نمایشنامهی باغ آلبالو به نویسندگی آنتون چخوف در تاریخ تئاتر بسیار مهم است. جورجو استرهلر، پیتر اشتاین و پیتر بروک، سه اجرای مشهور از این نمایشنامه را بهصحنه بردهاند. ماریا شِتسُوا و کریستوفر اینِس در کتاب «مقدمهی کیمبریج بر کارگردانی تئاتر» به این موضوع پرداختهاند. ترجمهی این مطلب را در ادامه میخوانید.
هنگامی که از کنسرت- تئاتر سخن می گوییم آیا شکلی واضح و مبرهن از ژانر به صورت قوام یافته و ثابت در ذهن ما تداعی میشود؟ از چه زمانی نامِ تئاتر- کنسرت در فضای هنری ایران شنیده شد؟ آیا پیوند این دو کلمه از سابقه هنرهای نمایشی جهان وام گرفته است یا ابداعی است که از دهه هشتاد شمسی در سپهر نمایش و موسیقی ایران ظهور کرد؟
محمود استادمحمد، نمایشنامهنویس و بازیگر و کارگردان تئاتر درباره نعلبندیان گفته: «دهان به مینیالوده بود و نمیآلود. سیگار نمیکشید، تکلیف مواد نشئهآور هم معلوم است. محجوب بود. خنده نداشت. بروز شادیاش در یک لبخند کوتاه و کمرنگ خلاصه میشد. همیشه در شنیدن صدایش مساله داشتیم، بهخصوص در یک جمع پنج، شش نفره. عصاقورتداده راه میرفت. تخمپیر نبود ولی بدنش پیر بود. بهگونهای راه میرفت که حس میکردی این بدن هرگز ندویده و نمیتواند بدود.»
حتما تا بحال تخم مرغ شانسی خریدهاید؛ یعنی مبلغی پرداخت و با هدیه درون تخم مرغ شانستان را امتحان کرده باشید. حالا فکر کنید، این روزها یک کنسرت شانسی در حال برگزاری است. یعنی شما بلیت میخرید؛ در حالی که نمیدانید، خواننده وعوامل آن چه کسانی هستند و ۹۰۰ هزارتومان برای سورپرایز خودتان در یک کنسرت _ نمایش هزینه میکنید!
یکی از بخشهای کمتر مورد توجه نوشتارهای میرزاآقا تبریزی، مقدمه و مؤخرهای است که او بر آثارش نگاشته و برخلاف نامههایش به آخوندزاده، ضمن امضا با نام خود، تاریخ نگارش را هم درج کرده است. این دو نوشتار در زمان انتشارش در دهه پنجاه، بیش از هر کسی ذهن مایل بکتاش را به خود مشغول ساخته بود؛ اما نه در راستای گشودن محتوای آن و درک جهانبینی میرزاآقا که بیشتر در تلاش برای اثبات این مهم که میرزاآقا نگارنده نهان و ناشناخته نمایشنامه مهم «بقالبازی در حضور» همانا میرزاآقا است.
مناسبات سیاسی و اجتماعی دهه ۶۰ برای نعلبندیان فهمناپذیر بود و حوادثی چون جنگ و تلاطمات سیاسی، از توان کسی چون او خارج. مرگ خودخواسته واکنشی بود به وضعیتی که در آن نقشی نداشت اما از آسیبهایش در امان نمانده بود.
انتقاداتی که نعلبندیان خود در موردشان میگوید: «وقتی نمایشنامه «پژوهشی ژرف و سترگ و نو...» نوشته شد، عدهای از آن دفاع کردند و عدهای به مخالفت با آن پرداختند و من از آن بهبعد به نویسنده دستراستی تبدیل شدم و تعبیری ایجاد شد که انگار اگر کسی به طرف نعلبندیان برود، آدم دستراستی است.» این جبههبندیها بهقول محمود استادمحمد، ابتدای ویرانی و آغاز کوچ زودرس عباس نعلبندیان بود.
نعلبندیان از مرگ تا مرگ را در «ناگهان...»، با تکنیکهای خلاقانه، فاصلهگذاری شده و سورئال مینویسد. نعلبندیان، آستیم و فریدون، هر سه مُردهاند! و در لحظهی پایان آغاز خود، آرام و با پای خود به سوی گور خود رفتهاند. گوری که دیگران برایشان ساخته و آماده کردهاند. آیا «ناگهان...»، قصهی شرم ما و ماست. «من، تو را انتظار میکشم، ای فرجام خوب!»، «آنک اتصال، اینک حیات.» «مرا به نوازش سترگ خاک مهمان کنید.» و...
وقتی این چهرهها تصمیم میگیرند به عنوان یک عنصر مالی خود را به بدنه تئاتر نوجوی کشور تحمیل کنند تا بهانهای برای فروش بیشتر باشد، چندین مشکل دیگر به وجود میآید که باید درباره آن حرف زد.
حالوهوای این روزهای تئاتر رسمی، دستکم در تهران، با تئاتری که برای اجرا مسیر اخذ مجوز از ادارهکل هنرهای نمایشی را طی نمیکند، متفاوت است.
وقتی نوجوان بودم و در مدرسه نمایشهایی را بهصحنه میبردم، به ابزوردها، خاصه یونسکو و بکت علاقه داشتم. من پشت یک مرداب کوچک و دورافتاده در شمال انگلستان زندگی میکردم و واقعاً با کار پینتر برخورد نکردم؛ بنابراین این یک تأثیر ناآگاهانه است؛ البته من بهعنوان نویسنده یک جعبه ابزار دارم و اتفاقاً از برخی از ابزارهایی که پینتر ابداع کرد، استفاده میکنم.
بیایید واقعبین باشیم. مگر امروز «فین جین» و «چه کسی جوجه تیغی را کشت؟» پرفروشترین و پرامتیازترین نمایشهای در حال اجرا نیستند؟ مگر سال گذشته «انسان/اسب پنجاه پنجاه»، «شازده اجباری» و... پرفروشترینها نبودند و همه در سالنهای خصوصی اجرا شدند؟ باید منصف باشیم و این توهم را که اجرا در سالنهای تئاترشهر به ما اعتبار میبخشد، فراموش کنیم.
تئاتر خصوصی و این روزها حتی تئاتر دولتی، برای روی صحنه رفتن از حضور تهیهکنندگانی بهره میبرند که گهگاه نام و آوازهشان چنان بلند است که نهتنها میتواند گمنامی گروههای تئاتری را جبران کند که تماشاگر عام را هم به سالنهای تئاتر میکشاند. تهیهکنندگانی از حوزه سینما که فراموش نکردهاند تئاتر ایران برای ادامه حیات نیازمند حمایت است؛ حمایتی که بیشازآنکه از سوی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، معاونت هنری و ادارهکل هنرهای نمایشی صورت بگیرد، در قاموسشان تبدیل به نظارت و ممیزی شده و اهالی تئاتر را بر آن داشته است که حتی برای اجرا در سالنهای دولتی، دل به حضور تهیهکنندگانی خوش دارند که در عرصه سینما خوشنام و پرآوازهاند.
مرورِ حتی اجمالی پیام جهانی یون فوسه و پیام کاظم نظری و نگاهی به تلقیهای موجود در هر کدام از متنها به خوبی فاصله اندیشه تئاتر ایران و جهان را بازمینمایاند و مخاطب هوشمند این تفاوت را به ظرافت درخواهد یافت.
تئاتر معاصر ایران چندان به آرمانشهرگرایی نپرداخته و هر وقت تلاش کرده در این وادی قدم بزند آثاری نهچندان درخشان بر صحنه آورده است. بنابراین وقت آن است که در این باب تامل کند و با نگاهی هستیشناختی و انتقادی به خود، بار دیگر این پرسش را مطرح کند که آیا جهانی دیگر ممکن است یا فقط میتوان به وضعیت حاضر بسنده کرد و با بر صحنه بردن آثار سترون، مناسبات اینجا و اکنون را بازتولید کرد.
آراز بارسقیان عضو کانون نمایشنامهنویسان خانه تئاتر در واکنش به سخنان حمیدرضا نعیمی مبنی بر استعفا از ریاست و همچنین کنارهگیری از عضویت در این کانون، یادداشتی را منتشر کرد.
حضور این افراد هنگامی بحثبرانگیز میشود که بسیاری از اهالی تئاتر حذف و کنار گذاشته شدهاند، همچنین بسیاری از دانشجویان و مشتاقان بازیگری با اینکه دورههای لازم را برای بودن در صحنه گذراندهاند، بنا به دلایل غیرتئاتری مجبورند به شغلی دیگر روی بیاورند.
سعید پورصمیمی از تئاتر برآمده است و همچنان نیز یک تئاتری اصیل است و هرگاه فرصتی مییابد به نوشتن نمایشنامه و یا بازی روی صحنه رجوع میکند. به عبارتی هیچ گاه پیوندش را با خاستگاهاش یعنی نمایش از هم نگسسته است.
«مرگ فروشنده» اثر «آرتور میلر» که در سالهای پس از جنگ جهانی دوم نوشته شده است، به طور فراگیری به عنوان یکی از مشهورترین آثار نمایشی آمریکا در نظر گرفته میشود. کاراکتر «ویلی لومان»، قهرمان نمایشنامه، فروشندهای است که کمیسیون رو به کاهشاش دیگر اجازه و توان حفظ سبک زندگی خانوادگیاش را به او نمیدهد. همانطور که در طرح داستان نمایش آشکار میگردد، آنچه در ادامه نمایشنامه برای مخاطب فاش میشود، تصویری متضاد از «رویای آمریکایی» است.
نمایشنامه «اثبات» اثر «دیوید آبرن» یک نمایشنامه چند وجهی است که به طرز ماهرانهای عناصر درام، ریاضیات و روانشناسی را با هم ترکیب میکند. این نمایشنامه پرسشهای عمیقی را در مورد نبوغ، سلامت روان، پویایی فضای خانواده و تلاش برای شناخت ایجاد میکند. شخصیتهای غنی و طرح پیچیده این نمایشنامه، کاوشی عمیق و البته برانگیزنده از وضعیت انسانی را ارائه میکند و آن را به اثری برجسته در تئاتر معاصر تبدیل میکند.