نمایش «زندانی در دانمارک» به کارگردانی محمد مساوات، خوانشی جسورانه و پستدراماتیک از «هملت» شکسپیر است که به جای وفاداری به متن اصلی، بر واسازی رویداد اجرایی تمرکز دارد. در این اثر، شبح هملت از تابوت تاریکی برمیخیزد تا در جهانی از فساد و تباهی، مخاطب را به رویارویی با «امر واقعی» دعوت کند و با دستکاری لذت تئاتری سنتی، تجربهای متفاوت رقم بزند.
نمایش آپرکات در این اوضاع نابسامان اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی ایران میتواند ترزیق کننده امید به جامعه به ویژه زنان ایران باشد.
حسن معجوني از چارچوب مفهومي اين نمايشنامه به جامعه معاصر ايران پل ميزند. او با هوشمندي، به همراه دراماتورژي جالب توجه مهدى چاكرى، موقعيتها، ديالوگها، شخصيتها و كنايههايي را بيان ميكند كه به طور مستقيم به تماشاگر ايراني مربوط ميشود.
وقتي غمي نباشد لابد ماتمي هم نيست و سوگواري بيمعناست. اما حداقل ميتوان به ميانجي مرگ مادر، بار ديگر در كنار هم قرار گرفت و خانواده شد. در يكي از همان خانههايي كه يادآور سليقه، ذوق و زيباشناسي دهه هفتاد شمسي است. خانههايي مملو از چيزهاي سرد.
در نمايش «پروانه الجزايری» با اجرايي طرف هستيم كه با وجدان معذب بر اين نكته اعتراف ميكند كه توان روبهرو شدن با مصيبت زمانه را ندارد و ترجيح ميدهد از زندگي واقعي، بار ديگر به دنياي تئاتر پناه برده و گذشته را از نو روايت كند.
شتابزدگی، کمیته نان را از سطح دیگرکارهای لیلی عاج، پایینتر بردهاست.
حسن معجونی در «شهر ما» منتقدتر میشود. او فرصت را در نمایشنامه تورنتون وایلدر مغتنم میشمرد تا جامعه امروز ایرانی را در وجه کمیک بازنمایی کند و نشان دهد چگونه در این روزمرگی غرق شده است.
کسی که این وسط برد کرده و کارش را به درستی انجام داده همان سانسورچی ماست که نوعی سیاستزدایی تهوعآور را وارد فضای فرهنگی و هنری کشور کرده است. امروز او باعث رشد و شکوفایی کارگردانانی شده که از مارکس لامذهبیاش را شناختهاند و بس، به اسم کارگران تئاتر کار میکنند اما با رویکرد سیاسی آن هیچ کاری ندارند.
اگر در «خون به میشود» همان متن شکسپیر با کمی دستکاری زبانی اجرا میشد، اتفاق نامبارکی رخ میداد یا آنکه اجرا بدل به سنگ محکی برای آیندگان میشد؟
مژگان خالقی تلاش میکند زنانگی از دست رفته زنان افغانستان را به نمایش بگذارد، زنانگی که حتی در آن زبان به عنوان انسانیترین ابزار ارتباطی از زن سلب میشود.
وقتی کبوترها ناپدید شدند اگرچه در زمانِ جنگ جهانیدوم و پس از آن متمرکزست اما بیش ازآن مربوط به انسانهاییست که در هر شرایطی بیآنکه پایند اعتقاد یا مرامی باشند با هر بادی به همان سو میوزند. منفعت شخصی این افرادست که بیش از هرچیزی برایشان اهمیت دارد و اینکه با دشمنی اشغالگر ومتجاوز همکاری میکنند و یا دست به کشتار هموطن وخانواده اشان بزنند، فرقی نمیکند. بیش از هرچیز بقا و زنده ماندن بهر بهاییست که اهمیت دارد.
مهدی کوشکی در زنانهزدگی تئاتر ایران، تئاتر مردانه، هر چند حداقلی اجرا میکند تا به نحوی در حاشیه جریان کنونی تئاتر ایران باشد.
لاریان در «پروانه الجزایری» شانس آن را مییابد تا زمان را درهمبریزد و از آن مفهومی ساختگی بیافریند، مفهومی که از دل برداشتهای متعدد سینمایی میآید.
تجربه ثابت کرده است که تماشای نمایشی که ایدهی خوبش را به نهایت قهقرا میکشاند به مراتب دردناکتر از نمایشی است که اساسا مزخرف محض تلقی میشود. گویی افرادی با اراده، با استعداد و حتی با دانش و آگاهی لازم تجربی و آکادمیک تلاش میکنند تا روی صحنه دست به خودکشی ذوق و خلاقیت خویش زنند و حال مخاطب را بگیرند.
زنِ امروز جغرافیای ما، چه در تهران و شهرستانها، چه در عراق، یمن و حتی سوریه و افغانستان، تفاوتهایی عمده و اساسی دارد با زنِ دیروزی که درگیر سنت بوده و لاجرم محکوم است به تحمل کردن آن. نمیگویم در حال حاضر اوضاع کاملا دگرگون شده و این دست مشکلات دیگر جولان نمیدهند اما دیگر معرفی زنان به این شکل و تعمیمشان به سایر زنان، از ریشه غلط و اشتباه است. این ماجرا نه تنها نفعی برای زنان ندارد بلکه به درک درست از خواستههای آنها پوشش میگذارد.
بیوه سیاه، بیوه سفید؛ انتخابی امروزی و کنشمندست که حسن جودکی، علیرغم سوژه های متعددِ منفعل، سرگرمی و کمدی، با گروهی حرفهای بر صحنه آورده است. آنچه نیاز جامعه ی امروز برای آگاهی بخشی از مدیوم تئاتر در راستای اندیشه ورزیست. و مخاطبی را دعوت میکند که از تئاتر چیزی فراتر از خنده و تفریح میطلبد. مونولوگی که میتواند درگیر کننده و با بازی قوی ودشوار مژگان خالقی،ارتباطی مستقیم برقرار کند. وموضوعی را پیش بکشد که جنبه های اجتماعی و انسانی پررنگی دارد.
«شربت سینه» به شدت درگیر مهندسی و میزانسنگرایی افراطی و عقبمانده قرار گرفته که حالتی اگزوتیک با مخاطب به وجود آورده است. نمایشی که از تکرار موقعیتها، نه بیهودگی میسازد که ادعایش را دارد و نه کارکردی ابزوردگونه پیدا میکند.
انتخاب امیرمهدی ژوله به عنوان میشل این نمایش، حال به سبب این که نویسنده و کمیکنویس خوبی است یا در چند استندآپ کمدی تلویزیونی موفق ظاهر شده دلیل موجهی نمیشود که بتواند نقشی به ظاهر ساده اما پیچیدهای را روی صحنه تئاتر ایفا کند. استفاده بیمورد از دستان و عدم کنترل روی بدن و صدا و فقدان هوش کافی در ایفای کمیکوار این نقش، ضربهای جدی به اثر وارد آورده است.
مشکلات اصلی نمایش «قاسمآباد» در نمایشنامه اثر نهفته است. متن وامانده و دارای لکنتهای بسیار است. نمایشنامهنویس با جهان نداشتهاش، جهانی قلابی از چند دزد و عرقخور و نزولخور که در یک قبرستان گیر کردهاند را نشانمان میدهد که این جنس معلول، نه جهتگیری میفهمد و نه حتی نمیداند که با خود و مخاطبش چندچند است.
تماشای این نمایش آنقدر مرا خشمگین و مایوس کرد که هنگامی که در پایان نمایش پیشنهاد کارگردان به تماشاگران را برای عکس یادگاری شنیدم بیدرنگ از میان صحنه به سمت در خروجی رفتم تا هرچه زودتر این دیالوگ سانتیمانتال و بیمحتوای پایانی نمایش را از ذهنم خارج کنم:« برای یه زن هیچی دردناکتر از این نیست که از درون گریه کنه، تو ظاهر لبخند بزنه و بگه همهچی روبراهه، این نهایت بیعدالتی به زنانه»!!
اجرای پیشین آرش عباسی نیز با گروهی از جوانان افغان مقیم درایران اجرا شد که استعدادهای بسیارخوبی از میان آنها درصحنه درخشیدند و امروز نیز با طی همان مسیر، روزنههای امیدبخشی از حضور این نسلِ مهاجران افغان، درپیوند با صحنه ی تئاتر به چشم می آید.