نوید محمدزاده در پروژه کارگردانی خویش، مسیر دشواری را پیش گرفته که به نظر میآید در بعضی صحنهها، بیش از اندازه معطوف به حضور او شده و به گنگی اجرا دامن زده است. به دیگر سخن، نمایش شهربازی سیاست اجرایی پر ابهامی را در پیش گرفته و مخاطبان پرشمارش را گرفتار سرگشتگی نالازمی کرده است.
نمایش آنشرلی با موهای خیلی قرمز، ضرورت به میان کشیدن بحثی را ایجاد میکند که در چند صفحه نقد نمایش یا حتی یک مقاله به نتیجه نخواهد رسید. اما از طرفی اشاره نکردن به آن، جنبههای متفاوت و معنادار اثر را نادیده میگیرد و نمیتوان مدعی داشتن نگاهی جامع به اثر بود. تئاتر به صورت کلی، مجموعهای از روایتها و نشانههای درونیست که در حین اجرای نمایش بروز پیدا میکنند به اضافهی روایتها و نشانههایی که بیرون از اثر به گوشههای آن متصلاند. بیتوجهی به اولی، نقد را یکسویه و سطحی کرده و فراموش کردن دومی بحث و نقد را در وادی انتزاع رها خواهد کرد. به همین دلیل سعی میکنم از جنبههای متفاوت اثر را مورد سنجش قرار دهم.
نمایش «ریچارد» به نویسندگی و کارگردانی حمیدرضا نعیمی شنبه ۱۳ مرداد ساعت ۱۸ در فرهنگسرای ارسباران نقد می شود.
. نویسنده نه در پی ساختارزدایی بنیادین شخصیت نمایشش بود و آنچنانکه در آغاز میشد گمان برد قرار بود به تئاتر ابزورد راه ببرد. حالا او میخواست دقایق سرشتپردازانهای را بهمدد این فضاسازی غریب پیش بکشد و دریافتم شخصیتی محوری دارد که در ناکجاآبادی گیر افتاده و دو بازیگر دیگر احیانا یا موجوداتی خیالیاند یا موجوداتی برآمده از درون خود او. ماجرا را از سوی دیگر پی گرفتم، داشت جالبتر میشد.
«لیلا و چند مسافر» قرار است برایمان چند قصه تعریف کند؛ اما قصه کلیشه و نخنما هستند و وجه تازهای از یک رویداد مذهبی ارائه نمیدهد. رحمانیان از جهان درامهای مذهبیش فاصله گرفته است.
پل ریکور در مقاله «خاطرات و فراموشی» دو نوع رابطه برای نسبت خاطرات با گذشته در نظر میگیرد؛رابطه دانشی و رابطه کنشی. در رابطه دانشی، خاطرات به نسبت قابل اعتمادند اما در رابطه کنشی به هیچ وجه نمیتوان به خاطراتی که کلامی و ذهنی مرورشان میکنیم اعتماد کرد. او معتقد است ما تنها زمانی میتوانیم صحبت از استفاده یا سوءاستفاده از خاطرات کنیم که خاطره را یک کنش تلقی نماییم. کنشی که تمایلات و زخمهای روحیمان در آن دخیل میشوند و بیرحمانه به حذف قسمتی و اضافه کردن قسمتی دیگر مشغول میشوند.
فلیک از آن نمایشنامههاست که بر آستانه دو نظام پخش سینمایی ایستاده. یکی نظامی متعلق به گذشتهای در حال فراموشی که مبتنی است بر همان دستگاه آپارات و ساختار سلولوئیدی حلقههای سینمایی که میدانیم گران است و محدود. سیستم آپارات در مواجهه با شتاب سرمایهداری متأخر به نسبت کند بود و بتدریج کنار گذاشته شد. اما نظام دیگر همان ساختار دیجیتال، ارزان و قابل دسترستر سینماست. نمایش فلیک، بازنمایی تقابل این دو امکان تکنولوژی در رابطه با نمایش دادن فیلمهاست. آن هم در یکی از آن سالنهای قدیمی و از رونق افتاده شهری چون ورکستر کانتی ایالت ماساچوست.
در بوتولیسم، به برخی از دغدغهها و رفتارهای نسل جوان امروز (مشخصا متولدین دهه هفتاد شمسی) در چارچوب محدودههای مقرر، مستقیم و بیمحاباتر اشاراتی میشود. اما این روایت ظاهرا کمپروا در طرح برخی از مسائل، به دلیل رویکرد سطحیانگارانه، تقلیلگرا و نیز با اتکا به شیوههای مبتنی بر سرگرمسازی صرف برای جذب حداکثری مخاطب، امکان دریافت و واکاوی عمیقتر و آسیبشناسانهی اجتماعی، سیاسی، روانشناختی را در ارتباط با نسل جدید و روابطشان نامیسر میسازد. و مهمتر اینکه به دلیل نگاه بافاصله و قضاوتگر موجود در نمایشنامهی نوشین تبریزی که صرفا انگارههای رایج اجتماع از نسلهای جدید (دهه هفتادیها) را بازتولید میکند، نمایش کمکی در تعدیل نگاه غالب به مساله شکاف نسلها و درک نسل جدید، نمیکند
دوازدهمین نشست تئاتر کاغذی با حضور حمیدرضا آذرنگ، رسول نظرزاده، عرفان پورمحمدی و بهزاد صدیقی توسط باشگاه تئاتر فرهنگسرای ارسباران و با همکاری مؤسسه ی افرامانا در فرهنگسرای ارسباران برگزارشد.
نمایش پروندهی شمارهی ۸۱ نمایشیست که فینفسه ارزش صحبت ندارد. نمایشیست که آنچنان از تمام اجزا لنگ میزند که بهسختی بتوان به انگیزهای که کارگردان را مجاب کرده که اثرش را به نمایش درآورد پی برد. اما از نگاه دیگری از آن دست آثاریست که باب گفتگوی مهمی را باز میکند که ارزش ساعتها صحبت و پژوهش دارد؛ اینکه پشت این قسم اجراهای ناهنرمندانه چه مقدار دانش و تجربهی تئاتری نهفته است؟ و از آن مهمتر اینکه این نوع تئاترهایی که خود را تجربی مینامند اما به وضوح تعبیر غلطی از آن را به نمایش میگذارند در کجای وضعیت امروز قرار دارند؟
این روزها سالن چهارسوی تئاتر شهر میزبان اجرای دیر راهبان بهکارگردانی کیومرث مرادی است. با متنی از محمد چرمشیر و فرهاد مهندسپور که نوعی بازخوانی از رمانی بههمین نام و به نویسندگی فرایرا دوکاسترو است؛ متنی که از همان ابتدا با پرسش آغاز میشود: چرا باید بیاموزیم؟ آموختن برای مؤمن چه ضرورتی دارد؟ اما پرسشهای این دیر سراسر سؤال به همین جا ختم نمیشود. پرسشها به جای ماندن در کلیشههای ابدی همه دیرها متمایل میشود به جنگی میان خیر و شر و آغازگر این مسیر پر چالش، موقعیتی است که نویسنده برای شخصیتهای نمایش ساخته است.
شهرام گیلآبادی در مقام کارگردان، به همراه نویسندگی محمد چرمشیر و بهمن عباسپور، تلاش قابلتوجهی در این مکانیسم بازنمایی صورت دادهاند، اما باید این نکته را هم در نظر بگیرند که جامعه پر است از مطرودانی که در حاشیههای شهر، روایت جذابتر و البته هولناکتری برای بیانکردن دارند، حتی در آن فقدان یکدقیقهو سیزده ثانیههای ابدی.
در دورانی که نمایشهای داستانگوی کلام محور در فضای تئاتری ما چیرگی دارند، نمایش آقامحمدخان بهطور جسورانهای فاقد زبان گفتاری و درام معمول است و با بهکارگیری و اجرای زیباییشناختی عواملی مانند نور، موسیقی، تصاویر ویدئو پروجکشن و... در تلاش برای خلق زبان متفاوت در روایت برمیآید. این نمایش اجرایی آبستره از زندگی آقامحمدخان قاجار است.
علی منصوری در سال 95 در تالار قشقایی و همچنین بازتولید آن در مجموعه مهرگان، با دوری از احساساتگرایی، با طراحی صحنه مینیمالیستی، با خلق فضای انتزاعی، با کنترل بازیها سعی دارد به این سویههای اجتماعی نزدیک شود. اما نوع بازنمایی بدن و کیفیت هر دم بحرانی شونده این رابطه، بنابر ملاحظات فرهنگی جامعه ما، این امکان را چندان مهیا نمیکند و اجرایی ملایم نصیب مخاطبان میشود.
اگر دوست دارید یکی دو ساعتی بی آنکه به تریج قبای کسی بر بخورد به مسایل خودتان و رویاهایی که دود هوا شده اند و آرزوهایی که می توانند در تاریکی بیرون جهند و دست شما را بگیرند و به جستجوی جانب آبی ببرند ، خوب ، بروید و این نمایش را ببینید . به دیدنش می ارزد . این نمایش نقطه تأملش روی موضوعی است که به شکل تاریخی ، ریشه تقریبی تمام مشکلات چیزی بنام خانواده را شامل می شود . آنهم اینجا که همه در آنِ واحد هم طلبکارند و هم بدهکار . هم مقصرند هم مظلوم هم قانونند هم مجری هم حقند و هم باطل . و خوب ، آبسورد و معلق گونه گی یا تعلیق یعنی همین . نمایشی در ژانر آبسورد با مفاهیمی عمیق که می تواند اشک شما را در بیاورد بشرطی که بتوانید به تاریکی زل بزنید . به تاریکی زُل بزنید ؛ همه فلاکتی که بر سر ما و جان ما و رؤیاهای ما آمده حاصل همین تاریکی است . تاریکی . تاریکی را می گویم .
کِشدارکردن و متوقفکردن یک روایت پیشپاافتاده، به انحای گوناگون آن را بازگفتن، دامنزدن به این تنش بیهوده و بیوقفه، ادامهدادن و تکرارکردنش به خودیخود امر واقع را دستخوش نوعی دگرگونی میکند. اینجا تئاتر در تلاش است با نوعی آشناییزدایی مدام از امر واقعِ پیشپاافتاده، مواجههای پدیدارشناسانه را برای ما رقم بزند؛ اما اگر با خودمان صادق باشیم، اینهمه دستبالاگرفتن این نمایش بسیار اغراقآمیز است
«پرتی» از آن دست اجراهایی است که انگار غایتی برای خود متصور نیستند. تکهای از زندگی روزمره را رَج زدهاند و مدام از فرط ملال یا رهایی از آن، تکرارش میکنند. حال اگر روایتی باشد از زیست و زمانه دخترانی که در یک خوابگاه دانشجویی، به اجبار روزگار میگذرانند و عادیترین لحظات را به پرشورترین مباحثات تبدیل میکنند.
در شرایطی که اجراهای تاتری این روزها به سبب خصوصی سازی تالارهای تاتربا هدف درآمدزایی و میزان کردن دخل و خرج، روز به روز بیشتر به سوی روزمرگی و جذابیت های سطحی و همسویی با نیازهای مخاطب پیش می روند و ازسویی شاهد وفور بازخوانی های ناهمخوان شبه پست مدرن از متن های بارها اجرا شده کلاسیک هستیم ، نمایش « تو مشغول مردنت بودی» در شکلی کوچک با صحنه پردازی ساده اش، تازگی و طراوت یک اجرای تجربی را در خود نگاه داشته و در این مسیر به دام جذابیت های آنی پر زرق وبرق و دکور و لباس های گران و....نیفتاده است.
دوازدهمین نشست نقد صحنه با حضور مهدی کوشکی، میلاد نیک آبادی، شهروز دل افکار و بهزاد صدیقی و با همکاری موسسه ی افرامانا در سالن ذوالفقاری فرهنگسرای ارسباران برگزارمی شود.
نوشتن درباره «گرنیکا» کار دشواری است و اعلان موضع نسبت به آن کاری دشوارتر. چرا که اثر پر است از تنیدگی مؤلفههای ارزشمند و بیارزش.