روایت بیضایی در مرگ یزدگرد، همان طور که در ابتدای فیلم آورده است، نوعی طعنه به واقعیت آن تاریخی است که مورخان گفتهاند. او در این فیلم، نقبی بازیگوشانه به این تاریخ رسمی زده است و از لابهلای جنبههای مختلف «واقعیتِ» منقول، به دنبال «حقیقتِ» مغفول است؛ و چه نیک و درست و دقیق به این گستره نگریسته شده است.
سینما و بهطور کل هنر اعتراضی ناشی از شرایط اجتماعی و سیاسی است. هر جا عدالت حاکم است، هنرمندان بیشتر متوجه نفسیات انسانی و روانشناسی جامعه و مقولههایی از این دست میشوند. مثل برگمان و آثار فلسفی روانشناختیاش در سوئد اما هرجا عدالت و دموکراسی برقرار نیست هنرمندان از هنر به ویژه سینما به عنوان ابزاری برای آگاهیرسانی بهره میگیرند تا مردمان آن جامعه بیشتر با واقعیتها آشنا شده و تشویق و تحریک شوند تا با نابسامانیها مقابله کنند.
بیضایی مثل هر مؤلف دیگری، فضای ذهنی و مضامین و کلیدواژههای تماتیک خاص خودش را دارد که تداوم کاربرد، آنها را بهنوعی کهنالگو و «شبکه نماد» ویژه در جهان آثارش تبدیل کرده تا با استفاده از آنها و ارجاع اشیا، آدمها و کنشها به اشیا، آدمها و کنشهای دیگر، واقعیتهای عمیقتری را درباره طرز کار جهان نشان دهد. بسیاری از آنها در همه آثار او دیده میشود، اما ممکن است با گذشت زمان کمرنگ یا پررنگ شود. آشنایی مخاطب با آنها به درک و طبعا لذت بیشتر از آثار و سینمای او کمک میکند.