پایگاه خبری تئاتر: جنبههایی از تفکیک ناعادلانه زن و مرد، ریشه در نوعی رويكرد فکری فاشیستی دارد که ادراک زن و بهخصوص عقل او را هدف قرار میدهد. در این تفکیک، زنان بهواسطه خصوصیتهای فیزیولوژیکی و گرایش به احساسات، محکوم به تنزل فکری و تصمیمگیریهای هیجانی هستند. این رویکرد سنتی، شناخت زن از هویت جنسیتی و بهطورکلی جایگاه انسانیاش بهعنوان یک سوژه اجتماعی را در گرو بازشناسی برخی از کهنالگوهای زنانه جستوجو میکند. بازخوانی آگاهانه این کهنالگوها که پیشزمینه فکری تشخیص هویت زن را راهبری میکند، در اکثر موارد جایگاهی ماورائی برای «زنانگی طبیعت» در نظر میگیرد. از اینرو با وجود تفاوت ظاهری که در جستارهای موردنظر دیده میشود (این نگاه سنتی میتواند در ریشهیابیهای نوینی که با هدف اتخاذ رویکردی انتقادی به ایدئولوژی یک دولت مردسالار صورت میگیرد نیز دیده شود؛ نظریههای اسطورهشناسانه که عناصر طبیعی و نقش اسطورههای زن در هستیشناسی را موردنظر دارند، از این جملهاند). در این پژوهش یکسویه، بازنگری جایگاه زن در جامعه و ویژگیهای روحی و روانیاش، آمیخته با روایتهایی دور از ذهن عرضه میشود. این جهل مداوم که پیرزنان قصهگو را عامل شکلگیری روایتهای قدیمی معرفی میکند، برگرفته از همان معرفت سیاسی و امر اجتماعی ناقصی است که الیزا هیتمن با برانگیختن نگاه تماشاگر به عوامل مؤثر در تخریب هویت آتام یادآور میشود. گویی هیتمن با صورتبخشیدن به بیحسی آتام در مواجهه با رویدادی دردناک مثل تجاوز و سقط جنین، قصد دارد معرفتشناسی زنان را به سویههایی گستردهتر تعمیم دهد. الیزا هیتمن با پنهانکردن شخصیت متجاوز (بهعنوان عاملی که میتوانست کنش آتام را شکلی انتقامجویانه ببخشد)، روی قضاوت و اتهام روایت را به شرایط پیرامون آتام و زنان و مردان دیگر سوق میدهد. هیتمن نیازی نمیبیند که رنگوروی یک درام هیجانی را به زندگی آتام و بحران پیشروی او تحمیل کند. با این انتخاب، الیزا هیتمن کنکاش خود و تماشاگر را به چگونگی تحمل رنج یا سپریکردن دورانی ماتمزده تقلیل نمیدهد و با این پرهیز عامدانه، انرژی روایت را در اختیار معرفی عوامل سازمانیافته تفکری ضدزن قرار میدهد.
بیتوجهی آتام به وقایع پیرامونش و عملکرد بدون احساس او ممکن است شکل و شمایلی از یک شخصیت منفعل را ترتیب دهد و گونهای از روزمرگی را به دامنه روایت فراخوانی کند. اما هیتمن با حذف برونریزی احساسات هیجانی از کنش آتام (که ممکن بود به تکثیر ماتمسراییهای رایج درباره زنان دامن بزند)، گسترش روایت و امکان جذب سویههای دیگری از معرفتشناسی زنان را آماده نمایش میکند. این معرفتشناسی، تنها معطوف به جنسیت نیست. اگرچه آغاز فعالیت فرهنگیِ کنشگران فمینیسم با تأکید بر جنسیت زنانه همراه بوده است اما در ادامه این مسیر دشوار، نوعی جستوجوی عمیقتر در مجموعهای زنجیروار از فراوردههای زیست انسان امروز یافت میشود که انهدام تدریجی هویت اجتماعی زنان را در ساختاری پیچیدهتر ممکن میکند. در این فرایند، هر کدام از عناصر سازنده یک ایدئولوژی برتر میتواند سهمی در نابودی تدریجی هویت اجتماعی زنان داشته باشد.
از طرفی الیزا هیتمن بهنوعی سعی دارد موضوع نابرابری را به مسئله «زیست جبری زنان» پیوند دهد. اگر آتام مورد تجاوز قرار میگیرد و مجبور است که درمان زخم تن خود را با پنهانکاری و در قالب نوعی کنش غیرهیجانی انجام دهد، گویی قرار است تماشاگر را متوجه ابر سیاهی کند که همواره بالای سر شخصیتهایی مثل آتام در حرکتاند. این ابر سیاه، همان وضعیت اجتماعی ناعادلانهای است که هیتمن در شرح روزمرگی پذیرفتهشده از طرف زنان جامعه ارائه میکند. اینجاست که حتی پرستار زن به کارمندی دونپایه و بیاحساس تبدیل میشود. او نمیتواند واکنشی غیر از این در مقابل سیاهی وضعیت آتام از خود بروز دهد.
چراکه وظیفهاش را در ساختار نظامی تثبیتشده آموخته است. پس همدردی بیجان او با آتام به طرح سؤالاتی خلاصه میشود که شاید مدتهاست تکرارشان میکند و پرستار را در مقام کاوشگر و آتام را در مقام پاسخگو قرار میدهد: «هرگز-به ندرت-گاهی-همیشه». درواقع آنچه آتام را در جایگاه متهم میگذارد و سازمان پرسشگر (مردان، معرفت سیاسی، سیستم پژوهشی، نیاز سرمایهداری و...) را در جایگاه قاضی، صورت غیرقابلتفکیک اجزای همان اندیشه سنتی است. الیزا هیتمن با هدف قراردادن و نقد صریح این گستره اندیشهورزی، نیازی به طراحی یک پیرنگ معمایی و سرگرمکننده نمیبیند و در شکل و صورتی کاملا بیپیرایه (منظور تلاش در جهت ایجاد واقعگرایی انتقادی نیست)، تماشاگر را متوجه شرایط اجتماعی پیرامون شخصیت آتام میکند.
معرفتشناسی سنتی، دانش زنان را به حکایتهای قدیمی معطوف میداند؛ ماجراهای هیجانانگیز و زیرخاکی مربوط به دوران مادر شاهی که گاهوبیگاه تسلط اسطورهای زنان بر امور سرزمینی خاص را بهعنوان دارویی آرامشبخش به گفتمان رایج در «دفاع از حقوق زن» تزریق میکند. کموکاستی در دانش زنان در بعضی موارد و بهخصوص در زیست اجتماعی شخصیتی مثل آتام با ارزیابی دورانی که قابلهها با استفاده از تجربه خود کار زایمان و حتی سقط جنین را انجام میدادند برابر دانسته میشود. زنانی سالخورده و باتجربه که به اقتضای شرایط اجتماعی زمانهشان، از طلسم و جادو نیز استفاده میکردند. علم نوین رفتار قابلهها را به خرافهپرستی پیوند میدهد. وقتی آتام و اسکیلار به نیویورک میرسند، تمرکز الیزا هیتمن در طراحی میزانسنها روی نادیدنیهایی است که در پیرنگ فیلم وجود ندارد.
آتام بعد از اولین ویزیت در کلینیک، خستگی و سرگردانیاش تشدید میشود و ضعف جسمانی در راهرفتن او نیز دیده میشود. اگر الیزا هیتمن با حذف زواید پیرنگ، سرگردانی آتام و اسکیلار در راهروی مترو و خیابانهای نیویورک را بهنوعی روزمرگی بدل میکند، بیشتر به سبب ایجاد حساسیت برای تماشاگر در ارتباط با نادیدنیهاست. هرچند این انتخاب، نیاز سینمادوستان به تماشای صحنههای دردآلود و شیوهپردازیهای هنرمندانه را تأمین نمیکند، اما تلاش الیزا هیتمن برای همراهی با شخصیت آتام را به سرانجامی قابلقبول منتهی میکند. پرستاری که شرح وظایفش در قرارداد کاریاش آمده و همدردیاش با آتام فراتر از یک مددکار سازمانی نیست، بلیتفروشی که در راهروی مترو باید وظیفهاش را درست انجام دهد، پسر جوانی که اسکیلار و آتام را برای احساسات هیجانی و زودگذر دنبال میکند، عواملی است که الیزا هیتمن برای ساختن پلهای چوبی شکننده در مسیر درد و رنج خاموش آتام انتخاب میکند. پس آنچه در این موقعیت دیده نمیشود، آغوش گرمی است که آتام در روزهای سخت پیش از سقط جنین نیاز دارد.
تأکید الیزا هیتمن بر بیپناهیِ آتام در نیویورک و طراحی موقعیتهایی که آدموارههای سازمانی را بیعاطفه معرفی میکند (البته هیتمن تفاوت آشکاری میان شخصیت پرستار زن بهعنوان «همراه زن» و پسر جوان بهعنوان «همراه مرد» قائل است)، زمینه لازم برای اتصال مبهم روایت به نیروی قابلههای سنتی را فراهم میکند. اینجاست که دستگاههای مکانیزه در تقابل با روح و جسم زن، کارویژه روایی خود را نشان میدهند. این دستگاهها (شخصیتهای یاریدهنده آتام نیز چنین خاصیتی دارند)، نیاز جسمی آتام را به بهترین شکل برطرف کرده و هیچگونه رد و نشانی از آسیب بر تن ضعیف دختری نوجوان نمیگذارند. الیزا هیتمن برای شرح این تقابل، ابتدا بیپناهی آتام را گوشزد میکند و پس از معرفی جایگزینهای سازمانی، نیاز آتام و تماشاگر زن به جایگاه شناختهشدهای مثل قابلههای سنتی را یادآور میشود.
بدیهی است که معرفی این جایگاه شناختهشده با هدف پیشکشیدن سویههای خاطرهانگیز یا تعابیری همچون «کانون گرم خانواده» نیست. بلکه مسئله ادراک زن در اینجا برجسته مینماید. موضوعی که اشاره مستقیمی به معرفتشناسی فمینیستی دارد.
وقتی آتام با سنجاق فلزی بینیاش را سوراخ میکند، ممکن است درد پنهان او از تجاوز ناخواسته و سقط جنین بهگونهای عینی و با تصمیم خودخواسته آتام در آزار تن، نمایان شود. اما گویی آتام در این صحنه، آیینی را به جا میآورد که آمادگی برای مبارزهای بیپایان را در پی خواهد داشت؛ آرایش تن برای دفع برچسبها یا داغ ننگهایی که قرار است روح آتام را تسخیر کنند.
الیزا هیتمن در بازگویی لحظات دشوار زندگی شخصیت آتام، چالش معرفتشناسی زنان و ایدههای نظری موجود را بهنوعی بازنگری عمومی هدایت میکند؛ زمینههایی نظری که تفکیک عقل زنانه و مردانه را در پی دارد و تبیین هویت اجتماعی زنان را به گردهماییهای نظریهپردازانه تقلیل میدهد.
برای مشاهده دیگر اخبار سینما اینجا کلیک کنید
برای مشاهده دیگر اخبار تئاتر اینجا کلیک کنید
منبع: روزنامه شرق
نویسنده: محمدعلی افتخاری