نوید محمدزاده در پروژه کارگردانی خویش، مسیر دشواری را پیش گرفته که به نظر میآید در بعضی صحنهها، بیش از اندازه معطوف به حضور او شده و به گنگی اجرا دامن زده است. به دیگر سخن، نمایش شهربازی سیاست اجرایی پر ابهامی را در پیش گرفته و مخاطبان پرشمارش را گرفتار سرگشتگی نالازمی کرده است.
دو زن که با ترتیب زمانی و با تعلیقی ساده در دو کیسه یا گونی پلاستیکی بزرگ سکنی گزیدهاند و قشر فرودستی را بازتولید میکنند؛ نمایش «بازی بیکلام۲» نقدی سیاسی بر طبقه زبالهگرد کنونی جامعه است.
پیتر هانتکه در نمایشنامه نامتعارف «اهانت به تماشاگر» تلاش دارد با به چالش کشیدن منطق بازنمایی در تئاتر، علیه تماشاگر منفعل سالنهای نمایش موضع انتقادی اتخاذ کرده و با رویکردی تهاجمی بار دیگر بحران بازنمایی واقعیت اجتماعی را به مسئله بدل کند.
در هر دو اجرا، بیشوکم زبان انگلیسی به مثابه «فاصلهمندی» و «دیگریسازی» عمل میکند. اما در نهایت، پرسش هر دو اجرا، در رابطه با ضرورت آموختن زبان انگلیسی برای ایرانیان همچنان مفتوح باقی میماند بیآنکه پاسخ درخوری یابد.
این اجرا قدمی است رو به جلو برای کارگردان این نمایش، اما شهاب مهربان برای ادامه مسیری که انتخاب کرده احتیاج دارد فهم خود را از اجتماعی که روایت میکند، گسترش دهد. مطالعات جامعهشناختی و اتخاذ سیاست بازنمایی طبقات اجتماعی از مهمترین اولویتها در این عرصه است.
این روزها بار دیگر شاهد یکی از بازتولیدهای تئاتری چند سال اخیر هستیم. امین اسفندیار در مقام نویسنده و کارگردان بعد از سالها که از اجرای نمایش «فردا» در سالن کوچک تالار مولوی میگذرد، تصمیم گرفته با همان بازیگران، نمایش «فردا» را به صحنه آورد و اینبار در سالن «کاخ هنر» میزبان مخاطبان باشد.
میتوان نمایش «سگ نگهبان و درختی در باغ» را از آن دست آثاری در نظر گرفت که میخواهند نقبی به درون سازمانهای مخوف سرکوب بزنند و نقدی باشند به هویتزدایی از انسانهایی که گرفتار سیستم سانسور و بازجویی شدهاند.
میتوان اجرایی چون «ترانههای تب» را یک تجربه تازه برای ایوب اقاخانی در نظر گرفت که متفاوت است از رویکرد اجتماعیاش در تولید تئاتر در این سالهایی که گذشت. به هر حال نوع مواجهه با تراژدیهای یونان باستان و تمنای معاصر کردنشان، چالشی است همیشگی پیش پای هنرمندان عرصه نمایش.
کار و وجود شخصیتی چون بهرام بیضایی، فرهنگ هر ملتی را غنا میبخشد و آن را برای آیندگان حفظ میکند. ما قدردان او هستیم و او باوجود همه بیمهریهایی که دیده، همچنان استوار و قوی به راهش ادامه میدهد. وجود نازکش آزرده گزند مباد.
به روی صحنه رفتن «داشآکل به گفته مرجان»، نه فقط لزوم بازخوانی داشآکل، بلکه داستانی از نویسندهای تاریخگراست و اجرا، طبعا چیزی فراتر از یک نمایش ساده، یک مانیفست تاریخنگارانه است.
نمایش «بیپایانی» صحرا فتحی را میتوان نمونهای آشنا از تئاترهایی دانست که مناسبات گذشته را تکرار میکنند تا این مسئله گوشزد شود که مردسالاری حاکم بر جامعه همچنان در حال بازتولید است و پیشرفت چندانی در زمینه بهبود حقوق زنان مشاهده نمیشود.
«بچه» نمایشی پرانرژی و تماشایی است اما نظریهای برای رهایی و ترسیم یک جهان اتوپیایی ندارد.
سیمبلین تلاشی است از برای رویتپذیر کردن یک زیست اردوگاهی و نسبتاش با امر خلاقه و نهاد اجتماعی تئاتر. اینکه آیا موفق بوده یا شکست خورده، بحث دیگری است اما تجربه ثابت کرده که مازیار سیدی کارگردان ماجراجویی است که از خطر کردن نمیهراسد و چندان گرفتار برد و باخت نمیماند.
مارتین مکدونا، نویسنده نامآشنایی است در ایران و عرصه تئاتر کشور بیوقفه به نمایشنامههای این نویسنده صاحب سبک ایرلندی اقبال نشان داده و در بازنمایی خشونت فیزیکی و جفنگبودگی آثارش، اهتمام شایان توجهی از خود نشان داده است.
اجرایی چون نمایش «لوبوتومی» را میتوان تداوم کار هنری کارگردان جوانی چون سهاب محبعلی دانست بعد از اجراهایی چون «موشمرگی» و «راهنمای جامع هیولا شدن» .در کل میتوان اجرایی چون «ادبیات» را صدایی تازه دانست در این برهوت نمایشنامهنویسی وطنی. مهام میقانی به خوبی توانسته تضادهای سیاسی و زیباشناسانه دوران پهلوی اول و دوم را از طریق شخصیتهای کمابیش آشنای تاریخی به میانجی ادبیات روایتمند کند.
«سی صد» پروژهای است برای قشر برخوردار جامعه که با استفاده از بهترین امکانات، میکوشد رضایتبخش باشد.
«ورق الخیال» بیپرده روایت میکند که حمله افغان شاید در نیست و نابود شدن حکومت صفویه در ظاهر امر تعیینکننده بوده است. ولیکن عامل اصلی و ناپیدا را باید در «خودکنارگذاری» جماعتی مافنگی و جادوپرست جستوجو کرد که دچار شیفتگی خیالی شدهاند و اولویت را در برتری مرد و وجود نداشتن زن و حقنه کردن سکوت به او میپندارد.
اجرای نمایش «من و گربه پری» تا حدودی این امکان را دارد که نقدی باشد بر رابطه انسان مدرن ایرانی با حیوانات خانگی. اما همچنان میبایست به لحاظ نظری و از منظر فلسفه اخلاق، بیش از این خود را تقویت کند و موضعی رادیکالتر بگیرد.
میرعلی اکبری با آوردن اسم هنرمندان مشهور تئاتر، سینما و ادبیات، و روشنفکران سیاسی دههی ۱۳۵۰ در ایران، تلاش میکند آنها را به فجیعترین شکل ممکن به پرسش بکشد.
نمایش «شکستن خط فرضی» به نویسندگی و کارگردانی رسول کاهانی که این شبها در تماشاخانه ملک در حال اجرا است، آینهی تمام نما و منعکس کنندهی احوالات و پیچیدگیهای حال حاضر ما در قالب موقعیتی ملموس و خانوادگی است.
زنانی که عباس جمالی دربارهی آنها نوشته و مجتبی جدی در تئاتر هامون به صحنه آورده است، هیچ شباهتی به یکدیگر ندارند. مثلاً یکی از آنها از دغدغههای شیعهی سنتی میگوید و دیگری از فلسفهی مدرنیته. یکی از عشق سنتی میگوید و دیگری از رابطهی مدرن. یکی از عجیبترین صحنههای این نمایش، صحبتهای زنی است که وسط مراسم دعا میگوید: «از مارکس نمیتونم بگذرم.» سپس او ادامه میدهد که جامعه دچار ابتذال شده و تفکرات شهرام شبپره از برخی متفکران عمیقتر شده است.