فیلم «به خاطر آدام» (Adam’s Sake) دومین اثر بلند لورا واندل، کارگردان بلژیکی، پس از موفقیت «زمین بازی»، بار دیگر مخاطب را به دل فضایی محدود و پرآشوب میبرد. اینبار نه مدرسه، بلکه بخش کودکان یک بیمارستان دولتی صحنهی درامی انسانی و پرسشبرانگیز است؛ جایی که یک پرستار تلاش میکند از جدایی مادر و فرزند جلوگیری کند، درحالیکه سیستم پزشکی و حقوقی مقابل او ایستادهاند.
چارسو پرس: چه کسی تعیین میکند که «مصلحت کودک» چیست؟ در فیلم «بهخاطر آدام» (Adam’s Sake)، پسرک نحیف چهارسالهای با دستی شکسته به بخش کودکان یک بیمارستان منتقل میشود. پزشکان دلیل شکستگی را سوءتغذیه تشخیص میدهند. مددکار اجتماعی وارد ماجرا میشود و مادر آدام – دختری جوان و ناپخته – تا اطلاع ثانوی از دیدن فرزندش محروم میشود. اما آدام حاضر نیست چیزی بخورد مگر در حضور مادرش و با سرسختی در برابر لولههای تغذیهای که پزشکان تجویز کردهاند، مقاومت میکند.
همهی اینها پیشزمینههایی است که در دقایق ابتدایی فیلم و بهمرور کشف میکنیم؛ درامی عاطفی و تنشزا از کارگردان بلژیکی، لورا واندل، که با بازیهای درخشان لئا دروکر در نقش لوسی (سرپرست بخش کودکان) و آنا ماریا وارتولومئی (بازیگر فیلم «اتفاق») در نقش مادر آدام، ربکا، جان میگیرد. البته نمیتوان از بازی تأثیرگذار بازیگر خردسال، ژول دلسار، نیز چشمپوشی کرد.
فیلم از همان ابتدا ما را در دل یک کشمکش سهجانبه قرار میدهد: لوسی میکوشد بین پزشک بیحوصله (لوران کاپلوتو)، مددکار اجتماعی سختگیر (کلر بودن) و مادری درمانده که تنها اجازهی محدود ملاقات با فرزندش دارد، تعادل برقرار کند. در این میان، آدام با چنگ و دندان به مادرش میچسبد و از همه میپرسد آیا میتواند شب را با او بماند یا نه.
در طول ۷۰ دقیقهی فشرده و پرشتاب، واندل مخاطب را به دل یک بیمارستان شلوغ و پرتنش پرتاب میکند؛ جهانی که در ظاهر برای همه آشناست اما از نگاه واندل، همچون زمین بازی فیلم قبلیاش، بدل به فضایی تازه و غریبه میشود. اگر در «زمین بازی»، زاویه دید از چشم یک کودک هفتساله بود، این بار نگاه دوربین همراه با لوسی است؛ پرستاری که در مرکز بحرانی انسانی ایستاده و میکوشد بین سیستم و احساسات انسانی، پلی برقرار کند.
واندل با استفاده از دوربین روی دست و برداشتهای بلند بدون کات، شیوهی مستندگونهای اتخاذ کرده که یادآور سبک فیلمسازی برادران داردن – بهویژه لوک داردن، تهیهکننده فیلم – است. دوربین، گاهی از پشت سر شخصیتها را دنبال میکند و گاهی بیواسطه در دل صحنهها میچرخد تا فضای بیمارستان را با تمام استرسها و تصمیمات لحظهایاش به تصویر بکشد.
اینجا بخوانید: معرفی، نقد و بررسی فیلمهای خارجی
داستان فیلم تنها به تقابل مادر و سیستم نمیپردازد؛ بلکه سطوح مختلفی از قدرت و تصمیمگیری را در ساختار بیمارستان به تصویر میکشد؛ جایی که پزشک، مدیر بخش (الکس دِکاس)، مددکار اجتماعی و در نهایت قانون، همگی بالاتر از لوسی قرار دارند و امکان مداخلهی او را محدود میکنند. در این میان، تنها لوسی است که متوجه میشود بدون همکاری مادر، امکان نجات آدام وجود ندارد.
ربکا – مادر آدام – درگیر رابطهای وابسته و افراطی با فرزندش است؛ رابطهای که نه تنها به بهبود کودک کمک نمیکند، بلکه بحران را پیچیدهتر میکند. او غذای بیمارستان را دور میریزد و با قاچاق خوراکیهایی نامشخص (احتمالاً از نوع گیاهی یا به دلایل مذهبی) تلاش میکند خود، تغذیه آدام را به عهده بگیرد. واندل البته تأکید کرده که نوع غذا مهم نیست؛ آنچه اهمیت دارد، تقابل ساختار قدرت در بیمارستان با مادری است که از نظر سیستم، صلاحیت نگهداری فرزندش را ندارد.
در صحنهای تکاندهنده، ربکا خود را با آدام در دستشویی حبس میکند و در موقعیتی دیگر، او را از بیمارستان میرباید. این رفتارهای افراطی باعث میشود دیگر اعضای کادر درمان او را خطرناک ببینند، اما لوسی همچنان به دنبال راهی انسانی برای حل بحران است.
فیلم، گاه حالوهوایی ملودراماتیک پیدا میکند – بهویژه در لحظهای که آدام جملهای شوکهکننده به زبان میآورد که باورش برای یک کودک دشوار است – اما واندل نه بهدنبال قضاوت است و نه اغراق. او به شخصیتها و مخاطبش احترام میگذارد و اجازه میدهد خاکستری بودن موقعیت، تأثیر خود را بگذارد.
هرچند «بهخاطر آدام» به اندازهی «زمین بازی» اثر کاملی نیست، اما بدون تردید جایگاه واندل را بهعنوان یکی از کارگردانان نوظهور و مهم سینمای اروپا تثبیت میکند. فیلمی انسانی، تلخ، و تأثیرگذار دربارهی روابط نابرابر، سیستمهای معیوب و تلاش برای حفظ چیزی که «بهترین مصلحت کودک» نامیده میشود.
بیشتر بخوانید: اخبار و مطالب سینمای جهان
(Adam’s Sake)، بهطور آگاهانه از قضاوت مستقیم پرهیز میکند و تماشاگر را با یک درگیری درونی و اخلاقی رها میسازد که تا مدتها ذهن را درگیر نگه میدارد. لورا واندل، کارگردان فیلم، تصمیم میگیرد که بهجای گرهگشایی صریح، توازن شکنندهای میان نظام قانونی، مسئولیت حرفهای و عشق مادرانه را به تصویر بکشد.
در واپسین دقایق فیلم، پس از مجموعهای از تنشهای فزاینده میان مادر و کادر درمان، آدم بالاخره صدایش را پیدا میکند و جملهای تکاندهنده را به زبان میآورد که گرچه کمی فراواقعگرایانه به نظر میرسد، اما نقطه اوج درام است. این جمله نهتنها دیدگاه کودک نسبت به موقعیت را روشن میکند، بلکه وضعیت بغرنج روانی و وابستگی شدید او به مادرش را نیز نمایان میسازد.
پرستار لوچی، که در طول فیلم میان وجدان حرفهای و شفقت انسانی در نوسان است، نهایتاً تصمیم میگیرد قواعد را کمی خم کند تا شاید بتواند راهی برای نجات این کودک بیابد. اما فیلم نشان میدهد که حتی بهترین نیتها هم همیشه در برابر ساختارهای قانونی و پزشکی کافی نیستند.
فیلم با پایانی باز، تلخ و تأملبرانگیز به پایان میرسد؛ نه پیروزی در کار است، نه شکست قطعی. فقط واقعیتی است دشوار و خاکستری درباره اینکه در دنیای واقعی، «بهترین تصمیم برای کودک» همیشه به سادگی قابل تشخیص نیست. این پایان، دقیقاً همانجایی است که تماشاگر را وامیدارد تا پس از تیتراژ، همچنان درگیر پرسشهای انسانی و اخلاقی فیلم باقی بماند.
منبع: variety
نویسنده: نسرین پورمند