تجربه تماشای «سانتیمتر» با داشتن موضوعی تراژیک که ساختار اجرا بر آن استوار گشته، بسیار شعفبرانگیز است و دلنشین چرا که به معنای واقعی کلمه تئاتر است و در خدمت صحنه و مخاطب. متین است. باوقار است. اثر سیاه است اما نگاهش سیاه نیست. زاویه نگاه صاحب اثر به مسالهای که با میزانسن درست و حسابشده طرح میکند، نوعی زبان میسازد که نه تنها در ذوق مخاطب نزده و به دام کلیشههای رایج در نمایشهای به ظاهر اجتماعی نمیافتد، بلکه همچون رود در ذهن مخاطب جریان مییابد و متبلور میشود.
چارسو پرس: گروه تئاتر اگزیت- مجید اصغری: معتقدم که نمایش «سانتیمتر» ترکیبی است از تلاقی چند عنصر که با متانت مختص به ذات خود و همچنین مؤلف پدید آمده است. اول مساله و دغدغه مؤلف، دوم نمایشنامه و سوم فرم اجرایی. با این اوصاف ملزم هستیم که کار بررسی نمایش را با پوسترش آغاز کنیم.
پر بیراه نیست که پوستر ساده اما پرمغز «سانتیمتر» توانست حقیر را به تماشای این اثر شایسته مجاب کند. پوستر که کار مهدی دواییست نمایشگر یک حلزون است که در زاویه همتراز مخاطب در بستری از رنگ صورتی و رنگدانههای سیاه قرار دارد. این رنگها، پوشش ظاهری حلزون را نیز تشکیل دادهاند. اما این حلزون به جای لاک، کپهای گره خورده از یک متر اندازهگیری را بر پشت دارد. اما چرا حلزون؟ چرا متر اندازهگیری؟ و چرا همتراز؟ نقطه تلاقیای که در چند سطر بالا به آن اشاره کردم، به شکل خلاقانهای در پوستر رخنه کرده است. همتراز بودن ما با حلزون در واقع زاویهای است که مؤلف به راوی نمایش «محمود، پدرخانواده» دارد و این حلزون تمثیلی بهجا و درست است از او. بهتر است اشارهای کوتاه به نمایشنامه اثر داشته باشیم تا موضوع مطرح شده کمی شفافتر شود. محمود به همراه شش عضو دیگر خانواده به دلایل مشکلات اقتصادی ناچار هستند که در خانهای زندگی کنند که بسیار بسیار کوچک است. اعضا خانواده برای حرکت در این خانه مجبورند همچون حلزون بخزند و از این طرف به آن طرف روند. آنها در انتظار تحویل خانه جدید و بزرگ هستند و تا آن زمان ناچارند که وضعیت موجود را پذیرفته و به سختی در کنار و شاید مماس هم زندگی کنند.
اما این ناچاری سبک رفتاری و زیستی اعضا خانواده را دستخوش تغییر کرده و مشکلات عدیدهای را برای آنها به وجود آورده است. در چنین شرایطی همه فشارها برای تحویل خانه جدید بر روی محمود، سرپرست خانواده است. پدری که حال روی سانتیمتر به سانتیمتر خانهاش حساس شده و گرفتن کاپ قهرمانی پسرش و یا باردار شدن دخترش میتواند برای او بدترین خبر عالم باشد. محمود شاخکهایش مانند حلزون در پوستر صاف و تیز شده و همواره هوشیار است تا صاحبخانهاش پی نبرد که چند نفر در این آلونک زندگی میکنند. البته رنگ صورتی زمینه پوستر میتواند توجه بیشتری به خود بخرد و حتی حد و اندازه و حالت حلزون را برجستهتر نماید، اما اگر تمهیدی واقع میشد تا ارتباط میان رنگ حلزون و تنالیته قهوهای و سیاه به کار رفته در طراحی لباس همه اعضا خانواده در پوستر کشف و نمایان میشد، مراتب کیفیت پوستر را به حداکثر خود نزدیک میکرد. باری این حد از انسجام و نگاه دقیق و سازنده در پوستر به جد ستودنیست.
افتتاحیهی نمایش، نور اسپاتیست که از عرض کف پاهای اعضا خانواده را نمایان میسازد. این تصویر گرچه برای شروع و ورود به روایت زیبا و فریبندهست اما به حس نرسیده و بیکارکرد جلوه میکند. این تاکید بیجا به زودی پایان یافته و جریان زندگی با بیدار شدن از خواب آغاز میشود. تمهید شاهکرم در میزانسنها به داد نمایشنامه رسیده و آن را از منجلاب کرختی نجات میدهد. نحوه راه رفتنها، پوشش، نگاهها و دیالوگها میدهد به ما انسان. ساختن انسان ملموس و قابل باور به ویژه در نمایشنامههایی که معطوف است به خانواده ایرانی کاری سخت و دشوار است.
از ماهان خردسال تا پروین مادر خانواده، همگی چهارچوب و مسائل خاص خود را دنبال میکنند، نه قدری کم هستند و نه سر سوزنی زیاد. این اندازه بودن چنان به دل میچسبد که گویی کنشگران در حال اجرای یک سمفونی باشکوه هستند. مسائلی نظیر کاپ قهرمانی، آمدن خواستگار، آمدن عمه و ستار و عروس فرنگیاش، مشکلات سوسن و عارف «داماد خانواده»، فقدان محیط کافی برای صحبتهای خصوصی، عقب افتادن هرروزهی تحویل خانه جدید، گرفتن جشن تولد، پیشنهاد پدربزرگ برای رفتن به خانه سالمندان و ... نتهایی هستند که پشت یکدیگر به صدا درآمده و گویی قرار نیست از اوج خود فرود آیند. نتیجه این نوع نگرش که بیشک ریشه در زیست مؤلف دارد، به ما میدهد هجمهای از فشارروانی که البسهای از کمدی به تن دارد. این بدان معنی نیست که گروه اجرایی خوش دارند که هر از گاهی از مخاطب خنده تحویل بگیرند، به هیچوجه. چرا که ساختار و مهندسی اجرا چنین اجازهای به کنشگران نمیدهند. این خنده از دلِ مصائب گوناگون نمایش برای مخاطب زاده میشود و چه خوب که چنین است.
شاهکرم با طرح کشیدن محیط خانه مانند توالت، آشپزخانه و... روی زمین و همچنین چیدمان نسبتا موفق میزانسنها روی این طرح، جهان نمایش را شکل میدهد و یکییکی قواعد حاکم بر صحنه را مشخص میکند. ترکیب اینها تداعیکننده نوعی بازی است برای مخاطب. به عنوان مثال وقتی پدر خانواده از صحنه به قصد رفتن به محل کار خارج میشود، در واقع فقط از محیط خانه خارج میشود نه از خودِ صحنه نمایش. او مانند یک مهره سوخته شطرنج کنار همان محیط مشخص شده خانه روی صندلی مینشیند تا دوباره روز به شب رسیده و به خانه بازگردد. این تمهید از جدی بودن و شاید زمخت بودن موضوع میکاهد و هضم آن را برای مخاطب آسان میکند. صورت و میمیک کنش گران به شخصیتهایی که بازی میکنند، میخورد و از آنان نه شخصیت به عنوان یک انسان چندلایه و نه تیپ به عنوان یک فرد تکبعدی بلکه تیپ-کاراکترهایی میسازد که ناخواسته گاه به سطح و گاه به عمق کاراکتر خود میروند. نمود این روند در شخصیت سوسن به خوبی هویداست. او نه آنقدر دلش را دارد که کاملا پشت به خانواده خود کند و نه آنقدر دلرحم است که مبلغ وام ازدواج خود را نه به عنوان قرض بلکه به عنوان هدیه به پدر خود ببخشد.
گفتوگوی خصوصی عارف و پدر خانواده در توالت به شکل عجیبی یادآور گفتوگوی ابزردگونه ولادیمیر و استراگون است در نمایشنامه «در انتظار گودو». آنجا که استراگون رو به ولادیمیر میگوید:«هیچ کاری نمیشه کرد!» و در این جا عارف به پدر میگوید:«شاید اون روزی که ما دنبالشیم هیچوقت نیاد. شاید اصلا خونهای در کار نباشه، چیکار میشه کرد؟!»
«مکث»
پدر: «خوابم میاد عارف»
مؤلف ناامید است که خانهای به این خانواده مفلوک برسد. دستآخر خانه را در قبرستان به پدر میدهد. قبرستانی که اینک حکم خانه جدید و ابدی پدر را دارد. این نمایش خوب حاصل تلاش افرادی است که چراغ تئاتر را در شهری به نام خرمشهر روشن نگاه داشتهاند. شهری که بعد از گذشت سالها از جنگ، همچنان آثار ویرانی در آن وجود دارد. حقیر میبالم به گروه تئاتر«سکوت» که در شهری دور هم جمع شده و نمایش میسازند که از آب نوشیدنی سالم نیز بهرهای نبرده است، حال داشتن امکانات و تجهیزات تئاتری به کنار. این است همان معجزه تئاتر به معنای واقعی کلمه.
https://teater.ir/news/13254