پایگاه خبری تئاتر: بلافاصله بعد از دیدن فیلم «مرد بازنده»، اولین الگویی که در خاطره و ذهن هر مخاطبی زنده میشود، مامورهای کلهشق سینمای آمریکاست؛ همان پلیسها یا نیروهای امنیتی آرمانخواهی که حتی وقتی اداره محل کار یا کل سیستمی که جزء آن هستند فاسد باشد، دست از آرمان خودشان برنمیدارند. این روشی است که سینمای آمریکا انتخاب کرده تا توسط آن بتواند هم نقد کند، نقدهای کوبنده و هم تمام سیستم متلاشی نشود. در این نوع فیلمها ممکن است حتی شخص رئیسجمهور را فردی خائن و فاسد نشان بدهند اما یک مامور جزء میتواند پرچم آرمانخواهی را بالا نگه دارد و مهم آرمان است، پرچم است، نه اشخاص.
البته در مرد بازنده حتی یک مامور فاسد هم دیده نمیشود بلکه وظایف و نقش افراد و ادارات مختلف با هم فرق دارد اما تیپ مامور کلهشقی که حتی وقتی مافوقهایش از او میخواهند کنار بکشد، فراتر از قانون یا هنجارهای اداری رفتار میکند، شبیه همان تیپ مألوف و شناختهشده سینمای آمریکاست. نسخههای آمریکایی زودتر به یاد میآیند، چون سینمای امروز آمریکا همچنان فعال و پویاست و سالها از دوران اوج فیلمهای پلیسی در فرانسه میگذرد؛ وگرنه ریشههای فرانسوی این فیلم هم کاملا جدی هستند. یک شخصیت دیگر که احمد خسروی خیلی به آن شبیه است را میتوان کارآگاه مگره دانست؛ کمیسر معروف و افسانهای ادبیات فرانسه که روی سینمای این کشور و بخش اعظم فیلمهای جنایی و نوآرهای سوسیالیستی آن تاثیر عمیقی گذاشت. جرج سیمنون در داستانهای کارآگاه مگره، به زوال بورژوای فرانسوی و ویژگیهای طبقه نوکیسه این کشور هم ضمن پیشبردن ماجراهای جناییاش توجه ویژهای داشت. حتی این اتفاق عینا در یکی از داستانهای مگره رخ داده بود که کمیسر، یک قاتل زن را فراری داد؛ قاتلی که اگرچه از لحاظ قانونی مجرم بود، اما به لحاظ وجدانی نمیشد مجرمش دانست. البته به نظر نمیرسد فیلمنامه مرد بازنده تحتتاثیر داستانهای سیمنون نوشته شده باشد بلکه این فیلم از سینمای فرانسه تاثیر گرفته و اینچنین باواسطه از داستانهای سیمنون هم متاثر بوده است.
یکی از اصلیترین ویژگیهای کارآگاه مگره که در فیلمهای مختلفی از سینمای فرانسه و سایر کشورهای دنیا به تیپ پلیسهای دیگر اضافه شد و ظاهرا از طریق آن فیلمها به مرد بازنده سرایت کرده، غیبتهای ناگهانی او برای حل پروندههاست. مگره به همراه همسرش در سالن سینما، سالن اپرا یا رستورانی که محل برگزاری سالگرد ازدواجشان است، نشسته یا اینکه حتی با مادام مگره در سفر است اما ناگهان میشنود که سرنخی پیدا شده یا اتفاقی افتاده که حس میکند باید خودش برای پیگیری آن در محلی بهخصوص حضور داشته باشد. همین میشود که ناگهان خلوت خانواده را ترک میکند و میرود. احمد خسروی هم دقیقا همین رفتار را انجام میدهد با این تفاوت که همسر او دیگر در قید حیات نیست و برخلاف مگره که نتوانسته صاحب فرزند شود، خانواده برایش در فرزندان خلاصه میشود.
خیلی از پلیسهای سینما در سراسر دنیا با فرزندانشان چالشهای جدی تربیتی و تفاهمی دارند و احمد خسروی هم مثل آنها یک ماجرای پدر و پسری دارد که البته به اندازه کافی ایرانی است و شاید بتوان نظیر آن را در فیلمهای حاتمیکیا سراغ گرفت. تضارب نسلها، تفاوت سبک زندگی و چیزهای مختلف دیگری که عمدتا مابهازای ایرانی دارند، بین این پدر و پسر چالشهایی ایجاد کرده است. درکل از آنجا که روساخت و عناصر تکنیکی قصه مرد بازنده از فیلمهای پلیسی نوآر فرانسه و نئونوآر آمریکا وامهای فراوانی گرفته، باعث میشود خیلیها تصور کنند با داستانی که شبیه داستانهای خارجی است، طرف شدهاند. با همه این احوال، مرد بازنده چیزهای دیگری هم دارد که نمیشود معادل خارجی برایشان پیدا کرد و کاملا ایرانیاند و محمدحسین مهدویان اکثر این موارد را از سینمای خودش وام میگیرد. عمدهترین جنبه کاملا ایرانی در این قصه، نیروهای امنیتی آن هستند.
مهدویان در ماجرای نیمروز به عالیترین وجه توانسته بود تیپهای جالبی از نیروهای امنیتی ایران بسازد؛ تیپهایی که نمیشد برایشان در CAI و mi6 یا نمایشهای هالیوودی از نیروهای این دو نهاد، معادلهایی پیدا کرد و هرچند متعلق به دهه شصت بودند، برای امروز هم کاملا ملموس به نظر میرسیدند. حالا مهدویان درحالی داشت سراغ ساخت یک پلیس ایرانی میآمد که در حاشیه فعالیت این پلیس، نیروهای امنیتی هم فعال بودند. پلیس او از نوآر فرانسه و نئونوآر آمریکا وام میگرفت اما نیروهای امنیتیاش ایرانی بودند و از خود مهدویان وام گرفته بودند. البته این امنیتیها به اندازه مردان امنیتی ماجرای نیمروز رئال نیستند و خودشان را به سطح باقی عناصر قصه رساندهاند، اما به هرحال ریشه در چیزی داخل سینمای ایران دارند.
امنیتیهای مرد بازنده هم مثل سلف خودشان در ماجرای نیمروز، باهوشند و جلوتر از هرکسی، هر چیزی را میدانند اما عجولانه رفتار نمیکنند و حتی در فرم روساختی هم به دههشصتیهای ماجرای نیمروز شبیه هستند؛ مثلا کنار چرخ لبوفروشی با بقیه قرار میگذارند و... به عبارتی نسبت بین نیروهای پلیس و نیروهای امنیتی این فیلم، یا به طور دقیقتر نسبت میان احمد خسروی (با بازی جواد عزتی) و رسول (با بازی بابک کریمی) را میتوان به نسبت میان موسی و خضر تشبیه کرد. موسی بر اساس منطق خودش که منطق سلیمی هم هست، از رفتارهای خضر ایراد میگیرد و این ایرادها نابجا نیستند اما حکمتی کلانتر پشت آنهاست که اگر موسی بداند، مطابق همان منطق خودش با آنها مخالف نیست. اگر این تشبیه که بعید است لااقل به طور آگاهانه مدنظر خود نگارندگان فیلمنامه بوده باشد را جدی بگیریم، عصبانیت احمد و کشیدهای که به گوش اردلان (با بازی مجید نوروزی) میزند هم میتواند یادآور مشت معروف موسی باشد که باعث مرگ یکی از کارگزاران فرعون شد. اما مشکل مرد بازنده این است که در آن امنیتیها بهشدت مینیمال هستند و حضورشان در سایه است. حتی ممکن است مخاطبی که به اندازه کافی اصطلاحا پلیسیباز، یعنی علاقهمند به ادبیات و سینمای جنایی و جاسوسی نباشد، نتواند بین این نیروهای امنیتی و نیروهای پلیس تفکیک قائل شود و این قسمت از داستان برایش گنگ باقی بماند.
برای این دسته از مخاطبان باید توضیح بدهیم یک پلیس بهطور اتفاقی در جریان بررسی یک قتل، سروکارش به پروندهای امنیتی درباره یک فساد اقتصادی میافتد و نیروهای امنیتی ناچار میشوند این پلیس را از ادامه پیگیریهایش منصرف کنند تا به روند کارشان صدمه نزند و تعقیبشوندگان این پرونده امنیتی را هوشیار نکند که رخنههایشان لو رفته است. بهعبارتی یک پرونده جنایی با یک پرونده کلانتر و پیچیدهتر اقتصادی که نیروهای امنیتی پیگیر آن هستند، تداخل پیدا میکند. شاید مینیمالیسم، آنهم درجایی که با حل معمای داستان سروکار دارد، مناسب ژانر پلیسی نیست و ممکن است باعث سوءتفاهم و برداشت غلط مخاطب شود. این قسمت از کار بزرگترین مشکل مرد بازنده است؛ خصوصا که سوءتفاهمات ایجادشده برای مخاطب ممکن است باعث شوند او همین مینیمالیسم را با محافظهکاری اشتباه بگیرد. این فیلم اصلا از امنیتیها بد نمیگوید یا نقدشان نمیکند که در این بدگویی یا نقد، محافظهکاری کرده باشد.
سبک کارگردانی مهدویان هم که با نماهای باز، دوربین رویدست و نوع خاصی از قاببندی که بیشتر حال و هوای مستند یا خبری دارد، قابلشناسایی است، چندان به قواره فیلمهای پلیسی نمیخورد یا لااقل کسی به این ترکیب عادت ندارد. اگر از این موارد بگذریم و چند حفره داستانی را هم کنار بگذاریم، درکل مرد بازنده فیلم سرگرمکنندهای است. شاید این فیلم در چالشگری با مفاهیم حیاتی اجتماع ما چندان پیشرو نباشد و به همین دلیل کمتر در خاطرهها بماند اما از آن جهت که پس از سالها، نخستین تلاش مجدد برای ساختن یک فضای جنایی در ایران معاصر بوده، اثری قابلتوجه است و همین که بتواند بیآنکه به ترهات زرد سیاسی یا مسائل غیراخلاقی متوسل شود، مخاطبش را سرگرم کند، بخش عمدهای از رسالت سینماییاش را انجام داده است.
منبع: روزنامه فرهیختگان
نویسنده: میلاد جلیل زاده