نمایشنامهی باغ آلبالو به نویسندگی آنتون چخوف در تاریخ تئاتر بسیار مهم است. جورجو استرهلر، پیتر اشتاین و پیتر بروک، سه اجرای مشهور از این نمایشنامه را بهصحنه بردهاند. ماریا شِتسُوا و کریستوفر اینِس در کتاب «مقدمهی کیمبریج بر کارگردانی تئاتر» به این موضوع پرداختهاند. ترجمهی این مطلب را در ادامه میخوانید.
حسین کیانی با نگارش یادداشتی تحت عنوان «فرهنگ آیندگان» درباره امنیت شغلی تئاتریها در این روزگار نقطه نظرش را مطرح کرد.
خانه تئاتر که خیلی وقتها نسبت به وضعیت تئاتر کشور منتقد بوده، در آنچه الان در حوزه تئاتر شاهدش هستیم، چه نقشی داشته است و آیا برخی بیانیهها و پزها، نافی مسوولیتهای این نهاد در این حوزه بوده یا نقش فرار رو به جلو را دارد؟
در تاریخ پر فراز و نشیب مان، نه تنها در لحظات شادمانی پیوسته بودهایم بلکه فرود ناگزیر هر رنج و اندوهی نیز نه گسستگی که پیوستگی بیشترمان بخشیده و این حکایت امروز نیست که خاطره جمعی و حافظه تاریخی ما گواه این انسجام و همدلی است.
آنچه پس از چند دهه فاصله از اجراي سال 58 حالا در سال 98 ميبينيم به خوبي تفاوت ديدگاه نسل جديد را از ديدگاه نسل انقلابي گذشته نشان ميدهد. به وضوح با يك بازخواني جديد روبهرو هستيم كه ديگر چندان علاقهاي به مطالعه در حركتهاي سياسي، اجتماعي و طبقاتي ندارد.
به گمان من "خیرالله تقیانی پور" کاگردانی هوشمند و دقیق است که ساز و کار تاتر را نه تنها از نظر کارگردانی که از دیدگاه نوشتن ، بسیار میداند و چنین کارگردانهایی در روزگارِ اکنونِ ما بسیار نادرند.
مردم اين روزها قصه ميخواهند، همانند آنچه داريو فو در ايتالياي مملو از مشكل ميآفريند. جايي كه هم فاسد را رسوا ميكند و هم مفسده را عيان. او نه نيروي دستراستي كه متهم به محافظهكاري شود و نه نيروي دستچپي كه متهم به سياستكاري. داريو فو هنرمندي است كه از لباس جديد پادشاه پرده برميدارد. يا به برشت نگاه كنيم. در آثار جستوجو كنيم، واژگانش را كاوش كنيم. انگار اين همه سال گوشه گنجه خاكش داده باشيم؛ در حالي كه او هم روش انتقاد ميآموزد و هم روش آموزش. هم هنرش آگاهيبخش است و هم تعليمي. هم انديشهورزي موردپسند تئاتريها را تامين ميكند و هم عامهپسندي مخاطب معمولي.
چيزي كه به عنوان ابزورديسم ميشناسيم در فرانسه در اوايل قرن نوزدهم به خصوص در حوزه نمايشنامهنويسي نمود اغراقآميزي پيدا كرد. نميتوان در فارسي ابزورديسم را «پوچگرايي» بخوانيم، چون پوچ چيزي نيست كه خواننده يا نويسندهاي بخواهد به آن گرايش داشته باشد. بنابراين ميشود ابزورديسم را ادبيات «پوچنما» ناميد.
در نمايشنامههاي بكت پايان رخ نميدهد. شبيه رمانهاي كافكا، اين درامها تا ابد ادامه پيدا ميكنند. نوعي اعلام پايان و در عين حال امكانناپذيري پايان هميشه در اين درامها وجود دارد. اما چرا دقيقا نوعي اجبار براي اعلان پايان و عدم امكان پايان در اين آثار دستاندركار است؟
شكست اگرچه واسطه فهم بكت است اما در عين حال مخربِ همان نظام نيز هست و اين ديالكتيك ميان ميل و شكست است. همين امر سبب ميشود تا بكت از حاشيهروي، زيادهگويي، لفظپردازي و گرفتاريهاي تكنيكي نوشتن در امان باشد.
نبود نصرت در این سالها چنان بر خاطره همه کسانی که میشناختندش سایه افکنده بود که کمتر از کارهایی که در این سالهای فطرت انجام داده گفته میشود. صورتکهایش را که احتمالا وصفش را شنیدهاید. کاش موزه اش کنند و مردم را در نبودش با او همدم کنند.
دستورالعمل تازه نظارت بر نمایشها اختلافات قدیمی انجمن هنرهای نمایشی و خانه تئاتر را بار دیگر روشن کرده است، اختلافاتی که ناشی از فقدان ذهنیتی صنفی در تئاتر است.
تئاتری که ماهیت اقتصادی خود را در بینیازی از حمایت ارگانهای دولتی و حکومتی تعریف میکرد. مدت ها بود که دست یاریگر دولت بنابر ضرورت و مبتنی بر اصل 44 قانون اساسی پس کشیده شده بود. حتی گشایشهایی در رابطه با امر نظارت پدید آمد و طیف کثیری از فرمهای تجربهنشده اجرایی به مخاطبان عرضه شد.
تئاتر خصوصی باید بداند کمدی فینفسه بد نیست، کمدی میتواند مقوم جامعه خودش باشد. تئاتر خصوصی مشکلش در نداشتن ذائقهسنجی است. نمیداند باید به کدامین سو برود. برای همین است نمایش «صدای آهسته برف» جابر رمضانی در ایرانشهر غریبانه اجرا میرود؛ اما در مستقل تهران میترکد؛ چون ذائقهای در سالن حاکم است که رگخواب مخاطب را فهمیده است. بماند که در مستقل هم ترکیب اجراها حاکم است. آنجا محل آزمون و خطا هم بوده است.
موفقیت ارحام صدر سبب شد، مقلدان زیادی پیدا کند که تلاش میکردند موضوعات خانوادگی و گاه اجتماعی را دستمایه نمایشهایشان کنند، اما آنها چندان توفیقی نیافتند زیرا آنچه کار این هنرمند را متفاوت میکرد، نگاه او بود که فراتر از یک کمدی سطحی قرار میگرفت. البته نقدی هم به ارحام صدر وارد است که او گاه با کسانی که تلاش میکردند خود را به قطبی در سطح او برسانند، چندان منصف نبود. هر چند این از ارزش کار او کم نمیکند.
واقعيت اين است كه تك تماشاخانههاي تئاتر مولوي از پس درخواستهاي زياد دانشجويان برنميآيد. درخواست روش صنفي دانشجويان هم ميتواند مبتني بر افزايش تماشاخانههاي تئاتر دانشگاهي باشد. هم فعالسازي خود سالنهاي تئاتر دانشگاهها براي اجراي عموم دانشجويان باشد، گردش اجراها در سالنهاي خود دانشگاهها ميتواند مولد جنسي ديگر از تئاتر باشد كه از زير بار منطق سرمايه فرار كند و منطق خودش را آزادانه با بدنه دانشگاه بسازد.
تئاتر اندیشهورز و متعهد که نویسندگان و فعالانش در طول تاریخ، در جانب مخاطبان زمانهٔ خود ایستاده و هنوز هم حامل پیامهای اجتماعی و انسانی بزرگ هستند.
فراموششدن پديدههايي مانند اصول کارگرداني، اصول طراحي صحنه، اصول نويسندگي، اصول بازيگري، مباني دراماتورژي، حذف تمرينهاي طولاني پيش از اجرا، حذف گروههاي هماهنگ تئاتري و از همه بدتر، حذف نگاه زيباشناختي به فرم و محتواي تئاتر به مثابه يک اثر هنري (و نه يک اثر تجاري، تفريحي و رزومهاي)، از نتايج تأسفآور «تئاتر فستفودی» هستند.
آقای حناچی! شما را به خدا یک شب در ایستگاه متروی «تئاتر شهر» پیاده شوید و ببینید چه اتفاقاتی در حاشیه این فضای فرهنگی و هنری در جریان است؛ این شکل از بیسلیقگی و آشفتگی، شایسته پایتخت است؟
تلویزیون در روزهای اختلال اینترنتی در کشور میتوانست حامی هنرمندان تئاتر باشد؛ اما در این بزنگاه نیز رسانه ملی توجهی به این هنر نادیده گرفته شده، نداشت.
بخش مهمي از بنيادهاي هنري نيز سرمايه مادي و معنوي خود را صرف امر توليد ميكنند. براي مثال بنياد رادي بخشي از رويداد فرهنگياش را روي مساله پژوهش و جايزهاي براي بخش پژوهش اختصاص داده است. رويه اين بنياد بر آن است كه طي يك فراخوان از پژوهشگران ميخواهد تا مقالاتي درباره آثار اكبر رادي بنگارند. در نهايت اين پژوهشها در قالب پنلهاي محدودي ارايه ميشود و منجر به اتفاق بلندمدتي نميشوند.