وقتي غمي نباشد لابد ماتمي هم نيست و سوگواري بي‌معناست. اما حداقل مي‌توان به ميانجي مرگ مادر، بار ديگر در كنار هم قرار گرفت و خانواده شد. در يكي از همان خانه‌هايي كه يادآور سليقه، ذوق و زيباشناسي دهه هفتاد شمسي است. خانه‌هايي مملو از چيزهاي سرد.

پایگاه خبری تئاتر: افتتاحيه آرام و از سر حوصله نمايش «چيزهاي سرد» يادآور آن دست بازنمايي‌هايي است كه ملال خانواده ايراني اين سال‌ها را تعين بخشيده. همان ژست‌هاي مالوف و بدون اغراق بدن‌هايي غرق در روال عادي زندگي. اما جلوتر كه مي‌رويم و حضور تمامي اعضاي خانواده را در يك چشم‌انداز مشترك به تماشا مي‌نشينيم، اين سردي و فقدان رابطه، تذكار مي‌دهد كه گويا منطق ديگري بر اين فضا مستولي است. يك تمهيد خلاقانه براي حضور تمامي اعضاي خانواده در يك مكان، اما نه الزاما در يك زمان واحد. بنابراين با فضايي روبه‌رو هستيم كه مكان در آن ثابت، اما زمان‌ها با يكديگر اختلاف فاز دارند. آدم‌ها وارد مي‌شوند، به كاري مشغول شده و در نهايت با خاموش شدن يكي از چراغ‌ها خارج مي‌شوند. كنش‌هاي روزمره، وقتي در يك مكان ثابت و تكثري از زمان‌هاي مختلف اتفاق ‌افتد، هياهويي هراسناك از حضور آزار‌دهنده «ديگري» به خود مي‌گيرد. اما آن چيزي كه امكان تاب‌آوري و ادامه دادن زندگي ملال‌آور را ممكن مي‌كند، همانا خانه و خلوت آن است. رامين اكبري در مقام كارگردان، ميزانسي تدارك ديده كه اعضاي خانواده در يك مكان مشترك باشند اما زمان مختص خود را زندگي كنند. بازنمايي توامان خلوت و ناممكني آن.

در تكه دوم نمايش، شخصيت‌ها به ميانجي بيماري مادر، امكان آن را مي‌يابند در باب وضعيت‌هايي حرف بزنند كه در آن بدن، تبديل به ابژه مراقبت، دلسوزي و درمان شده. فرصت چند دقيقه‌اي براي بيانگري در باب نسبت يك بدن با بيماري. تك‌گويي‌هايي كه شايد بيان جمعي بيماري مادر باشد و شايد اشاراتي به بدن‌ بحراني شده خود راويان. هر قدر تكه اول بر نمايشگري استوار است، تكه دوم مبتني است بر روايتگري. تكه دوم ميل آن دارد كه خود را آشكار كند اما بيان رنج و روايت بيماري، بيش از آنكه نوري بر مناسبات خانواده بتاباند، مخاطبان را گرفتار ابهام و نوعي وجدان معذب در رابطه با بيانگري بدن‌هاي بيمار مي‌كند. از اين باب، تكه دوم را مي‌توان نوعي فاصله گرفتن از بازنمايي ملال روزمره و عزيمت به دوزخ رنج‌هاي كمياب دانست. «چيزهاي سردي» كه ناگهان پديدار شده و آدمي را تا مرز فروپاشي به پيش مي‌برند.

تكه سوم را مي‌توان اختتاميه‌اي دانست بر اين سردي و فاصله‌مندي. گويا مادر مرده است و خانواده بار ديگر گردهم آمده‌اند تا به مانند عرف جامعه، يادبودي برگزار كنند. اما مادر چندان سابقه درخشاني نداشته و براي بازماندگان، مرگ او چندان حزن و اندوهي نمي‌افزايد. بنابراين اعضاي خانواده را مي‌بينيم كه اغلب با طعنه و گاه حتي با وسواس، مشغول تدارك و برنامه‌ريزي اجراي مراسمي هستند كه چيزي نيست الا حفظ ظاهر و تن دادن به كليشه‌هاي هميشگي در رابطه با مرگ آدم‌ها. وقتي مادر نامقدس است، مرگ نه يك مصيبت كه امكان از ياد بردن فضاحت گذشته است. وقتي غمي نباشد لابد ماتمي هم نيست و سوگواري بي‌معناست. اما حداقل مي‌توان به ميانجي مرگ مادر، بار ديگر در كنار هم قرار گرفت و خانواده شد. در يكي از همان خانه‌هايي كه يادآور سليقه، ذوق و زيباشناسي دهه هفتاد شمسي است. خانه‌هايي مملو از چيزهاي سرد.