نمایش مارمولک از شبکه چهار که اساسا دخلی به تغییر نگرش کلی مدیران رسانه ملی ندارد و در واقعیت امر آنچه میتوان به دلایل و انگیزه پخش فیلم اشاره کرد، بیشتر معطوف به نگرانی از بایکوت رسانه ملی از طرف مردم و در خوشبینانهترین حالت تغییر نگرش مدیران فعلی نسبت به پیام فیلم و به تعبیری تلاش برای بازسازی اعتبار و اعتماد عمومی از روحانیت است که در ذهنیت مردم به درست یا غلط مسبب معضلات و مشکلات و بحرانهای ریز و درشت اجتماعی و سیاسی میدانند.
نصیریان به خوبی در همان حضور کوتاه میتواند درونیات هاشم را برای مخاطبان آشکار کند و بزرگی خود در عرصه بازیگری را بار دیگر در ایفای نقشی به ظاهر ساده و کماهمیت نشان میدهد.
سریال با یك تاكید بر دهه شصت شروع میشود كه بعدتر متوجه میشویم اواخر دهه شصت و پس از جنگ است. هرچه جلوتر میرویم شخصیتها و وضعیتها از زمانی كه ابتدا قرار بوده، بخشی از هویت اثر باشند، بیشتر گسسته میشوند تا جایی كه حالا بعد از اتمام سریال میتوان این پرسش را مطرح كرد كه اگر زمان سریال 20 سال بعدتر بود یا 20 سال قبلتر چه تفاوتی داشت؟
تقوایی تلاش میکند با درنظرگرفتن واقعیت زندگی صادق و شرح رویدادی که ممکن است شالوده هنجارمند زندگی هر شهروندی را از هم بپاشد، هستی یک انسان در برابر مفهوم «عدالت» را صورتی غیرتاریخی ببخشد. ازاینرو تأکید تقوایی به عنصر مکان و فضاسازی اثرش در یک بافت اقلیمی شناختهشده نمیتواند تأثیر چندانی بر کنش صادق بگذارد و زیباشناسی فیلم او را به نوعی قومنگاری هدفمند نزدیک کند.
بهرهگیری رعنا آزادیور از متداکتینگ برای نزدیکشدنش به کاراکتر سمیرا که نماینده امروزی لیدی مکبث است از درستترین انتخابهای او (و احتمالا کارگردان) بوده است و احتمالا ضمن فشاری که خود بازیگر برای درآمدن نقش متحمل شده حاصل بهشدت باورپذیر از آب درآمده است.
فرهادی جزء اولین فیلمسازان یا شاید اولین فیلمسازی است که بیننده را با نداشتههایش روبهرو میکند و حال او را بهصورت اساسی گرفته و ناامیدش میکند اما درعینحال او را تا پایان تیتراژ نهایی بهتماشای اثر خود مینشاند و به او نشان میدهد که نمیتواند درست تشخیص دهد، نمیتواند درست قضاوت کند و حتی قادر نیست تا حدس بزند که عاقبت چه خواهد شد؟
انگار قرار شده هر کسی هر رخت چرکی علیه فرهادی دارد دربیاورد و در این مسابقه زیرآبزنی؛ خودی نشان دهد و آنرا به نمایش بگذارد! آنهم به جرم اینکه فرهادی جایزه بزرگ کن را گرفته!!
اوون گلیبرمن – ورایتی: «قهرمان» که داستان آن در شهر شیراز روی میدهد، نشان میدهد ایران معاصر چقدر از این داستانها تغذیه میکند؛ اینها نوعی گواهیِ آیینی برای مردم است که بگویند چقدر خوب هستند.
عباس كیارستمی استاد بود. فیلمسازی منحصر به فرد. سینمای او غریزی و به نوعی شاید هم بتوان گفت «رئالیستی» بود. اما رئالیستی كه در فیلمهایش به كار میبرد آن نبود كه معمولا از یك اثر رئالیستی - مانند فیلمهای قدیم ایتالیایی - سراغ داشتیم. سینمایی آرام، با تكرار صحنهها و اغلب با دیالوگهای اندك. سینمایی كه آثار روبر برسون فرانسوی را به خاطر میآورد، در عین حال با سبك و روال آن فیملساز تفاوت بسیار داشت
شاید بهتر باشد فیلم «زیر نور كم» را كه در روایت در حال سوسو زدن است را با چشم بسته دید تا بتوان به تجسم و تخیلی نسبیوار از منظور آن رسید تا اینكه تا انتهای فیلم در انتظار كورسوی امید نشست!
در نقدهایی كه به تازگی از این سریال منتشر شدهاند، از شیوه بازیگری در این سریال بسیار تعریف و تمجید شده كه به نظر میرسد تیم رسانهای این مجموعه روی آن تمركز كردهاند. واقعا اینگونه نیست و بسیاری از بازیها كلیشهای و حتی ضعیف و اغراق شده هستند. دكوپاژها ساده و قصهگو هستند و كار پیچیدهای صورت نگرفته است كه نشان میدهد مهدویان حوصله ژانگولربازی و پشت درخت و دیوار پنهان شدن را دیگر ندارد.
وقتی دختر خانواده بدون هیچ دلیلی برای ما درددل شبهشاعرانه میکند، این احساس بر مخاطب مستولی میشود که چرا باید با احساس 30سال پیش یک دختر خرمشهری همذاتپنداری کند. این هم از مشکلات تاریخزدایی است؛ اینکه امروز خرمشهر نادیده گرفته میشود و بهدلیلی که مؤلف باید بگوید، اثر هیچ وضع انضمامی با شرایط روز پیدا نمیکند. به جز یک جا؛ آن هم پایان نمایش که یکی از شخصیتها میگوید خرمشهر آزاد شد، اما آباد نشد. پرسش بزرگی شکل میگیرد: چرا درباره آباد نشدن خرمشهر چیزی در متن گفته نشد؟
با توجه به گريز خواسته يا ناخواسته كيارستمي از قرار دادن خود و تماشاگرش در فرآيند خودانگاري و پرهيز از تحميل نوعي همذاتپنداري فرمايشي، به نظر ميرسد كه دعوت تماشاگر براي ماندن بالاي تپههاي سرسبز و شنيدن قصهها از فراز و نشيب جادههاي خاكي، قرار است زمينه لازم را براي به اشتراك گذاشتن تجربههاي انساني يك سينماگر صادق با دوستان، همسايهها، همشهريها و هر تماشاگري كه دعوت او را بپذيرد ايجاد كند. حال به نظر نميرسد كه اگر نام سينماي او را «شاعرانه»، «نئورئاليسم ايراني»، «سينماي انسانيت» يا غيره بگذاريم، شالوده اين تجربه شيرين از هم گسيخته شود.
در خورشید، مجید مجیدی ضربهای محكم به سینمای گیج و خنگ امروز ایران میزند تا شاید از خواب هپروتی بیدار شود.
ماندگاری جایگاه رفیع «دونده...» در سینمای ایران حاصل همافزایی سه نیروی مولد است: فردیت مؤلفوار امیر نادری به عنوان کارگردان، قریحه ایدهمند بهرام بیضایی پشت میز تدوین و تصادف تاریخی اثر با نگرش التفاتآمیز داخلی و خارجی به پدیده نوظهور موسوم به فیلم جشنوارهای.
فیلم آبادانیها با نواقص اندکی که در طراحی پیرنگ و کارگردانی دارد، در جریان رو به رشد فیلمهای اجتماعی امروز، نمونه قابل ستایشی است و نوع حضور کارگردان و نگاهش در فرایند بازگویی قصه «مهاجرت درویش و دزدیدهشدن پیکان زنگزدهاش» را میتوان به عنوان یکی از پیشنهادهای موجود در جهت رشد فیلمهایی از این دست در سینمای ایران پذیرفت.
یک منتقد فرهنگی با اعتقاد بر اینکه اغلب کاندیداهای ریاست جمهوری وعدههای کلی درباره موضوعات فرهنگی و هنری میدهند، میگوید که «همه ما خوب میدانیم فرهنگ مهم است و چه و چه. آنچه لازم مینماید این است که کاندیداها در حوزه فرهنگ و هنر پاسخ مشخص به چند سوال مشخص بدهند.»
اساسا آنچه در نگاه اول پس از دیدن فیلم «بوتاکس» در ذهن شکل میگیرد جنس خاص روایت آن است؛ روایتی که بهرغم مضمون چالش برانگیز آن بهآرامی شکل میگیرد و مخاطب را هیجانزده نمیکند.
ترجمه كتاب «ارگاست در پرسپولیس» به قلم ای.سی.اِچ. اِسمیت رماننویس و روزنامهنگار انگلیسی نمونهای است كه یك قطعه از پازل حضور گروه پیتر بروك را دراختیار ما میگذارد. او و دیگر مهمانان خارجی جشن هنر شیراز با سفر به ایران در دهه پنجاه خورشیدی و اجرای آثار نمایشی كه بعضیشان بعدا همراه با نام ایران در معتبرترین شناختنامههای تئاتر جهان به ثبت رسید، به واسطه همین حضور، ناخواسته بر آتش اختلافهای داخلی جریانهای متفاوت تئاتری ایران (یا به بیان بهتر، تهران) در آن روزگار دمیدند.
حادثهای که خانه پدری از اقدامی در صد سال پیش به تصویر میکشید، در مقابل جنایتی که در هفتههای اخیر در شهرک اکباتان رخ داده است، رنگ میبازد! در خانۀ پدری، مردی سنتی از بیم آبروریزی، دخترش را به قتل میرساند، اما از ارتکاب قتل سخت متأثر است و آن را به عنوان رازی مگو از همسر و دیگر اعضای خانوادهاش پنهان میکند.
فرق است بین یک بازیگر و رامبد جوان بهعنوان بازیکننده. «جوان» در بازیگری جدی نیست. بازیگری را به بازی گرفته. نقشآفرینیاش را پشت هیجان و شورِ افراطیاش پنهان کرده و اینی که هست را به شمایل خود بدل ساخته امّا اینی که هست نامش بازیگری نیست.