«کیک محبوب من» یک تیزر تبلیغاتی کش آمده است. فیلمی که حتی در انتخاب شخصیت اصلیاش دچار اشتباه فاحش شده است. پیرزنی که به شکلی مفروض احساس تنهایی میکند، با پیرمردی آشنا میشود و در شب وصالشان، مرد بر اثر تداخل دارویی شراب و قرص ویاگرا میمیرد.
چارسو پرس: محمد قربانی: «کیک محبوب من» یک تیزر تبلیغاتی کش آمده است. فیلمی که حتی در انتخاب شخصیت اصلیاش دچار اشتباه فاحش شده است. پیرزنی که به شکلی مفروض احساس تنهایی میکند، با پیرمردی آشنا میشود و در شب وصالشان، مرد بر اثر تداخل دارویی شراب و قرص ویاگرا میمیرد. پیرمرد که سالها از تنها مردن واهمه داشته است، پس از آن که «عشق» را تجربه میکند، به آرزویش -که تنها نمردن است- میرسد. تا همینجا مشخص است که مرد میبایست شخصیت اصلی میبود. با این حال ناچاریم پیرزن را به عنوان شخصیت اصلی بپذیریم تا شاید بتوانیم اندک ارتباطی با فیلم بگیریم.
بعد از چند صحنه که مهین در دورهمی دوستان سالمندش، در حال گفتوگوی اینترنتی با فرزندان مهاجرتکردهاش و... دیده میشود، ناگهان او تصمیم میگیرد با مردی وارد رابطه شود. آنچه شخصیت را به عمل وامیدارد و کنشهای او را منطقی جلوه میدهد، نیاز اوست. این نیاز میتواند نیازی مغفول و ناخودآگاه باشد یا اینکه به دنبال اتفاقی مشخص ایجاد شود. در حالت دوم، لزوم ترسیم حادثه محرک -که در زبان فیلمنامهنویسان به آن «گره» هم گفته میشود- مشخص است اما در حالت اول، حادثه محرک باید حتی پررنگتر از حالت دوم باشد. وقتی پای نیازی مغفول در میان است که زمان پاسخ دادنش جوانی بوده و حالا شخصیت در پیری با آن مواجه میشود، حادثه محرک باید بسیار برجستهتر باشد. در «کیک محبوب من» تماشاگر باید توجیه شود که پیرزن داستان چرا 30 سال پس از مرگ شوهرش، تازه به فکر تور کردن مردها افتاده است. مطابق آنچه در روایت دیده میشود، تنها تغییر در 40 ساله بعد از فوت همسر مهین، مد شدن سریالهای ترکی است. به نظر میرسد پیرزن تحتتأثیر صحنههای اروتیک این سریالها به فکر مردها افتاده و در نانوایی خود را به آنها میچسباند. اینجاست که این سؤال برای تماشاگر پیش میآید که آیا این انگیزه در 40 سالگی منطقیتر نبوده؟ چرا زن در آن سالها سراغ مردها نرفته است؟ فیلم هیچ پاسخی به این سوال ندارد. ضمنا مهین به دنبال یک مرد خاص هم نیست که تعلل 30 سالهاش را در وارد شدن به رابطه دوباره توجیه کند. او به دنبال یک مرد رندوم است. لذا عشق به کل منتفی است و آنچه میماند هوسی مبتنی بر غرایز است که برای مهین مضحک و غیرقابل باور به نظر میرسد؛ چراکه با فیلم فانتزی و چیزی شبیه «مورد عجیب بنجامین باتن» که طرف نیستیم. بنابراین اینجا به نظر میرسد سن شخصیت هم به درستی انتخاب نشده است.
بالاخره مهین یک مرد رندوم پیدا میکند که اتفاقا او هم سالها با هیچ زنی در ارتباط نبوده است. اما همین که مهین را برای اولین بار سوار ماشینش میکند، سر راه جلوی داروخانه نگه میدارد و بعدا مشخص میشود که از داروخانه قرص ویاگرا خریده است! معلوم نیست این گرگ سراپا تستوسترون چطور سالها با هیچ زنی در ارتباط نبوده است. پس از ورود به خانه مهین هم همهچیز حول عقدهگشایی دور از چشم سانسور میگذرد. رقصیدن و شراب خوردن و با هم حمام رفتن و حرف زدن از سکس و... به اضافه دست انداختن زن سابق پیرمرد که مذهبی بوده و همزمان ترسیم چهرهای منفور از زن مذهبی همسایه که به دنبال صدای مرد، به همسایه 70سالهاش معترض میشود. مواردی که هیچ کارکرد و منطق دراماتیکی ندارند. در انتها نیز پیرمرد میمیرد و مهین او را در باغچه خانهاش پس از آنکه در دهان جنازهاش تکهای کیک میگذارد، دفن میکند.
کیک محبوب من یک کیس مطالعاتی ویژه برای وضعیت بغرنج طیفی از سینمای ایران است که خود را علیه طیف بهاصطلاح حکومتی و سفارشی میداند اما به همان اندازه بیهنر و سینما نابلد است. طیفی که شعار و متلک و سیاسیبازی در همه تاروپود آثارشان به چشم میآید. در کیک محبوب من، فیلمساز به جای آنکه متناسب با نیاز درامش شخصیت مرد را به عنوان شخصیت اصلی انتخاب کند، با توجه به التهاب فضا و مطرح بودن بحثهای مربوط به حقوق زنان، شخصیت تخت زن را به عنوان شخصیت اول در نظر گرفته است؛ سن زن که با توجه به نیازش باید حداقل 30 سال جوانتر میبود، 70 سال انتخاب شده که حواشی کمتری داشته باشد و بیحجابی زن را نیز توجیه کند. به این ترتیب فیلم از سویی ادعای «زن، زندگی، آزادی» دارد و از طرف دیگر تهیهکنندهاش ادعا میکند که فیلم براساس موازین شرعی ساخته شده است.
درنهایت هم پایان الکی تلخ فیلم قرار است این پیام را به داوران جشنوارهها برساند که در ایران هیچ پایان خوش و خوشبختیای متصور نیست و هرچه هست سیاهی و تباهی و نابودی است. کیک محبوب من فاقد حداقلهای دراماتیکی است که یک فیلم برای فیلم بودن نیاز دارد و همهچیزش را فدای ژستش کرده است. تنها حالتی که کیک محبوب من میتواند در چشم من اثری منطقی جلوه کند آن است که این فیلم را یک تیزر تبلیغی برای قرص ویاگرا در نظر بگیرم.
کیکی چنین میانه زندانم آرزوست!
محمدعلی شمس
پیرزن تکهای کیک را در دهان نیمهباز جسد پیرمرد فرو میکند، قبل از آنکه او را در باغچه دفن کند. چند ساعت قبل در همین نقطه از باغچه، هر دو حین شرابخواری جرعهای هم بر خاک فشانده بودند تا به اهل قبور برسد. ترکیب شراب قرمز و ویاگرا موجب مرگ شده و این قبر مخفی را گورکن به سفارش پیرزن کنده و خود پیرزن، تکوتنها جسد پیچیده در پتوی سبز را از روی تختخوابی که قرار بود شاهد همبستری این دو باشد تا قبر کشیده است. رنگ سبز این پارچه جسدپوش قبلتر یک بار دیگر در قالب نور راهرو روی صورت کریه و مرگآلود پیرزن همسایه پاشیده شده بود، وقتی که او از پشت میلههای حصار آهنی قفلشده -در نقش زندانبان- برای تفتیش در زده بود. در همین حبس خانگی، دو عاشق پیر رقصیدهاند. مرا ببخشید که مجبور شدم اسم مقدس «عشق» را در نقد مزبلهای سینمایی به کار ببرم که بوی تعفنش از اولین نما مشامم را آزرد. این اثر موفق شده گندش را دربیاورد و مرزهای وقاحت جشنوارهای را جابهجا کند. ناچاریم با یک دست بینیمان را بگیریم و با دست دیگر بین تکههای زباله دنبال پیام بگردیم.
فیلم از اتاق خواب شروع شده و فیلمساز عمداً دوربینش را در زاویهای زیر پای پیرزن گذاشته که اندامهای افتادهاش به چشم مخاطب بیاید. همینجا کلید خط تولید وقاحت زده میشود تا در ادامه پیرزنها، سر میز غذای دورهمی خانگیشان، از پوشک بزرگسالان و محتویات روده بزرگ حرف بزنند و پیرمردها سر میز رستوران از افتادگی اندام تناسلی مردانه تا زانو. دوباره عذرخواهی میکنم. محتوای بیفرم فیلم همینهاست و چیز دیگری برای تحلیل وجود ندارد. در جملات اول یادداشت حداکثر تلاشم را به کار بستم تا به شیکترین شکل ممکن تکههای این «فیلمنما» را طوری بچینم که خاطر مبارکتان کمتر آزرده شود ولی متأسفانه با هیچ وصله پینهای پارگیهای این تحفه نخنما را نمیتوان رفو کرد.
برای پیش رفتن ناچاریم فرض کنیم که فیلمساز یک ایده مرکزی دارد و قصد داشته آن را در قالب تحول شخصیت اصلی و یا حداقل توالی رویدادها پرورش دهد. اما وقتی به سراغ شخصیت پیرزن میآییم، شاهد هیچ تحولی در او نیستیم. فقط به جای دیدن، میشنویم که بدخوابی دارد و افسرده و بیقرار است. تم تکرارشونده، استیصال جنسی زن و نیازش به رابطه با جنس مخالف است. با حسرت به همآغوشی جوانان در سریالهای ترکی و پارکهای تهران نگاه میکند. در نانوایی، خودش را در صف انتظار به مردان میچسباند و برای پیدا کردن مورد مناسب از نظافتچی پارک سراغ ساعات ورزش همگانی مردان را میگیرد. یعنی فیلمساز عرصههای زندگی روزانه ایرانی را طوری دستمالی میکند که همهچیز به اطفای غریزه جنسی تقلیل داده شود. نهایتاً پیرزن در جستوجوی مرد، به رستوران بازنشستههای ارتش میرود و مثل جانوری ماده جفت مورد نظر را تا آشیانهاش دنبال میکند. از لحظه دیدار این دو موجود، همهچیز به غیردراماتیکترین شکل ممکن پیش میرود تا جایی که ترکیب سیلدنافیل و شراب مرد را به کشتن میدهد و آخرین نمای فیلم پشت سر پیرزن را نشان میدهد درحالی که به باغچه پاییزی خیره شده. لابد این هم نماد ناکامی و تنهایی زنان ایران است. قاعدتاً وقتی از ساختار منسجم و بافتار حساب شده خبری نباشد، باید جلب نظر جشنوارههای خارجی را انگیزه اصلی فیلمساز از ردیف کردن تصاویر نامنسجم فوق در نظر بگیریم.
پیرزن در پارک با جروبحث دختری را از گرفتار شدن در ون گشت ارشاد نجات میدهد. آیا این واقعه نشانده شده در سیر روایت، مقدمه و نتیجه مشخصی دارد؟ خیر. اما امروز اشاره به گشت ارشاد جایزه دارد. پیر و مستأصل نشان دادن ایران طرفدار دارد. مذهبستیزی متاعی محبوب است. تابوشکنی پرستیژ دارد. خب چه نیازی است که فیلمساز زحمت بکشد و ایده پرورشیافته در متن یک فیلمنامه مستحکم را به زبان تصویر بسازد. ملغمهای از همین موارد جایزهآور فوق را هم میزنیم و طی ۹۰ دقیقه نمایش میدهیم. قید شرف و شعور و ملیت و انسانیت را هم میزنیم و خلاص!
کیکِ اسیدی
ایمان عظیمی
صحبت از کلیشهها شاید برای جماعت منتقد و افرادی که سینما را نه فقط بهعنوان سرگرمی، بلکه در قامت یکی از حوزههای مهم اندیشه و فکر پیگیری میکنند جذابیتی نداشته باشد ولی مخاطبان عادی برای ورود به جهان فیلم نیازمند تحلیل و نقدند تا اثر را فارغ از شکل ظاهری آن ببینند و معانی ضمنی موجود در لایههای پنهانی متن برایشان هویدا شود. «کیک محبوب من» تازهترین اثر بهتاش صناعیها و مریم مقدم بالاخره منتشر شد و به تبع آن تحلیل و نقد از سر و کول یکدیگر برای رساندن پیام فیلم به بیننده بالا رفتند. منتقدان و تحلیلگران سینما از یکسو و دانشآموختگان علوم انسانی از سویی دیگر در مورد این اثر موضع گرفتند و نسبتشان را با آن روشن کردند. کیک محبوب من داستان یک زن سالخورده به اسم مهین (لیلی فرهادپور) را روایت میکند که دیگر تحمل تنهایی برایش سخت شده و به همین دلیل قصد دارد به هر ترتیب برای خودش از میان همسنوسالهایش یک پارتنر پیدا کند، ماموریتی که درنهایت با انتخاب فرامرز (اسماعیل محرابی) به سرانجام میرسد ولی همهچیز به خوبی و خوشی لحظات آشنایی نیست و یک پایان نامنتظره اوضاع را خراب میکند.
کیک محبوب من پیش از آنکه یک فیلم معمولی برای بازنمایی دو جهان همسو (میل فرامرز و مهین برای رابطه با جنس مخالف) و معمولی بهنظر برسد، متنی ایدئولوژیک و مضمونزده است که حرف اصلیاش را بیرون از مرزی که فیلم ترسیم کرده بیان میکند و حتی پایانش هم بر این مسئله گواهی میدهد که ما قرار نیست به تماشای فیلمی تحت عنوان کیک محبوب من بنشینیم چون «پیام» و انتقال آن به جشنوارههای غربی و حتی طیفی از ایرانیان که همواره ساز مخالف میزنند اهمیت بیشتری از ساخت روایت اثر در بستری دراماتیک دارد و فیلمساز برخلاف چیزی که مدعی آن است انسان ایرانی و تجربه زیستهاش را نمیشناسد. دوربین در همراهی مداوم با کاراکتر محوری، یعنی مهین نقاط دستچین شده شهر را زیر پا میگذارد و تصویر دلخواه خود از سبک زندگی این زن و اطرافیانش را بهتدریج در ذهن مخاطبانش شکل میدهد. مهین از اینکه نمیتواند مثل دوران شاه به کاباره و دانسینگ برود افسوس میخورد و گله و شکایتش از این وضعیت را با انتحار و گشتزنی برای پیدا کردن مردی همسنوسال نشان میدهد. در ابتدا عنوان کردم که کیک محبوب من یک محصول ایدئولوژیک است که حرفش را در قالب بستهبندی شیک و ظاهرفریب «برای یک زندگی معمولی» بیان میکند و تا انتها نیز از این رسم پا پس نمیکشد.
فیلم میتوانست دنیای آرامش را بدون ساختن دوگانههای کاذب، دروغین و در عین حال غیرسینمایی پیش ببرد و به این ادعا که نشاندهنده بخشی از مردم و همینطور دغدغههای زمینی ایشان است پایبند باشد و اثرگذاری خود را هم در میان این طیف حفظ کند ولی بهتاش صناعیها و مریم مقدم برای روایت قصه راه دیگری را درپیش گرفتند. اگر مهین، فرامرز، دوستان مهین و آن دختر و پسر جوان در پارک نماینده واقعی این مردمند، پس ماموران گشت ارشاد و همسایه فضول مهین با آن سیمای نهچندان زیبا باید نماینده حکومتی که فرصت چشیدن طعم زندگی معمولی را از آنها ربوده معرفی شود تا جایزه و فاند از یمین و یسار به جیب این دو واریز شود و آیندهشان را تضمین کند. حتی میتوان به آن پایان محتوم و بیارتباط با کلیت اثر نیز با این دید نگاه کرد که هدف اصلی فیلمساز از ساخت کیک محبوب من ارائه یک تصویر دراماتیک از نحوه زیست طبقه متوسط برخوردار نیست، بلکه تصمیم دارد با پاشیدن گرد ناامیدی و بیحیثیت کردن تمام شئون زندگی عادی، جغرافیای ایران را بدون هیچ روزنه امیدی به آینده نشان دهد و اذهان را برای حمله نظامی به کشور آماده کند، زیرا وقتی راه مقابله با شرایط از همهطرف بسته شود و هیچ چشماندازی در این میان وجود نداشته باشد آدمی دستش را برای صبح شدن شبهای طولانی به سمت دیگری دراز میکند. اما سوای این بحثها که شاید عدهای آن را فرامتنی و بیرون از زمین بازی فیلم قلمداد کنند باید به این نکته اساسی اشاره کرد که بهتاش صناعیها و مریم مقدم مطلقا شخصیتهای اصلی فیلمشان را دوست ندارند؛ چراکه بهواسطه پیروی از خودآگاهشان آنها را به لبه پرتگاه میبرند و مرد ماجرا را بهخاطر مصرف قرص محرک جنسی به کشتن میدهند. درواقع صناعیها و مقدم به همان چیزی که ادعای مخالفت و مبارزه با آن را دارند تبدیل میشوند. این دو، صرفا برای دریافت جایزه از فلان و بهمان جشنواره غربی خودخواهانه روال طبیعی روایت را از مسیر اصلی منحرف میکنند و به بیراهه میکشانند تا فیلم معمولی خود را به اثری ایدئولوژیک، جشنوارهپسند، وایرالی و مصرفزده تبدیل کنند. فرامرز به مهین میگوید از مرگ نمیترسد ولی از تنهایی مردن میترسد. برخلاف چیزی که فیلمساز میخواهد با ضرب و زور تصنیف و رقص و شراب به خورد مخاطب بدهد تا واقعیت پایانی مخدوش شود باید گفت که فرامرز بهخاطر سرنهادن به خواست غریزهاش در تنهایی میمیرد و از آن قرص کذایی هم کاری برنمیآید.
پوسته فربهتر از گوشته
مهران زارعیان
فیلم تازه بهتاش صناعیها و مریم مقدم را میتوان به یک پوسته و یک گوشته تجزیه کرد. گوشته آن که شاکله اصلی و بطنی فیلم را تشکیل میدهد، همان لاگلاین مبتنی بر تنهایی زنی مسن و تمایل او برای پر کردن این تنهایی است که در قالب یک اتمسفر سینمایی گرم و سرشار از شور زندگی روایت میشود. پوسته آن اما لیبل «عدم تن دادن به سانسور»، «نشان دادن واقعیتهایی که ممیزی تاکنون اجازه دیدنش را در سینمای ایران نمیداده» و اشاراتی به دغدغههای مبتنی بر سبک زندگی و آزادیهای اجتماعی مخالفان نظم سیاسی حاکم بر ایران است.
همین پوسته فیلم را در جریان سینمایی روایتگر گفتمان «زن، زندگی، آزادی» قرار میدهد که در چند سال اخیر داخل و خارج از ایران آثار گاه مهم و گاه کمرمقی را تشکیل داده است. آنچه در گوشته میبینیم، یک فیلم متوسط است؛ یک موقعیت کمدی رمانتیکمحوری دارد که بهخوبی وضعیت روحی افراد تنها در سنین بالا را منعکس میکند. امتیاز فیلم در ایجاد فضا و لحن سرخوشانهاش است که با المانهای بزم مثل رقص و کیک و می و ضیافت میتواند مخاطب را درگیر کند و به دلیل موفقیت در ایجاد همذاتپنداری با شخصیت اصلی و بازی گیرا و بانمک لیلی فرهادپور و اسماعیل محرابی درمجموع به دل مینشیند و کام را شیرین میکند. البته دو امر در گوشته فیلم در ذوق میزند و مانع از این میشود که بگوییم «کیک محبوب من» اثر درخشانی است. نخست آنکه روند آشنایی و صمیمیت بین مهین و فرامرز بهصورت غیرقابل باوری سریع پیش میرود و بعضی رفتارهای مهین حتی با فرض غیرمذهبی بودنش از وقار و نجابتی که در زنان ایرانی سراغ داریم آن هم در سن و سال مهین به دور است. این نکته از آنجایی بیشتر خودش را نشان میدهد که به یاد بیاوریم که کیک محبوب من در پوسته، به موجب فرار از سانسور، ادعای نوعی رئالیسم دارد و روی این مانور میدهد که میخواهد «واقعیتهای ایران امروز» را نشان دهد هیچ محدودیت دراماتیکی نیز نداشت اگر زمان وقایع در فیلم به جای یک شب در بازه زمانی طولانیتری امتداد مییافت و روند صمیمی شدن مهین و فرامرز را باورپذیرتر میکرد. مشکل دوم اما بارزتر است. کیک محبوب من خیلی ناگهانی و با تلخی بیدلیلی به پایان میرسد که نه در هندسه مضمونی فیلم ضرورتی دارد و نه با حال و هوای فیلم سنخیت دارد. گویی هدف از این پایان انتخاب یک راهحل صرفاً متفاوت و غیرکلیشهای برای اتمام فیلم است. درصورتیکه فیلم برخلاف نمونههایی مثل «یه حبه قند» یا «طعم گیلاس»، وارد بحثهای مضمونی هستیشناسانه و فاز آیرونیک مرگ و زندگی نمیشود و پایان کنونی صرفاً یک جور حالگیری از مخاطب و شخصیت اصلی فیلم است. درصورتیکه شایسته بود چنین فیلمی به سراغ سنت کمدی رمانتیکها برود و مثلاً از وودی آلن وام بگیرد تا پایانی بدون این میزان تلخی و بیرحمی داشته باشد.
به ابتدای متن بازگردیم، چرا من پوسته و گوشته را در این فیلم جدا کردهام؟ به این دلیل که کیک محبوب من بیش از آن که بابت گوشتهاش اعتبار بگیرد، بهخاطر پوستهاش مورد توجه و تحسین قرار گرفته است. تصور کنید اگر فیلم با همین ایده و با همین فضای کلی و با همین بازیگران، مجوز گرفته بود و آن چند متلک سیاسی یا موارد حساسیتزا مثل حجاب بازیگر را نداشت چه سطحی از توجه را ایجاد میکرد؟ احتمالاً به عنوان یکی از فیلمهای متوسط جشنواره فجر مطرح میشد و پس از چند سال به کلی فراموش میشد. بنابراین کیک محبوب من فیلمی است که نان پوستهاش را میخورد و آن اشارات کمرمق به دغدغههای مربوط به سبک زندگی در «قصیده گاو سفید»، پس از ناآرامیهای 1401، زوج صناعیها و مقدم را به این ایده رساند که چه بهتر اگر حاشیه جای متن را بگیرد و فیلم را نه برای گوشته اصلی و درام و اصل و اساس فیلم، بلکه برای پوسته و همان چند متلک و موارد حساسیتزا بسازند؛ تشخیص آنها درست بود و فیلمشان اینگونه بیشتر مورد توجه واقع شد.
تنهایی ناتمام مهین
الهام کوهی
«کیک محبوب من» سومین فیلم بهتاش صناعیها و مریم مقدم است که با پوشش آزاد و بدون حجاب بازیگران زن ساخته شده و با برنده شدن جایزه فیپرشی و نامزدی خرس طلایی در جشنواره بینالمللی فیلم برلین 2024 بر سر زبانها افتاد. این فیلم بعد از فیلمهای «منطقه بحرانی» علی احمدزاده و «دانه انجیر معابد» محمد رسولاف سومین فیلمی است که بهصورت زیرزمینی و بدون مجوز ارشاد و رعایت چهارچوبهای آن ساخته شده و همین مورد هم کنجکاوی تماشاگران را برای تماشای آن بیشتر کرده است. کیک محبوب من حکایت تنهایی پیرزنی به نام مهین با بازی لیلی فرهادپور است که با دیدن مرد تنهایی به نام فرامرز -با بازی اسماعیل محرابی- او را به خانهاش دعوت میکند. قبل از آشنایی با فرامرز فیلمساز تلاش میکند با پررنگ کردن تنهایی مهین، رفتار غیرمنطقی او (دعوت فرامرز به خانه) را با صحنههایی که در آنها مسائلی مثل مهاجرت فرزندان و از دست دادن همسر و دورهمیهایی که دیر به دیر دایر میشود و تنهایی کافه رفتن و... مطرح میشود، توجیه کند. همچنین این صحنهها قرار است صحنههایی دیگر را همچون جایی که مهین با دیدن یک مرد تنها در نانوایی به او نزدیکتر مینشیند یا جایی که از رفتگر ساعت ورزش پیرمردها در پارک را میپرسد، توجیه کند.
فیلمساز تا حدودی در این امر موفق است و تا جایی که فرامرز وارد قصه میشود مخاطب با مهین همراه است، تنهایی و نیاز او به همدم را درک میکند و برایش غصه میخورد اما وقتی فرامرز وارد دنیای مهین میشود همهچیز به هم میخورد. با این وجود که فیلمساز در یکسوم ابتدایی تمام سعیاش را کرده تا زمانی را که مهین با فرامرز روبهرو میشود و او را به خانه دعوت میکند، منطقی جلوه دهد و بتواند حس همذاتپنداری مخاطب را برانگیزد اما اینکه مهین به محض فهمیدن تنهایی یک پیرمرد دنبالش راه بیفتد و آدرس محل کارش را پیدا کند و تا شب منتظرش بماند و بعد از او خواهش کند به خانهاش بیاید، همچنان شوکهکننده است. اگر این تیکآف آزاردهنده وسط فیلم را در نظر نگیریم، با ورود فرامرز به خانه مهین، داستان دوباره به نقطه اوجش برمیگردد. دو شخصی که هر دو از تنهایی به ستوه آمدهاند با هم همخانه شدهاند و فیلمساز به زیبایی شوق آنها از بودن کنار هم را به تصویر میکشد. البته در این میان باز بودن دست فیلمساز هم کمک بزرگی به داستان کرده و نقش سانسور در مصنوعی درآمدن فیلمهای ایرانی در همین چند سکانس پایانی بهوضوح مشخص است. خانه مهین با آمدن فرامرز روشن میشود و صناعیها و مقدم بهخوبی این مورد را با خراب بودن لامپهای باغچه و تعمیر آن به دست فرامرز به نمایش میگذارند. فیلمساز بهخوبی ذوق فرامرز را هم با خوردن قرصهای ویاگرا به نمایش میگذارد و ذهن مخاطب را برای دومین غافلگیری آماده میکند. اما درنهایت فرامرز هم نمیتواند طلسم تنهایی مهین را بشکند و مهین بعد از اینکه یک تکه از کیک محبوبش را در دهان جسد بیجان فرامرز میگذارد، او را در باغچه حیاطش دفن میکند. کیک محبوب من شروع و پایان جذابی دارد و ما را با زندگی پیرزنی تنها همراه میکند. اگر از شعارهای سیاسی که به زور داخل فیلم چپانده شده و ورود هولهولکی فرامرز به داستان و بازیهای غیریکنواخت بازیگران -که گاه به شدت خوب است و گاه به شدت ضعیف- بگذریم، کیک محبوب من جزء معدود فیلمهای تابوشکن درخصوص قشر سالمند است که تنهایی و نیاز عاطفی آنها و نادیدهگرفتهشدنشان توسط جامعه را به تصویر کشیده است.
منبع: روزنامه فرهیختگان
بعد از چند صحنه که مهین در دورهمی دوستان سالمندش، در حال گفتوگوی اینترنتی با فرزندان مهاجرتکردهاش و... دیده میشود، ناگهان او تصمیم میگیرد با مردی وارد رابطه شود. آنچه شخصیت را به عمل وامیدارد و کنشهای او را منطقی جلوه میدهد، نیاز اوست. این نیاز میتواند نیازی مغفول و ناخودآگاه باشد یا اینکه به دنبال اتفاقی مشخص ایجاد شود. در حالت دوم، لزوم ترسیم حادثه محرک -که در زبان فیلمنامهنویسان به آن «گره» هم گفته میشود- مشخص است اما در حالت اول، حادثه محرک باید حتی پررنگتر از حالت دوم باشد. وقتی پای نیازی مغفول در میان است که زمان پاسخ دادنش جوانی بوده و حالا شخصیت در پیری با آن مواجه میشود، حادثه محرک باید بسیار برجستهتر باشد. در «کیک محبوب من» تماشاگر باید توجیه شود که پیرزن داستان چرا 30 سال پس از مرگ شوهرش، تازه به فکر تور کردن مردها افتاده است. مطابق آنچه در روایت دیده میشود، تنها تغییر در 40 ساله بعد از فوت همسر مهین، مد شدن سریالهای ترکی است. به نظر میرسد پیرزن تحتتأثیر صحنههای اروتیک این سریالها به فکر مردها افتاده و در نانوایی خود را به آنها میچسباند. اینجاست که این سؤال برای تماشاگر پیش میآید که آیا این انگیزه در 40 سالگی منطقیتر نبوده؟ چرا زن در آن سالها سراغ مردها نرفته است؟ فیلم هیچ پاسخی به این سوال ندارد. ضمنا مهین به دنبال یک مرد خاص هم نیست که تعلل 30 سالهاش را در وارد شدن به رابطه دوباره توجیه کند. او به دنبال یک مرد رندوم است. لذا عشق به کل منتفی است و آنچه میماند هوسی مبتنی بر غرایز است که برای مهین مضحک و غیرقابل باور به نظر میرسد؛ چراکه با فیلم فانتزی و چیزی شبیه «مورد عجیب بنجامین باتن» که طرف نیستیم. بنابراین اینجا به نظر میرسد سن شخصیت هم به درستی انتخاب نشده است.
بالاخره مهین یک مرد رندوم پیدا میکند که اتفاقا او هم سالها با هیچ زنی در ارتباط نبوده است. اما همین که مهین را برای اولین بار سوار ماشینش میکند، سر راه جلوی داروخانه نگه میدارد و بعدا مشخص میشود که از داروخانه قرص ویاگرا خریده است! معلوم نیست این گرگ سراپا تستوسترون چطور سالها با هیچ زنی در ارتباط نبوده است. پس از ورود به خانه مهین هم همهچیز حول عقدهگشایی دور از چشم سانسور میگذرد. رقصیدن و شراب خوردن و با هم حمام رفتن و حرف زدن از سکس و... به اضافه دست انداختن زن سابق پیرمرد که مذهبی بوده و همزمان ترسیم چهرهای منفور از زن مذهبی همسایه که به دنبال صدای مرد، به همسایه 70سالهاش معترض میشود. مواردی که هیچ کارکرد و منطق دراماتیکی ندارند. در انتها نیز پیرمرد میمیرد و مهین او را در باغچه خانهاش پس از آنکه در دهان جنازهاش تکهای کیک میگذارد، دفن میکند.
کیک محبوب من یک کیس مطالعاتی ویژه برای وضعیت بغرنج طیفی از سینمای ایران است که خود را علیه طیف بهاصطلاح حکومتی و سفارشی میداند اما به همان اندازه بیهنر و سینما نابلد است. طیفی که شعار و متلک و سیاسیبازی در همه تاروپود آثارشان به چشم میآید. در کیک محبوب من، فیلمساز به جای آنکه متناسب با نیاز درامش شخصیت مرد را به عنوان شخصیت اصلی انتخاب کند، با توجه به التهاب فضا و مطرح بودن بحثهای مربوط به حقوق زنان، شخصیت تخت زن را به عنوان شخصیت اول در نظر گرفته است؛ سن زن که با توجه به نیازش باید حداقل 30 سال جوانتر میبود، 70 سال انتخاب شده که حواشی کمتری داشته باشد و بیحجابی زن را نیز توجیه کند. به این ترتیب فیلم از سویی ادعای «زن، زندگی، آزادی» دارد و از طرف دیگر تهیهکنندهاش ادعا میکند که فیلم براساس موازین شرعی ساخته شده است.
درنهایت هم پایان الکی تلخ فیلم قرار است این پیام را به داوران جشنوارهها برساند که در ایران هیچ پایان خوش و خوشبختیای متصور نیست و هرچه هست سیاهی و تباهی و نابودی است. کیک محبوب من فاقد حداقلهای دراماتیکی است که یک فیلم برای فیلم بودن نیاز دارد و همهچیزش را فدای ژستش کرده است. تنها حالتی که کیک محبوب من میتواند در چشم من اثری منطقی جلوه کند آن است که این فیلم را یک تیزر تبلیغی برای قرص ویاگرا در نظر بگیرم.
کیکی چنین میانه زندانم آرزوست!
محمدعلی شمس
پیرزن تکهای کیک را در دهان نیمهباز جسد پیرمرد فرو میکند، قبل از آنکه او را در باغچه دفن کند. چند ساعت قبل در همین نقطه از باغچه، هر دو حین شرابخواری جرعهای هم بر خاک فشانده بودند تا به اهل قبور برسد. ترکیب شراب قرمز و ویاگرا موجب مرگ شده و این قبر مخفی را گورکن به سفارش پیرزن کنده و خود پیرزن، تکوتنها جسد پیچیده در پتوی سبز را از روی تختخوابی که قرار بود شاهد همبستری این دو باشد تا قبر کشیده است. رنگ سبز این پارچه جسدپوش قبلتر یک بار دیگر در قالب نور راهرو روی صورت کریه و مرگآلود پیرزن همسایه پاشیده شده بود، وقتی که او از پشت میلههای حصار آهنی قفلشده -در نقش زندانبان- برای تفتیش در زده بود. در همین حبس خانگی، دو عاشق پیر رقصیدهاند. مرا ببخشید که مجبور شدم اسم مقدس «عشق» را در نقد مزبلهای سینمایی به کار ببرم که بوی تعفنش از اولین نما مشامم را آزرد. این اثر موفق شده گندش را دربیاورد و مرزهای وقاحت جشنوارهای را جابهجا کند. ناچاریم با یک دست بینیمان را بگیریم و با دست دیگر بین تکههای زباله دنبال پیام بگردیم.
فیلم از اتاق خواب شروع شده و فیلمساز عمداً دوربینش را در زاویهای زیر پای پیرزن گذاشته که اندامهای افتادهاش به چشم مخاطب بیاید. همینجا کلید خط تولید وقاحت زده میشود تا در ادامه پیرزنها، سر میز غذای دورهمی خانگیشان، از پوشک بزرگسالان و محتویات روده بزرگ حرف بزنند و پیرمردها سر میز رستوران از افتادگی اندام تناسلی مردانه تا زانو. دوباره عذرخواهی میکنم. محتوای بیفرم فیلم همینهاست و چیز دیگری برای تحلیل وجود ندارد. در جملات اول یادداشت حداکثر تلاشم را به کار بستم تا به شیکترین شکل ممکن تکههای این «فیلمنما» را طوری بچینم که خاطر مبارکتان کمتر آزرده شود ولی متأسفانه با هیچ وصله پینهای پارگیهای این تحفه نخنما را نمیتوان رفو کرد.
برای پیش رفتن ناچاریم فرض کنیم که فیلمساز یک ایده مرکزی دارد و قصد داشته آن را در قالب تحول شخصیت اصلی و یا حداقل توالی رویدادها پرورش دهد. اما وقتی به سراغ شخصیت پیرزن میآییم، شاهد هیچ تحولی در او نیستیم. فقط به جای دیدن، میشنویم که بدخوابی دارد و افسرده و بیقرار است. تم تکرارشونده، استیصال جنسی زن و نیازش به رابطه با جنس مخالف است. با حسرت به همآغوشی جوانان در سریالهای ترکی و پارکهای تهران نگاه میکند. در نانوایی، خودش را در صف انتظار به مردان میچسباند و برای پیدا کردن مورد مناسب از نظافتچی پارک سراغ ساعات ورزش همگانی مردان را میگیرد. یعنی فیلمساز عرصههای زندگی روزانه ایرانی را طوری دستمالی میکند که همهچیز به اطفای غریزه جنسی تقلیل داده شود. نهایتاً پیرزن در جستوجوی مرد، به رستوران بازنشستههای ارتش میرود و مثل جانوری ماده جفت مورد نظر را تا آشیانهاش دنبال میکند. از لحظه دیدار این دو موجود، همهچیز به غیردراماتیکترین شکل ممکن پیش میرود تا جایی که ترکیب سیلدنافیل و شراب مرد را به کشتن میدهد و آخرین نمای فیلم پشت سر پیرزن را نشان میدهد درحالی که به باغچه پاییزی خیره شده. لابد این هم نماد ناکامی و تنهایی زنان ایران است. قاعدتاً وقتی از ساختار منسجم و بافتار حساب شده خبری نباشد، باید جلب نظر جشنوارههای خارجی را انگیزه اصلی فیلمساز از ردیف کردن تصاویر نامنسجم فوق در نظر بگیریم.
پیرزن در پارک با جروبحث دختری را از گرفتار شدن در ون گشت ارشاد نجات میدهد. آیا این واقعه نشانده شده در سیر روایت، مقدمه و نتیجه مشخصی دارد؟ خیر. اما امروز اشاره به گشت ارشاد جایزه دارد. پیر و مستأصل نشان دادن ایران طرفدار دارد. مذهبستیزی متاعی محبوب است. تابوشکنی پرستیژ دارد. خب چه نیازی است که فیلمساز زحمت بکشد و ایده پرورشیافته در متن یک فیلمنامه مستحکم را به زبان تصویر بسازد. ملغمهای از همین موارد جایزهآور فوق را هم میزنیم و طی ۹۰ دقیقه نمایش میدهیم. قید شرف و شعور و ملیت و انسانیت را هم میزنیم و خلاص!
کیکِ اسیدی
ایمان عظیمی
صحبت از کلیشهها شاید برای جماعت منتقد و افرادی که سینما را نه فقط بهعنوان سرگرمی، بلکه در قامت یکی از حوزههای مهم اندیشه و فکر پیگیری میکنند جذابیتی نداشته باشد ولی مخاطبان عادی برای ورود به جهان فیلم نیازمند تحلیل و نقدند تا اثر را فارغ از شکل ظاهری آن ببینند و معانی ضمنی موجود در لایههای پنهانی متن برایشان هویدا شود. «کیک محبوب من» تازهترین اثر بهتاش صناعیها و مریم مقدم بالاخره منتشر شد و به تبع آن تحلیل و نقد از سر و کول یکدیگر برای رساندن پیام فیلم به بیننده بالا رفتند. منتقدان و تحلیلگران سینما از یکسو و دانشآموختگان علوم انسانی از سویی دیگر در مورد این اثر موضع گرفتند و نسبتشان را با آن روشن کردند. کیک محبوب من داستان یک زن سالخورده به اسم مهین (لیلی فرهادپور) را روایت میکند که دیگر تحمل تنهایی برایش سخت شده و به همین دلیل قصد دارد به هر ترتیب برای خودش از میان همسنوسالهایش یک پارتنر پیدا کند، ماموریتی که درنهایت با انتخاب فرامرز (اسماعیل محرابی) به سرانجام میرسد ولی همهچیز به خوبی و خوشی لحظات آشنایی نیست و یک پایان نامنتظره اوضاع را خراب میکند.
کیک محبوب من پیش از آنکه یک فیلم معمولی برای بازنمایی دو جهان همسو (میل فرامرز و مهین برای رابطه با جنس مخالف) و معمولی بهنظر برسد، متنی ایدئولوژیک و مضمونزده است که حرف اصلیاش را بیرون از مرزی که فیلم ترسیم کرده بیان میکند و حتی پایانش هم بر این مسئله گواهی میدهد که ما قرار نیست به تماشای فیلمی تحت عنوان کیک محبوب من بنشینیم چون «پیام» و انتقال آن به جشنوارههای غربی و حتی طیفی از ایرانیان که همواره ساز مخالف میزنند اهمیت بیشتری از ساخت روایت اثر در بستری دراماتیک دارد و فیلمساز برخلاف چیزی که مدعی آن است انسان ایرانی و تجربه زیستهاش را نمیشناسد. دوربین در همراهی مداوم با کاراکتر محوری، یعنی مهین نقاط دستچین شده شهر را زیر پا میگذارد و تصویر دلخواه خود از سبک زندگی این زن و اطرافیانش را بهتدریج در ذهن مخاطبانش شکل میدهد. مهین از اینکه نمیتواند مثل دوران شاه به کاباره و دانسینگ برود افسوس میخورد و گله و شکایتش از این وضعیت را با انتحار و گشتزنی برای پیدا کردن مردی همسنوسال نشان میدهد. در ابتدا عنوان کردم که کیک محبوب من یک محصول ایدئولوژیک است که حرفش را در قالب بستهبندی شیک و ظاهرفریب «برای یک زندگی معمولی» بیان میکند و تا انتها نیز از این رسم پا پس نمیکشد.
فیلم میتوانست دنیای آرامش را بدون ساختن دوگانههای کاذب، دروغین و در عین حال غیرسینمایی پیش ببرد و به این ادعا که نشاندهنده بخشی از مردم و همینطور دغدغههای زمینی ایشان است پایبند باشد و اثرگذاری خود را هم در میان این طیف حفظ کند ولی بهتاش صناعیها و مریم مقدم برای روایت قصه راه دیگری را درپیش گرفتند. اگر مهین، فرامرز، دوستان مهین و آن دختر و پسر جوان در پارک نماینده واقعی این مردمند، پس ماموران گشت ارشاد و همسایه فضول مهین با آن سیمای نهچندان زیبا باید نماینده حکومتی که فرصت چشیدن طعم زندگی معمولی را از آنها ربوده معرفی شود تا جایزه و فاند از یمین و یسار به جیب این دو واریز شود و آیندهشان را تضمین کند. حتی میتوان به آن پایان محتوم و بیارتباط با کلیت اثر نیز با این دید نگاه کرد که هدف اصلی فیلمساز از ساخت کیک محبوب من ارائه یک تصویر دراماتیک از نحوه زیست طبقه متوسط برخوردار نیست، بلکه تصمیم دارد با پاشیدن گرد ناامیدی و بیحیثیت کردن تمام شئون زندگی عادی، جغرافیای ایران را بدون هیچ روزنه امیدی به آینده نشان دهد و اذهان را برای حمله نظامی به کشور آماده کند، زیرا وقتی راه مقابله با شرایط از همهطرف بسته شود و هیچ چشماندازی در این میان وجود نداشته باشد آدمی دستش را برای صبح شدن شبهای طولانی به سمت دیگری دراز میکند. اما سوای این بحثها که شاید عدهای آن را فرامتنی و بیرون از زمین بازی فیلم قلمداد کنند باید به این نکته اساسی اشاره کرد که بهتاش صناعیها و مریم مقدم مطلقا شخصیتهای اصلی فیلمشان را دوست ندارند؛ چراکه بهواسطه پیروی از خودآگاهشان آنها را به لبه پرتگاه میبرند و مرد ماجرا را بهخاطر مصرف قرص محرک جنسی به کشتن میدهند. درواقع صناعیها و مقدم به همان چیزی که ادعای مخالفت و مبارزه با آن را دارند تبدیل میشوند. این دو، صرفا برای دریافت جایزه از فلان و بهمان جشنواره غربی خودخواهانه روال طبیعی روایت را از مسیر اصلی منحرف میکنند و به بیراهه میکشانند تا فیلم معمولی خود را به اثری ایدئولوژیک، جشنوارهپسند، وایرالی و مصرفزده تبدیل کنند. فرامرز به مهین میگوید از مرگ نمیترسد ولی از تنهایی مردن میترسد. برخلاف چیزی که فیلمساز میخواهد با ضرب و زور تصنیف و رقص و شراب به خورد مخاطب بدهد تا واقعیت پایانی مخدوش شود باید گفت که فرامرز بهخاطر سرنهادن به خواست غریزهاش در تنهایی میمیرد و از آن قرص کذایی هم کاری برنمیآید.
پوسته فربهتر از گوشته
مهران زارعیان
فیلم تازه بهتاش صناعیها و مریم مقدم را میتوان به یک پوسته و یک گوشته تجزیه کرد. گوشته آن که شاکله اصلی و بطنی فیلم را تشکیل میدهد، همان لاگلاین مبتنی بر تنهایی زنی مسن و تمایل او برای پر کردن این تنهایی است که در قالب یک اتمسفر سینمایی گرم و سرشار از شور زندگی روایت میشود. پوسته آن اما لیبل «عدم تن دادن به سانسور»، «نشان دادن واقعیتهایی که ممیزی تاکنون اجازه دیدنش را در سینمای ایران نمیداده» و اشاراتی به دغدغههای مبتنی بر سبک زندگی و آزادیهای اجتماعی مخالفان نظم سیاسی حاکم بر ایران است.
همین پوسته فیلم را در جریان سینمایی روایتگر گفتمان «زن، زندگی، آزادی» قرار میدهد که در چند سال اخیر داخل و خارج از ایران آثار گاه مهم و گاه کمرمقی را تشکیل داده است. آنچه در گوشته میبینیم، یک فیلم متوسط است؛ یک موقعیت کمدی رمانتیکمحوری دارد که بهخوبی وضعیت روحی افراد تنها در سنین بالا را منعکس میکند. امتیاز فیلم در ایجاد فضا و لحن سرخوشانهاش است که با المانهای بزم مثل رقص و کیک و می و ضیافت میتواند مخاطب را درگیر کند و به دلیل موفقیت در ایجاد همذاتپنداری با شخصیت اصلی و بازی گیرا و بانمک لیلی فرهادپور و اسماعیل محرابی درمجموع به دل مینشیند و کام را شیرین میکند. البته دو امر در گوشته فیلم در ذوق میزند و مانع از این میشود که بگوییم «کیک محبوب من» اثر درخشانی است. نخست آنکه روند آشنایی و صمیمیت بین مهین و فرامرز بهصورت غیرقابل باوری سریع پیش میرود و بعضی رفتارهای مهین حتی با فرض غیرمذهبی بودنش از وقار و نجابتی که در زنان ایرانی سراغ داریم آن هم در سن و سال مهین به دور است. این نکته از آنجایی بیشتر خودش را نشان میدهد که به یاد بیاوریم که کیک محبوب من در پوسته، به موجب فرار از سانسور، ادعای نوعی رئالیسم دارد و روی این مانور میدهد که میخواهد «واقعیتهای ایران امروز» را نشان دهد هیچ محدودیت دراماتیکی نیز نداشت اگر زمان وقایع در فیلم به جای یک شب در بازه زمانی طولانیتری امتداد مییافت و روند صمیمی شدن مهین و فرامرز را باورپذیرتر میکرد. مشکل دوم اما بارزتر است. کیک محبوب من خیلی ناگهانی و با تلخی بیدلیلی به پایان میرسد که نه در هندسه مضمونی فیلم ضرورتی دارد و نه با حال و هوای فیلم سنخیت دارد. گویی هدف از این پایان انتخاب یک راهحل صرفاً متفاوت و غیرکلیشهای برای اتمام فیلم است. درصورتیکه فیلم برخلاف نمونههایی مثل «یه حبه قند» یا «طعم گیلاس»، وارد بحثهای مضمونی هستیشناسانه و فاز آیرونیک مرگ و زندگی نمیشود و پایان کنونی صرفاً یک جور حالگیری از مخاطب و شخصیت اصلی فیلم است. درصورتیکه شایسته بود چنین فیلمی به سراغ سنت کمدی رمانتیکها برود و مثلاً از وودی آلن وام بگیرد تا پایانی بدون این میزان تلخی و بیرحمی داشته باشد.
به ابتدای متن بازگردیم، چرا من پوسته و گوشته را در این فیلم جدا کردهام؟ به این دلیل که کیک محبوب من بیش از آن که بابت گوشتهاش اعتبار بگیرد، بهخاطر پوستهاش مورد توجه و تحسین قرار گرفته است. تصور کنید اگر فیلم با همین ایده و با همین فضای کلی و با همین بازیگران، مجوز گرفته بود و آن چند متلک سیاسی یا موارد حساسیتزا مثل حجاب بازیگر را نداشت چه سطحی از توجه را ایجاد میکرد؟ احتمالاً به عنوان یکی از فیلمهای متوسط جشنواره فجر مطرح میشد و پس از چند سال به کلی فراموش میشد. بنابراین کیک محبوب من فیلمی است که نان پوستهاش را میخورد و آن اشارات کمرمق به دغدغههای مربوط به سبک زندگی در «قصیده گاو سفید»، پس از ناآرامیهای 1401، زوج صناعیها و مقدم را به این ایده رساند که چه بهتر اگر حاشیه جای متن را بگیرد و فیلم را نه برای گوشته اصلی و درام و اصل و اساس فیلم، بلکه برای پوسته و همان چند متلک و موارد حساسیتزا بسازند؛ تشخیص آنها درست بود و فیلمشان اینگونه بیشتر مورد توجه واقع شد.
تنهایی ناتمام مهین
الهام کوهی
«کیک محبوب من» سومین فیلم بهتاش صناعیها و مریم مقدم است که با پوشش آزاد و بدون حجاب بازیگران زن ساخته شده و با برنده شدن جایزه فیپرشی و نامزدی خرس طلایی در جشنواره بینالمللی فیلم برلین 2024 بر سر زبانها افتاد. این فیلم بعد از فیلمهای «منطقه بحرانی» علی احمدزاده و «دانه انجیر معابد» محمد رسولاف سومین فیلمی است که بهصورت زیرزمینی و بدون مجوز ارشاد و رعایت چهارچوبهای آن ساخته شده و همین مورد هم کنجکاوی تماشاگران را برای تماشای آن بیشتر کرده است. کیک محبوب من حکایت تنهایی پیرزنی به نام مهین با بازی لیلی فرهادپور است که با دیدن مرد تنهایی به نام فرامرز -با بازی اسماعیل محرابی- او را به خانهاش دعوت میکند. قبل از آشنایی با فرامرز فیلمساز تلاش میکند با پررنگ کردن تنهایی مهین، رفتار غیرمنطقی او (دعوت فرامرز به خانه) را با صحنههایی که در آنها مسائلی مثل مهاجرت فرزندان و از دست دادن همسر و دورهمیهایی که دیر به دیر دایر میشود و تنهایی کافه رفتن و... مطرح میشود، توجیه کند. همچنین این صحنهها قرار است صحنههایی دیگر را همچون جایی که مهین با دیدن یک مرد تنها در نانوایی به او نزدیکتر مینشیند یا جایی که از رفتگر ساعت ورزش پیرمردها در پارک را میپرسد، توجیه کند.
فیلمساز تا حدودی در این امر موفق است و تا جایی که فرامرز وارد قصه میشود مخاطب با مهین همراه است، تنهایی و نیاز او به همدم را درک میکند و برایش غصه میخورد اما وقتی فرامرز وارد دنیای مهین میشود همهچیز به هم میخورد. با این وجود که فیلمساز در یکسوم ابتدایی تمام سعیاش را کرده تا زمانی را که مهین با فرامرز روبهرو میشود و او را به خانه دعوت میکند، منطقی جلوه دهد و بتواند حس همذاتپنداری مخاطب را برانگیزد اما اینکه مهین به محض فهمیدن تنهایی یک پیرمرد دنبالش راه بیفتد و آدرس محل کارش را پیدا کند و تا شب منتظرش بماند و بعد از او خواهش کند به خانهاش بیاید، همچنان شوکهکننده است. اگر این تیکآف آزاردهنده وسط فیلم را در نظر نگیریم، با ورود فرامرز به خانه مهین، داستان دوباره به نقطه اوجش برمیگردد. دو شخصی که هر دو از تنهایی به ستوه آمدهاند با هم همخانه شدهاند و فیلمساز به زیبایی شوق آنها از بودن کنار هم را به تصویر میکشد. البته در این میان باز بودن دست فیلمساز هم کمک بزرگی به داستان کرده و نقش سانسور در مصنوعی درآمدن فیلمهای ایرانی در همین چند سکانس پایانی بهوضوح مشخص است. خانه مهین با آمدن فرامرز روشن میشود و صناعیها و مقدم بهخوبی این مورد را با خراب بودن لامپهای باغچه و تعمیر آن به دست فرامرز به نمایش میگذارند. فیلمساز بهخوبی ذوق فرامرز را هم با خوردن قرصهای ویاگرا به نمایش میگذارد و ذهن مخاطب را برای دومین غافلگیری آماده میکند. اما درنهایت فرامرز هم نمیتواند طلسم تنهایی مهین را بشکند و مهین بعد از اینکه یک تکه از کیک محبوبش را در دهان جسد بیجان فرامرز میگذارد، او را در باغچه حیاطش دفن میکند. کیک محبوب من شروع و پایان جذابی دارد و ما را با زندگی پیرزنی تنها همراه میکند. اگر از شعارهای سیاسی که به زور داخل فیلم چپانده شده و ورود هولهولکی فرامرز به داستان و بازیهای غیریکنواخت بازیگران -که گاه به شدت خوب است و گاه به شدت ضعیف- بگذریم، کیک محبوب من جزء معدود فیلمهای تابوشکن درخصوص قشر سالمند است که تنهایی و نیاز عاطفی آنها و نادیدهگرفتهشدنشان توسط جامعه را به تصویر کشیده است.
منبع: روزنامه فرهیختگان
https://teater.ir/news/65731