نمایش «اسب قاتلین» به نویسندگی رضا گشتاسب و کارگردانی سید محمدهادی هاشمزاده تمامی مولفههای یک نمایش اکسپرسیونی را یدک میکشد. از شکل بازی بازیگران که در افراطیترین حالت ممکن خود قرار دارد و بازیگران برای شخصیتپردازی کاراکترها، تماما به صورت اگزجره و فاقد جزییات رفتارهای انسانی ایفای نقش میکنند.
چارسو پرس: مکتب اکسپرسیونیسم در پی القای حالت روحی و روانی و بهطور کل هیجانات انسانی به شکل تشدیدشونده است. این مکتب از زمان پیدایش خود، به دنبال بازنمایی عصیان و طغیان بشر علیه طبقات بورژوا و نظام حاکمه و همچنین تبعیضهای حادث شده بوده و برای عینیت بخشیدن به این موضوع، رهیافتی نمادین به همه چیز داشته است تا عناصر تعریف شده در آن با جنبههای چندگانهای انعکاس یابند. اکسپرسیونیسم در تصویرسازیاش از ماوقع انزجارآمیز و بیرحمش، از فرط جان بخشیدن اغراقآمیز به حالات عاطفیاش، به هیولایی گرسنه و تشنه تبدیل شده است که میخواهد همه چیز را یکجا ببلعد حتی منشا دیگربودگیاش را! بنابراین در شرح و توصیف بدبینیاش به شرایط نابهنجار پیرامونی، مبالغه و غلو را در دستور کار قرار میدهد و متقابلا چاره را در تحریف واقعیت بیرونی میبیند و بازگویی آن ابژهای را که با چشمان سوژه آفریده شده است، دچار اختلال و با شک و شبهه همراه میکند و از این طریق به نوعی به ترجمان جدیدی از فرمدهی به آن میرسد. این مکتب در تئاتر، همراه با اغراق در گریم و جلوههای ویژه، نورپردازی شده است تا پتانسیل آن را داشته باشد که روند قصهگوییاش ماورایی جلوه کند.
نمایش «اسب قاتلین» به نویسندگی رضا گشتاسب و کارگردانی سید محمدهادی هاشمزاده تمامی مولفههای یک نمایش اکسپرسیونی را یدک میکشد. از شکل بازی بازیگران که در افراطیترین حالت ممکن خود قرار دارد و بازیگران برای شخصیتپردازی کاراکترها، تماما به صورت اگزجره و فاقد جزییات رفتارهای انسانی ایفای نقش میکنند تا شیوه نورپردازی صحنه که هم در خلق روشنایی و هم در گستره تاریکی اغراق دارد و صرفا بر موقعیت و حالات بازیگران متمرکز است و تاکید دارد و ترکیب این قالب بازیگری فیگوراتیو و طراحی نور موضعی مشدد شده، سببساز تصویرسازی تعمدا دفرمه و اعوجاج پیکرهای کاراکترها شده است که در کنار هم حس ترس و وحشت را به تماشاگر تلقین میکند.
در این نمایش کاراکتر کش -با بازی ایمان زارع- به گونهای شخصیتپردازی شده که در ظاهر و باطن امر در حال تقلا برای غلبه بر خویشتن در دو راهی تصمیمگیری برای پایین انداختن طبقه حاکم یعنی ارباب -با بازی امیر خواجه میرکیپور- یا در کنار آن محفوظ داشتن ارزشهای اخلاقی خویش است. محتوای غالب نمایش که نگاه به نظام ارباب-رعیتی دارد، به ستیز میان مالک زمین و خادم او یعنی کاراکتر کش میپردازد و قصد بر هم زدن نظام فئودال بین آنها را دارد و تعاملات اخلاقی بین این دو کاراکتر را اینگونه تعریف میکند که چقدر تعهدات ارباب به خادم در توازن و تناسب با وفاداری خادم به ارباب قرار دارد و در واقع پیمانشکنی، نخستینبار از کدام یک حادث شده است؟ از سوی ارباب مستبد و فاسق با آن تازیانهاش یا از سوی رعیت سرکش و عاصی شده؟ نمایش به قدری زمان و مکان سلسلهوار قصهاش را به هم میریزد و آنها را با ریتم بالا تکهتکه میکند که تماشاگر مجاب میشود معمای پر رمز و راز صحنهها را همراه با تفکیک واقعیتگویی و رویاپردازی آنها، در ذهن خود آمیخته و جمع کند. تماشاگر باید این مساله را در ذهن خود حلاجی کند که در حال مشاهده کابوسهای کاراکتر کش است یا رویاپردازیهای او و اساسا چه چیزی در مقابل دیدگان او در حال تحریف شدن و دستبری به واقعیت است. آیا کاراکتر کش تلاش دارد مرگ را بیرون از حلقه زندگی خود نگه دارد و سعی دارد با قصهگویی، مرگپذیری و باور به مرگ را از خود دور بدارد یا او خود نیز قربانی یک راوی درونی شده، است و باید برای رهایی از رنجهای ذهنی و بیداری معنویاش، بین زنده بودن و مردن، بین بقا و عدم یکی را برگزیند؟ بنابراین تماشاگر باید بین رخدادهایی که با نورپردازی سایهدار در صحنهای لامکان-لازمان شده، تبلور نظام اجتماعی-اقتصادی شکسته شدهای است و آن چیزی که در تاریکی و بازی سایهها به معرض نمایش گذاشته نمیشود، یکی را انتخاب کند تا حقیقت عنوان شده در خصوص چگونگی آفریش انگیزهها و نیات سرپیچی و یاغیگری در برابر ارزشهای ماتریالیستی از سوی طبقه متوسط را در ذهن خویش گزینش کند.
اما کاراکتر اسب در این نمایش -با بازی علیرضا اصلاحی- سمبل شجاعت و عدم رامشدگی است که اگرچه پیر شده، نمیخواهد هویت خموش به خود بگیرد و حریف تمرینی خموش سیبلی شود. این کاراکتر در طول نمایش با اینکه نمادی از ابزاری برای راندن و مرکب حمل افراد در سفر به زمانهای مختلف و از هم گسسته است، نمیخواهد صرفا موجودی فرمانبردار و مطیع باشد که سر تعظیم بر هر دستوری فرود آورد و دال و تصویری میشود از کاراکتر «کش» که در عین حال نمیتواند پیشاپیش قدرت هژمونیک ارباب را درک کند. بنابراین کاراکترهای اسب و کش که هر دو توامان افسارگسیخته شدهاند، نمیخواهند اطاعت را چون گفتمان فرادست-فرودست و امری هبه شده به هویتشان پذیرا باشند و در تلاش هستند تا معمای میل به چگونه بودنشان را با چیزی برخلاف خود اطلاقی (Self-Application) بروز دهند. به مرور که هر دو کاراکتر بدلگام میشوند، شمولیت جهان پیرامونی خویش را از منظری ضدذاتباورانه مینگرند.
کاراکتر کش در دنیای دو وجهی شدهاش، هم رابطه حسنهای با همسر خود یعنی کاراکتر «لورا» -با بازی مریم شکری- دارد و هم به قدری در بازیهای زمانی و زبانی متکثرشده غوطهور است که روایتش از «لورا» تجانسی با واقعیت ندارد و با رفتار نابکارانه او ناسازه است. این کاراکتر برانداخته شده از اسب و اصل که در ملغمهای از خاطرهها، رویاها، اوهام، فانتزیها و واقعیت در حال دست و پا زدن است، اینهمانی خویش را نمیتواند از دل موقعیتهای گوناگون اعم از مواجه و منازعه با همکارش یعنی ماتی -با بازی محمدابراهیم جنتی- یا رویارویی با کشیش -با بازی فرزاد پریدار- بر سر قتل ارباب پیدا کند، زیرا که نه خود را مرده بر تابوتی میبیند و نه زنده در حال خدمترسانی به ارباب و در نتیجه جسمانیت ابژهشدهاش را به صورت ملعبهای میبیند که به دست سوژههای ذهنیاش در حال آمد و شد است. در واقع این قهرمان که قرار است پایههای آرمانشهری را به بهانه حمله شورشیها بناد نهد، وسیلهای بیاختیار و بیاراده شده که آغاز دگردیسیاش، استعارهای بر پایان او میشود. این قهرمانِ ضدقهرمان شده مجبور شده است تا توافق اطرافیانش بر سر حذف ارباب را پیاده کند و بارها گزاره بازنمایی شده عینی آنها با خود را در ذهن مرور کند و با این کار نه تنها دیگر کسی نیست که دیگر حتی چیزی نیست که گمان میبرد که هست، بلکه کس- چیز دیگر شده است. او دیگر نه یک سوژه اظهار، بلکه یک سوژه اظهار شده که ماموریت شده است و معذور. هر چند که در واقعیت روزمره تجربیاش، دستهای خونین شده خود از قتل ارباب و خانم -با بازی ندا محمدیان- را امری واقعی نپندارد و مدام در حالتی مالیخولیایی آن را کتمان و انکار کند. در واقع صدای راوی خلأ سوبژکتیوته این انسان مدرن بیهمه چیز شده را پر میکند؛ کش نمیاندیشد، پس بهتر است که نباشد! در واقع چرایی نمایش «اسب قاتلین» به این گویه میپردازد که چیزی که اندیشه یافته تا چه اندازه قابلیت ساختار یافتگی به خود میگیرد و بهطور کل اصالت عقل و اندیشه تا کجا پیش میرود. ضمن آنکه در طول نمایش صدای راوی، چشم سومی میشود که نه تنها خودش را میبیند، بلکه به کمک آن، تماشاگر به موازات رویدادهای دیگر میتواند بخشی از واقعیت را که به نوعی با کل ماجرا همبستگی دارد، دریافت کند؛ در صورتی که در روشناییهای مقطعی حوادث، امکان رویت آنها وجود نداشت.
نمایش اکسپرسیونیستی «اسب قاتلین» قصد دارد از محرک اولیه اقدامهای انسانهای جهان نمایشیاش برای مخاطب پردهبرداری کند. اینکه چه چیزی باعث خودجنبدگی کاراکترها بالاخص «کش» میشود، به نحوی که به شکلی قطعی اختیار شخص را مقدم بر تحریکات بیرونی قلمداد کند و آنها را از شیءگشتگی مطلق برهاند. از سوی دیگر، نمایش ابراز میدارد که دانش هر شخص از موقعیت تا چه اندازه توان آن را دارد که خود واقعیت را عیان دارد و با سوالات طرح شده از سوی کاراکتر کورا -با بازی نازنین ترنگ- در خصوص قتل خانوادهاش و ترور به ظاهر انقلابی آنها بر هیچبودگی و بیارادگی آدمهای پرسشگر خط بطلان بکشد. او میخواهد بین مرده و زندهاش تمایز قائل شود و تابوت خویش را از پیش بر دوش نکشاند. امثال چنین شخصیتهایی هستند که نمیخواهند در جامعه نوپایی که رنگ سوسیالیسم به خود گرفته، واقعیتهای عرف شده اجتماعی را همانگونه که پذیرفته شده هستند، دست نخورده باقی بگذارند. در واقع هر قدر که سوژهایی چون «کش» با فداکاری و قربانی کردن احمقانه خویشتن و سوار بر اسب خیال شدن، تلاش بر تازاندن داشتند و در واقع به دیگران سواری دادند، سوژهای چون «کورا» به عنوان دختر ارباب، سوار بر مرکب آگاهی میشوند و نور بر تاریکیها میتابانند. هر چند دست جماعت کثیری در یک کاسه باشد. نمایش نشان داد که هر کس-چیز که سم میکوبد، لزوما قصد جان صاحبخانه را ندارد و قاتلین واقعی، اسب اندیشه خود را در جای دیگر زین کردهاند.
منبع: روزنامه اعتماد
نویسنده: آریو راقب کیانی
نمایش «اسب قاتلین» به نویسندگی رضا گشتاسب و کارگردانی سید محمدهادی هاشمزاده تمامی مولفههای یک نمایش اکسپرسیونی را یدک میکشد. از شکل بازی بازیگران که در افراطیترین حالت ممکن خود قرار دارد و بازیگران برای شخصیتپردازی کاراکترها، تماما به صورت اگزجره و فاقد جزییات رفتارهای انسانی ایفای نقش میکنند تا شیوه نورپردازی صحنه که هم در خلق روشنایی و هم در گستره تاریکی اغراق دارد و صرفا بر موقعیت و حالات بازیگران متمرکز است و تاکید دارد و ترکیب این قالب بازیگری فیگوراتیو و طراحی نور موضعی مشدد شده، سببساز تصویرسازی تعمدا دفرمه و اعوجاج پیکرهای کاراکترها شده است که در کنار هم حس ترس و وحشت را به تماشاگر تلقین میکند.
در این نمایش کاراکتر کش -با بازی ایمان زارع- به گونهای شخصیتپردازی شده که در ظاهر و باطن امر در حال تقلا برای غلبه بر خویشتن در دو راهی تصمیمگیری برای پایین انداختن طبقه حاکم یعنی ارباب -با بازی امیر خواجه میرکیپور- یا در کنار آن محفوظ داشتن ارزشهای اخلاقی خویش است. محتوای غالب نمایش که نگاه به نظام ارباب-رعیتی دارد، به ستیز میان مالک زمین و خادم او یعنی کاراکتر کش میپردازد و قصد بر هم زدن نظام فئودال بین آنها را دارد و تعاملات اخلاقی بین این دو کاراکتر را اینگونه تعریف میکند که چقدر تعهدات ارباب به خادم در توازن و تناسب با وفاداری خادم به ارباب قرار دارد و در واقع پیمانشکنی، نخستینبار از کدام یک حادث شده است؟ از سوی ارباب مستبد و فاسق با آن تازیانهاش یا از سوی رعیت سرکش و عاصی شده؟ نمایش به قدری زمان و مکان سلسلهوار قصهاش را به هم میریزد و آنها را با ریتم بالا تکهتکه میکند که تماشاگر مجاب میشود معمای پر رمز و راز صحنهها را همراه با تفکیک واقعیتگویی و رویاپردازی آنها، در ذهن خود آمیخته و جمع کند. تماشاگر باید این مساله را در ذهن خود حلاجی کند که در حال مشاهده کابوسهای کاراکتر کش است یا رویاپردازیهای او و اساسا چه چیزی در مقابل دیدگان او در حال تحریف شدن و دستبری به واقعیت است. آیا کاراکتر کش تلاش دارد مرگ را بیرون از حلقه زندگی خود نگه دارد و سعی دارد با قصهگویی، مرگپذیری و باور به مرگ را از خود دور بدارد یا او خود نیز قربانی یک راوی درونی شده، است و باید برای رهایی از رنجهای ذهنی و بیداری معنویاش، بین زنده بودن و مردن، بین بقا و عدم یکی را برگزیند؟ بنابراین تماشاگر باید بین رخدادهایی که با نورپردازی سایهدار در صحنهای لامکان-لازمان شده، تبلور نظام اجتماعی-اقتصادی شکسته شدهای است و آن چیزی که در تاریکی و بازی سایهها به معرض نمایش گذاشته نمیشود، یکی را انتخاب کند تا حقیقت عنوان شده در خصوص چگونگی آفریش انگیزهها و نیات سرپیچی و یاغیگری در برابر ارزشهای ماتریالیستی از سوی طبقه متوسط را در ذهن خویش گزینش کند.
اما کاراکتر اسب در این نمایش -با بازی علیرضا اصلاحی- سمبل شجاعت و عدم رامشدگی است که اگرچه پیر شده، نمیخواهد هویت خموش به خود بگیرد و حریف تمرینی خموش سیبلی شود. این کاراکتر در طول نمایش با اینکه نمادی از ابزاری برای راندن و مرکب حمل افراد در سفر به زمانهای مختلف و از هم گسسته است، نمیخواهد صرفا موجودی فرمانبردار و مطیع باشد که سر تعظیم بر هر دستوری فرود آورد و دال و تصویری میشود از کاراکتر «کش» که در عین حال نمیتواند پیشاپیش قدرت هژمونیک ارباب را درک کند. بنابراین کاراکترهای اسب و کش که هر دو توامان افسارگسیخته شدهاند، نمیخواهند اطاعت را چون گفتمان فرادست-فرودست و امری هبه شده به هویتشان پذیرا باشند و در تلاش هستند تا معمای میل به چگونه بودنشان را با چیزی برخلاف خود اطلاقی (Self-Application) بروز دهند. به مرور که هر دو کاراکتر بدلگام میشوند، شمولیت جهان پیرامونی خویش را از منظری ضدذاتباورانه مینگرند.
کاراکتر کش در دنیای دو وجهی شدهاش، هم رابطه حسنهای با همسر خود یعنی کاراکتر «لورا» -با بازی مریم شکری- دارد و هم به قدری در بازیهای زمانی و زبانی متکثرشده غوطهور است که روایتش از «لورا» تجانسی با واقعیت ندارد و با رفتار نابکارانه او ناسازه است. این کاراکتر برانداخته شده از اسب و اصل که در ملغمهای از خاطرهها، رویاها، اوهام، فانتزیها و واقعیت در حال دست و پا زدن است، اینهمانی خویش را نمیتواند از دل موقعیتهای گوناگون اعم از مواجه و منازعه با همکارش یعنی ماتی -با بازی محمدابراهیم جنتی- یا رویارویی با کشیش -با بازی فرزاد پریدار- بر سر قتل ارباب پیدا کند، زیرا که نه خود را مرده بر تابوتی میبیند و نه زنده در حال خدمترسانی به ارباب و در نتیجه جسمانیت ابژهشدهاش را به صورت ملعبهای میبیند که به دست سوژههای ذهنیاش در حال آمد و شد است. در واقع این قهرمان که قرار است پایههای آرمانشهری را به بهانه حمله شورشیها بناد نهد، وسیلهای بیاختیار و بیاراده شده که آغاز دگردیسیاش، استعارهای بر پایان او میشود. این قهرمانِ ضدقهرمان شده مجبور شده است تا توافق اطرافیانش بر سر حذف ارباب را پیاده کند و بارها گزاره بازنمایی شده عینی آنها با خود را در ذهن مرور کند و با این کار نه تنها دیگر کسی نیست که دیگر حتی چیزی نیست که گمان میبرد که هست، بلکه کس- چیز دیگر شده است. او دیگر نه یک سوژه اظهار، بلکه یک سوژه اظهار شده که ماموریت شده است و معذور. هر چند که در واقعیت روزمره تجربیاش، دستهای خونین شده خود از قتل ارباب و خانم -با بازی ندا محمدیان- را امری واقعی نپندارد و مدام در حالتی مالیخولیایی آن را کتمان و انکار کند. در واقع صدای راوی خلأ سوبژکتیوته این انسان مدرن بیهمه چیز شده را پر میکند؛ کش نمیاندیشد، پس بهتر است که نباشد! در واقع چرایی نمایش «اسب قاتلین» به این گویه میپردازد که چیزی که اندیشه یافته تا چه اندازه قابلیت ساختار یافتگی به خود میگیرد و بهطور کل اصالت عقل و اندیشه تا کجا پیش میرود. ضمن آنکه در طول نمایش صدای راوی، چشم سومی میشود که نه تنها خودش را میبیند، بلکه به کمک آن، تماشاگر به موازات رویدادهای دیگر میتواند بخشی از واقعیت را که به نوعی با کل ماجرا همبستگی دارد، دریافت کند؛ در صورتی که در روشناییهای مقطعی حوادث، امکان رویت آنها وجود نداشت.
نمایش اکسپرسیونیستی «اسب قاتلین» قصد دارد از محرک اولیه اقدامهای انسانهای جهان نمایشیاش برای مخاطب پردهبرداری کند. اینکه چه چیزی باعث خودجنبدگی کاراکترها بالاخص «کش» میشود، به نحوی که به شکلی قطعی اختیار شخص را مقدم بر تحریکات بیرونی قلمداد کند و آنها را از شیءگشتگی مطلق برهاند. از سوی دیگر، نمایش ابراز میدارد که دانش هر شخص از موقعیت تا چه اندازه توان آن را دارد که خود واقعیت را عیان دارد و با سوالات طرح شده از سوی کاراکتر کورا -با بازی نازنین ترنگ- در خصوص قتل خانوادهاش و ترور به ظاهر انقلابی آنها بر هیچبودگی و بیارادگی آدمهای پرسشگر خط بطلان بکشد. او میخواهد بین مرده و زندهاش تمایز قائل شود و تابوت خویش را از پیش بر دوش نکشاند. امثال چنین شخصیتهایی هستند که نمیخواهند در جامعه نوپایی که رنگ سوسیالیسم به خود گرفته، واقعیتهای عرف شده اجتماعی را همانگونه که پذیرفته شده هستند، دست نخورده باقی بگذارند. در واقع هر قدر که سوژهایی چون «کش» با فداکاری و قربانی کردن احمقانه خویشتن و سوار بر اسب خیال شدن، تلاش بر تازاندن داشتند و در واقع به دیگران سواری دادند، سوژهای چون «کورا» به عنوان دختر ارباب، سوار بر مرکب آگاهی میشوند و نور بر تاریکیها میتابانند. هر چند دست جماعت کثیری در یک کاسه باشد. نمایش نشان داد که هر کس-چیز که سم میکوبد، لزوما قصد جان صاحبخانه را ندارد و قاتلین واقعی، اسب اندیشه خود را در جای دیگر زین کردهاند.
منبع: روزنامه اعتماد
نویسنده: آریو راقب کیانی
https://teater.ir/news/60071