انتخاب «ژان دیلمان» از سوی نشریه سایت اند ساوند در سال 2022 به عنوان بهترین فیلم منتقدان، بدون شک یکی از پرچالشترین و بحثبرانگیزترین گزینشهایی بود که از سوی منتقدان سینما در یک دهه اخیر اتفاق افتاده و همچنان و بعد از گذشته دو سال از این انتخاب، همچنان اما و اگرها و بحث و نظرها درباره این انتخاب جمعی ادامه دارد.
برخی از فیلمها میتوانند تحولات بزرگی را ایجاد نمایند. از آنجایی که امسال سالی است که فیلم «هویت بورن» بیست ساله میشود، تحلیل فیلمی که توانست بستر لازم را برای ساخته شدن محبوبترین فرنچایزهای قرن حاضر ایجاد کند و جان تازهای به فیلمهای اکشن فرسودهی دههی نودی ببخشد، چندان خالی از لطف نخواهد بود.
فیلم در مرزی حرکت میکند که مکانیسمهای جدایی و تنهایی را میکاود. لیزا آپارتمان مشترک با مارا را ترک میکند تا به تنهایی زندگی کند. این لیزا است که میرود اما از طریق احساسات مارا آن را دنبال میکنیم. در «دختر و عنکبوت» مانند فیلم پیشین برادران زورشر درک لحظات و موقعیتهای شخصیتها اهمیت دارد و زندگی در جریان این نیروها طنینانداز میشود.
تدوین شتابزدهی فیلم باعث شده که اتفاقات فیلم از بار احساسی تهی شوند و ما صرفاً شاهد وقوع یک سری اتفاق باشیم که تجربهی تماشایشان با تجربهی تماشای مستندی که هدفش اطلاعرسانی است تفاوت چندانی نداشته باشد. با این حال فیلم از لحاظ احساسی دو صحنهی درخشان دارد
ضرباهنگ زندگی، یكنواختی و روزمرّگی ارتباطی پیدا نمیكنند. پس «ماشینم را بران»، به لحاظ دیداری، به تقلیدی كند و ناشیانه از فیلمهای كند و آهسته مبدل میشود كه با تكیه بر دو عنصر كسالت و بطالت، راه خود را در صنعت فیلم هنری هموار میكند.
فرد جامعه لایک خور خود را مرکز جهان مجازی میبیند. زندگی را نه میچشد و نه میفهمد. او مانند معتاد مصرف شیشه لذت هزار درصدی را به مغز میدهد در حالیکه نمیداند لذت چیست.
وادیم پرلمان تلاش میكند در انعكاس تقابلها و ناسازههای نمایشی نوعی خودشناسی معطوف به ساحت گسترده زبان را به آزمون بگذارد. این شناخت جمعی با كنار هم قرار گرفتن عناصر متضادی مثل آزادی و مرگ، عشق و نفرت، دانایی و جهل، ضعف و قدرت، پیرنگ فیلم «درسهای فارسی» را در محوری دایرهای شكل قرار میدهد كه در مركز این دایره میشود پدیده جنگ را برای بازشناسی هر چه بهتر در حركتی مداوم درنظر گرفت.
وقتی رویكرد ضد انسانی رهبران سیاسی به عنوان رویدادی تاریخی بازخوانی شود، گویی سركوبگری نیروهایی مثل (كا.گ.ب) در كالبد جسمانی استالین تجسد یافته است و با مرگ او یا در هم كوفتن مجسمهاش، پیدایش استالینهای دیگر در سراسر دنیا متوقف خواهد شد.
آندری كونچالفسكی با روایتِ گسست ایدئولوژیك لیودا، این نكته را گوشزد میكند كه سوژههای سیاسی حتی در یك ساختار اقتدارگرایانه هم میتوانند سربرآورند. درست نقطهای كه انقلابیون دست به تشكیل حكومت زده و هر نوع انقلاب را ضدانقلاب معرفی میكنند.
باكره ماه اوت مبتنی بر بهتصویر كشیدن تجربه اوا است كه هم مشمول تجربه محیطی و مادی او از جهان میشود و هم جهان درون و عاطفیاش. پرسهزنی در زمان و مكان، پر كردن حفرههای فضا، تجارب درونی و بیرونی را به هم پیوند میدهد و نتیجه یك بدن اجتماعی معلق در زمان و مكان است.
«زنی پشت پنجره» را نمیتوانیم فیلم كاملی بدانیم چون تعلیق، كشش و هیجان به عنوان عناصر اصلی یك تریلر روانشناختی در آن دیده نمیشود و با تمام قدرت فرمی، به لحاظ مفهومی و محتوایی فیلم غنی نیست و مخاطب را راضی نمیكند، خصوصا اینكه در لحظاتی «سرگیجه» و «پنجره عقبی» هیچكاك در ذهن تداعی میشود ولی كارگردان در گرتهبرداری كاملا ناموفق و ناتوان پیش میرود.
«خشم مردانه» یا در خوانشی اصولیتر «خشم انسان» دوازدهمین فیلم بلند «گای استوارت ریچی» فیلمساز انگلیسی، تریلری در ژانر اكشن و سرقت است كه مانند آثار پیشین او سراسر آغشته به اغراقی پسزننده است. این بزرگنمایی در دو رسته بازیها و دیالوگها به شكلی هجوآلود در فیلم ریشه دوانده تا جایی كه باورپذیری مخاطب را در مقاطعی با هالهای از ابهام روبهرو میكند.
توتفرنگیهای وحشی درباره پیرمردی است كه در سن 78 سالگی قرار است برای دریافت دكترای افتخاری در پنجاهمین سالگرد فارغالتحصیلیاش به لوند برود. پروفسور بورگ پزشك حاذقی است و تمام زندگیاش را وقف كارهای علمی كرده است.
فیلم «کجا میروی آیدا؟» بهعنوان یک یادآوری دهشتناک به تماشاگر امروز گوشزد میکند که پدیده جنگ در هر صورت و شکلی، نشانی از میل ذاتی انسانِ قدرتطلب است و این خلقوخوی مبهم انسانی منحصر به زمان، مکان و ایدئولوژی خاصی نیست.
فیلم هیچگاه پاسخ واضحی به چگونگی پیدایش روابط آشفته لیندا و پكستون نمیدهد كه آیا منوط و وابسته به عامل روانی است یا اقتصادی یا حتی مربوط به دوران پیشاكروناست یا خیر! و در نهایت قصه فیلم همچون جوجهتیغی سكانس ابتدایی است كه خود را ناكجاآبادی میبیند كه باید سلانهسلانه مسیری بیهدف را طی كند و بیدفاعتر از آن است كه خارهای خود را به موقعیتهای پیشنیامده به كار بندد!
«مردی كه پوستش را فروخت» درد سالها خودكامگی را برای مهاجران سراسر دنیا زنده و تماشاگر را با رنج نا تمامی مواجه میكند كه گویی تا سازمان ایدئولوژیك نظامهای خودكامه به حیات خود ادامه دهند، در به همین پاشنه خواهد چرخید.
خشونتهای حاضر در بطن جامعه آنقدر ترسناك است كه هیچ فیلمسازی نمیتواند به تمامی نشانش بدهد و اگر هم این كار را بكند، آن فیلم قطعا هیچگاه به نمایش در نخواهد آمد. در واقع فیلمها از واقعیتها نشأت میگیرند و نه برعكس. در نتیجه تاثیر گرفتن یك قاتل از نوع قتلی كه در فلانفیلم اتفاق میافتد، حرف بیهودهای است. شاید كمی تحریكش كند، اما باعثش نمیشود.
فیلم «زن جوان نویددهنده» فیلمی است كه تلاش صادقانهای را ایفا میكند تا وجهی از زن را بدون دستكاریهای غلو شده ارایه كند. در این فیلم جنس اغواگری زنی كه میتواند عاشق پیشه هم باشد، متفاوت است و همزمان بین شرارت و معصومیتهای جایگزینشده در حال بندبازی است.
با وجود اینكه تلاش كاتا وبر و كورنل موندروتسو در فیلم «تكههای یك زن» برای ایجاد ارتباط نزدیك تماشاگر و مارتا تحسینبرانگیز است، اما این محصول هزار رنگ نمونه روشنی است از تكثیر روایتهای جعلی درباره حقوق زنان كه نه تنها خواسته «مادران مجرد» را بیارزش نشان میدهد، بلكه زمینه لازم برای مستعمل ساختن روایتهای نوین و زیست اجتماعی شخصیتی مثل مارتا را فراهم میسازد.
فیلم در كنه ذاتی خود به نقد سیاستهای خارجی دولت وقت (بوش پسر و اوباما) در ایالات متحده در محدوده سالهای 2002 تا 2016 میپردازد و درصدد است تا با نمایش سكانسهایی مبنی بر خشونت و نقض آشكار حقوق بشر و سردرگمی برای عدم شناسایی مجرمین، دستگاههای قضایی و اطلاعاتی را به ضعف و ناكارآمدی در زمان شكلگیری بحران متهم كند؛ اتهامی كه در این محل با سوژه قرار دادن فاجعه ملّی یازده سپتامبر 2001 به تشدید موضوعیت مطروحه دست میزند، فاجعهای در سطح كلان در روزی روشن كه برای آرام كردن اذهان عمومی جامعه امریكایی به دنبال سوزنی در انبار كاه است.
پدر را میتوان از حالا تا اطلاع ثانوی یک الگوی استاندارد و مرجع از فیلمی با موضوع «فراموشی» به شمار آورد.