می‌شود که وظیفه‌ی نجات یک قبیله به عهده‌ی اوست. خط داستانی که برای نوآ روایت می‌شود بسیار سرراست‌تر از چیزی است که در مورد سزار در سه‌گانه قبلی دیدیم. درک او از دنیایش دائماً توسط اطلاعات جدید به چالش کشیده می‌شود. دانش محدود نوآ از جهان قبل از زمان خود، از طریق طراحی دانیل تی دورنس که ساختارهای مدرن را با طبیعت ترکیب می‌کند، به خوبی به تصویر کشیده شده است.

با این حال تیگ توانسته با ترکیبی از بدگمانی و کنجکاوی شخصیتی دوست‌داشتنی را بر روی صحنه بیاورد که به راحتی می‌توان به عنوان قهرمان با آن ارتباط برقرار کرد. میکون در نقش راکا درخشان ظاهر شده است. در تمام طول فیلم با وجود مخالفت‌هایی که با آن مواجه می‌شود، بر سر آموزه‌های سزار می‌ماند و سعی در یادآوری آن‌ها دارد. دوراند نیز در نقش پروکسیموس دقیقا همان حس تنش و قدرت طلبی که باید به داستان القا کرده است.



این بازی‌ها در کنار جلوه‌های ویژه هنرمندانه که همیشه نقطه‌ی قوت فرنچایز بوده‌اند،‌ توانستند شخصیت‌های میمون کاملا باور پذیری را به نمایش دربیاورند. درواقع به لطف تکنولوژی موشن کپچر، جملات کاملی که حالا قادر به بیانشان هستند و زندگی اجتماعی و حتی اسب‌سواری، در اکثر لحظات داستان فراموش می‌کنیم که شخصیت‌های داستان انسان نیستند. حتی کوچک‌ترین جزییات مانند آب دهان و احساسات و عواطفی که در عمق چشمان میمون‌ها می‌توان دید،‌ کاملا دقیق و باورپذیر هستند. هرچند از چندین شخصیت هم می‌توان نام برد که حضورشان در داستان کوچکترین نقشی نداشته و اضافی به نظر می‌رسند. مانند دومین شخصیت انسانی که در قلمروی ساحلی با او آشنا می‌شویم، تراواتان (ویلیام. اچ میسی).

اما در انتها هیچکدام از شخصیت‌ها و انگیزه‌هایشان عمق لازم برای رسیدن به استاندارهای سه‌گانه‌ی گذشته را نداشتند. برای مثال ما هرگز متوجه نشدیم چرا پرمکسیموس به نوآ علاقه‌مند شد و به او اعتماد کرد. چه ویژگی خاصی در نوآ باعث شد سعی در جذب او داشته باشد و چرا وقتی موفق نشد اینچنین آشفته شد. به طور کلی اینطور که پیداست نویسنده طرح کافی برای مدت زمان فیلم را ندارد و مانند اکثر فیلم‌های بلاک باستری با اثری روبه‌رو هستیم که گاهی بیهوده طول می‌کشد.

بر خلاف صحنه‌ی ابتدایی فیلم که کاملا غیرضروری و بی‌ظرافت ساخته شده بود، صحنه‌ی حمله‌ی ارتش پرمکسیموس به قبیله‌ی نوآ در ابتدای فیلم هنرمندانه ساخته شده و می‌توان به خوبی درد و وحشت نوآ و سایر بازماندگان که روستایشان به آتش کشیده شده را حس کرد. اما در ادامه بیشتر شاهد ماجراجویی سرگردانی در فضاهایی زیبا و نفس‌گیر خواهیم بود که طی آن بعضا دیالوگ‌های فلسفی و نه چندان جذابی هم رد و بدل می‌شود. میمون‌ها طبق روند سابق فرنچایز درمورد امکان زندگی صلح‌امیز میمون‌ها و انسان‌ها بحث می‌کنند و بعد به درگیری‌ها و تعلیق‌ انتهای فیلم می‌رسیم. نماهای اکشن فیلم واقعا خوب هستند اما چیزی که مشخص نیست این است که همه‌ی این درگیری‌ها بخاطر چیست و خطری که قهرمانان فیلم را تهدید می‌کند و کارگردان به سختی سعی در القای آن دارد، دقیقا چیست؟

اینجا بخوانید: معرفی، نقد و بررسی فیلم‌های خارجی


نکات مثبت
  • جلوه‌ها بصری خیره کننده
  • اضافه کردن شخصیت‌ها و خط داستانی جدید به فرنچایز
  • وفاداری به سه‌گانه قبل و نزدیک‌تر شدن به داستان فیلم اصلی
نکات منفی
  • روایت سطحی و پرداخته نشدن به ایده‌های مطرح شده
  • طولانی بودن بیش از اندازه و بی‌مورد فیلم
  • فاصله گرفتن از فضای دراماتیک فرنچایز اصلی
در انتها در نقد فیلم می‌توان گفت «پادشاهی سیاره‌ی میمون‌ها» هرچند به اندازه‌ی فیلم‌های قبل از خود عمیق نیست و آن احساسات سابق را در مخاطبان برنمی‌انگیزد، اما توانسته ارتباط خود را با فرنچایز حفظ کند و با تصمیم هوشمندانه‌اش برای روایت داستان در چندین سال بعد، توانسته به خوبی دنیایی جدید از عصر قدرت‌گیری میمون‌ها را معرفی شخصیت‌‌هایی کم و بیش جذاب در این فرنچایز به نمایش بگذارد. موسیقی متن اثر واقعا قوی عمل می‌کند و باعث می‌شود قدرت بصری فیلم بیش از پیش به چشم بیاید. اما بزرگترین ایراد فیلم طولانی بودن و طرح تو خالی فیلم است که باعث شده به هیچکدام از ایده‌ها آنطور که باید پرداخته نشود. همین نکته باعث نگرانی طرفداران «سیاره‌ی میمون‌ها» شده است که آیا این فیلم می‌تواند شروع خوبی برای یک سه‌گانه باشد؟

شناسنامه فیلم «پادشاهی سیاره میمون‌ها» (Kingdom of the Planet of the Apes)

کارگردان: وس بال
نویسنده: جاش فریدمن
بازیگران: اوون تیگ، فریا آلن، کوین دورند، پیتر میکون، ویلیام اچ میسی
محصول: ۲۰۲۴، آمریکا
امتیاز سایت IMDb‌ به فیلم:۷.۱ از ۱۰
امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۰٪
خلاصه داستان: سال‌ها پس از فرمانروایی سزار، یک میمون جوان سفری پرماجرا را آغاز می‌کند و با پی بردن به اتفاقات گذشته، تصمیماتی می‌گیرد که ممکن است آینده میمون‌ها و انسان‌ها را تغییر دهد

منبع: دیجی‌مگ