پایگاه خبری تئاتر: نمایش "پنجرهای رو به آسمان" عنوان جدیدترین اثر امیر دژاکام است که این روزها در تماشاخانه سپند اجرا میشود. این نمایش به گفته او شوخی با صدا و سیماست که در حقیقت اصلیترین مضمون آن روی آوردن به سادهگویی و دوری از هرگونه پیچیدگی از انتقال مفهوم به هر نوع مخاطب است. دژاکام خود نیز در این اثر همچون دیگر آثارش سعی کرده با زبانی ساده و به دور از هر پیچیدگی با مخاطب ارتباط برقرار کند. به بهانه اجرای نمایش "پنجرهای رو به آسمان" گفتوگویی با این استاد دانشگاه، کارگردان، نویسنده، بازیگر و طراح صحنه داشتهایم که در ادامه میخوانید:
آقای دژاکام، ابتدا از ورودتان به عرصه تئاتر بفرمایید.
من ابتدا تماشاگر هنرهای نمایشی بودم. در منطقهای که ما زندگی میکردیم پردهخوانی، پهلوانی، شعبدهبازی، بازی با حیوانات، نقالی و تعزیه اجرا میشد و من خیلی دوست داشتم این هنرها را نگاه کنم. من وقتی اول راهنمایی بودم یک متنی با نام "اسب سفید" را بازی کردم که آقای رکنالدین خسروی آن را نوشته بود. آن کار اولین تجربه من بهعنوان بازیگر روی صحنه بود. آن نمایش در بخش مسابقه بود و من در کشور مقام نخست را گرفتم. فکر میکنم کارگردان نمایش هم آقای کرمانی بود.
قبل از آن اتفاق به اینکه تئاتر یک روزی قرار است حرفهتان شود، فکر نمیکردید؟
اول راهنمایی بودم و شاید به این چیزها فکر نمیکردم اما تئاتر را خیلی دوست داشتم. وقتی در کرمان پردهخوانی و نقالی اجرا میشد من با علاقه نگاه میکردم و سینما هم زیاد میرفتم.
نمایش "اسب سفید" را در کجا اجرا کردید؟
اسم قدیم آنجا فلکه پارامونت بود. یک سالن بود که هنوز هم سر جایش است. آخرین مرتبهای که به کرمان رفتم آن سالن را دیدم. بعد از آن هم در سالنهای زیادی در کرمان کار کردم. مثلاً با علیرضا مددی نمایشهایی مثل "آنجا که ماهیها سنگ میشوند" نوشته خسرو حکیمرابط یا "شب بیست و یکم" نوشته محمود استادمحمد و "جانشین" نوشته غلامحسین ساعدی را کار کردم و با مهدی ساعدی هم نمایشهای "توتم"، "گنگلی" و "تاول" را کار کردیم. به مهدی ثانی و علیرضا مددی خیلی مدیون هستم؛ آنها چیزهای زیادی را به من یاد دادند. با آقای ذبیحالله قاسمی "دشمنان" نوشته آرکادی لیوکوم را کار کردم که فکر میکنم در آن نمایش من صحنه را هم طراحی کردم. در نمایش "سقوط" هم برای آقای قاسمی بازی کردم. در نمایش "کرکسها" و "برگ دیگری" مسعود سلطانزاده بهعنوان بازیگر حضور داشتم و برای مهدی ققنوس هم "بنبست" را کارگردانی کردم و در یک نمایش هم برایش بازی کردم. اینها همه مربوط به قبل از دانشگاه است. من قبل از اینکه وارد دانشکده شوم حدود 20 اجرای عمومی داشتم و همه کارهایی که نام بردم حداقل 30 شب در کرمان اجرا شدند. گاهی اوقات اجراهایمان را به تهران هم میآوردیم. مثلاً ما در تالار مولوی، سالن چارسو یا سالنهای دیگر هر کدام یک ماه اجرا داشتیم.
چه سالی وارد دانشگاه شدید؟
سال 1364 در دانشکده هنرهای زیبا قبول شدم و رشته کارگردانی را به مدت پنج سال در دانشکده خواندم و سال 1369 فارغالتحصیل شدم. در آن پنج سال فکر میکنم شش، هفت نمایش از جمله "افسانه کلاغ"، "مثنوی کوچه"، "پرندههای شط"، "غزل در حریر" و "زیباترین گلهای قالی" را کارگردانی کردم. برای آدمهای زیادی مثل حسین مختاری، فرشاد فرشتهحکمت و حسین فرخی هم بازی کردم و بازیگری و کارگردانی را توأمان ادامه میدادم. کارشناسی ارشد را هم به مدت سه سال در دانشگاه تربیت مدرس خواندم. آخر سال 69 وارد دانشگاه تربیت مدرس شدم و اوایل 73 از دانشگاه فارغالتحصیل شدم. بعد از آن هم مشغول کارگردانی، بازیگری و تدریس شدم.
و همچنین طراحی صحنه؟
بله. طراحی صحنه را هم دوست دارم.
شما نمایشنامههایی هم نوشتهاید. دغدغه خودتان کدام یک از این شاخههاست؟
من 40 نمایشنامه دارم و الان حدود شش، هفت نمایشنامهام زیر چاپ است. با وجود اینکه 40 نمایشنامه دارم و نمایشنامههایم توسط دیگران هم بسیار اجرا شده است؛ اما هیچوقت خودم را نمایشنامهنویس نمیدانم. البته بیشترین علاقهای که دارم همان نویسندگی است.
این روزها بسیاری از متون شما در تهران و شهرستانها کار میشود. چرا خودتان را نمایشنامهنویس نمیدانید؟
این یک حس است. اصلاً دنبال منطقش هم نیستم. احساس میکنم نمایشنامهنویس بودن یک مقام ارزشمند و بزرگ است که من هنوز صلاحیتش را ندارم. این را برای تعارف یا خودشیرینی نمیگویم، بلکه این یک احساس است. نویسندگی مقام خالقی دارد و خیلی عظیم و قشنگ است. ما هر چه داریم مدیون نویسندهها هستیم. متأسفانه در این دور و زمانه باید بخشنامه کنند تا اسم نویسنده را اول بزنند در حالیکه شأن نزول اثر نویسنده است. اگر نویسنده متن را ننوشته بود ما امروز اصلاً دور هم جمع نمیشدیم که کار کنیم. من خودم را نویسنده نمیدانم چون احساس میکنم خیلی باید کار کنم تا نویسنده شوم.
از میان بازیگری، کارگردانی و طراحی صحنه اولویتتان کدام است؟
اولویت من نویسندگی و کلمه است.
همچنان به امر تدریس در دانشگاه مشغول هستید؟
خیر، من عضو هیئت علمی رسمی دانشکده هنر و معماری هستم. من تقاضای بازنشستگی کردم اما پذیرفته نشد. تدریس را سال 1371 شروع کردم و با امسال 27 یا 28 سال است که تدریس میکنم که حدود 18 سالش مربوط به تدریس در مقطع فوق لیسانس است.
در آموزشگاهها و به صورت خصوصی هم تدریس میکنید؟
فقط در مؤسسه خودم به اسم مؤسسه ماهان که به مدت 10 سال است راهاندازی شده و کلاسهای خصوصی است، تدریس میکنم. من چهارشنبه و پنجشنبه دانشگاه هستم و جمعهها هم در مؤسسه خودم بازیگری تدریس میکنم.
علاقه خاصی به برتولت برشت دارید.
من علاقه خاصی به زندگی دارم و برشت هم بخشی از زندگی است. بله، کارهای زیادی از برشت اجرا کردهام. فکر میکنم چهار متن از برشت کار کردهام و یک متن دیگر هم باید کار کنم.
کدام متن؟
"زن نیک ایالت سچوان". جزو برنامههایم بود و سال قبل از تماشاخانه ایرانشهر تقاضای سالن هم کردم که در اختیارم قرار نگرفت. اشکال ندارد بعداً میدهند. حوصلهام زیاد است!
آقای حسین دژاکام، برادر شما هستند؟
بله برادر من هستند.
درباره روند شکلگیری نمایش "پنجرهای رو به آسمان" بفرمایید. ایدهاش برای خودتان است یا آقای حسین دژاکام؟
ایدهاش هم برای آقای حسین دژاکام است. اول از همه شما باید حسین دژاکام را بیشتر بشناسید. او شخصیت ویژهای است و به دلیل فعالیتی که انجام میدهد و تزهایی که در رابطه با درمان اعتیاد دارد، علاقهمندان بسیار زیادی در کشور دارد. ایشان کارشان درمان اعتیاد است و مهندس الکتروتکنیک هم هستند و در حال حاضر حدود 200 کلینیک پزشکی را هدایت و کمک میکنند و حدود 80- 90 مرکز درمان هم در سراسر کشور اداره میکنند. در هفته، بالغ بر 15 هزار تا 16 هزار سیدی سخنرانی از حسین دژاکام به فروش میرسد و کتابهایش به چاپ چهلم یا پنجاهم یا به ده هزار جلد رسیده است. دو جلد از کتابهایش به زبان انگلیسی ترجمه شده است و با مراکز درمانی کشورهای دیگر از جمله آلمان و آمریکا هم همکاری دارد. سه نمایشنامه هم نوشته که هر سه به چاپ رسیده است. "پنجرهای رو به آسمان" سومین نمایشنامهای است که نوشته است. لذا حسین دژاکام یک شخصیتی است که جداگانه باید مورد بررسی قرار بگیرد. علاقهمندان ایشان بسیار بسیار زیاد هستند و شناختی که نسبت به او در سطوح مختلف اجتماع وجود دارد نسبت به شناختی که از من وجود دارد اصلاً قابل مقایسه نیست. پس من با افتخار متن ایشان را کار کردم. حالا اینکه بچههای تئاتر ایشان را نمیشناسند دلیل بر گزاره فلسفی، علمی، معنوی یا هنر خاصی نیست، جز اینکه ما نمیدانیم. خیلی وقتها مردم من را از طریق سریال نمیشناسند بلکه از طریق شباهت با آقای حسین دژاکام میشناسند. میخواهم بگویم ایشان خیلی شناختهشدهتر از من هستند. او معمولاً کتابهایشان رونمایی دارد و علاقهمندانشان برای خرید جلد اول کتاب از سراسر کشور نامنویسی میکنند. جلد اول یکی از نمایشنامههایش 112 میلیون تومان فروش رفت. یعنی علاقهمندان و دنبالکنندگان خاص خودشان را دارند و برای گفتن حرف دارند و به این دلیل نمایشنامه نوشتند.
پیش از این نمایشنامهای از ایشان اجرا شده بود؟
خیر.
شما در نگارش نمایشنامهها "پنجره ای رو به آسمان" نقشی نداشتید؟
اصلاً. حسین دژاکام حرف دارد برای زدن و دلش میخواهد این حرف را با جامعه خودش در میان بگذارد. اصلاً درباره تئاتر هم حرف دارد. میگوید چرا اینقدر سخت کار میکنید که مردم نفهمند؟ چرا اینقدر از مردمتان فاصله گرفتهاید؟ چرا موضوعاتتان اینقدر غامض و پیچیده است؟ چرا راحت با مردمتان حرف نمیزنید؟ چرا برای همه کار نمیکنید؟ چرا فکر میکنید تئاتر مختص روشنفکرهاست؟ چرا فکر نمیکنید خانههای معمولی و کارگرها هم تئاتر میبینند؟ شما بیایید تماشاگران تئاتر "پنجرهای رو به آسمان" را ببینید که مردم معمولی از کرج، شهرکرد، اسلامشهر، میدان قدس و... مهمان من هستند. یعنی یک قشری از آدمها آمدهاند نمایش من را دیدهاند که معمولیترین آدمهای کشور هستند و به معنای واقعی مردم هستند. حسین دژاکام فلسفه دارد و درباره هنر هم حرف دارد و به همین دلیل "پنجرهای رو به آسمان" را نوشته است. با فیلسوفان جامعه حرف میزند و به آنها اشاره میکند که شما غامض و پیچیده حرف میزنید و حرفهای شما کاربردی نیست. میگوید چرا شما جوری حرف نمیزنید که عموم مردم بفهمند و بتوانند از حرفهایتان استفاده کنند؟ اگر حرفهایتان درست است چرا عملی نمیشود؟ به سادهترین زبان ممکن در "پنجرهای رو به آسمان" این حرفها را میزند. "پنجرهای رو به آسمان" میگوید سادگی معرفت است و پیچیدگی جهل. چرا این همه سخنرانی نتیجه ندارد؟ آیا همه کسانی که سخنرانیها را میشنوند و عمل نمیکنند عناد دارند؟ یا سخنرانیها به گونهای نیست که حرفها به دل آدمها بنشیند. حسین دژاکام اصلاً آدم سیاسی نیست و کاملاً فرهنگی و فلسفی حرف میزند. میگوید به زبانی حرف بزنید که همه مردم بفهمند.
تئاتر شما هم به زبانی است که همه مردم به خوبی آن را میفهمند. جالب است که در این اوضاع اقتصادی بد و در این هوای آلوده، سالن کاملاً پر میشود و مردم با دیدن نمایش خوشحال میشوند و مدام گروه را تشویق میکنند. شاید مردم دقیقاً همین را میخواهند و شاید بقیه کارها آنقدر پیچیده است که واقعاً متوجهش نمیشوند.
هگل یک جملهای دارد که میگوید فهمیدن، پذیرفتن است. ما چون نمیفهمیم نمیپذیریم. هر اثری را که شما بپذیرید میفهمید و قبولش میکنید. این جزو قوانین دراماتیک است که اساساً سمپاتی موقعی شکل میگیرد که اکسپوزیسیون درست انجام شده باشد تا شما بتوانید سمپات شوید. اگر اکسپوزیسیون درست تعریف نشده باشد ما نمیتوانیم سمپات بشویم. خود من کارهای بسیار زیادی در ژانرهای گوناگون دارم. شاید حدود هفتاد کار را کارگردانی کردهام یا بهعنوان اول یا دوم در کارها دخالت داشتهام و بجز برخی از کارها مثل "مکبث"، "اسید" و "روژان" که تئاتر تجربی بوده است و اعلام کردهام این تئاتر تجربی و برای تماشاگر محدود است، بقیه کارهایم از جمله "شهرزاد"، "لیلی و مجنون"، "دزد دریایی" و "ننه دلاور" برای عموم مردم کار شده است. اصلاً شکل تئاتر کار کردن من، تئاتر مردمی است؛ چون معتقدم این مردم هستند که به ما شکوه، عزت و معنی میدهند. مردم، مردم هستند و براساس سلیقه خاص آدمها نمیشود دستهبندیشان کرد. مردم خیلی قشنگ تئاتر میبینند ولی اغلب هنرمندان بلد نیستند تئاتر ببینند. خیلی جالب است که بسیاری از کارگردانها و بازیگران ما بلد نیستند تئاتر ببینید؛ اما مردم بلد هستند. قانون نانوشته تئاتر دیدن این است که وقتی شما پایت را توی سالن میگذاری میگویی من خیالم را به تو وام دادم. من خیالم را به تو میدهم و حالا تو برای من بازی بساز. این یعنی نمایش دیدن را بلد است، اما متخصص توی سالن میآید تا نمایش ببیند در حالیکه خیالش را وام نداده است. حتی اگر نمایش جذاب باشد هم این کار را نمیکند. دائم متراژها و میزانهایش دارند کنتور میاندازند در حالیکه این اتفاق باید بعد از نمایش بیفتد. حتی اگر نمایش بد است تو باید به قولی، وا بدهی و نمایش را ببینی، بعد که آمدی بیرون برو شروع کن کنتور انداختن.
همه میدانند که شما به تئاتر کاملا مردمی نگاه میکنید و مخاطب شما مردم عام هستند، اما واقعاً هیچوقت نگران قضاوت منتقدان و تئاتریها نبودید؟
خیر. نان و آبمان را میدهند؟ برایمان چهکار میکنند؟ ضمن اینکه من این روزها منتقد نمیبینم. متأسفانه منتقدین راستین ما به طرق مختلف از عرصه حذف شدهاند. قلم منتقدین راستین روی چشم من جا دارد و من دستهایشان را میبوسم و بهشان احترام میگذارم، منتها آنها نان و آب خیال من را نمیدهند. خیال من آزادانه، سرخوشانه و لاابالی به معنای عارفانهاش، رفتار میکند؛ نه لاابالی به معنای پستش. عرفا واژهای دارند به نام لاابالی که هر زمان و هر جور دلش خواست کار خیر و نیک انجام میدهد. خیال من در قصهها، آرزوها و شادیهایم شکل میگیرد نه از ترس یک منتقد. من چهل سال روبروی تماشاگر بودهام یا تمرین داشتهام یا اجرا. وقتی پول دادهاند کار کردهام و وقتی پول ندادهاند هم کار کردهام. اجرا در تالار وحدت بوده، کار کردهام و در زیرزمین تئاتر شهر هم کار کردهام. در موزه آزادی، سالن سنگلج، تالار هنر و سالن قشقایی کار کردهام و وقتی سالنهای دولتی را به ما ندادند و زیرمیزی گرفتند و سالنها را به کارهایی که سه میلیارد و چهار میلیارد میفروشند داند، من رفتم در حافظ، شهرزاد و سپند کار کردم. در خانه نمایش هم کار کردم. یعنی من کارگردانی هستم که اگر پشت بام یا زیر پله هم به من بدهید نمایش اجرا میکنم. اصلاً مهم نیست کجا باشد، هر کجا که من و شما به هم برسیم، آنجا صحنه تئاتر است. همین جا بگذارید تأسف خودم را از واژه غلط تئاتر صحنهای اعلام کنم که متأسفانه دبیر جشنواره تئاتر فجر که سواد دارد این واژه را استفاده میکند، متخصصین دانشگاهی استفاده میکنند و خبرگزاریها هم استفاده میکنند. بیایید به من لطف کنید و فقط یک تئاتر بیصحنهای اسم ببرید! اگر اسم ببرید من هیچ حرف دیگری نمیزنم. اصلاً معادل این واژه را در زبان فرانسه، آلمانی، انگلیسی و روسی بگویید. ببینید، جهل یورش میآورد و شبیهخوان میزند و همهمان را در بر میگیرد. حالا اگر همه شما بگویید "تئاتر صحنهای"، من میگویم "تئاتر" مکانی است برای دیدن. یک مکانهایی وجود دارد که رسمی هستند برای دیدن و یک مکانهایی هم هست که غیررسمی هستند برای دیدن. ما در طول تاریخ اینها را داشتهایم و هیچ ربطی هم به سبک و زیباییشناسیشان ندارد و همه جور تئاتری را میشود در این دو مکان اجرا کرد. شما بروید بغل کویر سالن پرتابل و استیج بزنید و شروع کنید به اجرا. در استخر آب هم استیج بزنید و نمایش اجرا کنید میشود صحنه تئاتر. در خیمه، کنار خیابان، تکیه و جاهای دیگر هم نمایش کار کنید، میشود صحنه تئاتر. ما چیزی به نام تئاتر صحنهای نداریم. مسئله بعدی این است که اصلاً تئاتر چیست؟ میخواهم در مورد اینکه گفتید تئاتر من مردمی است یک نتیجهگیری کنم. تئاتر چیست؟ یک امر سمعی و بصری است؟ خیر. اگر ارکان تئاتر را فشرده کنید و بشمارید میشود تماشاگر است و بازیگر. پس تئاتر برآیند امر سمعی و بصری در مغز تماشاگر است. پس اگر یک اثر نتواند در مغز تماشاگر تأثیر بگذارد تأثیر نیست. زاد و ولد نکرده و باروری شکل نگرفته است. اگر مردم را از ما بگیرید من اصلاً تئاتر کار نمیکنم. یک نظریهای وجود دارد که میگوید تئاتر مختص نخبگان است که به اعتقاد من این یک نوع آپارتاید و نژادپرستی است. آیا عقل و خرد فقط متعلق به یک گروه است؟ خیر. عقل و خرد متعلق به همه است و همه میخواهند از عقل و خرد و زیبایی استفاده کنند. اصلاً هنر چهکار میکند؟ پاسخ میدهد به زیبایی و نیاز انسان. انسان به زیبایی نیاز دارد و هنر به آن پاسخ میدهد. آیا این نیاز فقط متعلق به نخبگان است؟ کشاورزها چنین نیازی ندارند؟ معلمها چنین نیازی ندارند؟ بعد این نخبه چجوری است و شکل، اندازه و استانداردش چیست؟ چند کتاب خوانده است؟ از درب سالن وارد میشود مترش میکنیم؟! میگذاریم روی ترازو وزنش میکنیم؟ میگوییم آقا شما پانصد کتاب نوشتهاید؟ اگر 10 کتاب نوشته باشد دیگر راهش نمیدهیم؟ حافظ که یک کتاب نوشته است را راه نمیدهیم؟ آیا مادر من که سواد نداشت و حاصلش فرزندی مثل من شد را راه نمیدهیم؟ مادر من سواد نداشت ولی من خواندن و نوشتن را مدیون او هستم. اصلیترین تماشاگران ما آنها هستند؟ چرا ما بچهها را در تئاتر راه نمیدهیم؟ مگر تئاتر برای زندگی نیست؟ تئاتر برای زندگی است یا همه چیز برای تئاتر است؟ من میگویم تئاتر برای زندگی است و اگر تئاتر برای زندگی است بچهها مهمترین اصل در زندگی هستند، پس بچهها هم باید در تئاتر باشند ولی در همه تئاترها نمیتوانند باشند. من اجازه دادم بچهها در تئاترم باشند و از آنها عقد و پیمان هم میگیرم که سروصدا نکنند و خوشبختانه نمیکنند. خودم با تکتکشان حرف میزنم. امیر دژاکام در طول چهل سال گذشته بیرحمانه یا دوستانه مورد قضاوت قرار گرفته است و نسبتهای مختلفی به من داده شده است؛ ولی مهم نیست چون من فرصت جواب دادن به این و آن را ندارم. من تئاتر بعدیام را مینویسم و با دانشجوها هم میروم کار میکنم، در یک سالن سی نفره و چهل نفره هم کار میکنم. مهم این است که من هنرمند تئاتر هستم و دلم میخواهد به هر شکلی که میتوانم با جامعهام ارتباط برقرار کنم.
نمایش شما یک نقد با زبان ساده است که یک بخشی از آن به تلویزیون و صداوسیما خود ما برمیگردد و کاملاً هم برای مخاطب قابل درک است و هر مخاطبی با هر سوادی کاملاً متوجه حرف شما در این نمایش میشود.
با تلویزیون شوخی میکنیم. در حد شوخی است.
یعنی به تلویزیون نقد نمیکنید؟
بله نقد هم داریم.
به نظر من این نمایش یک نقد اجتماعی است که به زبان طنز عنوان شده است.
آن موضوع مهم ما نیست. بله، ما با تلویزیون شوخی میکنیم ولی موضوع مهم ما شوخی کردن با تلویزیون نیست، بلکه موضوع مهم ما این است که اگر یک متخصص در هر زمینهای بر دانش خودش تسلط داشته باشد میتواند آن را به زبانی بگوید که مادربزرگهای 70- 80 ساله هم بفهمند. آقای مهندس حسین دژاکام میخواهد این را بگوید. میگوید اگر شما بر دانش و علمی تسلط داشته باشید، میتوانید آن را به هر کسی بگویید. یعنی اگر شما فیزیک کوانتوم بلد هستید یا میخواهید سیاهچالهها، نسبیت یا اصل عدم قطعیت را بگویید، اگر بر آن تسلط داشته باشید میتوانید آن را به بچهها و مادربزرگها هم منتقل کنید. میگوید علم ساده است و جهل پیچیده است. اما گاهی اوقات شما دو ساعت پای یک سخنرانی مینشینید و در آخر هیچ نمیفهمید. زندهیاد علامه جعفری در یکی از سخنرانیهایش یک مطلبی را گفته بود که آقای دکتر علی شریعتی هم در یکی از سخنرانیهایش به آن تأکید کرده بود و من الان فیالبداهه یاد آن مطالب افتادم. آنها میگویند عالم باید دانشمند، متخصص، فیلسوف، هنرمند و معلم باشد و بر دانشی که دارد مسلط باشد. این اصلیترین حرف ما است که نه پنهان و پیچیدهاش نمیکنیم و نه میگوییم هر شخصی توانست خودش برود کشفش کند. بله، من پست مدرنیته را در دانشگاه درس میدهم اما الان وقت پست مدرنیته نیست، الان وقت این است که با توده مردم و با جامعهای که به عینه میبینیم ناراحت است و حالش بد است، حرف بزنیم، حرفهایی که بعضیهایش شاید تلخ و تند هستند؛ اما در هر صورت با این جامعه حرف میزنیم. یک ذره میخندانیمشان و یک مقدار حرف میزنیم. اگر شما دقت کرده باشید لحظاتی که ما حرف میزنیم سالن ساکت ساکت است و تماشاگران با دقت گوش میکنند چون حرف ما را میفهمند.
با توجه به اینکه میگویید در بخشی از نمایش با تلویزیون شوخی میکنید پس این طبیعی است و زیاد نباید انتظار داشته باشیم که آن برنامه برای تماشاگر باورپذیر باشد؟
ما اصلاً تمام ضوابط آن برنامه را میشکنیم. اول تلفنی که میشود را با یک فاصلهای برای شما پخش میکنیم و یک فاصله زمانی و مکانی برایش درست میکنیم و بعد فاصله زمانی و مکانی تلفن را میشکنیم و بعد فاصله فیزیکی را هم میشکنیم. اینها وام گرفته از نمایش ایرانی است. همه مکانها در یک مکان و همه زمانها در یک زمان. مثلاً اگر اینجا شام است، بغلش هم صحرای کربلا است. در نمایش ما اینجا تلویزیون است و آنجا هم خانم آن آدم شمالی است. ما داریم ضوابط نمایش ایرانی را رعایت میکنیم و اصلاً چیز پیچیدهای نیست. نه ساختارشکنی و شالودهشکنی است نه چیز دیگری.
آیا کاملاً بر اساس متن پیش رفتید؟
بله. متن هست و نسخهاش وجود دارد. وقتی شروع به کار کردم من به امیر پیشنهاد امپرویزه دادم و امیر امپرویزه کار کرد و ما شروع کردیم به اتود کردن و اتودها را به قطعیت رساندیم. بعد با عقل جمعی یک عصارهای از اتودها ماند و کم کم تثبیت شد. یعنی وقتی الان شما اجرای ما را میبینید، جز یک درصد همه چیز تثبیت شده است که آن یک درصد هم مربوط به تماشاگر ما است. ما هر شب یک شوخی با تماشاگرمان داریم. حالا بستگی به این دارد که آن شب در میان تماشاگران چه وجود داشته باشد که بشود با آن شوخی کرد. آن یک بخش متغیر است که آن هم وام گرفته از نمایش ایرانی است، چون نمایش ایرانی نمایش حضور است و تماشاگرش را باور دارد و دیوار چهارم ندارد. ما دیوار چهارم نداریم، لذا هر شب یک شوخی با تماشاگرمان میکنیم. من در همه کارهای قبلیام این کار را کردهام و با یک شوخی ملایم سعی کردهام تماشاگر را شریک کنم و در قصه و فضای خیالیام بیاورم. لذا این جزو شگردهای همیشگی من است که یک شوخی با تماشاگر دارم. مثلاً یک شب من حدود هفتاد تماشاگر از اصفهان داشتم که همه هم بلیت بدون تخفیف خریده بودند و من آن شب برای اصفهانیها یک کار ویژه انجام دادم. دو دیالوگ کوچک را به اصفهانیها اختصاص دادیم و آنها خندیدند و دست زدند و خوشحال شدند و بعد هم نمایش را ادامه دادیم.
این روزها به دلیل قطع اینترنت بسیاری از کارگردانها گلایه دارند که سیستم اطلاعرسانی اجرای نمایششان با مشکل مواجه شده. شما چطور توانستید اجرای نمایشتان را به شهرستانها هم اطلاعرسانی کنید؟
ما اولاً به صورت سینه به سینه خیلی تبلیغ کردیم و بعد وقتی مهندس حسین دژاکام چیزی را اعلام میکند علاقهمندانش از اقصی نقاط ایران میآیند. ما از آستارا، چابهار و بسیاری از شهرهای دیگر کشور هم تماشاگر داریم چون علاقهمندان مهندس دژاکام کنجکاو هستند که ببینند کار ایشان چیست.
یکی از ویژگیهای نمایش شما انتخاب درست بازیگران بود. تمریناتتان را از چه زمانی آغاز کردید و آیا تغییر بازیگر هم داشتید؟
اصلاً. من و بهرام ابراهیمی 38 سال است با هم کار میکنیم. با امیر کربلاییزاده هم 20 سال است که کار میکنیم. حسین شهبازی و ابوالفضل جمشیدی هم فکر میکنم 10 نمایش با من کار کردهاند. از نقش اول کار کردهاند تا دستیار کارگردان و منشی صحنه. یک تیم هستیم و با هم کار میکنیم. شاگردهای خودم هستند و خودم به آنها بازیگری را یاد دادهام. حسین شهبازی تحصیلاتش سینما است و فیلم سینمایی هم ساخته است. ابوالفضل هم سریال بازی کرده است. در این نمایش با آقای عمار تفتی برای اولین بار است کار کردم.
چه مدت تمرین کردید؟
دو ماه.
با توجه به اینکه از نمایش "پنجره ای رو به آسمان" استقبال خوبی صورت گرفته اجرای این نمایش همچنان ادامه خواهد داشت؟
بله، تمام سعیمان را میکنیم که اینطوری باشد.
بعد از این نمایش چه اثری را برای اجرا در نظر گرفتهاید؟
نمایش "ایوب خان" که نوشته خودم است را میخواهم با دانشجوهایم کار کنم. اگر برسم و اجراهای نمایش "پنجرهای رو به آسمان" تمام شود، نمایش "ایوب خان" را احتمالاً بهمن امسال در سالن شماره یک مهرگان روی صحنه میبرم. در نیمه دوم سال آینده هم در سالن اصلی تئاتر شهر اجرا دارم. یک نمایشی را با اسم موقت "احمد شمس" قرار است، اجرا کنم که نمایش بلندی است و آن هم نوشته خودم است. سرگذشت یک دکترای هنر است و یک دکترای ادبیات فارسی، که دکترای هنر ما اسنپباکس شده است و دکترای ادبیاتمان هم عریضهنویس جلوی دادگاه است. یک نمایشنامه کاملاً اجتماعی است که حدود چهل و خردهای پرسوناژ و هشت، نُه نقش اصلی دارد. یکی از تهیهکنندگان خوب و بزرگ کشور من را همراهی میکند و توانستهام موافقتش را جلب کنم. چون فکر نمیکردم با این موضوع مواجه شوم که خبر اجرای این نمایش را اعلام کنم، شاید در گفتوگوی بعدی اسم تهیهکننده را هم اعلام کنم. یکی از تهیهکنندگان بسیار خوب کشور است که کارهای بسیار زیادی را تهیه کرده است. اگر عمری باشد به امید خدا این نمایش را با یک کست حرفهای و دانشجوهایم کار خواهم کرد. دانشجوهای من در هر کاری که انجام بدهم در کنار من خواهند بود. من کارهای قبلیام را هم به همین شکل با تعدادی از بچههای تئاتر و تعدادی از دانشجوهایم روی صحنه بردهام و تا حالا با کسی که فقط سینما کار کرده است تئاتر کار نکردهام. البته احترام میگذارم چون سینما و تلویزیون بسیار کار سختی است اما تئاتر هم کار بسیار سختی است. شاید یک روز به موقعیتی برسم که قرار باشد یک هنرپیشهای که فقط سینما کار کرده است در نمایش من بازی کند و بعد ما با هم به یک تفاهم تکنیکی هم برسیم و ببینیم بله اینجوری هم میشود کار کرد.
بازیگران نمایشی که قرار است در تئاتر شهر اجرا کنید، مشخص شده است؟
بله مشخص است ولی فعلاً نمیخواهم اعلام کنم.
در حال حاضر در حوزه تصویر هم مشغول فعالیت هستید؟
من دو سریال را در حال گفتوگو دارم و با یک سریال حتی قرارداد هم بستم؛ ولی چون نقشی که قرار بود من بازی کنم در فیلمنامه تغییر کرد، با تفاهمی که با کارگردان داشتم آن نقش را نپذیرفتم و قرارداد ملغی شد. یک فیلم سینمایی هم با مهران احمدی کار کردم. مهران از دوستان خوب قدیمی من است و فرصت پیش آمد تا ما با هم کار کنیم و من یکی دو سکانس برایش بازی کردم. کار قشنگی بود و خودم دوستش داشتم.
در جریان هستید که در هفتههای اخیر اخباری مبنی بر لغو معافیت مالیاتی فعالیتهای فرهنگی و هنری شنیده شد که در نهایت تصمیم بر این شد این معافیت مالیاتی مثل سالهای گذشته پابرجا بماند. به نظر شما اگر قرار باشد این معافیت مالیاتی برای کارهای هنری اعمال نشود آثارش در تئاتر چه خواهد بود؟
واقعیتش این است که ما هنوز در قضیه مالیات به عدالت نرسیدهایم. خداوند وسط دانه گندم یک خط کشیده است و آن را به دو بخش تقسیم کرده است اما ما در امر مالیات نتوانستیم این کار را بکنیم، یعنی از کسانی که درآمدهای سرشار دارند بگیریم و مصارف عمومی بکنیم در سطح جامعه، بلکه مالیات را همینجوری در بخشهایی میگیریم. خب، حوزه نشر، حوزه تئاتر، بخشی از حوزه سینما، آموزشگاهها، کارهای فرهنگی و کارهای عامالمنفعه نمیتوانند مالیات بدهند، اما قوانین مالیاتی متأسفانه تبصرهها و مادههای خشکی هستند که من با آنها مواجه شدهام و میدانم اساساً تفسیربردار و معناکننده نیستند و شخصی که آنور میز نشسته میگوید؛ طبق این ماده باید مالیات بپردازید. یعنی شما هر چقدر برای آن شخص توضیح بدهید باز هم شما را به آن ماده و تبصره ارجاع میدهد. من چند سالی است که خودم با اینکه معاف از مالیات هستم با اداره مالیات رفتوآمدهایی دارم که رفتوآمدهای سختی بوده است. در واقع آنها سعی کردهاند به خاطر مؤسسه آموزشی به ما کمک کنند، منتها من در این مسیر واقعاً سختی کشیدهام. الان هم امیدوارم که اگر قرار است مالیات اتفاق بیفتد ساز و کار دقیقی انجام شود که درآمدها ارزیابی شوند و بر اساس درآمدها مالیات گرفته شود. ما همیشه اعلام میکنیم هنر تجارت نیست، اما آنجایی که تجارت میشود چطور؟
یعنی بحث تئاتر تجاری از تئاتر فرهنگی جدا شود؟
بله. ممکن است شما تئاتر فرهنگی کار کنید ولی حالا تا شما بخواهید ثابت کنید تئاتر تجاری نیستید، پدرتان درآمده است! لذا بهتر است فعالیتهای فرهنگی و هنری از مالیات معاف شوند.
و سخن پایانی؟
حرفهای بسیار زیادی برای گفتن دارم هم با همکارانم هم با مدیران که اگر ما این تجدیدنظرها را نکنیم و این خانه تکانی را در بسیاری از زمینهها انجام ندهیم، با مشکلات عدیدهای مواجه خواهیم بود. مثلاً یکی از این زمینهها واژگان شغلی ما است. 30- 40 واژه وجود دارد که اینها مشکلات عدیدهای را به وجود میآورند و اگر لازم باشد من با جزئیات میگویم هر کدام از این واژگان چه مشکلاتی را ایجاد میکنند. یکی دیگر از خانهتکانیها باید در مورد روشها باشد. مثلاً جشنواره تئاتر فجر باید خودش را بهروز کند. البته شما با گرافیک، دکوراسیون، قهوه، سیگار قهوهای یا اسمهای خارجی نمیتوانید بهروز شوید. در واقع مدرنتیه و جدید بودن نیست، بلکه علمگرایی و عقلگرایی مبتنی بر علم است. روشهای تولید تئاتر در دنیا بسیار متفاوت است. ما اگر این روشها را از نظر علمی قبول داریم پس باید کانالهای ورودیمان را هم براساس روشها تغییر بدهیم و برای تمام روشها کانال ورودی ایجاد کنیم. مسئله بعدی دبیر جشنواره تئاتر فجر است. اگر دبیر یک رویداد، زیباییشناسی، حق رأی و حق انتخاب نداشته باشد پس چرا او را دبیر میگذاریم؟ دبیرهای ما دائم باید بترسند و بگویند این را شورا انتخاب کرده و گفته است، نه آقا، تو دبیری و برو هر کاری دلت میخواهد بکن! اگر دبیر است پس باید دبیر باشد. دبیرهای ما قدرت ندارند. دبیرهای ما آدمهایی هستند که مدام میگویند ببینید من دارم طبق این بخشنامه پیش میروم، در حالیکه دبیر باید بگوید من یک هنرمند چهل ساله هستم و من انتخاب کردهام. اما آنقدر زد و بند، پارتیبازی و درهم و برهم میشود که دبیرهای ما نمیتوانند اینگونه حرف بزنند. به عقیده من یکی از کارهایی که باعث میشود ما روزآمد شویم این است که دبیرمان وجه زیباییشناسی و استقلال داشته باشد. اصلاً انتخابش قانون باشد. انتخاب دبیر باید قانون باشد. قرار نیست دبیر همه چیز را برای همه توضیح بدهد. اگر انتخابش کردهایم یعنی او را بهعنوان یک آرتیست در آن منسب گذاشتهایم، پس زیباییشناسی این آرتیست بر جشنواره حکومت میکند. ضمن اینکه باید تمام برنامهها باید در قالب یک برنامه بلندمدت و یک چشمانداز 20 ساله باشد. تئاتر ما چشمانداز ندارد چون تئوریسین ندارد و به همین دلیل واژههای چپ اندر قیچی هم در آن پر است. زبانش زبان سلیس و روانی نیست و زبان پر از اشکالی است. ما در حالی از واژه تئاتر محیطی استفاده میکنیم که شاید تا به حال فقط دو، سه تئاتر محیطی داشتهایم، اما میبینیم گروهها تئاتر بیرون اجرا میکنند و فکر میکنند این تئاتر محیطی است. یا در کافه تئاتر اجرا میکنند و میگویند تئاتر محیطی. یا خیلی جاها به غلط از عبارت تئاتر صحنهای استفاده میکنند. یا آموزههای غلطی که در بازیگری وجود دارد اصلاً فاجعه است. من به عینه دارم آن فاجعهها را میبینم. من یک سؤال دارم، آیا زنی که 10 شکم زاییده است میشود متخصص زنان و زایمان؟ پس چطور بازیگری که 10 فیلم سینمایی بازی کرده است میشود معلم بازیگری؟! این آدم معلم بازیگری میشود و فاجعه به بار میآورد. بعد بچهها خفه میشوند و سر زا میمیرند یا خود مادر سر زا میمیرد. من درباره بازیگری مفصل حرف دارم. پنج ساعت حرف دارم که درباره جامعه بازیگری بزنم و بگویم اینها اشتباهات فاحش بازیگری است. شما فاکتورهای پزشکی را اصلاً در نظر نگرفتهاید. اگر از معلمهای پزشکی ما بپرسید هیپوتالاموس چهکار میکند نمیدانند، فقط میدانند مدیوم شات، اکستریم کلوزآپ یا لنز 85 چیست، اما اینکه نشد بازیگری! شما باید ببینید این آناتومی چگونه حیات دارد یا تخیل روی هورمونها چه تأثیری میگذارد؟ با چشم چهکار میکند؟ با کبد و قلب چهکار میکند؟ این وضعیت فاجعه پزشکی بهوجود آورده است. اکثراً دارند آرامبخش میخورند. گندهگندههایش دارند آرامبخش میخورند، آرامبخشهایی که در نسخههای پزشکی نیست. این به خاطر غلطهایی است که در آموزش بازیگری وجود دارد.