زمزمۀ اجرای نمایش تازۀ «حمید پورآذری» نشان می دهند که برخلاف برخوردِ کلیشه ایِ رسانه های غرب با ایران و سانسور، تئاتر در ایران زنده است.بگذارید فراموش نکنیم که تئاتر در ایران مورد حمایت مالی دولت قرار دارد و همچنین فراموش نکنیم که نمایش هایی که سانسور نشده اند، سیستمی سخت و پر از تناقض را به نمایش می گذارند که در پی راه هایی برای خروج از تنگناها در حرکت است.

پایگاه خبری تئاتر:  در تهران خبر اجرای «خانه‌ای روی آب» به کارگردانی حمید پورآذری در فرهنگسرای اندیشه شنیده می‌شد. غروب یکی از روزهای اخیر برای دیدن این نمایش رفتم که در «جشنوارۀ تئاتر شهر» – که توسط شهرداری تهران بسازماندهی می شود – اجرا می‌شد.

 نمایش با کمی تاخیر شروع می شد. در پارک اندیشه، گروهی از طراحان جوان در حال برپا کردن نمایشگاه موقت و کوچکی از کارهای دستی خودشان (مثل زیور آلات و کیف و …) هستند و کمی آنسوتر، محلی برای سرو غذاهای سنتی دیده می شود. بعد از موج گرمای شدید، هوای پایتخت کمی خنک شده و جو شهر آسوده و آرام به نظر می رسد.

همیشه میان آنچه در کوران اخبار و گزارش های بسیاری از رسانه های غربی – با دید مانوی شان برای ترسیم یک ایران «شیطانی» – دیده می شود و چیزی که حقیقتاً درون این کشور می گذرد، تضاد و تناقض قابل توجهی وجود دارد.

  نمی توان مشکلات ایرانی ها به خاطر بالا رفتن سریع نرخ تورم و تأثیرات مختلف تحریم های شدید بین الملی را نادیده گرفت و یا دربارۀ نظام حاکم در ایران سخن نگفت، اما در عین حال نادیده گرفتن آن جوان‌های کنجکاو و تحصیل کرده‌ای که در آن غروب تابستانی، با سبکبالی و وقار، در پارک قدم می زدند هم غیرممکن است.

به سمت کسانی می روم که جلوی فرهنگسرا برای دیدن تئاتر جمع شده اند. گروهی از جوان ها توجهم را جلب می کنند؛ زنانی با حجاب های رنگارنگ که با هم در حال بحث و گفتگو دربارۀ شرایط سیاسی فعلی هستند. به نظر می رسد که همۀ آنها در ایران زندگی می کنند و خودشان به نوعی درگیر فعالیت های هنری هستند.

 

  یکی از آنها داشت می گفت نشریات فرهنگی ای که او برایشان می نویسد، آنقدر مقالات و نوشته های مختلف و زیادی را منتشر می کنند که خوانندگان در میان انبوه اطلاعاتِ ارائه شده، گم می شود.

 

به نظر او عرصه برای تئاتر در ایران در حال گسترش یافتن است، تعداد نمایش های در حال اجرا بیشتر شده و تعداد گروه های تئاتری هم بطور دائم روبه رشد است.  می گوید: «تا چند سال پیش، ما می توانستیم  تعداد نمایش های در حال اجرا را  به راحتی با انگشت های دو دست بشماریم. اما دیگر اینطور شمردن آنها غیر ممکن شده، چون حالا نمایش های زیادی هستند که خارج از برنامه های سالن ها رسمی اجرا می شوند. این شرایط با حضور حامیان مالی وسرمایه گذارهای خصوصی در تئاتر، گسترده تر هم می شود».

می دانستم حق با اوست، در جامعۀ ایرانی آنقدر آدم های شیفتۀ تئاتر وجود دارند که چند سال پیش، گروهی از آنها درهای تئاترشهر را به امید تماشای تئاتری که بلیط هایش فروخته شده بود، شکستند.

 

گفتگوی ما حول موضوع سانسور و دولت جدید ادامه پیدا می کند. واضح بود که برای آنها شعلۀ امیدی تازه در حال برخاستن از خاکستر است، اما در همین حال، این جوان ها هنوز شکاک و – نسبت به آنچه واقعاً انتظارشان را می کشد – نامطمئن به نظر می رسند.

 

در میان آنها یک کارگردان تعریف می‌کند که چگونه مجبور بوده به خاطر عبارت «دوشاخۀ برق» در یک نمایشنامۀ خاص، با ممیزان دولتی سر و کله بزند و این عبارت، به خاطر اینکه ممکن بوده مفاهیمی شهوانی داشته باشد، از متن نمایش حذف شده بود. همۀ آنها از تصور اینکه چطور «دو شاخۀ برق» هم می تواند مفهوم شهوانی داشته باشد، می خندیدند.

یکی دیگر از آنها ماجرای سانسور شدن قطعه ای از یک رقصی نمایش را تعریف می کرد که توسط دو مرد اجرا می شد. می گفت از یکی از رقصنده ها خواسته شده بود که بیش از حد به جلو خم نشود تا توجه دیگران به باسن او جلب نشود، و بعد سعی کردند تحلیل کنند که چگونه این موضوع می تواند شهوانی به نظر برسد.

 

با توجه به این که هر دو بازیگر روی صحنه مرد بوده اند، آیا به نظر می رسیده در حرکات آنها دعوتی همجنس گرایانه وجود دارد؟ حتی از تصور آن هم همگی دوباره می خندند. در نهایت یکی از این خانم ها گفت «حتی اگر هیچ چیزی هم روی صحنۀ تئاتر نباشد، بالاخره یک چیزی برای گیر دادن پیدا می شود».

 

گفت و گوی ما به اجرایی شدن استراتژی های جدیدی برای سانسور کشیده می شود که علی جنتی، وزیر جدید و احتمالاً میانه روی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، به آن اشاره کرده و گفته ممکن است به ممیزی قبل ازعرضه و انتشار کتاب پایان داده شود. اگر این طرح مورد پذیرش قرار بگیرد، سانسور به مرحلۀ بعد از انتشار کتاب یا اجرای اول یک نمایش منتقل می شود. آیا اینگونه بهترمی شود؟ آیا این شیوه، آزادی بیشتری به ایرانی ها خواهد داد؟

 

مردی که  یک بازیگر به نطر می رسد، استدلال کرد که این کار می تواند قدم خطرناکی باشد. به اعتقاد او «آنها به ما اجازه خواهند داد که هر چه می خواهیم را روی صحنه ببریم یا منتشر کنیم، بعد بلافاصله آن را توقیف می کنند. این طرح فایده ای ندارد و حتی شاید اوضاع را از قبل هم بدتر کند».

 

یک منتقد تئاتر حرف او را تأیید می کند و اضافه می کند که توقیف کتاب های منتشر شده می تواند ضرر و زیان مالی وحشتناکی برای ناشران داشته باشد. اما شخص دیگری که در آن جمع نگاهی خوش بینانه داشت، معتقد بود که این پیشنهاد نشانه ای از یک آزادی جدید است و باید آن را جشن گرفت.

 

این بحث با اعلام شروع اجرای نمایش ناگهان قطع می شود. از تماشاگرها دعوت شد تا وارد ساختمانی شوند که در آن خودِ نمایش آنها را به قسمت های مختلف ساختمان هدایت می کرد.

 

 حمید پورآذری کارگردانی است که به خاطر شیوۀ نامتعارفش در اجرای نمایش، مطرح و شناخته شده است. او در سال ۲۰۱۱ برای خوانش هنرمندانه اش از «دایره گچی قفقازی» اثر برتولت برشت، در گروه ۸۵ نفره اش برای اجرای نمایش، از پناهندگان افغان استفاده کرده است و یک سال پیش از آن، نمایش اورژینال «دور دوفرمان» را در پارکینگی در جنوب تهران به نمایش گذاشته است.

 

همانطور که از اولین ردیف پله های ساختمان بالا می رفتیم، با دوازده بازیگر بسیار جوان مواجه شدیم که در دو سوی پله ها جمع شده بودند. هر کدام از آنها شمع یا چراغ قوه ای در دست داشتند و وحشت زده به نظر می رسیدند. صورت های شان با گچ به رنگ سفید در آمده بود و دهان های شان از وحشت باز مانده بود. به حالتی که انگار از جنون نامشخصی رنج می بردند، هر کدام به شکل وسواس گونه ای ژست های مختلفی را تکرار می کردند.

 

 یکی از آنها مدام با چاقو روی بازوی خود خط می کشید، دیگری پیوسته چیزی را زمزمه می کرد و دیگری قلمویی را، طوری که انگار روی یک بوم نامرئی نقاشی می کند، در هوا تکان می داد. دیگران که از اتاق های روی پاگردها بیرون آمده بودند، سلسله ای از اعداد را می شمردند. بریده هایی از دیالوگ ها به گوش می خورد، چیزهایی مثل «امروز گرم است … ما اینجا می ترسیم … بهار آمده … نمی دانیم فردا چه چیزی منتظر ماست … تابستان است … پدرم مرده … می خواهم دفنش کنم …».

 

تماشاگرها در طبقات مختلف حرکت می کنند، از پله ها بالا و پایین می روند و به همدیگر نگاه می کنند و سعی می کنند معنای نگاه خیرۀ یکی از بازیگران، که در میان جمعیت گم شده، را درک کنند و به صداهای اجرا کنندگان که در فضایی غیرمعمول پژواک یافته، گوش می دهند.

 

 کم کم صحنۀ نمایش همه جا، روی سقف، کنار آسانسور، در راهروها و پله ها گسترش پیدا می کند و در همه حال، کارگردان و دستیارش تماشاچیان را از نقطه ای به نقطۀ به دیگری از ساختمان هدایت می کنند.

 

در چنین نمایشی به خاطر تمام تأثیرات متقابل  و تعامل بین تماشاگرها و بازیگرها – و همچنین بین تماشاگر ها با یکدیگر – جست و جوی یک روند دراماتیک مشخص کار دشواری ست. در هر گوشه صحبت از مرگ و استبداد و خشونت خانوادگی به گوش می رسد و فضایی تاریک، خشن و هراس انگیز حاکم است. حرکات اجرا کننده ها متشنج و تهاجمی است و فریادها و نجواهای شان آکنده از وحشت و جنون است.

 

همۀ این ها، به عنوان نمونه ای از گستره ای وسیع تر، برای من از این لحاظ تکان دهنده است که تئاتر معاصر ایران چگونه خشونت و حس سرکوب شدۀ تهدیدی بی پایان و تأثیر خاموش آن بر روی جوان های کشور را به نمایش می گذارد. رویدادهایی که این اوضاع را به نمایش می گذارند، برای تماشاگرها فرصتی –هرچند گذرا- فراهم می کند تا خودشان را از زندان این فشارهای روانی رها کنند.

 

تئاتر در ایران، فراتر از بُعد رهایی بخش روانی آن، این فرصت را به آدم ها می‌دهد تا بتوانند به مشکلات جامعه، از خشونت گرفته تا ناکامی‌های سیاسی، واکنش نشان دهند. به این ترتیب تئاتر برای نسل جوان فرهیخته ای که روی هم رفته در پی انقلاب نیست، اما خواستار تحول و اصلاح سیستم است، یک مدیوم ایده آل است؛ نسلی که قصد براندازی نظام حاکم را ندارد و تنها می خواهد مکانیسم، کدها  و قوانین پیچیدۀ سیاسی و اجتماعی آن را بفهمد و درک کند.

 

بگذارید فراموش نکنیم که تئاتر در ایران مورد حمایت مالی دولت قرار دارد و همچنین فراموش نکنیم که نمایش هایی که سانسور نشده اند، سیستمی سخت و پر از تناقض را به نمایش می گذارند که در پی راه هایی برای خروج از تنگناها در حرکت است.