زيست تئاتري‌ بوآل همسو با ايدئولوژي‌اش پيش مي‌رود. كسي كه به اين شكل مواجهه با تئاتر و مخاطب علاقه دارد شايد الزاما ايدئولوژي بوآل را نداشته باشد چون تئاتر براي او مديومي بود عميقا متعلق به توده كه نفس به نفس تماشاگر و طبقه ستمديده حركت مي‌كند.

پایگاه خبری تئاتر: آگوستو بوآل، نظريه‌پرداز، كارگردان تئاتر و نمايشنامه‌نويس شناخته شده برزيلي، نمايشنامه «انقلاب در امريكاي جنوبي» را در سال‌هاي ابتدايي دهه 60 ميلادي نوشت. زماني‌ كه وضعيت سياسي اقتصادي كشورش از هر جهت به آشفتگي تمام عيار نزديك مي‌شد. عميق‌تر شدن شكاف طبقاتي و ايجاد جو نارضايتي در ميان طبقات‌ فرودست، نيرنگ‌هاي سياست‌بازان درگير كارزارهاي انتخاباتي و ناكارآمدي سيستم اليگارشي ناتوان از كاهش شكاف‌هاي اقتصادي و اجتماعي، خودش را در قالب وضعيت حاكم بر زندگي «جانينو» و «ژوزه» دو شخصيت كارگر اين متن تجسد مي‌بخشد.

«رييس كارخانه»، «فروشنده»، «روزنامه‌نگار»، «ليدر»، «فرشته» و ديگر شخصيت‌ها در قامت عوامل و نيروهاي شتاب‌دهنده به وضعيت اسفناك عمل مي‌كنند. بوآل و ديگر اعضاي تئاتر آرناي (Teatro de Arena) سائوپائولو، ايده‌هاي هنري خود را پيش مي‌بردند تا اينكه وقوع كودتاي نظامي ايالات متحده امريكا با همراهي زمين‌داران و نيروهاي محافظه‌كار در 31 مارس 1964عليه دولت ژائو گولارت، رييس‌جمهور اصلاح‌طلب برزيل اوضاع فعاليت‌ هنرمندان كشور را دگرگون كرد. گولارت ابتدا به اروگوئه سپس به آرژانتين گريخت؛ سرنوشتي كه بوآل نيز مدتي بعد به آن دچار شد.

ابتدا به زندان افتاد، چند ماه بعد در پي اعتراض گسترده چهره‌هاي سرشناس تئاتر اروپا و جهان آزاد شد اما به دليل ادامه تهديدها تصميم گرفت براي حفظ جان همسر و فرزندانش راهي آرژانتين شود. كوچ او و خانواده‌اش تا فرانسه، قلب آزادي‌هاي اروپايي ادامه پيدا كرد تا وقتي بعد از سال‌ها به كشورش بازمي‌گردد، تجربه‌‌اي سترگ از سر گذرانده باشد؛ بوآل حالا به عنوان واضع رسمي و جدي نظريه«تئاتر ستمديدگان/سركوب‌شدگان» شناخته مي‌شد. رويكردي كه علي شمس، مترجم نمايشنامه و دبير بخش ادبيات نمايشي نشر نيماژ مي‌گويد، رگه‌هاي اوليه‌اش را مي‌توان در نمايشنامه «انقلاب در امريكاي جنوبي» مشاهده كرد. گفت‌وگو با او را مي‌خوانيد.

آگوستو بوآل نمايشنامه «انقلاب در امريكاي جنوبي» را زماني نوشت كه هنوز در برزيل و تئاتر آرنا كار مي‌كرد. اهميت ترجمه نمايشنامه‌اي مرتبط با دوران پيش از تبعيد در چيست؟ چون مي‌دانيم بعد از تبعيد رويكرد هنري‌اش به شكل جدي دستخوش تغيير شد.

معتقدم شما خاستگاه‌هاي بعد ا زنظام‌مند شونده تفكر اجرايي بوآل را مي‌توانيد در اين نمايشنامه پيدا كنيد هرچند او را چندان به عنوان نمايشنامه‌نويس نمي‌شناسيم. متن هم دو سويه دارد؛ يكي سويه معطوف به آنچه بعدها به عنوان تئاتر ستمديدگان مشهور شد و دوم؛ نسبت تئاتري كه قرار است در آينده او پرچمدارش باشد با متن جامعه، اقشار ضعيف، كارگران و استثمار‌شدگان روشن مي‌شود. نظام فكري بوآل در اين نمايشنامه به واسطه دو عنصر به خوبي متبلور است؛ اولي، تكيه بر قشر ضعيف و استفاده فرم موثر بر فرهنگ مردم كشور يعني فوتبال. او اينجا زندگي كارگر فقير را در يك شماي فكاهي، آيروني و طعنه‌آميز در فرم فوتبال (دو نيمه) مي‌نويسد و عرضه مي‌كند. كوششي در جهت بيرون كشيدن فرم از خاستگاه فرهنگي و آنتروپولوژيك سرزميني‌اش. در عين حال اعتقاد دارد بدبختي در كشور به حدي از عياني و عرياني رسيده كه متن مستند است هرچند نمايشنامه هيچ ارتباطي با تئاتر مستند ندارد، منتها به واسطه در نظر گرفتن اين دو عنصر متوجه مي‌شويم سرچشمه شكل‌گيري تئاتر ستمديدگان و تئاتر شورايي كه «از كارگر»، «براي كارگر» و «درباره كارگر» اتفاق مي‌افتد، كجاست.

مترجمان آثار بوآل در ايران به‌طور طبيعي بيشتر به نظريه «تئاتر سركوب‌شدگان يا ستمديدگان» «تئاتر قانونگذاري» و موارد مرتبط با روان‌درماني در تئاتر توجه كرده‌اند، ترجمه اين متن چه فهم تازه‌ يا دستاوردي مي‌تواند به همراه داشته باشد؟ چون به نظر همه‌ چيز ذيل اهميت جنبه نظري بوآل و تئاتر شورايي قرار گرفته.

من اين تجربه را نگاه نخستين مي‌بينم در امتداد تئاتري كه به استثمار‌شدگان، قشر ضعيف، جماعت رانده شده يا چاپيده شده مي‌پردازد. به لحاظ فرمي اما آن چيزي كه به عنوان «تئاتر شورايي»، «تئاتر قانونگذار» يا «تئاتر پنهان» كه بوآل بعدها در تبعيد و مشخصا آرژانتين دنبال مي‌كند، شهرت يافت هنوز ظاهر نشده. تنها ملات‌هاي اوليه فكري، گرايش‌هاي ايدئولوژيك و فهمش از جامعه براي ما روشن مي‌شود. نگاه متعهدانه‌اي كه به واسطه مديوم تئاتر به اقشار كمتر برخوردار دارد. آن چيزي كه بعدها به عنوان صورت‌بندي تئاتر بوآل و پيشنهاد متعين اجرايي تحت عنوان تئاتر قانونگذار مي‌شناسيم به چشم نمي‌آيد، اين نظريه بعدها و به مرور زمان پخته و در قالب دريافت او از تئاتر معرفي مي‌شود. «نمايشنامه انقلاب در امريكاي جنوبي» مي‌تواند نگاهي پژوهشي و تبارشناسانه به آبشخورهاي فكري يك نويسنده، كارگردان و نظريه‌پرداز باشد. كتاب در زمينه نظري كاري انجام نمي‌دهد ولي به لحاظ محتوايي كوشش‌هاي آغازين را با ما در ميان مي‌گذارد.

از منظر فن نگارش نمايشنامه، استراتژي نويسنده بيشتر به درام‌هاي متوسط نزديك است. متن از منظر فرمي پيشنهاد تازه‌اي ندارد. همين مساله از منظر پيشنهادهاي اجرايي هم مطرح است و اصولا واجد پيچيدگي خاصي نيست. بر اساس دوران نگارش بوآل اينجا بيشتر درگير رويكردهاي چپ‌گرايانه و بيان مساله بوده اما جالب است كه همچنان به كار كارگردان و مخاطب امروز در ايران مي‌آيد.

اساسا خودش هم نمي‌خواهد حرف پيچيده‌اي بزند. فراتر از اين در ابراز نظريه، ايراد تئوري يا حتي هنگام اجراي تئاترهاي دوران پختگي‌اش هم قصد نداشته و نخواسته با مخاطب حرف پيچيده‌اي در ميان بگذارد. اتفاقا جامعه هدفش مشخص است؛ توده مردم و مخرج مشترك دريافت آنها از پديده‌هاي اجتماعي مدنظر بوده. بوآل اساسا كارگردان و نظريه‌پرداز پيچيده‌اي نيست و رويكردهاي عميق فلسفي ندارد. تئاتري اصطلاحا متعلق به بدنه جامعه اجرا مي‌كرده و كارهايش در جهت آگاهي‌بخشي بوده. اگر قرار باشد قضيه را با يك رويكرد فلسفي تعريف كنم، حضور و زيست او را خيلي لوكاچي، ناظر بر فرآيند آگاهي طبقاتي مي‌بينم. نگاهش به قشر متوسط و فرودست جامعه در كنار تلاش‌هايش براي آگاه‌سازي مخاطب و جامعه هدف نسبت به خويشتن؛ او مخاطب محروم مانده و نامطلع از حقوق خود را تئوري‌مند و مطلع مي‌كند. اتفاقا با استفاده از اشكال به‌ شدت دم‌دستي و ساده، پروژه‌اش را پيش مي‌برد و قصد نهايي‌اش كنش‌مند كردن مخاطب است. به لحاظ فرهنگي - يعني آنچه توده فرودست به آن متصف است مثلا طبقه‌اي كه امكان تحصيل آنچناني در اختيار ندارد- قرار است گروهي مشخص وارد بازي بوآل شوند. مي‌خواهد اين قشر كمتر مطالعه كرده را با چالش فكري مواجه و به پروژه خودش وارد كند. تمام تلاش بوآل تسري دادن كنش است و نمايشنامه «انقلاب در امريكاي جنوبي» از اين منظر با تاكيد بر اينكه نويسنده هيچ‌وقت نخواسته امور روزمره و مصيبت‌هاي ساده را پيچيده كند، وضعيتي را به واسطه زبان طنز و يك صراحت توده‌اي با مخاطب در ميان مي‌گذارد. بوآل در دهه‌اي متن را نوشته كه نوع رابطه يك كشور يا دولت چپگرا با نظام امپرياليستي طنزآميز بوده و اين به سخره گرفتن وضعيت وارد متن شده. بنابراين فن نگارش و نظام‌مند كردن تئوري‌اش هم به همين اندازه ساده است و هيچ گونه پيچيدگي خاصي ندارد. چون مخاطبش اصلا به پيچيدگي‌هايي از اين دست نياز ندارد و قصد بر اين بوده كه هنرمند چيزي را صاف و پوست‌كنده با تماشاگر ساده‌فهم و ساده‌دل خودش در ميان بگذارد.

اگر امروز مشابه همين متن با اسامي ايراني و در بستر جغرافياي بومي نوشته شود، محال است مجوز اجرا بگيرد. نويسنده بنا به دغدغه‌اش اشاره‌اي پررنگ به بحث تورم افسارگسيخته در برزيل دهه 60 و 70 و روند بيچارگي و سقوط هر روزه قشر كارگر زير خط فقر دارد. فرض محال كه امكان اجراي متن روي صحنه صادر شود، آيا كارگردان چنين نمايشي از طرف منتقد، مخاطب و جامعه تئاتري به شعارزدگي و گل‌درشتي متهم نمي‌شود؟

به نظرم بايد به بستر نگارش متن هم دقت كنيم. بله مي‌توانيم اين‌طور تصور كنيم كه در صورت اجراي اين متن، نتيجه نهايي و آنچه به صحنه مي‌آيد با اتهام‌ها و نقدهايي كه گفتيد، مواجه شود اما به هر حال بايد زمان و مكان پرداختن به چنين مقوله‌اي را هم مدنظر قرار دهيم. بسياري از نويسندگان چپ و بسياري از افرادي كه دغدغه مردم داشتند در نسبت با حاكميت محدود كننده و سانسور به سمبل‌ها و نشانه‌هاي تو در تو و مخفي روي آوردند. كاري كه بوآل انجام مي‌دهد چون جامعه هدفش، كارگران محروم مانده و بي‌نصيب از امكانات و سرگرمي و ... است، نياز دارد خيلي سريع و فوري به هدف بزند. لازم است فهم مخاطب را خيلي سريع با چيزي كه قصد بيانش را دارد، درگير كند. مخاطب او درك عميق و گسترده‌اي از وضعيت جهان ندارد، مدام استثمار شده، با كمترين دستمزد كار كرده و با كوچك‌ترين هبه خوشحال شده. پس اينجا جايي نيست كه ما راجع به نشانه، عدم شعارزدگي و پرداخت شخصيت در درون لايه‌هاي پي‌رنگ حرف بزنيم. درد معلوم است و بايد خيلي سريع تعيين تكليف شود كمااينكه الان و با فاصله نسبت به متن بايد آن را تاريخي بررسي كنيم. متني است كه اگر قرار باشد براي كار در فضاي ايران دراماتورژي شود اجرايش در قالب نمايش شادي‌آور ايراني امكان‌پذير است. جايي كه اصالت با شوخي و كمدي است بنابراين با يك متن ملودرام و تراژيك مواجه نيستيم كه بخواهيم بلافاصله به شعارزدگي و گل‌درشتي متهمش كنيم.

زمينه اين نوع برخورد را بايد كجا جست‌وجو كنيم؟ وقتي جامعه هنري پذيراي تلاش‌هايي مانند آنچه بوآل انجام داد نيست، اصولا در همين مورد با نفس مقاومت در برابر نظر ديگري مواجه نيستيم؟

با توجه به اينكه معتقدم متن مي‌تواند به ‌شدت و خيلي راحت مثلا در بستر و قالب سياه‌بازي عرضه شود، آن اتهام اوليه مدنظر شما را از خود دور مي‌كند. بستگي دارد، پديده را در چه فرمي و كجا بررسي كنيم. از طرفي به نظرم زمانه مواجهه با مخاطب در مقايسه دهه 60 و 70 ميلادي تفاوت زيادي كرده. آن زمان ما سعيد سلطان‌پور در تئاتر و اسماعيل شاهرودي در شعر داشتيم. رضا براهني هم مي‌گفت: از كارگران امضا مي‌گرفتي كه شعرت را مي‌فهمند كه هنوز شعري هست كه كارگران مي‌فهمند. بنابراين طور ديگري نگاه مي‌كنم و به نظرم در اين ايدئولوژي در زمانه خودش توليد شده و حالا در زمان ديگري دارد، كار متفاوتي انجام مي‌دهد.

نكته اينجاست كه به هرحال فرم‌ها طي فرآيندي در يك زمينه‌ تاريخي و سياسي به وجود آمده‌اند. خارج كردن فرم از زمينه و كاركرد اصلي‌اش و استفاده مستقل از آن در زمينه و زمانه ديگر چقدر امكان‌پذير است؟ اصلا قرار است به چه چيز پاسخ دهد؟

به نظرم امكان‌پذير است. همان‌طور كه يك ديگ مسي 70 سال پيش مخصوص طبخ غذا بوده اما حالا براي مردم كاركرد تزييني و تاريخي پيدا كرده. هر فرمي مي‌تواند از خاستگاه توليدكننده‌اش خارج شود. البته اگر از منظر ايدئولوژيك با قضيه مواجه شويم ،حرف شما صحيح است اينها با هم نسبتي برقرار نمي‌كنند ولي از يك منظر كلان‌نگر هر اتفاقي مي‌تواند، رخ دهد. اينجا فارغ از اينكه فرم در بستر ثانويه چقدر خوب يا بد عمل كند، صحبت مي‌كنم. راجع ‌به اينكه اصولا چنين چيزي امكان‌پذير هست يا نه؟ و معتقدم كاملا امكان‌پذير است.

با در نظر گرفتن اينكه تلاش‌هاي بوآل براي استفاده از ظرفيت‌هاي تئاتر در خدمت جامعه و اقشار بي‌صدا و به حاشيه رانده شده در زمانه خودش پيش روي ما قرار دارد و مي‌دانيم حتي در اين مسير طعم تبعيد و زندان را هم چشيده چرا در تئاتر خودمان چنين اقداماتي سراغ نداريم. حداقل از دهه 70 شمسي به بعد، جز دو مورد كوچك‌ترين عزمي وجود نداشته كه تئاتر از مركز شهر به نقاط دورافتاده و محروم برود. درحالي كه بوآل به ما چنين پيشنهادي مي‌داد. تاسف‌آورتر اينكه مدعيان اجراي تئاتر شورايي معمولا از مركز شهر و سالن‌هاي رسمي طبقه متوسط به بالا سر درآورده‌اند، رويكردي در تناقض آشكار با ذات ماجرا.

زيست تئاتري‌ بوآل همسو با ايدئولوژي‌اش پيش مي‌رود. كسي كه به اين شكل مواجهه با تئاتر و مخاطب علاقه دارد شايد الزاما ايدئولوژي بوآل را نداشته باشد چون تئاتر براي او مديومي بود عميقا متعلق به توده كه نفس به نفس تماشاگر و طبقه ستمديده حركت مي‌كند. اين ايدئولوژي فرمي زاييد كه اگر خارج از همين نگاه اجرا شود، غلط نيست. تئاتري كه تماشاگران را به دخالت وامي‌دارد و به آنها سويه حاضر و ناظر مي‌دهدكمااينكه امكان دارد كارگردان علاقه‌مند به تئاتر شورايي، مبارز چپ يا همگام با ايدئولوژي بوآل نباشد. شايد علاقه‌مند باشد فقط در يك ساحت زيباي‌شناختي فرم را به دست بگيرد و با آن كاري كند. به نظرم ماجرا زماني با ايراد مواجه مي‌شود كه كارگردان، ادعاي ايدئولوژيك بودن داشته باشد. وقتي با چنين شخصيتي سروكار نداريم مي‌توانيم انتظار داشته باشيم او فرم را در يك ساحت تجريدي و مجزا از ايدئولوژي الحاقي به كار ببندد و فهم خودش از تئاتر را در آن فرم ويژه ارايه دهد. براي مثال كسي كه از فرم تعزيه استفاده مي‌كند الزاما قرار نيست يك فرد مذهبي باشد بلكه مي‌تواند اين فرم را به عنوان يك ابزار عيني كاركردي در نظر بگيرد. تناقض زماني پيش مي‌آيد كه كارگردان ادعاي ايدئولوگ بودن، اهل مبارزه طبقاتي، فعاليت در جهت هنر متعهد و مواردي از اين دست داشته باشد و ما بعد شاهد باشيم،نمايشي سراسر تجاري و خالي از فرم ويژه روي صحنه مي‌آورد. كنار گذاشتن ايدئولوژي از فرم تئاتر شورايي در صورتي كه كارگردانش بخواهد تنها از اين فرم در جهت تجربه يك مقصود تازه استفاده كند، قابل پذيرش و قابل درك است.

نشر نيماژ در آينده سراغ كارهاي ديگر آگوستو بوآل هم مي‌رود؟

نيماژ در حوزه تئوري و نمايشنامه معمولا سراغ متن‌هايي مي‌رود كه جاي خالي آنها در حوزه زبان فارسي احساس مي‌شود. سعي مي‌كند بستري براي گسترش فهم و علم در حوزه تئاتر به زبان فارسي ايجاد كند. درحال حاضر برنامه خاصي براي ساير آثار بوآل مدنظر نيست ولي همين‌طور كه در خصوص نمايشنامه‌اي خوانده نشده از اين كارگردان و نظريه‌پرداز عمل كرديم، سعي مي‌كنيم درباره ساير كارگردانان و تئوريسين‌ها نيز چنين پيشنهادهايي داشته باشيم مثلا در حوزه تئوري و نمايشنامه يك بسته بسيار ويژه در دست داريم كه اميدوارم مهرماه عرضه شود و به دست علاقه‌مندان برسد.

 


منبع: روزنامه شرق
نویسنده: بابك احمدی