رضا ثروتی، نویسنده، کارگردان و دراماتورژ تئاتر معتقد است؛ کارگردان‌های تئاتر در ایران می‌بایست پوست کرگدن داشته باشند و بال‌های ماهی که روح سیال‌شان به هرکجا که خواست پر بکشد.

پایگاه خبری تئاتر: رضا ثروتی، نویسنده، کارگردان و دراماتورژ تئاتر، از جمله هنرمندانی‌ست که بعد از گذشت بیش از یک دهه از فعالیت در عرصه حرفه‌ای تئاتر و روی صحنه بردن آثار موفقی همچون؛ "عجایب المخلوقات"، "استنطاق"، "از پا نیافتاده"، "مکبث" و... توانسته ثابت کند که با سبک منحصربفردش می‌تواند مخاطب را با خود همراه ‌کند. او فارغ‌التحصیل رشته کارگردانی در مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه تربیت مدرس است و تاکنون جوایز مختلفی را از جشنواره بین‌المللی تئاتر فجر و جشنواره بین‌المللی تئاتر دانشگاهی از آن خود کرده است. در گفت‌وگویی با رضا ثروتی، پای صحبت‌های او نشستیم و درباره مسائل جاری مختلف تئاتر نظرات او را جویا شدیم. آنچه در ادامه می‌خوانید ماحصل گفت‌وگو با این نویسنده و کارگردان تئاتر است.

- خالی از لطف نیست کمی درباره گذشته حرف بزنیم و بعد به سراغ مسائل روز تئاتر برویم. چطور شد به تئاتر علاقه‌مند شدید و در این مسیر چه اتفاقاتی برای‌تان افتاد؟

ثروتی: رشته من در پیش دانشگاهی تجربی بود و برای مطالعه به کتابخانه علامه‌جعفری نزدیک میدان نور سابق تهران می‌رفتم. قسمت نمایشنامه‌ها همیشه برایم جذاب بود و گاهی به آنها سرک می‌کشیدم. یک روز نمایشنامه‌ای که بیش از 200 صفحه داشت را برداشتم و همانجا بدون توقف تمام آن را خواندم. دو ماه بود که با پدرم حرف نمی‌زدم و بعد از خواندن نمایشنامه به خانه رفتم و در آغوش پدر گریه کردم. آن نمایشنامه "مرگ پیله‌ور" (مرگ دستفروش) آرتور میلر بود. تمام صحنه‌های نمایشنامه را رنگی‌تر از هر فیلم سینمایی می‌دیدم. از روز بعد پنهانی و بدون اطلاع خانواده سراغ کتاب‌های اطلاعات عمومی هنر و تخصصی نمایش رفتم، اما کنکور تجربی هم دادم و دندانپزشکی کرمان قبول شدم. دانشگاه آزاد هم هنر شرکت کردم و تنکابن انتخاب اولم بود. ما در شهسوار آشنایی به نام مرتضی رستگار داشتیم که در کلبه‌ی جنگلی‌اش کتاب و شعر می‌نوشت. می‌دانستم محمد صالح‌علا هم در نشتارود خلوت کرده است. آرزویم رفتن به شمال و شکل دادن شخصیتم با این دو نفر بود. علیرغم مخالفت خانواده به تنکابن رفتم اما وقتی رسیدم مرتضی رستگار فوت کرده بود و محمد صالح‌علا به تهران برگشته بود. به دانشگاه رفتم و هرچه می‌گذشت افسرده‌تر می‌شدم. می‌دیدم فضایی که از طبیعت شمال و پالایش در آنجا ترسیم کرده‌ام با نشستن سر کلاس‌ها و پایین بودن دایره مطالعاتی آدم‌ها و حرف‌های خاله زنکی دانشجویان خراب می‌شود. یک روز در کافه نشسته بودم که خبر زلزله بم و زیر آوار ماندن خاله و شوهر خاله‌ام با چهار فرزندشان مرا شوکه کرد. با آن عقبه افسردگی احساس کردم مغزم یک ذغال سیاه کوچک شده و بعد بی‌خوابی به سراغم آمد. پدرم به شمال آمد و مرا به تهران برد. با مراجعه به هر پزشک و مصرف انواع قرص‌ها خواب برنگشت و بی‌خوابی چندین شب طول کشید. روی هر نقطه‌ای از پوستم آرام دست می‌کشیدی جای کبودی می‌ماند. بعد از بی‌نتیجه ماندن درمان تصمیم گرفتم به شمال برگردم و همانجا خوب شوم. از دانشگاه تا خانه دو شهر فاصله بود و من کیلومترها می‌دویدم تا خسته شوم و بتوانم بخوابم. در این مسیر، درختان و آب رودخانه را در باد می‌دیدم که تکان می‌خورند و فکر می‌کردم با من سلام و احوالپرسی می‌کنند. دقیقا مرز جنون. در این شرایط یکی از دوستانم آرش وزیری خیلی به من کمک کرد. برایم گیتار کلاسیک می‌زد، فیلم می‌گذاشت، قصه و شعر می‌خواند و من بعد از دو روز ناگهان خواب را بغل کردم. بعد از بیداری یک منبع انرژی وحشتناک درونم احساس می‌کردم و ذهنم مانند یک ماشین شعر، داستان کوتاه و ایده‌های تئاتری تولید می‌کرد. من تئاتر را از جایی الگو نگرفته بودم و به ترس‌ها و شادی‌ها و رنج‌های خودم وفادار بودم و سعی می‌کردم آنها را تصویر کنم و به همین دلیل هر کس آن را می‌دید از لحاظ حسی ارتباط برقرار می‌کرد.

- پس از گذراندن آن دوره دشوار و به دست آوردن یک منبع انرژی خارق‌العاده، تئاتر را چگونه ادامه دادید؟

ثروتی: اولین کارم "تاثیر صدای زوزه باد" با بازی سعیده شریفی و مرتضی اسماعیل کاشی بود. وقتی متن را به آنها دادم گفتم شما جوایز اول بازیگری را می‌گیرید، هر دو هستند و می‌توانند شهادت بدهند. این کار در جشنواره دانشجویی اجرا رفت و جایزه اول بازیگری زن و مرد را گرفت ولی اسم من در لیست کارگردانان برتر نبود. یک سال بعد یکی از داورها را دیدم و پرسیدم چطور می‌شود کاری با دو بازیگر جوایز اول بازیگری را بگیرد و کارگردانش هیچ کاره باشد؟! گفت کار تو بهترین کار جشنواره بود ولی چون در آن زن و مرد می‌رقصیدند و تئاتر دانشگاهی وقار دیگری دارد به ما گفتند این کار باید حذف شود. سال پیش یکی دیگر از آن داورها را دیدم و گفت بعد از دیدن "مکبث" و "عجایب المخلوقات" فهمیدم کار آن سال تو از این دو تا هم بهتر بود. بعد از آن "از پا نیفتاده" را بر اساس داستان "شکست ناخورده" اثر همینگوی و قصه "ماتادوری" از ایگناسیو همان دوست معروف لورکا نوشتم. نمایش علاوه بر برگزیدگی در مشهد، در تهران هم در همه بخش‌ها جایزه گرفت و ما به عنوان اولین گروه جشنواره دانشجویی در سالن اصلی مولوی نمایش را اجرای عموم کردیم. دو سال بعد "مکبث" را کار کردم و برای آن هم به گروهم گفتم باید در جشنواره دانشجویی برگزیده شویم و از آن طریق به بخش بین‌الملل جشنواره فجر برویم و با برگزیده شدن درآنجا سفرهای خارجی‌مان را شروع کنیم. کمی برای اعضای گروهم بلند پروازی اغراق‌آمیزی بود ولی آنها دیدند که همه آن پیش‌بینی‌ها اتفاق افتاد. با "مکبث" به تهران رفتیم و همه جایزه‌ها را بردیم. بعد در بخش بین‌الملل جشنواره فجر شرکت کردیم و جایزه ویژه هیات داوران را گرفتیم. فردای اجرای فجر پروفسور لوان ختاگوری که کار را دیده بود خواست آن را در پنج شهر گرجستان اجرا ببرم. از طرف دیگر هم از آمستردام دعوت شدیم و دقیقا همان چیزهایی که می‌خواستم اتفاق افتاد.

- و بعد هم در مقطع کارشناسی ارشد پذیرفته شدید.

ثروتی: بله، با اتمام درسم در ادبیات نمایشی تنکابن و پذیرفته شدن در ارشد کارگردانی تربیت مدرس، "عجایب المخلوقات" را شروع کردم. برای عجایب متن کاملی نوشته بودم که جهانی با بیست کاراکتر انسان- شئ مانند زن لباسشویی داشت. بعد از دو ماه تمرین به بچه‌ها گفتم خیلی سطحی شده و زمانی‌که کلام در این فضای انتزاعی قرار می‌گیرد جنبه شعاری پیدا می‌کند. متن‌ها را گرفتم و پاره کردم. آن زمان فقط یک تصویر در ذهنم بود که یک سری آدم چتر به دست بالای جنازه یک شاه که تاجش را در دست دارد ایستاده‌اند و خطوط چند ضلعی این چترها مانند خطوط لاک‌پشت است. شاهی را در نظر بگیرید که نمی‌خواهد بمیرد و تاج قدرتش را به اینها بدهد و می‌خواهد از لاکش بیرون بیاید و از دست مرگ و این وارثان قدرت نجات پیدا کند و ما جدل این‌ها را می‌بینیم. گفتند همین گفتم همین. باید منتظر دیگر صحنه‌ها می‌ماندم تا ادامه عجایب شکل بگیرد. هرکجا که خودآگاهانه و تحلیلی مثل نمایش "مکبث" طراحی می‌کردم اصلا از خروجی کار رضایت نداشتم. باید مثل یک شعر تصاویر به سراغم می‌آمدند نه اینکه من به سراغ‌شان بروم. من از 14 سالگی خیلی جدی شعر می‌گفتم. پس از عجایب شعر در تئاتر برایم جلوه بصری پیدا کرد. عجایب مانند یک شعر ساخته شد و آن سال در جشنواره فجر نمایش برگزیده شد و در بخش بین‌الملل فجر جایزه ویژه هیات داوران را گرفت. سال بعد "ویتسک" را در جشنواره شرکت دادیم و مرتضی اسماعیل کاشی و پانته‌آ پناهی‌ها جوایز اول بازیگری را بردند و من دوباره جایزه ویژه هیات داوران. در جشن بازیگری سال گذشته از آن‌جایی که سه نمایش را دوباره در سال 91 اجرا کردم همه بازیگران "عجایب المخلوقات"، "مکبث" و "ویتسک" جوایز اصلی را دریافت کردند و جشن اردیبهشت تئاتر به جشن تیم ما تبدیل شد.

 - با وجود مسائل و مشکلاتی که بر سر راه گروه‌های جوان قرار دارد چطور به این سرعت یک روند صعودی را پشت سر گذاشتید و ناامید نشدید؟

ثروتی: تمام این‌ها فقط به یک دلیل رخ داد. ما با وجود همه اتفاقات و پالس‌های منفی که جلوی هر گروه موفقی هست برای رسیدن به هدف‌مان سرشکسته نشدیم و بیشتر تلاش کردیم. به همین خاطر هر وقت حرف از تئاتر دانشگاهی می‌شود فکر می‌کنم اگر کسی موفق نمی‌شود ایراد را نباید پیرامون خودش جستجو کند. اگرچه مشکلات زیادی سر راه دانشجویان هست ولی وقتی کامل باشی هیچ‌کس نمی‌تواند تو را حذف کند و حتما چند درصدی را مجال گذاشته‌ای که نتوانند به احترامت بلند شوند و کلاه‌شان را بردارند. شانس بزرگ دانشجویان امروز این است که کتاب‌های تئوری متعددی چاپ می‌شود. چیزهایی که ما باید از لابلای مجله‌های قدیمی با مشقت پیدا می‌کردیم. موضوع مهم دیگر اینکه فراگیری زبان آنقدر رشد کرده که خود دانشجویان می‌توانند مقالات و کتاب‌های روز را پیدا کنند و دانش تئوری‌شان را قوت بخشند.

- با توجه به اینکه هم در جشنواره فجر و هم در جشنواره تئاتر دانشگاهی توانستی کارهای موفقی را اجرا کنی، تئاتر دانشجویی و تئاتر حرفه‌ای چه تفاوت‌هایی با هم دارند؟

ثروتی: جسارت، مسئله مهم در تئاتر دانشگاهی است. تئاتر دانشگاهی مجالی به دانشجوها می‌دهد که آزمون و خطا کنند اما در فضای تئاتر حرفه‌ای محافظه‌کاری و ترس از شکست وجود دارد. تئاتر دانشگاهی برایم بسیار مقدس است. اگر جسارت بچه‌ها با پیگیری مداوم همراه باشد و منجر به نا امیدی نشود قطعا اتفاقی که برای من افتاده برای آنها هم می‌افتد. فقط باید قوی باشند و با هر حرفی از گود خارج نشوند.

- به نظر شما مشکلات تئاتر دانشگاهی چیست؟

ثروتی: دانشگاه باید مجالی فراهم کند که دانشجویان در گرایشی که استعداد دارند تحصیل کنند. نه اینکه اساتید بخواهند صرفا داشته‌های خودشان را انتقال بدهند که در اکثر موارد این اتفاق هم نمی‌افتد و کلاس‌شان صرفا رونوشتی از یک سری کتاب می‌شود. به نظرم بهترین حالت سیستم آموزشی در تئاتر ایران پیدا کردن سوی عمل‌گرایانه و آزمون و خطای دروس تئوری در صحنه است تا دانشجو آموخته‌هایش را به زبان شخصی خودش نزدیک کند. رسیدن به این زبان باید به شکل فردی صورت بگیرد. اساتید می‌بایست دانشجو را با توجه به توانایی‌ها و ویژگی‌هایش در مسیری صحیح به شکل جداگانه از دانشجویان دیگر راهنمایی کنند. اما دانشگاه به وظیفه‌اش درست عمل نمی‌کند و گرایش‌های تئاتری بیشتر جنبه سوری دارند و اساتیدی به تدریس می‌پردازند که بعضا در هیچ کدام از رشته‌ها تخصص ندارند و اکثرا از فضای عملی و اجرایی و تئاتر حرفه‌ای دور هستند. تاسف اصلی آنجاست که اکثر اساتید دانشگاه‌ها، در خوشبینانه‌ترین حالت اطلاعات به روزشان تا 1900 می‌رسد و آنهایی که با کمک اسکار براکت به نزدیکی‌های دهه هفتاد رسیده‌اند تنها پاراگرافی را از جریان‌های تئاتری می‌آموزند. جالب آنجاست معدود اساتیدی که همپای دانشجویان، تئاتر روز جهان را رصد می‌کنند و با استقبال دانشجویان مواجه می‌شوند، اغلب یا از هیات‌های علمی دانشگاه‌ها کنار گذاشته می‌شوند یا هرگز نمی‌توانند به آنها وارد شوند زیرا دانشجو به راحتی سطح علمی اساتید را قضاوت می‌کند و استثناهایی که آن سطح را به هم می‌زنند باید کنار گذاشته شوند. در چنین فضایی دانشجویانی که سعی می‌کنند با مطالعه زیاد و تجربه‌های عملی از فضای دانشگاهی به فضای حرفه‌ای راه یابند با حسدورزی اساتید منفعل مواجه شده و مورد غضب آنها قرار می‌گیرند. ضمنا با بالا رفتن سرسام‌آور شهریه‌های دانشگاهی روز به روز از کسانی‌که می‌خواهند وارد عرصه تئاتر شوند کاسته می‌شود و حتی افراد مستعد هم در همان ورود به دانشگاه سرخورده می‌شوند.

- جشنواره تئاتر دانشگاهی در سال‌های قبل، افراد جدید و صاحب سبکی به تئاتر معرفی می‌کرد. اما یکی دو سالی است با وجود افزایش شرکت‌کنندگان، این اتفاق کمتر شده است. به نظر شما علت این مسئله چیست؟

ثروتی: من اینقدر بدبین نیستم. همین حالا نام‌هایی را از سال‌های اخیر به خاطر می‌آورم که آینده درخشانی را برایشان متصورم. از این اسامی می‌توانم به جابر رمضانی، محمد مساوات، امیراحمد قزوینی، اشکان خلیل‌نژاد و در بازیگری به نوید محمدزاده اشاره کنم که در همین سال‌ها بالا آمدند و محکم ایستادند. در هر فضای بسته‌ای یک روزنه می‌تواند باز شود و تو باید تلاش کنی تا خودت را از آن روزنه وارد کنی.

- در جشنواره امسال بخش تازه‌ای با عنوان تجربه‌های اجرایی وجود داشت که دانشجویان را به اجرا در فضاهایی غیر از سالن‌های تئاتر ترغیب می‌کرد و تعداد متقاضیان شرکت در این بخش 60 اثر بوده است. به نظر شما افزودن این بخش چه تاثیری روی انگیزه دانشجویان دارد؟

ثروتی: ما فقدان زیادی در حوزه پرفورمنس داریم. پرفورمنس هنری است که تماشاگر باید از نزدیک با اتفاقی که در حال رخ دادن است مواجه شود و عکس‌العمل او در مواجهه با آن مهم‌تر از خود اتفاق است. این به دست نمی‌آید مگر دانشجویان با پرفورمنس‌های مهم دنیا از نزدیک آشنا شوند. این هنر به شدت تاثیرگذار و هیجان انگیز برای ما در دیدن فیلم‌هایش خلاصه می‌شود و باز ارتباط ما با آن جدی نیست چون در هر حال یک فیلم است و پرفورمنس نیازمند ارتباطی زنده است. دانشجویان ما هنوز نتوانسته‌اند از این اتفاق ویژه لذت ببرند و چون این لذت درست منتقل نشده ما در این حوزه هنوز الکن هستیم. به همین خاطر 60 نفر آن را انتخاب می‌کنند. امید هاشمی یک ایرانی است که در فرانسه کار می‌کند و تنها کسی است که روی پرفورمنس ایستاده و یا حمید پورآذری در حوزه تئاتر محیطی از معدود نفراتی است که موفق عمل می‌کند. پیشنهادم به جشنواره دانشجویی این است که به جای دیکته، این بخش شرایطی فراهم کند که دانشجویان بینش بیشتری در مواجهه با پرفورمنس پیدا کنند و بعد از آنها بخواهد در آن شرکت کنند و آن وقت بی‌شک شرکت‌کنندگان آن از بخش صحنه هم بیشتر می‌شود.

 - سال‌های قبل داوری بخش صحنه دانشجویان تئاتری و غیرتئاتری به صورت جداگانه انجام می‌شد. امسال این دو بخش به صورت مشترک داوری شدند. شما موافق کدام نوع داوری هستید؟

ثروتی: ارتباطی به تئاتری یا غیرتئاتری بودن ندارد. خیلی‌ها مانند محمد یعقوبی یا امیررضا کوهستانی که دانشجوی فنی بوده در تئاتر فعالیت حرفه‌ای دارند. مهم رسیدن به همان زبان شخصی است که اشاره کردم. هر کس از هر فضایی می‌تواند وارد شود و ما نباید از پیش قضاوت کنیم چون اساسا تئاتر قاعده‌مند نیست.

- با توجه به پذیرش محدود آثار حضور بسیاری از دانشجویان در جشنواره میسر نیست. با وجود سلیقه‌های داوری و ماندن پشت درب‌های جشنواره، چه باید کرد تا دانشجویان بی‌انگیزه و دلسرد نشوند؟

ثروتی: سلایق داوری واقعا به من و شما ربطی ندارد. با فکر به این مسائل اصلا نمی‌توانیم کار کنیم چون ما را ناتوان می‌کند. سال 82 که وارد دانشگاه شدم از همان ابتدا تا امروز تمرین‌ها و هر آنچه اتود می‌کردم را یادداشت، تئوریزه و عملی می‌کردم و به ادراک و شناخت شخصی می‌رسیدم. به خودم دیکته کرده بودم که هر قدر امضای شخصی خودت را داشته باشی موفق‌تری چون از جای دیگری الگوبرداری نکردی و مشغول ساختن زبان خودت هستی. نداشتن این زبان اولین مشکلی است که دانشجوها دارند. در سال‌های دانشجویی مطالعات گسترده‌ای راجع به کتاب‌های تئوری تئاتر داشتم. مثلا اگر فضای خالی بروک یا تئاتر بی‌چیز گروتوفسکی را می‌خواندم در توهم آگاهی با خوانش آنها نبودم. آنها را اتود می‌کردم و در حالی از آنها رد می‌شدم که چیزهایی به آن تکنیک‌ها اضافه کرده بودم. دانشجو باید یاد بگیرد تئوری‌ای که می‌آموزد از فیلتر شخصی خودش عبور دهد. آن موقع می‌توانی به تئوری و زبان شخصی خودت نزدیک شوی. شعری از مارگوت بیگل همیشه در مواجهه با این مسائل به من انگیزه می‌دهد: "بر آنچه از آن من است بدان حمله نمی‌برم. خود را به تمامی بر آن می‌افکنم. اگرچه برآنم تا دیگر بار و دیگر بار برپای توانم خواست راهی به جز این نیست". این مسئله در ذهن من نقش بسته است که اگر هزار بار مرا زمین بزنند باز خواهم ایستاد. اگر این اعتقاد دانشجوهای تئاتر ما باشد قطعا اتفاقات خوبی برایشان خواهد افتاد. کارگردان‌های تئاتر در ایران می‌بایست پوست کرگدن داشته باشند و بال‌های ماهی که روح سیال‌شان به هرکجا که خواست پر بکشد. توازن بین سختی و نرمی راز مهم کارگردانی در ایران است.

- شما به عنوان هنرمندی صاحب سبک شناخته می‌شوید و امضای شخصی خودتان را دارید. چطور به این سبک شخصی رسیدید؟

ثروتی: فقط یک راز دارد؛ اینکه شما ترس‌ها، شادی‌ها و کابوس‌هایتان را به ترس‌ها، شادی‌ها و کابوس‌های جهانی تبدیل کنید. اگر به این وفادار بمانید و شخصی‌ترین حالت ممکن را صادقانه با تماشاگر به اشتراک بگذارید، آن اتفاق هم خیلی بومی و وطنی و هم خیلی جهانی است. کاری که اصغر فرهادی هوشمندانه انجام می‌دهد همان کاری است که سوفوکل می‌کرد و همان رویه‌ای است که شکسپیر و چخوف داشته‌اند، نگاه عمیق به انسان و نه تنها به مقطع زمانی خاص. نگاه عمیق و اندیشمندانه به انسان، از تاریخ و جغرافیا فراتر می‌رود و در هر زمان دیگری، انسان، دروغ، خیانت و قضاوت را درک کرده و درک خواهد کرد! ما در ایران گاهی با اجراهایی مواجه می‌شویم که جهان شخصی را دارند ولی به فضا و محیطی برای دریافت جمعی تبدیل نشده‌اند. باید بتوانی احساساتت را با تماشاگر شریک شوی. هر زمان ترسم را کامل و صادقانه با تماشاگر به اشتراک بگذارم ترس من ترس او هم می‌شود و این مهم‌ترین راز قضیه است.