پایگاه خبری تئاتر: «دو دستهی روشنفکر و مردم عادی در عصر ما، روزبهروز از هم بیشتر فاصله میگیرند؛ این فاصله باید روزی از بین برود. کار من کوششیست برای پر کردن این خندق ذهنی بین روشنفکر و مردم.» این را خالق نمایش ماندگار «شهر قصه» میگوید؛ نمایشنامهنویس، کارگردان، صداپیشه و بازیگری که آثار ماندگاری را در عمر کوتاه ۴۹ سالهاش خلق کرد و ایرانیهای بسیاری هنوز دیالوگها و نمایشهایش را به خاطر دارند. «بیژن مفید» ۲۲ خرداد سال ۱۳۱۴ در تهران به دنیا آمد و در طول کمتر از نیم قرن زندگی، در آثار متعددی بازی و صداپیشگی کرد، نمایشنامههای بسیاری را نوشت و روی صحنه آورد و با چهرههای مطرح جهانی مانند «دیویدسن» و «جرج کویین بی» همکاری کرد.
بیژن مفید تسلطش بر موسیقی و ریتم را که از مهمترین ویژگیهای تئاترش محسوب میشد، وامدار فراگرفتن ساز ویلن در دوره کودکیاش میدانست. دبیرستانش را در هنرستان هنرپیشگی به ریاست مهدی نامدار و در کنار هنرجویان دیگری چون فهیمه راستکار، هوشنگ لطیفپور، علی نصیریان، جعفر والی، پرویز بهرام، رضا بدیعی و جمشید لایق تمام کرد و در دانشگاه ادبیات انگلیسی خواند که حضورش در جلسات تئاتر شاهین سرکسیان هم به همین سالها مربوط میشد. مهر ماه سال ۱۳۴۴ با جمیله ندایی ازدواج میکند و تا پیروزی انقلاب اسلامی باهم کار میکنند. اهمیت ندایی در زندگی بیژن مفید آنقدر بود که به گفته خودش یکبار از تئاتر دست کشیده و «جمیله» باعث برگشتش شده بود. اما از سال ۱۳۳۳ که بیژن با پروفسور «دیویدسن» که برای تدریس ادبیات نمایشی امریکایی به دانشگاه تهران آمده بود، کار کرد تا ۲۱ آبان سال ۱۳۶۳ که زندگی او را رها میکند، کارها و آثار و ماجراهای بسیاری را پشت سر گذاشت.
بیان تئاتری بیژن مفید از ریتم و ریشههای فرهنگی زبان فارسی میآمد
«آربی اوانسیان» سال ۲۰۰۰ میلادی در گفتگویی با «جمیله ندایی»، درباره او گفته بود «کنجکاوی بیژن مفید در جستجوی یک نوع بیان تئاتری که مربوط میشد به ریتم و ریشههای فرهنگی زبان فارسی و پیدا کردن یک نوع وسیله بیان تئاتری که در این ریشهها عملکرد تئاتری داشته باشد من را به فکر واداشت که این جستجویی که مفید دارد با جستجویی که من داشتم و کاری که عباس نعلبندیان در نوشتهای کرد، میتوانند یک زمینه کاری اساسی را به وجود بیاورند. به اضافه اینکه مفید، امکان این را داشت که به خاطر صدایش و آشناییاش با موسیقی به جنبههای صوتی این نوشته بُعد عملی از نظر اجرایی بدهد.»
نکتهای که «صدرالدین زاهد»، بازیگر و کارگردان تئاتری که سالها تجربه همکاری با او را داشت هم تائید کرده و میگوید: «فراموش نکنید که بیژن مفید خیلی وابسته به فرهنگ، موسیقی، شعر و ادبیات ایرانی بود. او هم ترانهسازی میکرد، هم دستی در موسیقی داشت، هم شعر میگفت و مینوشت. ضمن اینکه آشنایی خوبی با زبانهای خارجی به خصوص انگلیسی داشت. کار منحصر به فرد او در نتیجه تسلط به هنرهای مختلف بود؛ دستگاههای ایرانی را میشناخت و ترانههای متعدد و محبوبی مانند «دو تا چشم سیاه داری» را خودش سروده و خوانده بود. در نتیجه این تسلط خیلی کمک میکرد تا ضرباهنگ و ریتم نمایشهایش را درست دربیاورد. البته من مدتها بعد متوجه این قضایا شدم.»
تئاتر بیژن مفید از نمایش آیینی روحوضی مایه میگرفت اما تقلیدی نبود
زاهد ادامه میدهد: «وقتی به فرانسه مهاجرت کردم فهمیدم متن تئاتری خودش یکجور نت موسیقی است و نویسنده خوب کسی است که زیربنای کارش را مثل یک قطعه آواز نوشته باشد چون این باعث میشود هم کار زیباتر و شنیدنیتر شود و هم بازیگران با شناخت ریتم آن را مانند یک قطعه اپرا اجرا کنند. همین تخصص مفید در موسیقی بود که باعث شد وقتی نمایش «جاننثار» را کار میکردیم گرچه از ریشههای نمایش آیینی روحوضی مایه گرفته بود ولی به هیچ وجه جنبه تقلیدی اینگونه نمایشها را نداشته باشد.»
این کارگردان و بازیگر تئاتر تصریح میکند: «بیژن مفید از سمبلها، نحوه ارتباط و صغری کبری چیدنهای نمایش روحوضی استفاده میکرد اما به هیچوجه معتقد نبود که ما آدمهای نمایش روحوضی یا تعزیهخوان هستیم؛ به هیچ وجه. ما بازیگرانی بودیم که در شیوه دیگری تعلیم دیده بودیم و آن شیوه سنتی تربیتی کسانی که روحوضی اجرا میکردند مانند سعدی افشار را نداشتیم. در نتیجه ادعایی هم مبنی بر تقلید اینگونه نمایشها از سوی ما نبود. ولی چون بیژن بر موسیقی احاطه داشت، زمینه کاریاش را از شکل و شمایل تئاتر ایرانی میگرفت و ضرباهنگهای گفتگو برایش خیلی اهمیت داشت و تمرینهای ما بیشتر حالت موسیقی پیدا میکرد و کم کم متوجه میشدیم که مثل یک پینگپنگ چهار، پنج نفره که باید درست در لحظه مناسب توپ را به راکت میزدیم، جملات را ادا میکردیم.» روایتی از فیلمی که مفید درباره «حیدربابایه سلام» شهریار ساخترضا رویگری هم که سالها در کارگاه نمایش با بیژن مفید همکاری داشت و در چند تئاتر به کارگردانی او مانند «سهراب، اسب، سنجاقک»، «ترس و نکبت رایش سوم» و «جاننثار» بازی کرده بود میگوید: «بیژن مفید از نظر شخصیتی انسان فوقالعاده خوب و دوستداشتنی بود و در کارهایش بسیار خلاقیت داشت.»
رویگری ادامه میدهد: «مفید حساسیت زیادی روی ریتم و موسیقی کار داشت و با بچهها خیلی کار میکرد تا با خودشان و نقش کاملا هماهنگ شوند. از طرفی چون صدای من را دوست داشت در چند کارش من خواندهام.»
این بازیگر همچنین اشاره به فیلمی میکند که بیژن مفید کارگردانی کرده و ادامه میدهد: من و خانم سوسن تسلیمی در فیلمی که بیژن مفید از روی «حیدربابایه سلام» شهریار ساخت بازی کردیم؛ آقای مفید هم فیلم گرفت و کارگردانی کرد. فیلمی نیمه بلند که ساخته شد اما نمیدانم سرنوشتش چه شد چون من نسخه نهایی فیلم را ندیدم
اساس کار بیژن مفید مطلقا بداههسازی نبود جمیله ندایی (همسر مفید) هم چند سال پیش در گفتگویی درباره کار همسرش و برخی شبهات درباره آثار و نحوه کارش گفته بود: «اساس کار بیژن مفید مطلقاً بداههسازی نبود. بیژن مفید اصلا نمایشنامهای به نام آدم و حوّا ندارد. اساس کار بیژن مفید تجربههای متعدد با بازیگر و جستجوی فراوان هر نقش با بازیگران بود. جستجو در نحوه اجرا و کار با متن در سالهای چهل و پنجاه مشغله تقریباً تمام بازیگران و کارگردانان و نمایشنامهنویسان ایران بود.» ندایی ادامه میدهد: «امکان دیدن نمایشهای روحوضی در جنوب شهر و نمایشهای تعزیه در شهرهای مختلف فراهم بود. بیژن مفید معمولا برای مشاهده و مطالعه با بازیگران به تجربههای متعدد دست میزد. اتود «آدم و حوّا» را من دفعات متعدد در گروه هنر ملّی با بهمن مفید سال ۱۳۴۳ و بعد ۱۳۵۰ با صدرالدین زاهد، برای تمرین ذهن بازیگر در جمع خصوصی، اجرا و بازی کردیم؛ سال ۱۳۴۳ برای نمایشنامه «ماه و پلنگ» و سال ۱۳۵۰ برای نمایشنامه «جان نثار» و «مهد علیا و مهد سفلا.» او خاطرنشان میکند: «بیژن هرگز تصمیم نداشت اتودهای تمرین با بازیگران را نمایشنامه کند. تمرینات و اتودها در ماههای متوالی تمرین، به متن اصلی نمایشنامه قوت اجرایی میداد. بیژن دیالوگها را بر اساس کار با بازیگر بسیار تغییر میداد ولی هرگز هیچ بداههای را تبدیل به نمایشنامه نمیکرد.»بیژن مفید دستیار دیویدسن بود و بعد از او در سال ۱۳۳۶- ۱۹۵۶ جرج کویین بی برای تدریس تئاتر به تهران آمد و بیژن با او به کار پرداخت.
ماجرای گروه هنر ملی و تصمیم به ترک تئاتر
جمیله ندایی از ازدواج خود با بیژن مفید هم میگوید: «مهرماه ۱۳۴۴ با هم ازدواج کردیم. تمام زمستان ۱۳۴۴ تا بهار ۱۳۴۵ در یکی از دهات نزدیک لاهیجان بیژن دوران سربازیاش را در سپاه دانش میگذراند و روی متن سه نمایشنامه «شهر قصّه»، «ماه و پلنگ» و «عقاب و روباه» کار میکرد.»
ندایی ادامه میدهد: «تابستان به تهران برگشتیم و در گروه هنر ملّی و رادیو به کار پرداختیم. عباس جوانمرد به سفر رفت بیژن شهر قصه را به دست گرفت کار سنگین و طولانی بود و گروه روشهای کاری بیژن را نمیپسندید. جوانمرد از سفر برگشت و گروه مایل نبودند کار با بیژن را ادامه دهند. بیژن بالکل میخواست تئاتر را رها کند. من و بهمن مفید، روشهای او را که جستجو برای یافتن راههای جدید بود دوست داشتیم. به کمک پدر بیژن که بازرس وزارت و فرهنگ بود و به کمک ایرج پارسی سالن خانه پیش آهنگی در خیابان شهباز، نزدیک میدان خراسان را در اختیار ما گداشتند. ما هر شب با یک گروه نوجوان به آموزش و جستجوی تئاتری بیژن تن دادیم.»
رفتن به کارگاه نمایش و همکاری با گروه بازیگران شهر جمیله ندایی
درباره رفتن بیژن به کارگاه نمایش هم اینطور میگوید: «من و بیژن از سال ۱۳۴۸ تا ۱۳۵۷، شروع و تاسیس کارگاه نمایش، مدتی با گروه آتلیه تئاتر و بعد با گروه بازیگران شهر همکاری کردیم. در این مرکز تجربه و تحقیق بیش از اجرا مدّ نظر بود و بسیاری از نمایشها در سالن کوچک کارگاه نمایش و سالن بزرگ تئاتر شهر و جشن هنر شیراز به اجرای عمومی درمیآمد. بیژن در آغاز کار گروه بازیگران شهر در نمایشنامه «ناگهان هذا جبیب الله» نوشته عباس نعلبندیان با کارگردانی آربی آوانسیان بازی کرد و این نمایش درسال ۱۳۵۱ در جشن هنر شیراز و تئاتر شهر و جشنواره نانسی شرکت کرد. نمایشنامه "جان نثار" و "سهراب، اسب، سنجاقک" به نوشته و کارگردانی بیژن مفید از سال ۱۳۵۰ تا ۱۳۵۶ در کارگاه در رپرتوار اجرا میشد.» ندایی با بیان اینکه «جاننثار متن نوشته شدهایست که مطلقاً بداههسازی ندارد.» میگوید: «بازیگران این نمایش پرویز پورحسینی، صدرالدین زاهد، محمد باقر غفاری، رضا ژیان و رضا رویگری هستند. این نمایش در سال ۱۳۵۱ و ۱۳۵۲ اجرای عمومی و ۵۰۰۰ تماشاچی داشت. من دستیار کارگردان این نمایش بودم. لازم به تذکر است که هیچ کدام از نمایشنامههای کارگاه نمایش به اداره بازخوانی نمیرفت اما اداره ساواک بسیار به کارگاه نظر داشت.» پس از آن، بیژن مفید با گروه بازیگران شهر، نمایش "ترس و نکبت رایش سوم" را در سالن کارگاه نمایش سال ۱۳۵۳ به صحنه برد.
عطیلی کارگاه نمایش و مهاجرت پس از انقلاب
در سال ۱۳۵۹ بیژن مفید و ایرج گرگین، شرکتی برای تولید متن ایجاد کردند که چندین کار خود بیژن از جمله «شاپرک خانوم» با گروه جدید و چند کار از نویسندگان دیگر را تولید کردند. سال ۱۳۶۱ هر دو از ایران خارج شدند و در لسآنجلس همان کپیها را تکثیر کردند و نام شرکتشان در ایران «چل طوطی» و در امریکا «امید» بود. بیژن مفید پس از مهاجرت، در لسآنجلس نمایش «شهر قصه» و «ماه و پلنگ» را با بازیگران فارسی زبان و «سهراب، اسب و سنجاقک» را به زبان انگلیسی با بازیگران امریکایی به صحنه برد اما هرگز گروهی تشکیل نداد.
صدرالدین زاهد با تاکید بر اینکه «شکوفه زندگی بیژن که متاسفانه به بار ننشست، کار گروهی بود» تصریح میکند: «در گروهی که هیچگونه برتریجویی در کار نبود، هر کسی کار خودش را انجام میداد و مجموعه این خلاقیتها به نام جمع تمام میشد؛ چیزی که متاسفانه در کتابهایی که درباره کارگاه نمایش نوشته میشود، مستتر نیست. من فکر میکنم همه این کتابها راه را عوضی رفتهاند و نفهمیدند که فلسفه وجودی کارگاه، تشکیل گروه بازیگران شهر و فعالیت بیژن مفید در آنجا و حتی آربی اوانسیان چیز دیگری بود.» این کارگردان تئاتر یادآور میشود: «معتقدم اگر فرصتی فراهم میشد و بیژن میتوانست ادامه کار بدهد اتفاقهای بسیار خوبی در راه بود؛ چراکه مایه تئاتر ایرانی از کاری بود که بیژن میکرد. کار بیژن روی موسیقی ایرانی بود؛ روی مثلها، حکایات، ضربالمثلها، اخلاق، آداب و رسوم کوچه بازار بود و ریشه از فرهنگ عامه مردم میگرفت. حتی بین دو قسمت نمایشی «ترس و نکبت رایش سوم» که متنی آلمانی از برشت بود و هرکدام دو ساعت طول میکشید، سرودهایی با استفاده از ساز تنبک مینواخت که باعث میشد نمایشنامه برشت صددرصد متعلق به غرب نباشد بلکه به نوعی در زبان و فرهنگ ایرانی استحاله پیدا کرده بود.» زاهد در پایان با بیان اینکه «آرزو، حسرت و تاسفی که در مورد بیژن مفید حس میکنم را در مورد هر اتفاق دیگری هم دارم.» میگوید: «ما در تمام زمینهها هی بلند میشویم و هی زمین میخوریم. اگر اکبر رادی متنی نوشته کسی دیگر دنبالش نرفته یا عباس نعلبندیان کارهایی کرده که دیگران ادامه ندادند یا بیژن مفید، غلامحسین ساعدی و دیگرانی که کارهای خوبی خلق کردند اما جریانی را به دنبال خود نداشتند؛ مثل شورهزاری که بارانی بر آن میبارد اما کسی به فکر این نیست که آن را آباد کند. تئاتر تعزیه و روحوضی که ریشه اصلی نمایش ایرانی بود دنبال نشد. حتی خود تعزیه امروز به مضحکه تبدیل شده است. تاسف من نه فقط برای بیژن، بلکه برای یک عدم قدردانی عمومی است که دولت نسبت به فرهنگ و هنرمندان دارد. صدها هنرمند داریم که هنرشان هدر میشود و بیژن هم یکی از آنها بود.»
آبان ۱۳۶۴ جمیله ندایی گفته بود: «بیژن عادت داشت همواره تکههای کوچکی برای تمرین گروه بسازد یکیاش این بود. در شهری وبازده، مردم از ترس بیماری از دست زدن به جنازههایی که در گوشه و کنار افتاده خودداری میکنند. فقط جوانمردی وجود دارد که بیمحابا این کار را انجام میدهد و وقتی وبا گریبان او را هم میگیرد رو به تماشاچی میایستد و میگوید: زکی، مام که رفتیم... و به زمین میافتد و میمیرد...»