نوید محمدزاده در پروژه کارگردانی خویش، مسیر دشواری را پیش گرفته که به نظر میآید در بعضی صحنهها، بیش از اندازه معطوف به حضور او شده و به گنگی اجرا دامن زده است. به دیگر سخن، نمایش شهربازی سیاست اجرایی پر ابهامی را در پیش گرفته و مخاطبان پرشمارش را گرفتار سرگشتگی نالازمی کرده است.
داستان فروپاشی. همانطور كه در بروشور نسبتا مفصل نمایش«سه خواهر و دیگران» هم آمده، مضمون دو نمایش سه خواهر و باغ آلبالو چخوف، روایت فروپاشی یك خانواده است. فروپاشی یك خانواده اما استعاره از فروپاشی یك طبقه است؛ طبقاتی كه در قرن ١٩ كمكم و با نزدیكشدن به قرن ٢٠ با سرعت رو به اضمحلال میروند.
نمایش «وقایع اتفاقیه مفقودالپدر»، نگاهی تاریخی به برههای از تاریخ معاصر ایران از سالهای آغاز مشروطه تا ٢٨ مرداد ٣٢ دارد؛ تاریخی نه از منظر حاکمان و پیروزشدگان که از منظر مردم کوچهوبازار، زنان و سرکوبشدگانی که گویی هیچ نقشی در مسیر تاریخ ندارند، اما چرخهای تاریخ در گذر از فرازوفرودهایش، زندگی آنها را دستخوش تغییرات میکند.
نمایش خروس میخواند، به نویسندگی و کارگردانی شهرام کرمی، در مجموعه ایرانشهر با بازی یعقوب صباحی، رؤیا افشار، سیروس همتی، بهنام شرفی، مهلقا باقری، سروش کریمی و فرامرز قلیچخانی اجرا شد.
نمایش ˝اکتبر 1942، پاریس˝ به کارگردانی مسعود موسوی رویکردی سینمایی دارد و استفاده خوب از ژست بازیگران سبب شده که برخی صحنهها از لحاظ بصری قابل تامل و نسبتا کنشزا جلوه نمایند.
˝افسانه ببر˝ هم شیرین است و هم با نمک و هم تلخی و گزندگی خود را دارد
برف نیمه مرداد در عنوان خود دارای نوعی آیرونی است؛ نوعی ناسازگاری میان آنچه مخاطب انتظار رخ دادنش را دارد و آنچه در حقیقت رخ میدهد در آن موج میزند. در وهله اول، هیچ عقل سلیمی انتظار آن را ندارد که در نیمه مرداد ماه برف ببارد و این عنوان را باور نمیکند. مخاطبان اما رفتهرفته درخواهند یافت که برف و سرمای ضمنی درونِ آن تنها استعارهای است که کل وضعیت یک فرد یا نسل را راهبری میکند.
«فاجعه معدن کوشیرو» در لحظه نهایی، درست هنگامی که نوعی حس همذاتپنداری را در مخاطبان خود به وجود آورده و دراماتیک میشود، آنان را دعوت میکند تا به تیرگیهای نسلِ خود و زندگیهای نداشتهشان زل بزنند و سکوت کنند. دیگر فرقی نمیکند که نمایشی ببینیم یا زندگی نداشته را
هتلیها بازگوکننده شرایطی است که افراد با تمام ترسها و تشویشهایشان، اتمیزه شده و به دانههای تسبیحی مشابه شدهاند که هیچ ریسمان واحدی به بند نمیکشدشان. آنها بیش از هر چیز نیاز دارند تا در خانهِ خود، جایی که هیچ گفتار انقیادآوری آن را محدود نکرده باشد، زندگی کنند.
مجسمه بودن تمامی آدمها، هسته اصلی نمایش «وقتی ما مردگان برمیخیزیم» است. شهاب آگاهی با اتکا به چنین ایدهای که گویی از یکی از متون هنریک ایبسن وام گرفته است، سعی بر آن دارد تا پرده از مسائل عمیقتری، چون روابط مخدوش میان زنان و مردان بردارد.
شاکله اصلی «گل و قداره» ستیزههایی است که مردان و زنان در بستر فرهنگ پدرسالار ایرانی داشتهاند. با این تفاوت که به نظر میرسد علقه خاص فراهانی به شخصیت داش آکل و فرهنگ جوانمردانهای که به نظر میرسد از دست رفته است، وی را وا میدارد تا اثری بیربط به زمان و مکان حال حاضر کارگردانی کند.
مدهآ در اثر کریمی، زنی از نفسافتاده، ملول، ناتوان و خسته است که تنها به نظاره کشتهشدن آرزوهای خود مینشیند؛ صورتش بیش از آنکه بخواهد خشم را نشان دهد مملو از ناتوانیها است؛ تئاتر خوانده و میخواسته در ورشو کسی شود برای خودش که ازدواج با جیمسن و داشتن فرزند مانع راهش شدهاند. جیمسن در این نمایشنامه نیز به او خیانت میکند اما به شیوه پستمدرنش؛ او چشم از چشم پرستار بچهها برنمیدارد و آمده است تا به مدهآ بگوید گلوسه – دختر پادشاه کرئون- را بیشتر از او دوست دارد.
شما به عنوان مخاطبان این اثر باید جنس ملال و رخوت موجود در آثار چخوف را از پیش بدانید؛ چرا که آنچه شهرستانی به روی صحنه میآورد کمکی در این راستا به مخاطبانش نمیکند. در واقع، اگر ستیز اصلی این نمایش را نوعی چالش با تقدیر/ اجتماع بدانیم و متوجه سرگشتگی و ماتم وانیا و سایر اعضای آن خانواده شویم، آن وقت منتظر خواهیم بود که چنین ملال و رخوتی از سر و روی شخصیتهای نمایش شهرستانی ببارد.
علیخانی برای بار دوم است که این نمایش را بهروی صحنه میآورد؛ یکبار در سال1379 و بار دوم در روزهای گرم مرداد سال 94 در تماشاخانهی باران. این بازگشت از یکسو پرده از اهمیت موضوع و تمامنشدن آن برای مولف برمیدارد و از سوی دیگر نشان میدهد که نمایش کماکان پتانسیل اجرا و بازگوکردن برخی از مسائل را دارا است. در همین ابتدا باید گفت که پیرنگ اصلی سعادت لرزان مردمان تیرهروز، متمرکز بر چالشهای درونی یک خانوادهی ایرانی است؛ چالشهایی که منبع و منشاء مشخصی ندارند و تنها وجود دارند برای آنکه وجود داشته باشند.
« سال ثانیه» آخرین اثر « حمیدپورآذری» که این روزها در زمین تنیس کاخ سعدآباد به روی صحنه میرود، نمایشی است مملو از درد و رنج و خاطره. آنچنان که خود مولفاش میگوید: «سال ثانیه حرف لحظهها است؛ لحظههایی که میآیند و میروند و ما در آن میانه اسیر شدهایم» در آن اهمیت انتخاب ما در لحظه و وابسته بودن این انتخابها به حیات دیگری موج میزند. سال ثانیه فرصتی است برای مرور این حقیقت که نفسمان به نفس دیگری گره خورده و حیاتمان در گرو باهم بودن است.
قهرمان نمایش تهرانی این راه را برنمی گزیند و تلختر از آن است که بخواهد به رهایی بیاندیشد. تمام آنچه وی انجام میدهد کشمکش میان خود گمشده و گذشتهای است که راه گریزی از آن وجود ندارد و در نتیجهی آن باید به خیال، آنهم در سیاهترین شکل ممکناش پناه برد.
علیاکبر علیزاد دومین بار است که متن ترجمهشدهی اولئانا اثر دیوید ممت را به روی صحنه میآورد؛ یکبار در سال 85 در مجموعهی تئاتر شهر و دومین بار در تیر ماه سال جاری در سالن استاد سمندریان تماشاخانهی ایرانشهر. آنچنان که خود میگوید اولئانا نمایشنامهای است در باب روابط انسانی، عدم فهم، قضاوتها و احساس تنفر شدید که در این روابط دیده میشود. در کنش «رجعت» همواره امری مهم و قابل توجه نهفته است؛ باید دید این « چیز» گمشده در اثر ممت چیست که کارگردان اثر را واداشته تا باری دیگر آن را به صحنه بیاورد.
نمایش اسم به کارگردانی لیلی رشیدی از 4 تیرماه در تماشاخانه ایرانشهر روی صحنه رفت
نمایش زبان اصلی از بیستم خردادماه با نویسندگی، کارگردانی و طراحی رسول کاهانی در سالن باران به اجرای عمومی درآمده است؛ اثری که روایتگر مصائب و مشکلات زندگی زناشویی نسل جوان جامعه امروز است.
رضا آشفته درباره نمایش "پلیس" نوشت: فهم آثار "اسلاومیر مروژک" بستگی به درک عمیق از کمدی سیاه، گروتسک، ابزورد و بلوک شرق اروپایی پس از جنگ جهانی دوم دارد.
نمایش ˝شبی بیرون از خانه˝ به کارگردانی مشترک رامین معصومیان و فرید قادرپناه که این روزها در تماشاخانه استاد مشایخی (تئاتر مان) روی صحنه است، مانند دیگر آثار هارولد پینتر اثری است به غایت پینترستیک که از قواعد گفتار سلطهآمیز و معیوب دیگری بر سلف تبعیت میکند.