نمایش بیپدر به نویسندگی و کارگردانی سیدمحمد مساوات در سالن لبخند در حال اجراست. این نمایش برگرفته از داستان آشنای شنگول، منگول و حبهانگور است ولی با پیکربندی متفاوت. این پیکربندی داستانی به موضوع از خودبیگانگی میپردازد، موضوعی که در چندین وضعیت قابل تعمیم است.
مساوات به طور کامل از ابتذال شدیدی که روی صحنههای تئاتر موج میزند دور شده و به «تئاتر به مثابهی تئاتر» توجه کردهاست. اجرای او بدون وابستگی به سلبریتیها، تعداد زیادی از تماشاگران تئاتر را به تماشاخانه «ایرانشهر» کشانده؛ بنابراین اجرای «شکوفههای گیلاس» یک کار قابل تأمل در سال ۱۴۰۱ است.
«ژاک رانسیر» در «تماشاگر رهایییافته» نوشتهاست: «ماجراجوییهای جدید در شیوههای بیانی جدید... نیازمند تماشاگرانی است که مفسرانی فعال باشند؛ تماشاگرانی که ترجمه خود را بپرورانند؛ کسانی که داستان را از آن خود کنند و کسانی که در نهایت داستان خودشان را از آنچه هست بسازند. جامعه رهایییافته در واقع، جامعهای از داستانسرایان و مترجمان است».
. اینک دلخواه با «شام آخر» سراغ موضوعی حساس میرود که نوعی ریسک در کارگردانی است زیرا نزدیک شدن به موضوعی که برگزیده، میتواند درام را به یک گزارش ساده تاریخی یا به یک تقابل ایدئولوژیک و تئولوژیک از ادیان تبدیل کند. اما «شام آخر» به خوبی از این تقابلهای دم دستی و گزارشهای سادهانگارانه تاریخی عبور میکند و تلاش دارد بدون آنکه ادعایی در نوآوری موضوع نمایش داشته باشد، به فرمی از روایت درباره موضوع برسد.
"222" اقتباسی نزدیک از نمایشنامه قرمز است که محتوا و جریان روایی خود را از آن وام گرفته و تا حدود زیادی به آن وفادار است. نمایشنامه قرمز، درگیرکننده و افشاگر، با ترکیب دقیقی از زیرو بمهای روتکو که چه از گفتهها و روند زندگیاش وچه از تقابل هنر اکسپرسونیسم با سبکهای دیگر آن زمان ساخته وپرداخته شده است؛ با همان فلسفهی دریدایی و ویتگنشتاینی درباره مفاهیم و رنگها.
مناسبات ضعیف تولید تئاتر در ایران و سانسور کشنده به کارگردانان اجازه نمیدهند تا ایدههای خود را به راحتی روی صحنه پیاده کنند و با توجه به این مسائل، نمایش «شام آخر» به نویسندگی و کارگردانی «مسعود دلخواه» یک اثر تکنیکی قابل تأمل در سال ۱۴۰۱ است.
بیاغراق میتوان گفت از میان نسل جدید تئاتر ایران محمد مساوات با آثار درخشان خود در چند ساله اخیر، در تئاتر ایران به جایگاه رفیعی دست یافته بیآنکه بخواهد شلنگتختهای بیندازد یا دچار منیت و ادعاهای کاذبی شود.
برای دنیای معجونی آرام بودن یا حتی کمکنش بودن یک امتیاز به حساب میآید. شاید همین موضوع موجب میشود او کششی عمیق به چخوف داشته باشد. نویسنده روستبار عالم درام، ویژگیهای مشترکی نسبت به خلقیات هنری معجونی دارد
آرش عباسی از یک اقتباس آزاد فراتر میرود. او ایده تولستوی را دگرگون میکند. دیگر با آن وجه اخلاقی تولستوی روبهرو نیستیم. در اینجا پدیدههای مدرنی دستمایه نمایش است. مهمترینش رسانه است، چه در قالب برنامه تلویزیونی و چه در شمایل سینماییش و همه اینها در رسانهای دیگر به اسم تئاتر نشان داده میشود که همگی در بستر داستان تجلی پیدا میکنند.
نمایشی چون «میز» را میتوان صدایی تازه از نسل نورسیده تئاتر این مملکت دانست. بازیگرانی جوان و کمتجربه که با تمرین زیاد و طولانی، توانستهاند در خدمت اجرا باشند و سیاستهای اجرایی موردنظر کارگردان را به نمایش بگذارند.
اجرا ادعایی ندارد. ساده است. بیخیال روی صحنه روایت میشود. حتی بازیها هم پیرو متن تلاشی است برای لذت بردن. نمیخواهد کار خاصی بکند و نیازی هم نمیبیند. خیالش راحت است و به مخاطب هم آسایش میدهد که قرار نیست چندان درگیر پیچش شود و مغزش منهدم شود. میخواهد درام خوشساخت باشد تا مخاطب را حفظ کند، همان چیزی که این روزها اندک است.
واقیعت جایی بیرون دیوارهاست. طبقه جایی تعریف میشود که نمیبینیم. جایی که آدم به آدم نمیرسد. «میز» به سادگی این وضعیت را بازنمایی میکند، به سادگی.
علی کوزهگر قسمتهایی از متن اصلی را گزینش و دستکاری میکند تا چیزی شبیه به روش «عباس کیارستمی» در سعدی و حافظهایش شود و در نتیجه متن اثر متعلق به خود او میشود. پا از خوانش فراتر میرود و دیگر اثر ربطی به خود شکسپیر ندارد.
میتوان به یقین گفت این کار ضعیفترین کار هادی مرزبان روی صحنه به عنوان کارگردان در تمام عمرش است و کجسلیقگی در انتخاب بازیگران و اجرای صحنهای آنچنان در این کار زیاد است که ما را به یقین میرساند که این بار با بلیت صد هزار تومانی فقط برای پول درآوردن آماده شده و به هیچ وجه ارزش دیدن ندارد.
یک مترجم و مدرس دانشگاه در پی اجرای «مکبث کوزه گر» نوشتاری را منتشر کرد.
محتوا بیش از فرم مایوس کننده است. پیام نمایش حول مفاهیم قول، مسئولیت و وفای به عهد سامان یافته است و داستان در بستری از یک رویداد مهم سیاسی و بخشی محوری در تاریخ معاصر ایران روایت میشود. اما در نمایش از هیچ نماد یا ارزش سیاسی خبری نیست و امر سیاسی در بستر یکی از مهمترین و تاثیرگذارترین رویدادهای تاریخ سیاسی ایران، به موضوع روابط عاطفی و خانوادگی تقلیل یافته است.
«اجرای درست متنهای غربی تبدیل به امری ناممکن شده؛ زیرا قوامیافتن فرم و محتوای آنها به طور کامل به تعویق میافتد. شیوه اجرایی در انتخاب چنین متنهایی مهم شدهاست. من تاکنون اجرای جذاب و درستی از متنهای «ویلیام شکسپیر»، «آنتون چخوف»، «ساموئل بکت» و امثالم در ایران ندیدهام که به مناسبات تولید و سانسور در ایران بازمیگردد.
کریم بازی ناتورالیسم را عوض میکند. آن را از کار میاندازد و حتی به این سبک منفعل بار سیاسی میدهد. مسخره میکند و برجسته میسازد. کریم کاری میکند که نتوان آن را با چیزی مقایسه کرد. حتی به سمت بکتبازیهای مرسوم هم غش نمیکند. گویی مال خودش باشد.
«موضوع چیه؟» حتی در نظام فرمی ادعایی خودش پذیرای نظر مخاطب نبود. تماشاگر را به حضور روی صحنه فرامیخواند ولی عملا به او اجازه مداخله شالودهشکن نمیدهد. چیزی شبیه برگزاری نمایش انتخابات و اثرگذاری رای مردم در لیبی دوران قذافی و مصرِ حسنی مبارک و موارد عدیده از این دست که در کشورهای متعدد بیشتر به نمایش رای احتیاج دارند تا حقیقت برخاسته از آن.
در «بودن» هم هجو هست، اما تلاش میکند مخاطب را پشت نمایش شیرفهم کند. محافظه کاری میکند و نمیخواهد حرفش را صریح کند. بیشک موضوع سانسور نقش پررنگی در این رویداد ایفا میکند، اما نمایش از اینکه هجوش، هجو برآمده از پارودی، سخیف شود هم میترسد.
خماری» همانند بسیاری از آثار مشابهش که عموماً در قالب مونولوگ روی صحنه اجرا میشوند از هرگونه کنشگری اجتناب میکنند. میتوان برای این کنشزدایی از تئاتر دلایل جامعهشناختی و روانشناختی برشمرد؛ اما در وهله نخست حذف کنش محصول ضعف است در دراماتیزه کردن داستان.