مخملباف اگر چه رفتارش در قیاس با آوینی، قدری عوامانه بود. اما هر دو، تقریبا در یک دوران، و از یک منظر، به یک هنرمندروشنفکر - مهرجویی- تاخته بودند. آن دو، در آن روزگار دغدغههایی شبیه به هم داشتند .
تفریق برای مخاطبش ایدهای بسط نیافته را به ارمغان میآورد. گاهی فیلمساز آنقدر مجذوب ایده خود میشود تاحدیکه نمیتواند از او فاصله بگیرد. ایده شبیه چراغی پرنور میتواند مسیر داستان را روشن نماید. اما اگر فیلمساز بیش از اندازه مجذوب ایده شود مانند این است که چراغ را در چشمان خود بیندازد؛ بنابراین ایده بسط پیدا نمیکند. داستان شکل نمیگیرد و درنهایت اثری با لکنت فراوان تهیه و تولید میشود.
خوانندگان به حتم در مباحث تصویب بودجه با اصطلاحی آشنا هستند به نام «تفریغ» که به معنای تحتاللفظی آن نظارت بر اجرای بودجه است. حال تفریق مانی حقیقی را بودجه سالانهای درنظر بگیریم و مخاطبان را هم ناظر بر هزینهکرد آن. نتیجه چه خواهد شد؟ کم کردن و کاستن تفریق فیلم چه جایگاهی در پایانبندی فیلم دارد؟ و آیا میتوان داستانی تا این اندازه حساس (البته در ایران) را تبدیل به فیلمی کرد که مخاطب را تا انتها راضی نگه دارد؟! به حتم تیم سازنده، بهتر از مخاطب به این چالشها واقف است. پس چرا درصدد آن بر آمده که چنین داستانی را در مدیوم سینما بیازماید
درام- مستند «چهار دختر» نماینده سینمای تونس در شاخه بهترین فیلم بینالمللی اسکار ۲۰۲۴ خواهد بود.
«تفریق» بدها را کنار هم میگذارد و خوبها را باهم میبرد. حالا ممکن است باهم بودن بیتا و جلال در جهانی دیگر باشد؛ تهرانی به موازات این تهرانِ ما. اصلا این طور است که آن دو از قبل، همان جا بودهاند و پرت شدن به تهرانِ فیلم، همه چیز را در هم و بر هم کرده و صاعقههایی که اینجا میبینیم حاصل برخورد ابرهای آن جهان باشند نه آسمان اینجا که نمیتوان لکهای در آن دید.
گلستان در پيشانی رمان «اسرار گنج دره جنی» نوشته: هرگونه انطباق آدمهای واقعی با شخصيتهای اين داستان بايد باعث شرمندگی آنها شود(به مضمون) شايد معمای ابراهيم گلستان در همين جمله باشد.
شهبازی باشد یا گلزار؛ هیچ فرقی ندارد. تمام شده ماجرا! این تلویزیون، سالهاست از خانههامان پَرت شده بیرون!... جنگِ بین شهبازیها و گلزارها؛ جنگِ زَرگریست، یا واقعی؛ هیچ اهمیت ندارد. این را بیاورند یا آن ، هیچ خبری نخواهد شد. چون هیچکس نخواهد دید. اینجا ، نامش: «خطّ پایان» است .
لوگان پل میگوید که از سالن سینمای «اوپنهایمر» خارج شده است چون هیچ اتفاقی در فیلم نمیافتاد.
یک منتقد سینما نوشت: فیلم ساختن در داخل کشور روز به روز سختتر میشود و دایره ممیزی هر روز سختگیرانهتر میشود، با این شرایط، فیلمساز فکر میکند در خارج از کشور هم میتواند راحتتر حرفش را بزند و هم محدودیتهای داخل را نداشته باشد.
فیلمساز با دخالت مشهود وارد فیلم شده و اطلاعات بیشمار اجتماعی نسبت به بانوان را به سر حس مخاطب فرو ریخته و تلنبار میکند. دغدغههای بانوان مختلف که همه به یکریخت درآمدهاند، نهتنها کمکی به پرداخت و بسط ایده نکرده، بلکه اثر را دوپاره میکند. ترکیب روایت عشقی میانتهی با لیست طولانی مسالههای اجتماعی بانوان.
باید گفت، سینمای ایران سختترین روزهای خود را میگذراند؛ سینمایی که چندسالی با فقر مالی و کمبود مخاطب دستوپنچه نرم میکرده، با تجربه سهمگین دوسال کرونا که تا آستانه تعطیلی پیش رفته، حالا با اعتراضات اخیر و احضار سینماگران دچار احتضار شده و رو به سمت مرگ دارد.
تاریخ همانقدر برای رهنما اهمیت دارد که اسطوره. درواقع رهنما این دو را از هم تفکیک نمیکند و مرز قاطعی بین آنها نمیکشد. رهنما با استفاده از ساختار فیلم در فیلم (meta-cinema) یا نمایش در فیلم (meta-narrative)، به نوعی مکالمه مدرن و امروزی با تاریخ دست میزند.
شاید تصور شود غرض طرح این پرسش است که آیا اگر در دولت قبل هم این اتفاق رخ میداد ایشان در جایگاه منتقد آن دولت هم این گونه موضع میگرفتند یا کل دولت به فساد متهم میشد یا این سؤال که این نداشتن پیشداوری و پرهیز از قضاوت تنها منحصر به منصوبان و اصطلاحا خودیهاست یا اگر متوجه مدیر رسانه یا هنرمندی خارج از دایره رسمی بود هم چنین موضعی اتخاذ میشد؟
آیا آثار هنری خلق شده با استفاده از هوش مصنوعی واقعاً میتوانند به عنوان یک اثر هنری محسوب شوند؟ آیا قدرت خلاقیت و نبوغ انسانی را که در هنر بازتاب مییابد، میتوان با قدرت محاسباتی و الگوریتمهای هوش مصنوعی جایگزین کرد؟
نگهبان شب علیالظاهر درباره فقر و نابرابری و توسعه شهری میخواهد بحثی را صورت دهد تا بهعنوان یک کار اجتماعی به بیننده فیلم پیامهایی را منتقل کند اما نهتنها هیچ پیامی را نمیتواند ارسال کند بلکه حتی باعث میشود مخاطب دچار آشفتگی شود و فهمش از مسائل در وضعیت غیرقابلباوری قرار بگیرد.
در بین این آثار ما با یک دوره تاریخی خاص هم مواجه هستیم که از قضا برآمدنِ سوژه زن در آن بازه تاریخی، یعنی دهه 70 در آثار مهرجویی رخ میدهد و مطالعه و کندوکاو این آثار را جالب توجهتر میکند. برای توضیح گزاره قبلی شاید بد نباشد نگاهی به فضای دهه هفتاد بیندازیم. دهه هفتاد و علیالخصوص نیمه نخست آن را میتوان به مثابه دوران گذار/ فقدان دانست که بین شور انقلابی جامعه در دهه شصت و شکلگیری و تثبیتِ چهارچوب جامعه در دهه هشتاد، رها مانده بود. بیش از یک دهه به خاطر نوع نگرش موجود در گفتمان رسمی، تلاطمهای مربوط جنگ و التهابات سیاسی جاری در جامعه، مسائل زنان نهتنها مهجور مانده بود، بلکه بهطور کل از یادِ جمعی جامعه رنگ باخته بود.
حقوق کیفری، خشنترین قسمت حقوق است. جرم و مجازات هر چه در کشور کمتر باشد آن کشور خوشبختتر است. این نکته را من نمیگویم، اساتید حقوق کیفری میگویند که بازدارندگی مجازات در جهان به پایان خط رسیده است.
نکته جالب درباره آثار بیضایی این است که علیرغم داشتن دغدغههای پررنگ ملی و بومی، فیلمهای او «مردانه» نیستند و اتفاقا خیلی وقتها زنانی مقتدر و عملگرا قهرمان آن هستند.
وقتی ویلیامز با مرگی خودخواسته رفت، همزمان شده بود با خانهنشینی جلال. انگار هر دو به پایان چنگ انداخته بودند. این را دوستداران هر دو خیلی ملموس درک میکردند. دوبلور ما که از اواخر دههی هشتاد در صدایش گرفتگی آمد و آن شفافیت را از او ربود، در سال 93 دچار عارضهی لعنتی مغزی شد و اثری مخرب بر تارهای صوتی و نوع گفتارش گذاشت و ما را محروم از شنیدن صدای لطیف و با احساساش.
مدیری که خود را تا این اندازه انقلابی و دلواپس حجاب و عفاف نشان میدهد و معتقد به زیست عفیفانه است، خودش تا چه اندازه به شعارهایش معتقد است و به آن عمل میکند؟ آیا دعوت و تحکم به زنان، برای چگونه زیستن و داشتن چگونه پوشش و لباس، برای بیرون و دیگران است و ایشان به دلیل جایگاه مدیریتی، میتوانند رفتاری دیگر به مصداق این مصرع داشته باشند که «چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند»؟
فیلم با دقت، فردای پذیرفتن قوانین تحمیلی را به تصویر میکشد که میخواهند سبک زندگی را تغییر دهند، تو را تبدیل به آدم دیگری کنند، تو را به محیطی ایزوله ببرند تا هیچی نبینی و نشنوی، همان لحظه که دستیار کارگردان میگوید اصلا میدانی قرار است در چه فیلمی حضور داشته باشی؟ ما درمییابیم که قرار است خواستههای نامعقول خود را با برانگیختن شور توجیه سازد.