فیلمساز تلاش می‌کند با نشان‌دادن عریان مساله‌های اجتماعی، احساسات مخاطب را جریحه‌دار نماید. شاید به همین بهانه نظرها معطوف به فیلمساز شود. درحالی که به نظر می‌رسد هدف فیلمساز به ضد خود بدل شده است.

چارسو پرس: فیلم «سه کام حبس» در مورد همه‌چیز و شاید هیچ‌چیز است. بیلبوردهایی از معضل و مساله‌های اجتماعی که کنار یکدیگر ردیف شده‌اند. این روز‌ها که کشور با مسائل گوناگون داخلی و خارجی دست‌وپنجه نرم می‌کند، نازک‌طبعی هنرمند باید حساسیت خود را بیش ‌از پیش کند. امروز به قدرت و توانمندی حرکت اطلاعات در جهان، دیگر مسائلی که بسیار بزرگ از نظر انسانی و از نظر خبری پیش‌پاافتاده هستند، به‌صورت عریان عاری از زیبایی‌شناسی‌اند. پراید گران شده، قیمت مرغ سر به فلک گذاشته، مصرف مواد مخدر ده برابر و هزار و یک مساله اجتماعی و فرهنگی دیگر که با یک جست‌وجوی ساده در فضای مجازی قطعا به لیست بهتر و بیشتری خواهیم رسید. طبیعتا این مشکلات به بدنه‌ خانواده گزندی مردافکن خواهد زد.

انعکاس این مساله‌ها در نهاد خانواده طبیعتا بنیان‌کن است. تا اینجا که اطلاعات مخاطب با هنرمند مساوی است؛ بنابراین هنرمند چه تجربه‌ای را برای مخاطب طراحی و پرداخت می‌کند تا بینش ما از پدیده‌ای به نام انسان بیش ‌از پیش شده و درک ما را نسبت به وضعیت انسان در این شرایط ارتقا بخشد.
هیچگاه به واژه‌ سیاه‌نمایی حس خوبی نداشته و همواره نسبت به آن بدبین بودم. شاید این واژه ساخته‌ دست منتقدان مزدوری باشد که دست در دست سیاستمداران فاسد تلاش دارند تا وضعیت انسانی که در زمان ترک فعل آنها به وجود می‌آید را نادیده بگیرند. اما «سه کام حبس» را شاید بتوان با همین واژه بهتر تعریف نمود. به نظر می‌رسد اگر در یک کلاس نقد فیلم، تعریف دقیقی از سیاه‌نمایی ارایه گردد، قطعا این فیلم به عنوان شاهد مثال بهترین انتخاب است.

سیاه‌نمایی شبه واقع‌نمایی است. فیلمسازی که تجربه‌ زیست نداشته و نسبت به پدیده کاملا خالی‌الذهن است. چگونه می‌توان مساله‌ای را مطرح نمود بدون اینکه این مساله برای یک شخصیت رقم خورده باشد. مادامی که حرف از گرانی پراید به میان می‌آید، صرفا یک گزاره خبری است. این خبر توسط هنرمند با زندگی شخصیت درهم‌تنیده می‌شود تا مخاطب وارد تجربه‌ای زیستی شده و بحران یا مانع اصلی که برای فرد رقم می‌خورد را تجربه کند. این مساله مخاطب را وارد تضاد‌های متنوع و گوناگونی می‌نماید که لغزش و انتخاب غلط در یکی از این دوگانگی‌ها، آدمیت او را استحاله می‌کند. مساله بدون فرد وجود ندارد و فرد بدون مساله در سینما ارزش دراماتیک ندارد.

کارگاه تولید عروسک تداعی آفرینشی است که همراه با بی‌نظمی و خشم است. عروسک‌ها بعد از تولید ظریف، با خشونتی بسیار روی ‌هم تلنبار می‌شوند. این درون‌مایه تداعی جبر افسارگسیخته جهان که آدم را ناگزیر از سرنوشت می‌نماید. در ادامه خانواده‌ای سه‌نفره را مشاهده می‌کنیم.

مجتبی با بازی محسن تنابنده کارگاه تولید لوازم یک‌بارمصرف داشته و همسرش نسیم با بازی پریناز ایزدیار کنار همسر خود تولیدی عروسک دارد. نگار هم نتیجه این ازدواج عاشقانه است. آنها در تعاونی مسکن ثبت‌نام نموده و منتظر دریافت خانه هستند. البته دو قسط خانه عقب افتاده که مساله بغرنجی نیست. در همان اوایل فیلم یک پراید صفر را که قسطی خریده‌اند، از نمایندگی تحویل می‌گیرند.

ظاهرا هیچ مساله‌ای در فیلم وجود ندارد، غیر اینکه به‌ خاطر خریدن خانه مجبور شده‌اند در خانه‌ای کلنگی زندگی کنند. بین مجتبی و نسیم هم اختلافی وجود ندارد جز اینکه نسیم بدون علتی که مشخص باشد، از شوهرش رو می‌گیرد. نسیم حتی روی تخت هم روسری خود را برنمی‌دارد و اولین گفت‌وگوی مساله‌گون این خانواده سر همین مساله است. از این به بعد دیگر ما سوار قطار کنش‌های بی‌منطق دو شخصیت می‌گردیم که هیچ منطق دراماتیکی روی این ریل‌ها طراحی نشده است. نسیم سیگار می‌کشد و از شوهرش پنهان می‌کند. ته‌سیگار را داخل خروجی فاضلاب آشپزخانه می‌اندازد. حالا فیلمساز بعد از مشاهده فیلم در جلسه‌ای دیگر امکان دارد هزار و یک حرف برای طراحی همین سیگار به فیلم الصاق کند، اما مخاطب این سیگار کشیدن و پنهان‌کاری از شوهر و انداختن ته‌سیگار در چاه را صرفا یک ضلع هندسه ضعیف و غیرارگانیک درام می‌داند. ته‌سیگار باید توسط نسیم به خروجی فاضلاب انداخته شود تا چاه بگیرد و ته‌سیگار‌ها بیرون بیاید. چاه بازکن صدا کنند تا مونولوگ مبسوط شباهت شغلش با دکتر قلب را با تمسخر پزشکان مطرح نماید. سپس چاه بالا بزند و استعاره‌ای بر منجلاب کشیده‌شدن زندگی نسیم باشد. راوی هم همراه نسیم است و اطلاعی از مجتبی و کنش‌های او به مخاطب نمی‌دهد.

مجتبی هم به ‌ظاهر پسری خلف به نظر می‌رسد که غیر از چند پرخاشگری که مخاطب حق به او می‌دهد، نقطه تاریکی در وجودش ندارد. وقتی پلیس راهور موتورش را ضبط می‌کند، تمام تلاشش را انجام می‌دهد تا موتور راهی پارکینگ نشود. خب طبیعتا هر انسانی در این موقعیت اضطراب‌آمیز رفتار خشونت‌آمیزی از خود بروز می‌دهد.

بماند که در سکانس بعد پراید صفر را از نمایندگی تحویل می‌گیرند و درگیری ما با گرفتاری مجتبی پایان می‌پذیرد. در قسمتی دیگر هم با مشتری سر قیمت به اختلاف می‌خورد و مشتری را از دست می‌دهد.
فیلم بدون قصه تا حادثه‌ای کاملا تصادفی پیش می‌رود. مجتبی تصادف می‌کند. نسیم سراسیمه به منزل آمده و مجتبی را دراز به دراز وسط هال می‌بیند. نسیم اصرار به بیمارستان دارد؛ ولی شخصیت از این کار سر باز می‌زند. مخاطب هم واقعه تصادف را ندیده و با ظاهر سالمی که از مجتبی مشاهده می‌کند، طبعا همراه مجتبی است و احساس می‌کند به بیمارستان نیازی نیست. این تصادف ذهن حساس مخاطبی که با داستان‌های کوتاه ریموند کارور آشناست را تحریک می‌کند. داستان حمام و البته یک کار کوچک و خوب. پسر بعد از خداحافظی با مادر به مدرسه می‌رود. در راه مدرسه تصادف نموده و به خانه باز می‌گردد. بدون هیچ حرفی روی تخت خود رفته و به خواب می‌رود. پسر به‌ خاطر تصادف ضربه‌مغزی شده و این خواب ابدی است. مخاطب احساس می‌کند فیلمساز از آن داستان برداشت نموده و جای فرزند و پدر عوض شده است. مجتبی به خواب رفته و بیدار نمی‌شود. به نظر می‌رسد مجتبی از بین می‌رود و حالا نسیم که زنی تنهاست، باید با مشکلات و مساله‌های اجتماعی دست‌وپنجه نرم کند. این پیش‌بینی مخاطب است که بعد از تکان‌های شدید مجتبی از خواب بیدار می‌شود. صورت مجتبی کاملا به‌هم‌ریخته و مجتبی دو سه ساعت پیش نیست. داستان که تا این قسمت به‌درستی با چفت‌وبست محکم پرداخت نشده بود، در ادامه دیگر از منطق علت و معلولی فاصله گرفته و بر قاعده تصادف استوار می‌شود. از این به بعد همه‌چیز دفعی و کاملا تصادفی است.

مجتبی راهی بیمارستان می‌شود. در ادامه، روند توالی رویدادها کاملا بر اساس هندسه ضعیف درام است. تمام اضلاع و ابعاد هندسه ضعیف درام به درشتی مشاهده می‌شوند. به عنوان‌مثال پرستاری در بیمارستان یک پلاستیک مورفین دزدیده و از قضا نسیم را می‌بیند و از قضا داخل کیف نسیم می‌گذارد. از قضا نسیم با همان مواد وارد خانه می‌شود و مجددا از قضا پلیس برای تفتیش به درب‌خانه می‌آید. حالا نسیم با تعداد زیادی مورفین باید فرار کند و از در پشتی این کار را انجام می‌دهد. در همان حال سربازی جلوی راه او را سد می‌کند و ادامه ماجرا. تمام روند فیلم و توالی رویدادها در پیرنگ کاملا به همین منوال است.

مجتبی فروشنده مواد مخدر بوده و هیچ دلیلی بر این کنش وجود ندارد. طمع او منجر به این کنش شده که طمعی برای او پرداخت نشده است. زیاده‌خواهی، آسیب روحی، ضعف یا دشواری زندگی. هیچ دلیلی بر این کنش طراحی نشده و مجتبی در پاسخ به نسیم می‌گوید من نگران آینده نگار بودم. فروش مواد مخدر به اعتیاد مجتبی پیوند می‌خورد. این دو به ازدست‌دادن خانه ارتباط پیدا نموده و هیچ‌یک برای مخاطب قابل‌هضم نیست. به هر شرایطی مخاطب تمایل دارد قصه نجات پیدا نموده و شخصیت‌ها بر موانع طراحی شده، چیره شوند.

نسیم مامور به پیدا نمودن مواد‌ها از ماشین و خانه می‌شود. حالا نسیم باید مواد‌ها را فروخته و خانه و زندگی را به شرایط قبلی بازگرداند. متاسفانه این ساده هم رقم نمی‌خورد. فیلمساز تا این قسمت از داستان هم خودداری می‌کند و حرف‌های تلنبارشده در ذهنش را بیرون نمی‌ریزد. اما در ادامه، داستان کاملا متوقف شده و صرفا ویدیوهایی از به ‌تصویر کشیدن حرف‌های فیلمساز است.

چند پرسش ساده می‌تواند سندی بر مدعی بنده باشد. چرا نسیم تصمیم می‌گیرد به خرده‌فروشی دست بزند؟ زنی که کاملا امروزی است و به‌صورت پنهان سیگار می‌کشد، از وزن شیشه درون کیف مطلع نیست؟ بیش از یک کیلو شیشه را چگونه می‌توان با خرده‌فروشی یک گرم، دو گرم فروخت و زندگی را بازگرداند؟ به فرض که این کار را هم انجام داد، نمی‌توانست مثل همیشه کودکش را نزد زن خانم‌جلسه‌ای بگذارد و دست به این کار بزند؟ یا شاید بودن فرزند قرار است سکانس دزدی مواد را ملتهب‌تر نماید! آن دو زن چرا باید یک کیلو شیشه را بدزدند و این چه نوع دکوپاژی در سینماست که شخصیت به‌سادگی می‌تواند از دست آنها فرار کند و این کار را انجام نمی‌دهد؟ فقدان کارگردانی هم به‌صورت بسیار ملموس مشاهده می‌شود. از طراحی سکانس دزدی مواد می‌توان شاهد گرفت تا لحظه به لحظه‌های دیگری که در فیلم وجود دارد.

در قسمتی از داستان نسیم برای درد خماری مجتبی مقداری شیشه آورده و روی میز مخصوص تخت بیمارستان می‌اندازد. صورت مجتبی به‌خاطر ضربه متورم شده و از ریخت افتاده است. صحنه دردآوری است. در سالنی که فیلم را مشاهده می‌نمودم، تمام صندلی‌ها پر بود و سکوت این صحنه سالن را فراگرفته بود. کارگردان به یک نما کات زد که تمام پیش‌فرض‌های حسی مخاطب را ویران نمود. نمایی از روبرو که جنس در جلوی قاب و مجتبی در انتهای قاب قرار داشت. اعوجاج صورت مجتبی و نحوه نگاه نمودن او به ضد خود بدل گردید.

سالن به‌صورت دفعی و کاملا پیش‌بینی‌ناپذیر قهقهه سر داد. صحنه تردید مجتبی برای استعمال شیشه که رنج افسارگسیخته‌ای را در خود داشت، به صحنه‌ای کمیک بدل گشت.
خام‌دستی در کارگردانی، فقدان درام و انبوهی از حرف‌های تلنبارشده در ذهن کارگردان، صحنه پایانی غیرمنطقی و رعب‌آور از منظر انسانیت را رقم می‌زند.

مجتبی از بیمارستان فرار نموده تا با نسیم مقدار جنس باقیمانده را آب کنند. در راه به بیغوله‌ای رفته و مقداری جنس می‌فروشد. از زن خریدار جنس یک امانتی می‌گیرد. مخاطب از محتوای داخل این امانتی اطلاعی ندارد. بعد به سمت ویلایی در ابتدای جاده چالوس می‌روند. در ویلا باز شده و ماشین وارد ویلا می‌شود. نوچه خریدار جنس سمت ماشین آمده و دوربین از داخل ناظر و شاهد است. راوی که تا اینجای داستان مشوش و غیرقابل‌اعتماد است. نوچه مجتبی را از خودرو پیاده می‌کند و دقیقا جلوی خودرو جایی که دوربین فیکس بتواند آنها را بگیرد، به زمین زده و شروع به کتک‌زدنش می‌نماید. درگیری بین نوچه و مجتبی و نسیم بالا می‌گیرد. این وسط بدون دلیل نوچه‌ای دیگر وارد شده و نسیم را برای تجاوز از قاب خارج می‌کند. صدای جیغ نوزاد، روان مخاطب را به‌هم‌ریخته و نسیم فریاد می‌زند که دست به من نزنید. این وسط مجتبی که توان راه‌رفتن نداشت و لخته خون در مغز او را فلج نموده بود. امانتی زن را از جیب شلوار خود درمی‌آورد و امانتی یک کلت کمری است. مجتبی در این درگیری تلاش می‌کند بیرون قاب را نشانه گرفته و به متجاوزین شلیک کند. دوربین فیکس داخل ماشین مجتبی را مشاهده می‌کند. تمرکز مجتبی روی نشانه‌گیری دوباره صورتش را به صحنه‌ای کمیک بدل می‌کند.

حالا برای مخاطب پرسشی ایجاد می‌شود. چرا باید نوچه مجتبی را بزند؟ چه کینه‌ای میان آن دو وجود داشته که منجر به این حمله کینه‌توزانه و عصبی می‌شود؟ اگر قصد گرفتن جنس است که به‌سادگی با یک کلت و نشانه‌گرفتن به سر مجتبی می‌توانست تمام جنس‌ها را بگیرد. این تجاوز از کجای داستان بیرون می‌زند؟ یا فرض بگیریم که نیت آنها تجاوز است. تجاوز دیگر اینقدر شلنگ‌تخته انداختن ندارد.

در نتیجه فیلمساز تلاش می‌کند با نشان‌دادن عریان مساله‌های اجتماعی، احساسات مخاطب را جریحه‌دار نماید. شاید به همین بهانه نظرها معطوف به فیلمساز شود. درحالی که به نظر می‌رسد هدف فیلمساز به ضد خود بدل شده است.


منبع: روزنامه اعتماد
نویسنده: محسن بدرقه