نمایش مارمولک از شبکه چهار که اساسا دخلی به تغییر نگرش کلی مدیران رسانه ملی ندارد و در واقعیت امر آنچه میتوان به دلایل و انگیزه پخش فیلم اشاره کرد، بیشتر معطوف به نگرانی از بایکوت رسانه ملی از طرف مردم و در خوشبینانهترین حالت تغییر نگرش مدیران فعلی نسبت به پیام فیلم و به تعبیری تلاش برای بازسازی اعتبار و اعتماد عمومی از روحانیت است که در ذهنیت مردم به درست یا غلط مسبب معضلات و مشکلات و بحرانهای ریز و درشت اجتماعی و سیاسی میدانند.
«کیارستمی بعد از مرگش مشهورتر از کیارستمی در زمان حیاتش است اما آن کیارستمی که روزبهروز پرآوازهتر میشود، فاصلهاش با کیارستمی واقعی هم روزبهروز بیشتر میشود. کیارستمی مشهور شبحی یا سایهای است از واقعیت مردی که نزدیک ۵۰ سال فیلم ساخت، شعر نوشت، عکس گرفت و طبعاً مثل هر هنرمند بزرگی اوج و فرود و تناقضات درونی خود را داشت.»
فیلمهای کمدی دهه ۶۰ هم ما را میخنداند اگرچه از ارزش هنری این آثار راضی نبودیم اما در نبودِ تفریحاتِ سالم، خانواده را میبردیم برای دیدنشان تا حالِ همه خوش شود. از دهه ۷۰، کم کم میزان خندهدار بودن این آثار کم شد، و کم شد، و کم شد تا در دهه نود، که دیگر نمیخندیم!
زفيرلي در تقسيمبندي كارگردانان سينماي كشور ايتاليا در رديف چهرههايي چون «لوئيجي رامپا و والريوروزليني» قرار ميگيرد. كارگردانهايي كه به اشكال مختلف در پي احياي صداهاي فراموش شده در زمينه ادبيات داستاني و ادبيات نمايشي در قالب هنر سينما هستند. ميراثي كه چنين سينماگراني براي آينده سينما برجاي گذاشتند، يادآوري اين نكته بود كه مديوم سينما با كمي مطالعه و سختگيري به خود، ميتواند به عنوان كشف و ثبت هر رويداد كوچك و بزرگ تاريخي و ادبي و هنري مورد استفاده قرار گيرد.
سينماي كمال تبريزي در كجا ايستاده است؟ اين سينما با عبور از خط قرمزهاي (دستوري) و تلاش در جلبتوجه به نوعي يك «ماشين توخالي» است. اين اصطلاح لئون تروستكي است. اين ماشين تو خالي تلاش ميكند ذهن و جسم شما را چند ساعتي اسير كند. بعد مانند سردردي كوتاه از دست آن خلاص ميشويد. كليت اين سينما چنين است.
از آنجا که «طبقه متوسط» در اغلب جوامع دغدغه فرهنگ و هنر و بسیاری دیگر از مطالبات اجتماعی و سیاسی را به دوش میکشد، بهدنیاآوردن فرزند این خانواده به شکل نمونهوار با دغدغههای یادشده پیوند معنیداری پیدا میکند. بهوجودآمدن تنگناهای اقتصادی و فرهنگی برای افراد این طبقه مهم اجتماعی، بهخصوص در سالیان اخیر، گذشته از سایر دغدغههای زیستی و اجتماعی در فیلم «بهدنیاآمدن» مسئله بهدنیاآوردن فرزند و از اساس معنای «بودن یا نبودن» در جهان فعلی را به ذهن متبادر میکند، به صورتی که اگر در سایر فیلمها شاهد بهتصویرکشیدهشدن دغدغههای انسانی، اخلاقی و فرهنگی شخصیتهای طبقهمتوسطی بودهایم، در فیلم محسن عبدالوهاب به طور زیرپوستی و غیرمستقیم تا انتها با مفهوم وجود یا نبود این طبقه هم مواجه هستیم.
ژن خوک در پیگیری جستوخیزهای طنزآمیز این دوقلوهای بههمپیوسته و نهایتا تقابل و گرهگشایی انتهای فیلم، گویی فقط به اشارهای طعنهآمیز به پدیده «آقازادگی» اکتفا کرده است و از ورود به ابعاد بحثانگیز این مسئله اجتماعی طفره میرود.
وقتی نهادی حکومتی از طریق مجموعه ای مثل اوج مشغول سرمایه گذاری در حوزه فرهنگ و هنر می شود، به دلیل آن که حضورش یک حضور اقتصادی طبیعی نیست، منابعی را در اختیار مجموعه وابسته به خود می کند و از او هم فقط توقع این را دارد که فیلمی با فلان سوژه مورد نظر بسازد، بنابراین در این مدل طبیعی است که نگاه این نهاد، اقتصادی نخواهد بود و این منجر به آن خواهد شد که هم قیمت تمام شده فیلم ها بالا برود هم بازگشت سرمایه اهمیتی نداشته باشد، پس فقط تعداد تماشاچی اهمیت پیدا می کند که آن را هم می شود به شکل مصنوعی پدید آورد. این حضور غیرطبیعی نهادهای حکومتی در این بخش اقتصادی هنر چه در زمینه قیمت تمام شده و چه در زمینه بازگشت سرمایه اثرات مهلک اقتصادی در سینما خواهد داشت.
خدا را شکر که «اصغر فرهادي» راهي را به فيلمسازان نشان داد که در صحنههايي که با اُفت ريتم مواجه هستند، با ايجاد يک هياهو و داد و بيداد دوباره حواس مخاطب را به دست آورند.
متری شیش و نیم نشان داد که اگر نقد و شیوه آن در قالب یک فیلم خوب ریخته شود میتواند بدون آنکه سمت و سوی خاص و سیاسی پیدا کند هم مخاطب پسند باشد و هم نقد کند.
دیگر نمیشود چهرههای مشهور و محبوب را پشت پرده نگه داشت و همان طور که دیدگاه رسمی میخواهد برای مردم، معرفی کرد اما سهم مردم در این فضای پرتناقض چیست؟
در تقسیم بندی گونه ( ژانر)های مختلف سینمایی که نشانگر سبک ورَده و گونه ی فیلم ها برپایه ی برخی همانندی های موضوعی یا داستانی آن ها ست، بسیار کسان به ترکیب و اصطلاح توافق شده ی “سینمای اجتماعی” یا “ژانر اجتماعی” (social genre) اعتقاد چندانی ندارند. هرچند می دانیم که واژه ی “سینما” در گذر زمان، در آمیزش با سایر پدیده ها ، ترکیب های متفاوتی به وجود آورده است که ازجمله ی آن ها، ترکیب هایی چون “سینمای سیاسی” و “سینمای اجتماعی” است که در بسیاری از نوشته ها ونقدهای منتقدان سینمایی، بارها و بارها از آن ها استفاده شده است.
مسعود فراستی در نقد فیلم «ما همه با هم هستیم» گفت: من میخواهم با یک فیلم گران سرگرمیساز طرف باشم، اما این فیلم ابداً کمدی نیست و یک سقوط است.
بعد از یک هفته از اکران فیلم سینمایی سرخپوست بر پرده سینما، این موضوع به اثبات رسیدهاست که هنوز سینمای متنوع و موضوعی در کشور مخاطب دارد و سلیقه مخاطب به سمت سخافت محض پیش نمیرود.
فیلم با وجود قوام کلی داستان و کلیت خوب و قابل قبولش، مانند سایر فیلمهای سفارشی و شبه سفارشی، دارای مشکلات اساسی در نوع نگاه به رویدادهای خاص است. هر فیلمسازی مختار است که بر اساس سلیقه و صلاح دید خود، قسمتی دلخواه از یک داستان مشخص را برای روایت سینمایی اش برگزیند. اما گزینش چنین فیلمسازانی (مانند کاری که مهدویان در ماجرای نیمروز کرد) بر اوج طوفان است نه آرامشهای دروغین پیش از طوفان.
شخصیتهای «سرخپوست» همدلی ما را برنمیانگیزند؟ از خودمان میپرسیم این آدمها چه ربطی به من دارند؟ چرا چنین چیزی میپرسیم؟ چون قرار است در فیلمها رنجهای انسانهایی را ببینیم که نه زمانه و نه طبقه و نه شغلشان، هیچکدام شاید ربطی به ما نداشته باشد، اما پرسشها و بیچارگیهای ما را دارند.
۱۳ ساله بود که عشق عکاسی او را راهی لالهزار کرد و در همان سنین بهعنوان کارگر ساده در یک عکاسی مشغول به کار شد. ژوله که تقریباً همه او را بهنام «اصغر بیچاره» بهیاد میآورند ۲۲ خرداد ۱۳۰۶ در تهران به دنیا آمد و سه سال پیش دقیقاً در همین روز و در سن 89 سالگی در آپارتمانش در کالیفرنیا از دنیا رفت.
کسانی باید مذمت شوند که با سوء مدیریت خود باعث شده اند هر روز تعداد قابل توجهی از ایرانیان جلای وطن کنند و به شرق و غرب عالم بروند تا بدانجا که طبق اعلام مقامات رسمی، ایرانیان در 120 کشور جهان پراکنده شده اند؛ آن هم نه اندکی از جمعیت که 5 تا 6 میلیون نفر و حدود 7 درصد از کل جمعیت ایران! غم انگیز نیست؟!
بسیاری از فیلمسازان ما معتقدند که فیلمساز باید آینه جامعه باشد و چیزی که در جامعه در حال سیلان و حرکت است را ببیند و آن را حل و فصل کند. حال سوال اینجاست که آیا سینمای امروز ما در حال حل و فصل مشکلات روز جامعه است یا بیشتر به آن اضافه میکند؟
«شبی که ماه کامل شد» یک حرکت است هم برای فیلمساز و هم برای فیلم که از مبدأ رمانتیسم به مقصد تراژدی پیش میرود، این حرکت روایتگر یک استحاله بر بستر درامی عاشقانه میشود.
حسين انتظامي رييس سازمان سينمايي چندي پيش در توييتي اعلام كرد كه شورايي متشكل از متخصصان براي درجهبندي سني فيلمها از تابستان فعاليتشان را آغاز ميكنند.وي اضافه كرده: قرار است يك شورا با تخصصهاي مكمل، درجهبندي سني فيلمها را از تابستان آغاز كنند. حضور نهادهاي تخصصي غيردولتي در شوراي ردهبندي سني فيلم قطعا موثر خواهد بود.