«جنگ جهانی سوم» در نظرگاه اولیه و به جهت مواجهه مخاطب عمومی فیلم نسبتاً جذابی است. البته این جذابیت صرفاً یک خروجی دفعی و مقطعی است که به زودی رنگ می‌بازد.

چارسو پرس: «جنگ جهانی سوم» در نظرگاه اولیه و به جهت مواجهه مخاطب عمومی فیلم نسبتا جذابی است. البته این جذابیت صرفاً یک خروجی دفعی و مقطعی است که به زودی رنگ می‌بازد و هرچقدر از آن سر طیف «عمومیت مخاطب عادی» به سمت نخبگی و «شناخت» و گسترش دامنه «دانش سینمایی» تماشاگر پیش برویم، قاعدتاً فیلم هرچه سطحی‌تر و دافعه برانگیزتر و از جهت ارزش‌های سینمایی و سطح‌بندی هنری، رتبه پایین‌تری دریافت می‌کند.

اما بی‌شک مهم‌ترین پاشنه آشیل و نقطه مرکزی ضربه‌زننده به هویت و اصالت فیلم، بحث باورپذیری است. یک اثر سینمایی هرچقدر هم که به جهت ریتم، فیلمنامه، اجرا، تعلیق، کارگردانی، بازی‌ها و سایر عناصر و مولفه‌های هنری قابل دفاع باشد- که این فیلم نیست- بایستی همه چیزش را بر مبنای اصل خطیر و مهم و سرنوشت‌ساز «باورمندی» تنظیم کند و سایر عناصر را بر این مبنا تدارک ببیند. کاری که در فیلم هومن سیدی به طرز عجیب و برخورنده‌ای مغفول مانده و از دست شده است.

درباره فیلم «جنگ جهانی سوم»؛ نبردی علیه سینما و مخاطب!

داستان از این قرار است (خطر لو رفتن قصه!) که شکیب– با بازی نه چندان درخور و خوب محسن تنابنده- یک کارگر روزمزد میانسالِ بی‌خانمان است که همسر و پسرش را سال‌ها پیش در زلزله از دست داده و تاکنون با این امر کنار نیامده است. او در طی چند سال گذشته، با یک زن لال و ناشنوای جوان به نام لادن رابطه برقرار کرده‌است. محل ساخت‌وسازی که او امروز در آن کار می‌کند، معلوم می‌شود که صحنه فیلمی درباره جنایات آدولف هیتلر در طول جنگ جهانی دوم است. شکیب به‌عنوان جایگزین بازیگر قبلی انتخاب می‌شود و خانه بزرگی به او داده می‌شود. لادن با متوجه شدن این موضوع از او برای حل مشکلی کمک می‌خواهد و شکیب مجبور می‌شود لادن را در محل فیلمبرداری مخفی کند. ساختمان طبق برنامه فیلمبرداری منفجر می‌شود اما شکیب که از انفجار ساختمان بی‌خبر بوده مجبور می‌شود به عوامل فیلم حقیقت را بگوید که همین باعث می‌شود سازندگان فیلم به دنبال مخفی نگه داشتن این موضوع شوند. شکیب که به دنبال انتقام است غذای عوامل فیلم را مسموم می‌کند.

درباره فیلم «جنگ جهانی سوم»؛ نبردی علیه سینما و مخاطب!

چنین داستانی قبل از سایر ادوات و ابزارها و متریال سینمایی‌اش اتفاقاً به شدت نیازمند تنظیمات مضمونی و روایی و دراماتیک است تا بتواند در اتمسفر ذهن مخاطب، به اولین اصل و کلید ورودی به جهان رویای او نایل آید: باورپذیری!

البته که فیلم هم از جهت فیلمنامه، هم به لحاظ کارگردانی، صحنه و تم، ریتم، بازی‌ها و پیرنگ و.. حفره های بسیار و گاه عجیبی دارد اما این همه، در محور لغزان و غلطان عدم باورپذیری و گنگ و گیج بودن مهم‌ترین عنصر «روایت»، که همانا ایجاد ارتباط میان جهان فیلم و ذهن مخاطب باشد، به یک ناکجا آباد مغلوط و منحط منتهی می‌شود.

براستی این حجم از رادیکالیزم و شاید حتی بتوان گفت فاشیزم منتشر و متکثر در فیلم در همه ابعاد و عناصر و شخصیت‌ها، به چه خاطر است؟ چه دلیل و مبنایی داستان و روایت و آدمهایش را به این سمت و ورطه عجیب و غریب و البته باورناپذیر کشانده است؟

چرا همه چیز در این فیلم تا این حد سیاه و تباه و رادیکال و آنارشیستی و فاشیستی است؟ چرا تلقی دوستان فیلمساز ما از سینما و قصه و روایت‌گری و پیرنگ‌سازی و درام اینقدر نادرست و منحط است؟ چرا فکر می‌کنیم برای ساخت یک ملودرام ابری سترون غمبار که مخاطب را در دم خفه کند- اصلا باید چنین فیلمی ساخت؟!- باید یکراست برویم سراغ رادیکالیزم آنارشیستی سیاهی از این دست؟!

درباره فیلم «جنگ جهانی سوم»؛ نبردی علیه سینما و مخاطب!

چنین نحوه‌ای از فیلمسازی، قبل از هرچیز و حتی قبل از عمل مقدس و هدف غایی «فتح گیشه»!، گویای این نکته است که فیلمساز محترم یا اصول ابتدایی درام و ملودرام و قصه‌گویی و ریتم و تعلیق و حس آمیزی را نمی‌داند یا نمی‌خواهد به آنها عمل کند.

«جنگ جهانی سوم» بیش و پیش از آنکه بتواند یا بخواهد با «نمادسازی» و «هیتلریسم» و «سیاه کردن» سیمای مخاطبش، مبدل به یک فیلم اثرگذار حاوی نمادهای سیاسی و اجتماعی و موفق در حس آفرینی به معنای درست کلمه شود، مع‌الأسف یک فیلم سادیسمی- مازوخیسمی است که همه تلاش خود را برای مشوه کردن مصنوعی بزک‌کرده همه چیز- از سینما و عواملش، تا کارگردان و مردم عادی و همه و همه- به انجام می‌رساند. گویی یک جنگ تمام عیار آنهم از نوع «سوم»ش در برابر همه چیز و همه کس تدارک دیده و رخ داده. اما چرا؟!

دوست عزیز! سینما و عواملش در ایران- فارغ از آن گروه پاک و وارسته و زحمتکش که نه فقط در سینما بلکه در همه صنوف دیگر هم هستند- به اندازه کافی چهره مشوه و مغشوش و مشکوکی دارد که دیگر نیاز نباشد شما که خود از اهالی همین سینما هستید چنین شمشیر بکشید.

آیا فیلم در دفاع از کارگران است؟ قطعا نه! میزانسن و دوربین و قصه و روایت شما خلاف این را اثبات می‌کند! آنکه سینما و دوربین و میزانسن می‌شناسد به خوبی می‌فهمد که «شکیب» بیشتر ملعبه دست شماست نه ستوده و قهرمان مظلوم و مغموم شما! سینما هنر بیرحمی است و مافی الضمیر فیلمساز را به خوبی و روشنی، عیان می‌کند آن هم روی پرده بزرگ!

درباره فیلم «جنگ جهانی سوم»؛ نبردی علیه سینما و مخاطب!

البته در این فیلم نه تنها شکیب که لادن و سینماگران و کارگران و حتی «هیتلر» تقلبی  هم تا حدودی مورد سوءاستفاده فیلمساز قرار گرفته است! و این چیزی است که تنها در قوطی بقال‌های سینمای ایران یافت می‌شود!

طرفه و عجیب آنکه فیلم آنجا که در محاجه و محاکمه اهالی سینما- بخصوص آن کارگردان «سفاک» و دستیار «خبیث»ش، چیزی کم نمی‌گذارد و برایشان یک دادگاه صحرایی تمام عیار ترتیب می‌دهد، به قول معروف مصداق «از قضا سرکنگبین صفرا فزود» می‌شود و به تعبیری خیاط در کوزه می‌افتد و آن مفهوم و مضمونی قالبی غالب شده که بناست به مخاطب حقنه شود، به طریق اولی و علی القاعده- و البته ناخواسته- دامن خود فیلمساز محترم که با فیلمش جنگ جهانی راه انداخته را هم می گیرد منتها نکته است که ظاهرا فیلمساز ما از خودش رو دست خورده و فکر اینجایش را دیگر نکرده بوده!

البته این اولین بار نیست که سینمای ایران چنین دستاوردی را از آستین خود بیرون می‌آورد و چنین آثار آنارشیستی و «جنگاورانه»ای، پیش از این هم مسبوق به سابقه بوده‌اند؛ حالا گیریم نه به اندازه «جنگ جهانی سوم» ضعیف و ناشیانه و منحط!

درباره فیلم «جنگ جهانی سوم»؛ نبردی علیه سینما و مخاطب!

متأسفانه یکی از تبعات چنین آثاری، معکوس شدن اثر تلاش‌های کمابیش گروهی و فردی سایر دست اندکاران و متخصصان فیلم هم هست که به عنوان می‌توان به سکانس خوب و زیبای آتش گرفتن ویلا اشاره کرد که نه عنوان بخشی از این فیلم بلکه به عنوان یک تک پلان و از منظر قاب‌بندی و جای دوربین و متریال در آن صحنه، بیسار خوب اجرا شده بود و البته هدر رفته!

«سوزان سانتاگ» در کتاب «علیه تفسیر» حرفهای مهم و سرنوشت‌سازی درباره میزانسن سینما و مفاهیم نقد و تحلیل و بازشناسی مضمون و هویت تصویری دارد که آن بخش مربوط به بحث نماد و نمادسازی و تشخیص «اصل» از «جعل» و تقلب، بخصوص برای فیلمسازان عزیز ایرانی می‌تواند بسیار سودمند و تعیین‌کننده باشد.

وقتی در فیلمی مثل جنگ جهانی سوم، با آن ترتیبات مضحک و رابطه علی و معلولی باسمه‌ای، شکیب جای هیتلر می‌نشیند، بدیهی است که چنین روندی بخصوص با آن رادیکالیزم سادیسمی که در طول فیلم نطفه می‌بندد و قد می‌کشد، در انتها باید هم دست به چنان جنایت هولناک و غیرانسانی بزند! درست مثل روندی که خود فیلم با تماشاگر بخت برگشته و مظلوم و معصومش طی می‌کند!

درباره فیلم «جنگ جهانی سوم»؛ نبردی علیه سینما و مخاطب!

جنگ جهانی سوم نمونه خوب و کاملی است از اوضاع پیچیده، بیمار، مهیب و سهمگینی که در مناسبات سینمای ایران می‌گذرد. مدیران و تهیه کنندگان و فیلمسازان محترم دیگر چه شاهکارهایی برای ارتقای سواد بصری، دانش سینمایی و حس‌آمیزی درست و «حال خوب کن» مخاطبانشان در آستین دارند؟!

///.


منبع: خبرگزاری تسنیم
نویسنده: محمدرضا محقق