علفزار یک فیلم جنایی و دادگاهی است اما نه از آن نوع داستان‌های جنایی که آگاتا کریستی یا آرتور کانن‌دویل می‌نوشتند و چیزی جز سرگرمی حل معما، برای مخاطب‌شان نداشتند.قصه به‌دنبال قاتل مرموزش نمی‌گردد، بلکه به‌دنبال عدالت یا به‌تعبیری دقیق‌تر، دنبال حق‌ و حقیقت می‌گردد.

پایگاه خبری تئاتر: علفزار فیلم عمیقی است، با بازی‌های خوب و یک کارگردانی روان که تقریبا دیده نمی‌شود و این اتفاقا حسن آن است چون چنین روایتی جای خودنمایی‌های کارت‌پستالی کارگردان نیست. به‌جز سکانس ابتدایی پیش از تیتراژ، تقریبا تمام قصه در فضای دادسرا روایت می‌شود. قصه شلوغ است و کلی شخصیت دارد اما معرفی و شناساندن همه‌ شخصیت‌ها تا جای خوبی پیش می‌رود. البته از آنجاکه این شخصیت‌ها در دل یک چالش بزرگ افتاده‌اند، امکان بیرون ریختن درونیات‌شان و شناساندن آنها راحت‌تر می‌شود. به سیاق اکثر قصه‌های جنایی در اینجا هم پیش از شروع روایت، جنایتی رخ داده که پیش‌درآمد اتفاقات بعدی است؛ اما اتفاقاتی که پس از جنایت رخ می‌دهند، در مسیر حل معما یا در مسیر انتقام نیستند؛ بلکه یک جدال عمیق در جریان است بین مصلحت از یک‌سو و عدالت یا به‌عبارتی حقیقت درسوی دیگر. نگاه به قصه این فیلم می‌تواند بحث‌های فلسفی عمیقی را دامن بزند و درام آن با مسائل روز جامعه ما هم ارتباط وثیقی پیدا می‌کند. در اینجا فقط امکان همین وجود داشت که چند مورد از سرفصل‌های چنین مباحثی در حد اشاره طرح شوند و مقداری مورد شرح قرار بگیرند. فیلمی که بیرون از درام خودش، آغازگر بحث‌هایی ناتمام باشد، یعنی توانسته به‌قدر کافی تاثیر بگذارد و همین تاثیرگذاری‌ یعنی جنبه‌های سینمایی‌اش هم درست و بجا رعایت شده‌اند.

چرا از واژه مصلحت بیزار شده‌ایم؟

مصلحتی که برای حفظ قدرت لحاظ شود، به‌شدت مستعد ایجاد فساد است. اگر دقت کنیم طی سال‌های اخیر مصلحت واژه محبوبی در جامعه ما نبوده و نمود آن را در سینما هم می‌بینیم؛ این واژه وقتی نامحبوب می‌شود که با حفظ قدرت پیوند بخورد. از طرف دیگر گاهی لازم است هنجارها یا قوانین کنار بروند تا حقیقتی محقق شود. یعنی اگر بخواهیم خیلی سفت‌وسخت و جبری‌گرا در داخل چهارچوب‌های هنجاری و قانونی بمانیم، گاهی ممکن است نتوانیم از تلف‌شدن یک حقیقت جلوگیری کنیم؛ اما به این ادبیات دوره و زمانه ما عمدتا مصلحت نمی‌گویند، می‌گویند عمل قهرمانانه و قهرمان کسی است که فراهنجار عمل می‌کند. طبق تعاریفی که در دوران ما باب شده‌اند؛ مصلحت یعنی سکوت، یعنی کتمان، یعنی ذبح عدالت، یعنی حفظ اقتدار وضع موجود به هر قیمتی، یعنی کنار آوردن قربانی با زجری که می‌کشد یا تهدید او، سرکوب او و له‌کردنش. وقتی می‌بینیم واژه مصلحت نامحبوب شده، باید توجه کنیم که منظور اصلی چنین چیزهایی است. گاهی ممکن است یک نفر تصمیم شخصی بگیرد که برای به دست آوردن منفعتی یا دور کردن یک ضرر، از حقی بگذرد؛ مثلا کسی مورد ظلم یا تجاوز قرار گرفته و قبول می‌کند که درقبال سکوتش، موقعیت یا منفعتی دریافت کند. به او می‌گویند میان‌مایه و حقیر اما به‌نظر می‌رسد تا اینجا ضرر کارش به کس دیگری نرسیده و آنچه کرده، بنابر حق انتخاب شخصی‌اش بوده است. گاهی اما کسی را مجبور می‌کنند که مثل میان‌مایه‌ها رفتار کند؛ با اینکه انتخاب شخصی‌اش نیست. مجبورش می‌کنند چون مصلحت قدرت در این است و اگر نپذیرد، اگر نخواهد سکوت کند، سعی می‌کنند خفه‌اش کنند. پس مصلحت به‌رغم ظاهر آرامش‌طلبی که دارد، به‌شدت بی‌رحم هم است. آن آدم میان‌مایه اگرچه به‌نظر می‌رسد فقط یک انتخاب شخصی داشته و به کسی ضرر نزده، اما درحقیقت یک عنصر نامطلوب اجتماعی است و ضرری جمعی پدید می‌آورد. او شریک حفظ قدرتی است که می‌تواند بی‌اندازه بی‌رحم باشد. پس سکوت، خیانت به حقیقت است و از همین‌رو مصلحت با اینکه در معنای لغت‌نامه‌ای‌اش همیشه چیز بدی نیست، اینجا درباره موردی به‌کار می‌رود که چیز شومی به‌حساب می‌آید.

قهرمان حل معما یا قهرمان رساندن حق به حقدار

علفزار یک فیلم جنایی و دادگاهی است اما نه از آن نوع داستان‌های جنایی که آگاتا کریستی یا آرتور کانن‌دویل می‌نوشتند و چیزی جز سرگرمی حل معما، برای مخاطب‌شان نداشتند. جنایت در عالم واقع، بسیار تلخ‌تر و ابعاد آن بسیار عمیق‌تر از این موش و گربه‌بازی‌های ذهنی است. اینجا با حل معما طرف نیستیم بلکه اتفاقا در همان اوایل فیلم، معما حل شده و مسببان و مقصران قضیه مشخص هستند. قصه به‌دنبال قاتل مرموزش نمی‌گردد، بلکه به‌دنبال عدالت یا به‌تعبیری دقیق‌تر، دنبال حق‌ و حقیقت می‌گردد. ما به وضوح می‌فهمیم که این سکوت و اعلام رضایت، چقدر پست و نادرست است اما به هر حال عملی غیرقانونی نیست. ما در سراسر قصه به‌دنبال این می‌گردیم که آیا عدالت برقرار خواهد شد یا نه. اگر دقیق‌تر نگاه کنیم، چنان هم نیست که یک خانواده دل‌شان خواسته باشد از حق خودشان بگذرند و ضرری اجتماعی به بقیه هم نرسانده باشند. خانواده صادقی در دو سطح قربانی شده‌اند که قانون فقط یکی از آنها را می‌تواند مجازات کند. آنها در مرحله اول قربانی اراذل آن باغ هستند؛ جایی که قانون حق ورود دارد و در مرحله دوم قربانی حفظ آبرو و موقعیت شغلی پدر خانواده؛ که اینجا قانون حق ورود ندارد و اگر همه رضایت بدهند، کار تمام است. شاید بشود گفت اگر موقعیت پدر خانواده به‌هم بخورد، موقعیت اعضای آن هم به‌هم می‌خورد و اعضای خانواده حق دارند بین حفظ منفعت شخصی یا مجازات متجاوزان، اولی را انتخاب کنند. اما بازپرس پرونده یکجا به نکته جالبی اشاره می‌کند. او می‌گوید این جانی‌ها اگر آزاد شوند و به جامعه برگردند، دوباره ممکن است چنین بلایی را سر بقیه بیاورند. قصه تا همین‌جا با چینش عناصرش به‌خوبی نشان داده که حق و ناحق کدام است و مخاطب به‌طور طبیعی باید طرف حق را بگیرد اما درون دنیای قصه چه کسی حامل خواسته او می‌شود؟ فیلم از طریق دو شخصیت ما را به این نقطه می‌رساند؛ یکی سارا، قربانی تجاوز و دیگری امیرحسین بشارت، بازپرس پرونده.

آیا ظلمی که قانونی باشد، عادلانه نیست؟

سال گذشته هم فیلمی ساخته شد به‌نام مصلحت که دقیقا مثل علفزار، موضوع آن هم جنایی بود و هم دادگاهی. گذشته از زمان روایت این دو فیلم که با هم متفاوت است و یکی به سال‌های اول انقلاب برمی‌گردد و دیگری در سال۹۸ روایت می‌شود، تفاوت دیگری هم بین این دو فیلم می‌توان پیدا کرد. در فیلم مصلحت عده‌ای می‌خواهند برای حفظ آبروی یک مقام بلندپایه نظام، با روش‌هایی غیرقانونی روی حقیقت سرپوش بگذارند اما در فیلم علفزار، آن شخص بلندپایه حکومتی، برای حفظ آبرویش می‌خواهد خانواده‌اش را از احقاق حق قانونی خودشان منصرف کند و این رفتاری غیرقانونی نیست، گرچه عملی ضد حقیقت است. جوان‌های خانواده‌ای متمول که پدرشان شهردار یکی از حومه‌های تهران است، باغی اجاره کرده‌اند، مشروبات الکلی نوشیده‌اند و به‌صورت مختلط در استخر آن باغ شنا می‌کردند که چهار پسر سرایدار باغ به درون میهمانی آنها پریدند و یکی را با کتک‌کاری به کما فرستاده‌اند و به سه زن جوان حاضر در صحنه تجاوز کرده‌اند. حاج‌آقا صادقی، همان شهردار حومه که فرزندانش قربانی این جریان هستند و پسرش حالا در کماست، کسی که دختر و عروس و خواهر عروسش مورد تجاوز واقع شده‌اند، می‌خواهد برای حفظ آبرویش سر و ته قضیه را هم بیاورد. او اگر پسرش از کما برنگردد، ولیّ دم مقتول هم خواهد بود اما می‌خواهد برای حفظ آبرو و البته موقعیت شغلی، هم از خون پسرش بگذرد هم از ماجرای تجاوز به نوامیسش صرف‌نظر کند. خانواده صادقی و خواهر عروس‌شان شبنم، همه قانع می‌شوند که رضایت دهند. اگر آنها رضایت بدهند و از خون پسر خانواده و از مساله تجاوز به عنف بگذرند، آیا آزادی این چهار برادر عادلانه نیست؟ آیا قانونی زیرپا گذاشته شده است؟ چه کسی حق دارد به این خانواده بگوید با این اعلام رضایت، در حق او ظلم کرده‌اند؟ خب اصلا دل‌شان می‌خواهد به‌قول شما میان‌مایه باشند، بی‌غیرت باشند؛ هم درمقابل تجاوز و هم در مقابل خون مردی که او را به درخت بستند و مقابل چشمش به همسرش تجاوز کردند و چون اعتراض می‌کرد، چنان کتکش زدند که حالا در کماست. این چهار هیولا چنین جنایتی را مقابل چشم پسر 10ساله این زن و مرد انجام داده‌اند اما اگر این خانواده بخواهد رضایت دهد، به کسی چه ربطی دارد؟ دل‌شان خواسته و حق داشته که بخواهد. قانون هم ایرادی به قضیه نمی‌گیرد. در اینجا فقط امکان همین وجود داشت که چند مورد از سرفصل‌های چنین مباحثی در حد اشاره طرح شوند و مقداری مورد شرح قرار بگیرند. فیلمی که بیرون از درام خودش، آغازگر بحث‌هایی ناتمام باشد، یعنی توانسته به‌قدر کافی تاثیر بگذارد و همین تاثیرگذاری‌ یعنی جنبه‌های سینمایی‌اش هم درست و بجا رعایت شده‌اند.

زایش مجدد قهرمان در شوره‌زار پسافرهادی

حاج‌آقا صادقی به‌شدت درحال اعمال نفوذ است تا پرونده مختومه شود. همه خانواده هم با او همراه هستند؛ حتی خواهر سارا علیه او به دروغ شهادت می‌دهد که مشکل روانی دارد تا به این طریق شکایتش مورد بررسی قرار نگیرد. اما عروس خانواده نمی‌خواهد کوتاه بیاید و به‌دلیل تجاوز قصد شکایت دارد. این درحالی است که امکان دارد بابت نوشیدن مشروبات الکلی بخواهند خود او را شلاق بزنند. امیرحسین بشارت، بازپرس پرونده هم مشکلات دیگری دارد. یکی از ضابطان قضایی او هنگام دستگیری متهم، کودکی را به سهو کشته و حالا به همین دلیل بازپرس پرونده دچار مشکل شده است. مسئول بالادستی او که تحت نفوذ صادقی قرار گرفته، از همین قضیه به‌عنوان اهرم استفاده می‌کند تا امیرحسین را از باز نگه داشتن پرونده و فرستادن متهمان به زندان منصرف کند. سارا را به این تهدید کرده‌اند که اگر شکایت کند، طلاق او را از همسرش خواهند گرفت و کودکش را دیگر نمی‌گذارند ببیند. امیرحسین بشارت هم یک کودک مریض دارد و می‌خواهد که از این دادسرای حومه شهر، به تهران انتقالی بگیرد تا روزانه چهارساعت برای رسیدن به محل کارش در راه نماند. موافقت با انتقالی او در گروی عمل به خواسته صادقی است و اگر به این خواسته تن ندهد، نه‌تنها از انتقالی خبری نیست، بلکه سر و کارش به‌دلیل پرونده قتل سهوی آن کودک با بازجویی‌ها و مسائلی از این دست خواهد بود. برای ماندن بر سر موضع حق، باید هزینه پرداخت کرد اما همه‌چیز براساس سود و منفعت مادی تعیین نمی‌شود و همیشه در دنیا کسانی پیدا می‌شوند که حاضر به پرداخت چنین هزینه‌هایی باشند. این افراد دوست‌داشتنی‌تر هستند و مخاطب هر قصه‌ای طرف آنها را می‌گیرد. سینمای ایران در موج پسافرهادی از وجود چنین قهرمان‌هایی محروم شده بود و حالا یکی،‌دو سالی است که چند مورد از آنها را در سینمای ایران می‌بینیم. آدم‌های کله‌شقی که گاهی حتی قانون را زیرپا می‌گذارند تا به حقیقت برسند. البته نه روح قانون و به‌اصطلاح حقوقدانان مناط تنقیح را بلکه پوسته‌های دست‌وپاگیر ظاهری آن. نیروی امنیتی کله‌شقی که در فیلم «لباس‌شخصی» پیگیر ماجرا بود و علیه مصلحت‌های سیاسی درخصوص مماشات با حزب توده ایستاد، مامور عدالت‌جویی که در فیلم «مصلحت» علیه عده‌ای از همکارانش و نیروهای بالادستی ایستاد، سرهنگ فیلم «مرد بازنده» که حین پیگیری یک پرونده جنایی، سر و کارش به پرونده‌ای از فساد اقتصادی می‌افتد و هرقدر تلاش می‌کنند که پای او را از قضیه بیرون بکشند، ول‌کن ماجرا نیست و حالا بازپرس عدالتخواه فیلم علفزار.

 عدالت علی کجا سخت می‌گرفت و کجا چشم می‌پوشید

اخیرا در سینمای خودمان چند فیلم داشته‌ایم که هم در مواجهه با سیستم قضایی و امنیتی ایران لحن انتقادی داشتند و هم دارای قهرمان بوده‌اند اما به این‌جور فیلم‌ها در هیچ‌کدام از جشنواره‌های رنگ‌به‌رنگ آن‌سوی آب جایزه نمی‌دهند. نمایش سیستم قضایی ایران تنها درصورتی مورد پسند جشنواره‌های آن‌طرف است که در یک فیلم نشان داده شود قوانین جامعه ایران چقدر ضدزن هستند و فساد به‌طور مطلق سیستماتیک است نه اینکه افراد یا باندهای فاسد، به سیستم نفوذ کرده‌اند. باید نشان داده شود که هرکس در ایران مجازات می‌شود، به ناحق بوده و قربانی واقع شده است نه اینکه برعکس، کسانی را با سر پرسودا و کله‌شقی فراوان نشان بدهیم که به‌دنبال مجازات افراد فراری از عدالت هستند. کسی که در سینمای ایران می‌خواهد قهرمان بسازد، ابتدا باید دندان طمع از جشنواره‌های خارجی را کنده باشد و به‌رغم وسوسه‌انگیز بودن جوایز آن‌سوی آب، نیاز جدی جامعه ما به شنیدن چنین صداهایی، سرانجام منجر به خلق چنین آثاری می‌شود. فیلم علفزار برای اینکه مفهوم حقیقت‌جویی و مصلحت را بهتر و دقیق‌تر توضیح داده باشد، درکنار داستان خانواده صادقی، زن و مرد معتادی به نام‌های محسن فردی و فریبا اعتمادی را هم به‌طور موازی روایت می‌کند که 10سال پیش به‌صورت نامشروع صاحب فرزندی شده‌اند و حالا می‌خواهند برای آن کودک شناسنامه بگیرند بی‌اینکه در این شناسنامه عبارت «فرزند نامشروع» قید شود و آینده کودک را تباه کند. بازپرس پرونده می‌تواند در اینجا بخش‌های صلب و غیرقابل انعطاف قانون را دور بزند و این اسمش مصلحت باشد یا هرچیز دیگر، به هر حال تنها از بازپرسی برخواهد آمد که قهرمان باشد نه ماشین امضا؛ یعنی تنها همان کسی که مقابل اعمال نفوذ شهردار در پرونده تجاوز به خانواده‌اش می‌ایستد و از مُر قانون یک کلمه کوتاه نمی‌آید، خواهد توانست اینجا قانون را به‌نفع حقیقت دور بزند. چشم بستن او بر یک رابطه نامشروع که 10سال پیش رخ داده، شاید برای خیلی از مخاطبانی که در فرهنگ ایرانی زیست کرده‌اند، یادآور قضاوت‌های امام عارفان حضرت‌علی(ع) باشد. هم او که حتی وقتی در محضرش به چنین اعمالی اعتراف می‌کردند می‌گفت که اشتباه کرده‌اید یا گاهی چنین مواردی را عمدا نمی‌دید و نمی‌شنید و همین فرد، در جاهای دیگر، به‌قدر دانه ارزنی یا شعله شمعی از قانون و عدالت کوتاه نمی‌آمد.


منبع: روزنامه فرهیختگان
نویسنده: میلاد جلیل‌زاده