پایگاه خبری تئاتر: به باور من، تئاتر حرفهای ما برای جذب تماشاگر قوی، نیازمند بازی قوی، نوشته قوی، کارگردانی قوی، طراحی صحنه قوی و... است.به خانواده تئاتر و سینما پیشنهاد میکنم که نمایش «داییوانیا»، کارِ گروه «وستاند» لندن با کارگردانی «ایکسن» و بازی فوقالعاده «توبی جونز» در نقش دایی وانیا را ببینند. این آداپتاسیون جدید براساس یکی از شاهکارهای آنتوان چخوف ساخته شده است. ولی نکته مهم این است که کارگردان در طراحی از نقطهای آغاز میکند که گروه «وستاند» پس از ماهها تعطیلی تئاتر، به خانه دومشان، فضای خالی از تماشاگر بازمیگردند. درحالی که روکشهایی پارچهای روی اشیا یا مبلمان صحنه پهن شده است تا غبار روی آنها ننشیند.
مارینا دایه پیر و مهربان ازلی ابدی خانواده روکشها را برمیدارد، باهمان تعبیر که منبعد خانه - بخوانید صحنه -، خانه اوست و از این لحظه آغازین خلاقیت نمود پیدا میکند که بیرون و درون صحنه جهانهای مرتبطند. ضمن اینکه خود اثر دراماتیک داییوانیا، نوعی سرزمین غبارگرفته، دلمرده و غمزده لبریز از افکار متناقض، نوعی سرنوشتهای تعلیقی و محتوم به شکست کامل یا نسبی اشخاص را به نمایش میگذارد. انگار که آنها در معرض پاندمی رخوت و سستی و بیزاری روسیه قرار گرفته اند: دکتر آستروف، نانا، یهلنا، وانیا و تلهگین در تضاربی خرد کنندهاند و این همه در لباسها، در طراحی صحنه، در اشیا و شگفتانگیزانه در بازیها دیده میشود. نمیتوانی پلک بزنی و مات و متحیر بازیگران میمانی تا پایان که بازیگران، در رورانس به صندلیهای خالی تعظیم نمایشی میکنند. توبی جونز، دایی وانیایی را به نمایش میگذارد که خود و خواهرزادهاش را وقف ملکی کرده است، که مایه مالی و درآمد برای پروفسوری باشد، که اکنون به این باغ خانگی و این منبع درآمد بازگشته و بازنشسته شده است. وی دیگر هیچ مقامی در دانشگاه و جایگاهی در سپهر علم سرزمینش ندارد. کتابهایش، خریدار و افکارش، طرفدار ندارد و نمونه کامل یک روشنفکر لمپن و متفرعن و پوک است. حالا داییوانیا متأسف است برای رنجی که خود و خواهرزادهاش کشیدهاند تا مبادا در مطالعات یا نوشتههای این پروفسور بیفایده خلل ایجاد شود.
اما پی بردهاند که آن بازی روشنفکرانه، عبث و فریبکارانه بوده است. هرچند که تعمدی نبوده و او متوهم است و بس. این اثر، در حقیقت اهدا میشود به کسانی که اینگونه رنجها را برای دیگری میکشند. اما چیزی عایدشان نمیشود و قربانی هستند. دیدن این اثر، به جامعه تئاتری کمک میکند تا دریابند روی صحنه بردن یک اثر دراماتیک رئالیستیک تا چه اندازه دشوار است. وگرنه شلنگ تخته انداختن یا پرکردن صحنه از نابازیگران بیمایه و روی صحنه سخت نیست ولی بسیاری از آنها فریب دادن تماشاگر است. داییوانیای گروه تئاتر وستاند مثال خوبی است تا اهالی تئاتر دریابند که در «تئاتر غرب خبری هست» و بر آنها آشکار شود عناصر واقعی صحنه به فراموشی سپرده شدهاند و خلاصه گرفتار نوعی شعبدهبازی صحنهای شدهایم. من به تازگی دریکی از تالارهای شهر، نمایشی دیدم که واقعاً غرق تأسف شدم که چطور بازیگران بازی کردن را بلد نیستند؟! کارگردان، کارگردانی را بلد نیست؟! آداپتاسیون یک اثر داستانی را بلد نیست؟! طراح صحنه در پنجاه سال پیش در جا میزند؟! و طراح نور - بخوانید مثلاً طراح نور- ارزش نور در اجرا را نمیداند و کاش بازیگر نقش اول این اثر محتوم به شکست، یک بار با دقت و درخلوت بازی توبی جونز را میدید تا بداند برای ایفای نقش یک متوهم شکست خورده لزوماً نباید شلخته بود و تلوتلو خورد. اینها، همگی، ناشی از آن است که جامعه تئاتری ما در یک جزیرهای خودش را محبوسکرده و آثار بینظیر کشورهای دیگر را نمیبیند.
پیشنهاد میکنم دانشجویان و عاشقان تئاتر حتماً این اثر را ببینند و آن را با نمایشهای خود مقایسه کنند.در واقع خانواده تئاتر برای بازسازی خود و برای اینکه دوباره وارد عرصه تئاتری بشود، باید همواره کوشش کند تا بهروز بماند. من پیشنهاد میکنم که تئاترهای تولید شدهای، که در دسترس است و در فضای مجازی هم میشود آنها را دید، تماشا کنند و فرابگیرند و باور نکنند که تئاتر غربی فقط رو به سوی آثاری چون آثار به نوبه خود ارزشمند گروتفسکی، تادئوشکانتور، یوجینی باربا و...گذاشتهاند. تئاتر حرفهای غرب به تماشاگر احترام میگذارد و برای جذب خانوادهها و اقشار مختلف برنامهریزی دارد و اگر به تئاتر آلترناتیو هم نظری دارد، برای زنده و تپنده نگهداشتن قلب صحنه است. برای زنده نگهداشتن سالنهای مملو از تماشاگراست و نه تماشاگران جوانی که از فرط بیکاری از این تماشاخانه به آن تماشاخانه میروند و اگر عکسی از جمعیت یک سالن بگیرید، با اندک تفاوتی میتوانید تماشاگران تکراری اجراها را ببینید.حیف !
منبع: روزنامه ایران
نویسنده: بهروز غریب پور