نرگس آبيار و تيمش اين امكان را به هر لحاظ داشتند كه نگاه امنيتي را كمي تلطيف كنند؛ چه در جامعه چه در حاكميت اما متاسفانه فرصت‌سوزي كردند.

«شبي كه ماه كامل شد» را در جشنواره ديده بودم. همان وقت مي‌خواستم چيزكي بنويسم، اما ننوشتم. به هزار و يك دليل كه بي‌تعارف عمده‌ترينش خودسانسوري رخنه شده در قلم‌ است. چندي پيش براي دومين بار فيلم را ديدم. فيلم بالذات، مرا قلقك نمي‌كرد كه مجدد به سراغ او بروم، جز لذت تماشاي خانوادگي فيلم، تجربه زيسته‌ام در نه ماه اخير مجابم كرد كه آخرين ساخته نرگس آبيار را باز ببينم. در حقيقت چند ماهي است كه فرصت بسيار مغتنمي به دست آورده‌ام تا بيشتر اوقاتم را در بلوچستان زندگي كنم و با مردم بلوچ كه پيش از اين هيچ شناخت و حتي ايده‌اي از آنها نداشتم مراوده داشته باشم. بعد از اين همنشيني چندماهه وسوسه شدم ببينم كه نرگس آبيار در آن فيلم پرسروصدا واقعا چه كرده است؟ همان‌طور كه گفتم من هيچ ايده‌اي از مردم بلوچ نداشتم. اين در زمانه ما، در عصر سيطره شبكه‌هاي اجتماعي فضاي مجازي به نظرتان عجيب نيست؟ نه و در ادامه خواهم گفت كه چرا عجيب نيست و نرگس آبيار و امثالهم هم چگونه تحت سلطه همين فضا بدون اينكه در آثارشان مازادي داشته باشند تن به انقياد يك نگاه كليشه‌اي از يك منطقه داده‌اند و حتي تلاشي براي سرك كشيدن به بيرون اين ساختار نداشته‌اند. شبي كه ماه كامل شد داستان عشق تراژيك برادر عبدالمالك ريگي با يك دختر تهراني است. برادري كه از يك بلوچِ شاعر عاشق‌پيشه تبديل به نفر دوم گروه تروريستي برادر مي‌شود و در آخر هم به امر عبدالمالك، عشق خود را به قتل مي‌رساند. خب داستان يك خطي و ايده‌ بسيار جذاب است، اما داستان قرار است در بستري اتفاق بيفتد كه جز خود مردم آن منطقه و انگشت‌شمار كنشگر غيربومي، تقريبا هيچ‌كس ديگري در اين دنيا درك و آگاهي‌اي از آن وضعيت ندارد. ممكن است خواننده اين سطور من را متهم به اگزجره كردن وضعيت كند و بگويد اين همه سفر به مناطق محروم، اين همه سلبريتي‌اي كه سفير فلان و بسار مردم سيستان و بلوچستان هستند و اين همه عكس و لايك درباره مردم اين استان پس چيست؟ اگر از والر اشتاين و نظريه حاشيه- مركز او وام بگيرم و با مفروضاتش هم‌دل شويم، احتمالا مي‌توانيم وضعيت شبي كه ماه كامل شد، نسبتش با ساختار سياسي- اجتماعي و البته سينماي ايران را گره‌گشايي كنيم. والراشتاين در نظريه معروفش معتقد است در يك وضعيت جهاني كشورهاي جهان به مركز و پيرامون تقسيم مي‌شوند. البته كه كشورهاي مركز همواره برخوردارتر و از رفاه بيشتري نسبت به پيرامون برخوردارند، اما اشتاين در ادامه مي‌گويد كه در خود كشورهاي پيرامون {و نه مركز} هم اين وضعيت مركز- پيرامون اتفاق مي‌افتد.

او مثال برزيل آن زمان را مي‌زند و مي‌گويد كه شما هرچه از برزيليا دورتر مي‌شويد امكانات كمتري مي‌بينيد. اين گزاره اشتاين حداقل درباره عمده مناطق سيستان و بلوچستان كه از دورترين مناطق ايران نسبت به مركز هستند، كاملا صدق مي‌كند. محروميت اين منطقه نه از پس بازنمايي اينستاگرامي بلكه تنها در پس زيستن، همدل و هم‌درد شدن با مردم اين منطقه قابل درك است. فاصله زياد بلوچستان با مركز چه به فيزيكي و به تبع آن فرهنگي و جهان‌بيني اين منطقه را تقريبا به حاشيه‌ترين منطقه ايران تبديل كرده است. وقتي فيلمساز در مقام يك هنرمند كه از قضا امكانات نامحدودي هم در اختيار دارد به سمت چنين سوژه‌اي خيز برمي‌دارد انتظار داريم كه از پس قاب او به جهان بلوچستان نزديك شويم و سر برآوردن ريگي را عميق‌تر بفهميم. اما فيلم نه تنها به اين سمت نرفته است كه حتي در ديگر جاها هم به نقض غرض گرفتار شده است. البته زحمت فيلمساز را نبايد ناديده گرفت، نرگس آبيار در شبي كه ماه كامل شد سعي كرده است به جزييات توجه كند. جزييات در دكوپاژ چه در تهران و چه در سيستان و بلوچستان هوشمندانه مورد توجه قرار گرفته است. لهجه فارسي مرد بلوچ حداقل براي گوش غيربومي كاملا به واقعيت نزديك است، بازي هوتن شكيبا قوي‌ است و تلاش الناز شاكردوست هم براي كندن از كاراكتري كه در سينماي ايران داشت، ستودني است. اما اينها چيزي وراي عكس‌هاي اينستاگرامي به ما نمي‌دهد، همه چيز در آنها واقعي است اما مخاطب را درگير نمي‌كند و مساله منطقه به مساله مخاطب تبديل نمي‌شود. تصاوير آبيار از بلوچستان دقيقا همان چيزي است كه مدياهاي غالب ساخته‌اند. گاندو، بندر بريس، نقش‌هاي زيباي حنا روي دست زنان، كپرنشينان و ... همه تصاويري است كه توريست‌هايي كه سفري چندروزه به اين مناطق دارند بازنمايي مي‌كنند. آبيار وراي اين تصاوير چيزي از مردم بلوچ، از وضعيت و مسائلي كه تروريستي مثل ريگي را نزد بعضي‌شان جذاب مي‌كند نمي‌گويد، تازه همين هم، انتظار ثانويه است، چرا كه توقع داريم فيلمساز روي پنجه‌هاي خود بلند شود، سرك بكشد و وراي يك اينستاگرامر نگاهي به چرايي سربرآوردن ريگي داشته باشد. اينكه در طول 150 دقيقه فيلم، تنها يك ديالوگ چند ثانيه‌اي به بيكاري جواناني كه جذب عبدالمالك ريگي شدن اشاره كنيم بازتاب آن جواني نيست كه سه ماه تابستان از دانشگاه به سيستان و بلوچستان بازمي‌گردد تا سوخت‌كشي كند و بتواند بقيه سال قوت لايموتي داشته باشد. نرگس آبيار نمي‌داند كه آن صحنه «مدمن»وار تعقيب و گريزش تقريبا كار هرروزه آدم‌هايي است كه نه تروريستند و نه آدمكش و جز عده‌اي كه از سر طمع دست به سوخت‌كشي مي‌زنند بقيه از سر ناچاري و اجبار با خطر و استرس همراه مي‌شوند تا غذايي براي خوردن داشته باشند. آبيار با سكانسي، همان كه كپرنشيني مي‌خواهد بزش را براي مهمان سر ببرد قصد دارد كه خط فاصله‌اي ميان مردم بلوچ و عبدالمالك ريگي بيندازد. اين تك‌سكانس تمام چيزي است كه آبيار براي مرزبندي عبدالمالك ريگي با ديگر بلوچ‌ها و حتي ديگر ريگي‌ها در چنته دارد و تا آخر هم سعي دارد بي‌جا از آن استفاده كند. اما اين نگاه سانتيمانتال فهمي واقعي از مردم بلوچ نمي‌دهد و بعيد است فيلمسازي نداند با يك ديالوگ چندثانيه‌اي نمي‌توان چيزي را به مساله مخاطب تبديل كرد. ممكن است ايراد به اين نوشته بگيرند كه اساسا فيلمساز قصد روايت داستان عشقي در دل يك گروه تروريستي داشته و مساله‌اش نه ريگي كه فائزه است. اگر فيلمساز هم چنين قصدي داشته است دوربين هرگز نبايد از فائزه جدا مي‌شد و به ميان گروه ريگي مي‌رفت تا ريگي را از نگاه فيلمساز ارزش‌داوري كند. شايد اگر آبيار همين كار را كرده بود و شناخت ريگي را از كانال فهم فائزه به عرضه مي‌كرد فيلم موفق‌تر مي‌شد. اگر او به اين سمت رفته بود به مخاطب غير مسلمان هم اين القا نمي‌شد كه خوانش خشونت‌طلب از اسلام تنها خوانش موجود است، چون در اين فيلم اگرچه ما با جزييات اسلام ريگي آشنا مي‌شويم اما هيچ خوانش بديلي از اسلام در دل فيلم ارايه نمي‌شود و گويي اسلام يعني ريگي. با عنايت به همه اينها مي‌توان گفت كه فيلمساز در هيچ‌كدام از اهداف پيدا و پنهانش موفق نبوده است. روزي مرد بلوچ زحمتكشي به من گفت خدا لعنت كند عبدالمالك ريگي كه نگاه به بلوچستان را امنيتي كرد. نرگس آبيار و تيمش اين امكان را به هر لحاظ داشتند كه نگاه امنيتي را كمي تلطيف كنند؛ چه در جامعه چه در حاكميت اما متاسفانه فرصت‌سوزي كردند. اين را هنگامي عميقا درك كردم كه خانواده‌ام پس از پايان فيلم مي‌گفتند: لطفا ديگر به بلوچستان نرو!



نویسنده: علي ورامينی- اعتماد