مقاله حاضر به بررسی مفهوم «فضای اجتماعی» از دیدگاه هانری لوفور در تئاتر معاصر ایران میپردازد و تأکید میکند که بسیاری از نمایشهای کنونی به دلیل فقدان فضامندی اجتماعی، در انتقال هویت و عاملیت شخصیتها به مخاطب ناکام میمانند.
چارسو پرس «هانری لوفور» که فیلسوف و جامعهشناس فرانسوی است سالها پیش صورتبندی قابلاعتنایی در رابطه با مفهوم «فضا» در هستیشناسی اجتماعی انسان مدرن انجام داد و فضای اجتماعی را ذیل سه نوع فضامندی تعریف کرد: فضای دریافته، فضای پنداشته و فضای زیسته. این تلاش نظری معطوف به فهم مناسبات زندگی روزمره در رابطه با فضای اجتماعی بود و نسبت انسان را با تولید و بازتولید روابط فضایی مابین ابژهها و محصولات بررسی میکرد.
اوفور معتقد است از دل این روابط فضامند است که تداوم و انسجام اجتماعی مابین شهروندان ممکن و رقابت سوژههای انسانی در جهان سرمایهداری تضمین میشود. برای این منظور احتیاج به نظمی است که این روابط اجتماعی را برقرار کند و فیالمثل فضاهای مختص قشرهای مختلف اجتماعی چون دانشمندان، برنامهریزان، فنسالاران و مهندسان اجتماعی را ممکن کند. این نظم را دولت در وسیعترین شکل خویش اجرایی میکند تا حیات اجتماعی انسانها به مخاطره نیفتد. در جهان پسامدرن کنونی، فضای زیسته اجتماعی از طریق تصاویر رسانهها بازنمایی میشود تا زندگی روزمره و مناسباتش در نسبت با نیروهای مادی معنا یابد.
تمامی این جهان پیچیده که مبتنی بر فضای زیسته و پنداشته و دریافته است، از طریق شیوه تولید سرمایهداری تشدید و محافظت میشود. به هر حال در جهان سرمایهداری، یک فضای انتزاعی وجود دارد که کارکردش همگنسازی، طبقاتیسازی و پراکندهسازی نیروهای مادی جامعه است. همچنانکه گفته شد انسان مدرن برای زیستن در شهرهای کوچک و بزرگ، احتیاج به خلق فضا اجتماعی دارد تا جایگاهش در نسبت با دیگر شهروندان مشخص شده و امکان فعالیت اقتصادی و اجتماعی به وجود آید.
اگر تقسیمبندی لوفور را پذیرا باشیم که فضای زیسته، فضای دریافته و فضای پنداشته، آن چیزی است که هستیشناسی اجتماعی انسان شهری را شکل میدهد بنابراین میتوان با این صورتبندی نظری، از نمایشهایی گفت که این روزها بر صحنهاند و به نوعی فاقد فضامندی اجتماعی. به عبارت دیگر هنگام تماشای این اجراها، فهمی از فضای متعلق به شخصیت انتقال نمییابد چراکه با موجودات به اصطلاح انسانی مواجه هستیم که شوربختانه بر صحنه حضور دارند اما فاقد فضای زیستهاند و نه فضای پنداشتهای را از سر گذرانده و نه با فضای دریافتهای مواجه شدهاند. تو گویی آنان در یک خلا اجتماعی غوطهور بودهاند و نسبتی با حیات اجتماعی دوران خویش ندارند و معلوم نیست شغل و جایگاه اقتصادیشان کدام است و به لحاظ سیاسی در کدام اردوگاه قرار دارند و یا چگونه به عالم هستی مینگرند و هدفشان از زندگی چیست.
فیالواقع در غیاب فهم درست از مفهوم «فضای اجتماعی» که یک فرد را احاطه میکند و هویت و عاملیتاش را ممکن میسازد، نمیتوان امر دراماتیک را بر صحنه احضار کرد و به تماشاگران حاضر در سالنهای تئاتر، چشماندازی روشن از گذشته، حال و آینده شخصیتها ترسیم نمود. این فضای اجتماعی که توضیح داده شد به بازیگر این فرصت را میدهد که هویت صحنهای خویش را بیابد و به قولی «بدنمند» شود.
بدن انسان در فضای اجتماعی که زندگی میکند رویتپذیر میشود. وقتی یک اجرای تئاتری، ناتوان از ساختن یک فضای تئاتری است که فضای زیسته و پنداشته و دریافته اجتماعی را آشکار کند، چه انتظاری از بازیگرانی خواهیم داشت که به هنگام هنرنمایی بر صحنه تئاتر، نمیدانند در چه فضای اجتماعی زندگی میکنند و برای تغییر یا تداوم این فضا، باید دست به چه عملی بزنند.
در فضای تئاتری کشور مدتهاست با نمایشهایی روبرو میشویم که در انتزاع ساخته و به تماشاگران عرضه میشود. فقدان فضامندی، به غیاب تن و همچنین ناپیدای مناسبات اجتماعی مابین شخصیتها منتهی شده و درک کنشورزی آنان را به امری دشوار و اغلب اشتباه بدل کرده است. مگر امکان دارد اثری بر مخاطبان آنگونه ارائه شود که واجد حیات اجتماعی نباشد و در یک انتزاع همهجانبه خلق شود. بیشک فهم یک نمایش با خوانش دقیق مناسبات مادی تولید شخصیتها ممکن میشود. حتی آثاری که حال و هوای فانتزی دارند هم در نهایت، نسبتی برقرار میکنند با هستیشناسی اجتماعی نمایشنامهنویس و جناب کارگردان.
بیشتر بخوانید: مطالب مربوط به تئاتر ایران
اما با تمامی این مسائل اندوهبار همچنان بارقههایی از امید وجود دارد و میتوان به اینده امیدوار بود. به طور مثال این شبها اجرای نمایش «ترس و نکبت رایش سوم» توانسته با دراماتورژی خلاق، فضای اجتماعی دوران برآمدن هیتلر را اجرایی کند و خفقان حکومت رایش سوم را بازتاب دهد. علیرضا اخوان با گزینش تعدادی از اپیزودهای نمایشنامه برتولت برشت و با استفاده از تکنولوژی پیشرفته نوری و صوتی، با بازیگرانی جوان و با انگیزه، فضای وحشت اکسپرسیونیستی آلمان در آستانه جنگ جهانی دوم را رویتپذیر میکند و روح حاکم بر متن انتقادی برشت را به تماشاگران انتقال میدهد.
بدبختانه در مقابل این رویکرد درست اجرایی، انبوهی اجراهای خامدستانه مشاهده میشود که حتی وقتی به مردمان شهر و روستای ایران میپردازند توانایی خلق فضاسازی اجتماعی ایران را نداشته و بود و نبودشان به کار پر کردن سالن و تلف کردن وقت تماشاگران بینوا میآید. پس میتوان نتیجه گرفت که بهتر است تئاتر معاصر ایران بار دیگر به مقولاتی چون فضای اجتماعی بپردازد و در پی ساختن نمایشهایی باشد که حداقلی از استانداردهای مطالعات جامعهشناختی فضا را رعایت کرده باشد.
در این زمینه ذکر نمایش «عزادار» امیر نجفی میتواند مهم باشد از آن بابت که اجرا توانسته یک فضای خانوادگی را در غیاب پدر بازنمایی کند و نسبت این اعضای خانواده را با فضای اجتماعی از نو بازنمایاند. مرگ پدر و انکار این مسئله از جانب مادر و فرزندان، خانواده را به این جمعبندی رسانده که فردی را از بیرون استخدام کرده و نقش پدر رو به او تفویض کند.
نمایش عزادار به خوبی بازتولید پدرسالاری در ساختار اجتماعی فعلی را گوشزد کرده و این نکته را نهیب میزند که جایگاه نمادین پدر همچنان مستحکم است و در حال بسط اقتدار خویش نسبت به زیردستان. امیر نجفی و گروه اجراییاش این توان را داشتهاند که از طریق خلق یک فضای انتزاعی، امر اجتماعی را احضار کنند. با آنکه ارجاع مشخصی به جغرافیای یک منطقه نمیشود اما نتیجه کار، نمایشی است که به خوبی توانسته رد پای زوالنیافتنی پدرسالاری را در گوشه و کنار جهان بازنمایی کند.
در نهایت بار دیگر باید از اهمیت فرم در هنر نمایش گفت و یکی از مهمترین عناصر فرمی را پرداختن به مقوله فضای اجتماعی دانست. تئاتر معاصر ایران در این زمینه فقیر بوده و نتوانسته به شکل انضمامی به دستاورد قابل اعتنایی دست یابد. نویسندگان جوانی که فهم درستی از حیات اجتماعی ندارند و تجربه زیسته فقیرشان، این اجازه را نمیدهد که بتوانند کاری از پیش برده و اثری رادیکال بر صحنه آورند مشکل این روزهای تئاتر کشور است.
دانشگاههای تئاتری میبایست به این کاستیها توجه نشان داده و مطالعات جامعهشاختی فضای اجتماعی را در دستور کار خویش قرار دهند. تنها در این صورت است که میتوان امید داشت فهم درستی از ساختار واقعی جامعه شکل یابد و به خلق آثاری منتهی شود که میتوانند معاصر ما باشند و حرف تازهای برای خود و جهانی که در آن زندگی میکنند به ارمغان آورند. نگاهی مختصر به اغلب اجراهای این روزهای تئاتر میتواند گواهی باشد در رابطه با تقلیلگرایی هنر تئاتر این مرز و بوم در زمینه امر اجتماعی. امید که در آینده شاهد برآمدن نسل تازهای از فعالان عرصه نمایش باشیم که دغدغه امر اجتماعی دارند و در پی اصلاح امور نادرستاند. تئاتر در غیاب امر اجتماعی، برساختن یک وضعیت سترون نمایشی است که مازاد چندانی ندارد و بیش از آنکه کیفور کند ملال میافزاید.
نویسنده: محمدحسن خدایی
https://teater.ir/news/71373