در یک کلام، سینمای اروپا، سینمایی ضد پراگماتیسم است؛ با شخصیتهایی که قهرمان وجودیشان هملت است، با آن اضطرابها، تردیدها و ترسهای وجودیاش که کنشهایش نهتنها به حلوفصل مشکل نمیانجامد؛ بلکه گاه آن را عمیقتر هم میکند. این سنتی است که از اینگمار برگمان، میکل آنجلو آنتونیونی تا ویم وندرس و تئو آنجلوپولوس و لارس فونتریه کمابیش ثابت مانده است.
هر بار آن تپههای پر برف را با ساندرا بالا و پایین میکنیم این تردید رهایمان نمیکند که این زن کدامیک از اینهاست: زیادی باهوش است و یا زیادی صادق؟ جواب این سوال را نمیدانم، ولی این را میدانم که ژوستین ترییه زنی باهوش است که به وجوهِ تاریک و روشنِ آدمها و روابطشان سرک میکشد و از رهگذرِ این روابط نشانمان میدهد که چقدر واقعیت یا برداشتمان از واقعیت میتواند متزلزل باشد.
اما شاید ترسناکترین بخش فیلم «وقتی شیطان کمین میکند» پایانبندی آن باشد. این موضوع که هر فیلم ترسناکی با عدم پیروزی مطلق قطب خیر ماجرا و فرار عامل وحشت تمام شود، سابقهای طولانی در عالم سینما دارد. این موضوع هم دلیلی اقتصادی دارد که باعث میشود بتوان داستان را در قسمتهای بعدی ادامه داد و هم علتی هستی شناسانه که به نگاه سینماگران ژانر وحشت بازمیگردد؛ آنها باور دارند که هیچگاه نمیتوان شر را به طور کامل شکست داد و هیچ نوری تا ابد روشن نمیماند. اما نکته درخشان اینکه پایان فیلم «وقتی شیطان کمین میکند» ابدا چنین نیست.
بله، با مرگ هم میشود شوخی کرد. دستکم این کاری است که آقای آلن در فیلمهایش به خوبی انجام داده است. و در این فیلم برای اینکه تمام حرفش، یعنی شانسی بودن زندگی را بزند، خیلی خوب این کار کرده است.
کیانوش عیاری در ویلای ساحلی فقر را به تصویر میکشد تا بگوید شریفترین انسانها در زمان تنگدستی ناچار به انجام اعمالی میشوند که قلبا تمایلی به آن ندارند، همان سخن معروف که میفرماید فقر از هر دری که وارد شود ایمان از درِ دیگر خارج میشود، روابط میان انسانها را به تصویر میکشد و تلنگر میزند به کسانی که از عتاب قرآن یعنی لاتجسسوا چشمپوشی میکنند و این حق را به خود میدهند تا در ریز جزییات روابط انسانها کنکاش کنند.
نقطه ضعف دیگر فیلم «انجمن برف» رویکرد سادهانگارانهی سازندگان در نمایش تاثیر این همه سختی بر رفتار شخصیتها است. تصور اینکه تحت تاثیر این میزان از سرما و گرسنگی و بار سنگین کشته شدن همراهان، این مقدار از صمییت و دوستی بین این افراد کم سن و سال وجود داشته باشد و هیچگاه هیچ درگیری فیزیکی و بحثی بین آنها شکل نگیرد، نه تنها سادهانگارانه بلکه اساسا ساده لوحانه است.
«سرزمین موعود» بر پایه یک قهرمان اصلی و یک ضد قهرمان سنگدل میچرخد، با این وجود شخصیتهای دوم این فیلم بسیار ارزشمند جلوه میکنند.
وقتی تازهترین فیلم رومن پولانسکی «کاخ» (The Palace) در هشتادمین جشنواره فیلم ونیز به نمایش درآمد، جمعی از منتقدان و اهالی سینما به دبیر جشنواره خرده گرفتند که چرا فیلمی از این فیلمساز لهستانی با سابقه پرونده تعرض قدیمیای که دارد، باید در این جشنواره باشد. آلبرتو باربرا، دبیر جشنواره خطاب به این اشخاص گفت همین که کارگردانی همچون پولانسکی در نود سالگی هنوز فیلم میسازد، مایه خوشحالی است. و لازم است زندگی شخصی هنرمند را از کارش جدا کنیم. با این مقدمه به نقد فیلم «کاخ» رومن پولانسکی میپردازیم.
جدیدترین فیلم مارتین اسکورسیزی که با نام «قاتلان ماه کامل» یا «قاتلان ماه گل» ترجمه شده است، از مناقشهبرانگیزترین فیلمهای سال است که موافقان و مخالفان سرسختی پیدا کرده است. فیلم به دلیل شهرت اسکورسیزی و بودجه 200 میلیون دلاری که صرف ساخت آن شده، تبلیغات فراوانی داشته و از بختهای اصلی اسکار 2024 در رشتههای مختلف به حساب میآید. «استیون اسپیلبرگ»، کارگردان سرشناس آمریکایی نیز تعریف و تمجید زیادی از فیلم کرده که مزید بر علت شده تا فیلم بیشتر دیده شود.
«دنیا را پشت سر بگذار» همانطور که از عنوانش پیداست، دعوتی است به بازگشت به زندگی. فیلم در خلق تصاویر و موقعیتهای ترسناک فاجعهبار موفق است اما در تعلیق چندان موفق عمل نمیکند. این شاید بخش زیادش ناشی از این باشد که بین یک درام روانشناختی و تریلر آخرالزمانی گیر میکند. آنقدر پیام میخواهد بدهد که وجه آخرالزمانیاش آنقدر که باید ترسناک و تأثیرگذار باشد نیست.
«بلوط پیر» واپسین فیلم کارگردان ۸۷ساله انگلیسی در امتداد سینمای نقد اجتماعی او است. سینمایی که بیش از هفت دهه است پیگیرانه در آن کار میکند. لوچ در کنار فیلمساز هموطنش مایک لی از مهمترین صداهای سینمایی چپگرای نقد اجتماعی اروپای معاصر است. کن لوچ اگرچه عمیقا متأثر از نئورئالیسم ایتالیایی است در عین حال آثارش ابعاد جدید و معاصری به این سبک میبخشد. سینمای او سینمای مطرودان، حاشیهنشینها، فراموششدگان و در بلوط پیر، مهاجران و جلای وطن کردگان است.
کوپر در روایت غیرخطی «مایسترو» دوران آشنایی لنی و فلیسیا را که در اواخر دهه چهل و اوایل دهه پنجاه میلادی میگذرد، با تصویر سیاه و سفید به نمایش میگذارد. او برای آنکه مخاطبش را بیشتر به آن فضا نزدیکتر کند، شکل روایت و نمایش رابطه این دو را با استفاده از قطعات خود برنستاین به طور ویژه از موزیکالهایش به فیلمهای موزیکال دوره طلایی امریکایی نزدیک کرده است.
فیلم «آناتومی یک سقوط » یادآورِ گفتهای از میلان کوندرا، نویسنده شهیر چک- فرانسوی است؛ «هر رُمانی، در زمانهی خود به معمای خودش، بدل میشود!» با این تفاوت که اینجا، فیلم به معمای خود، تبدیل شده است.
«آناتومی یک قتل» به تحقیق، آرای بهترین فیلمنامه ژانر درام حقوقی- دادگاهی جهان را تا به حال دراختیار دارد و الگوی کلاسیک حقوقی را پیش رفته است که انتظار عقلانی و منطقی نیز از همان میرود. در فیلم یادشده با حذف صحنه جنایت (جنایتی منجر به قتل در باب موضعیت تجاوز) مسیر روانکاوی شخصیت «فردریک منیون» از زوایای مختلف مورد بررسی قرار میگیرد و دستیار و منشی وکیل متهم نقشی اساسی در کارکرد وکیل مدافع در طول محاکمه را به عهده میگیرند.
فینچر در موفقترین آثارش در چارچوب منطقی حرکت میکند که متناسب با دنیای اثر خلق شده است و قرار نیست تناسبی با واقعیت بیرونی داشته باشد. در «آدمکش»، با توجه به منبع اقتباس، پیروی از چنین منطقی اجتنابناپذیر به نظر میرسد. اگر بحث تطابق با واقعیت بیرونی در میان بود، میشد بیدرنگ به موضوعاتی چون نبود ماموران پلیس پس از افتتاحیه، در زمان بروز این حجم از قتل و خشونت اشاره کرد.
در قصهپردازی فیلم نقش ارتباطی این عناصر با یکدیگر در پیشبرد روایت بسیار تعیینکننده و در هم تنیده شده است و فیلمساز از پارادوکسیکال روی داده در شخصیتپردازی این دو عنصر به نحو احسنت سود جسته است. البته در کنار این دو شخصیت میتوان به کاراکتر «داگ فرگین» (با بازی مت جیسون نویسنده و کارگردان فیلم) اشاره داشت که با حضور او مثلث جمع اضداد گونهای تشکیل میشود، بهطوری که طی فیلم این کاراکتر تلاش دارد با ساختن محیط کاری به صورت سرگرمکننده و نشاط آور، دیسیپلین و یکجانبهنگری و نگاه خشکگونه به فضای کاری از طرف «بالیسلی» را بشکند.
«ویلای ساحلی» نماینده شایستهای برای کمدی موقعیت است؛ جنسی از کمدی که در غوغاسالاری کمدی شخصیت و البته تبحر خاصی که تولید این شکل از کمدی میطلبد، در سینمای این سالهای ایران، تقریبا کمیاب شده است.
اینکه عیاری به دلایلی که خود شرح داده به سراغ ساخت ویلای ساحلی رفته قابل درک است اما به زعم نگارنده، فیلمسازی در این سطح در چنین تجربهای نیز میتواند باز هم از همان مرحله ایده و سوژهیابی و گسترش خط داستان و شخصیتپردازی نیز از ذهن غنی و پربار خود بهره گیرد اما متاسفانه و با اغماض ویلای ساحلی در نهایت به فیلم متوسطی بدل شده که در ابتدا و معرفی شخصیتها و موقعیت با ریتمی کند و فاقد جذابیت پیش میرود و اگرچه در میانهها و با ورود مهمانان ویلا رنگ و بویی میگیرد اما باز هم کافی و وافی نیست.
آیا فیلم سینمایی «هتل» که این روزها با خنده و خنداندن بیننده با لحن نامتعارف خود را به صدر گیشه رسانده یک کمدی است که بتوان آن را بر روی کاغذ طنز نامید؟ آری طنز نیست، چون شما روی کاغذ میخواهید بنویسید مردی که به زنش خیانت کرده یا برعکس و این فاجعه با حرکات حتی ناهمگون در کدام مدیوم به کمدیبودن ختم میشود؟
فیلم سینمایی «بلوط پیر» یا The Old Oak فیلمی درام و جدیدترین اثر کن لوچ است که طبق گفتهها و شنیدهها شاید آخرین آن نیز باشد.
جسارت در یک اثر کمدی را اگر در مرزشکنی و نزدیک شدن به مسائلی که همواره در باورهای جمعی اعضای جامعه خط قرمز تلقی شدهاند معنا کنیم، این فیلم یک کمدی جسورانه است. اما جدا از موضوع اصلی، اتفاق مهم دیگری در روایت داستان نمیافتد و خرده روایتها نیز همه در همان مسیر قصهی اصلی قرار میگیرند.
فعل معلوم و مجهول در درس ادبیات فارسی معنای مشخصی دارد. فعلی که انجامدهنده آن مشخص نباشد، مجهول مینامند. بر این اساس در اولین پلان فیلم «جنگل پرتقال» کارگردان جوان برای مخاطب مجهولاتی ایجاد میکند از نحوه رفتار و تدریس معلم. معلمی که گویا مجهول ذهنش زیاد است. سر جنگ با پیرامون دارد.
نکته قابل توجه در فیلمنامه «نبودن» این است که اگرچه خرده روایت هایش هر کدام به تنهایی قابلیت ایجاد فضایی پر التهاب در ادامه فیلم ایجاد میکند اما به هیچگاه تنشی از نوع کلیشههای رایج در سینمای ایران ایجاد نمیکند و مصفا با همان آرامش آغازین فیلم، بحرانهایش را مدیریت میکند.
آخرین ساخته منوچهر هادی، بازگشت کارگردان به خاستگاه اجتماعی خود است. فیلمی که اگرچه کارگردان را به دوران طلایی خود بازنگرداند اما روند بازگشت به سینمای اجتماعی و تداوم احتمالی فعالیت در این گونه قابلاحترام است.
مصفا که همیشه آثاری شخصی ارایه داده و همیشه مخاطبانی از جنس خاص را با خود همراه ساخته بود حالا یکی از شخصیترین فیلمهای خود را با نام «نبودن» در پراگ ساخته و درباره این فیلم در یک جمله میتوان گفت: فرزند زمان خویشتن است. حال اگر بخواهیم از ظرافتها و البته ظرفیتهای این فیلم سخن بگوییم نکات بسیاری قابل شمردن است. قصه این فیلم که بیربط به اوضاع سیاسی ایران و جهان نیست، جدال سیاسی کهنهای را بازخوانی میکند و در عین بازخوانی با دلایل منطقی و داستانی آن را بیهیچ برخورد شعاری آسیبشناسی میکند.
عنصر ارتباطی تلفن است، همان تلفنی که مهدی به قاسمی میزند تا از دست کمیته خلاص شود، همان تلفنی که جلالی را سر قرار گیر میاندازد و در نهایت همان تلفنی که مشکاتیان را از همه چیز آگاه میکند.
درحالی که باربی با تمام وجود تلاش میکند در بحرانی که فمینیسم برای بازارش خلق کرده به هر طریق ممکن از قبیل ساخت عروسک فضانورد و شمشیرباز و رنگینپوست و ویلچرنشین، خودش را شبیه واقعیت کند، فیلم باربی تمام تلاشش را میکند که از واقعیت فرار کند.
عادل تبریزی به عنوان فیلمسازی جوان که از سینمای کوتاه قدم به سینمای حرفه ای گذاشته سعی می کند اصولی را برای اثر خودش بنا کند که گرچه ظاهری مدرن و امروزی ندارد ولی می تواند تا حدودی راه را برای رسیدن به سینمایی خاطره انگیز و در عین حال جذاب برای نسل جدید ناآشنا،با آنچه در سال های آغازین سینمای بعد از انقلاب بر آن رفته است،هموار کند.
فیلم «ناپلئون» (Napoleon) با بازی واکین فینیکس بالاخره روی پرده رفت و حالا نخستین واکنشها و نقدها نسبت به ساخته جدید ریدلی اسکات منتشر شده است.
جغرافیای منزل آهو که به درستی در ذهن مخاطب شکل نمیگیرد، روزی از روزهای بیتابی در پیادهروی آهو برهای را وسط جنگل پیدا میکند. بره را نزد چوپان برده و مشغول گفتوگو میشود.
مشکل «اوپنهایمر» دقیقا از همین نکته آغاز میشود؛ اینکه من و شمای مخاطب احساس میکنیم با اثری کاملا معمولی طرف هستیم که بارها مشابهاش را دیدهایم و تمام قدرتش را فقط از سوژهی عظیمش میگیرد نه از پرداخت بیبدیل کارگردان. حتی شیوهی نزدیک شدن سازندگان به سوژه هم حال و هوای تازهای ندارد. این سنت که در اولین قدم سازندهای هر اتفاق بزرگ تاریخی را به شکل یک درام شخصی ارائه دهد، موضوع اصلا جدیدی در سینمای آمریکا نیست.
ساخته مجید توکلی، تلفیقی از قدرت و استیصال است؛ که در شکار ایده و بسط مضمونی سطحی آن قدرتمند ظاهر شده اما در پردازش نهایی و به نتیجه رساندن آن، دچار استیصال مفرطی میشود که اجازه نمیدهد کار در اندازه حقیقی خود بدرخشد و در حافظه تاریخی مخاطب ماندگار شود.
مخاطب در شخصیتهای اصلی این فیلم، زوایا، اکناف، تجربهها، هراسها و تروماهای روحیشان را خیلی خوب درمییابد و میشود گفت مخاطب به نوعی در زندگی آنها حضور پیدا میکند.
حجم تعریف و تمجیدها از فیلم برنده امسال جشنواره هفتادوششم کن به قدری زیاد است که چه در نقدهای فارسی و چه در نقدهای انگلیسی چیزی جز مدح و ستایش فیلم جاستین تریت که بیگمان بهترین فیلم کارنامه فیلمسازی او به شمار میرود، یافت نمیشود.
شخصا مفهوم خاصی را نمیتوانم از این فیلم بردارم جز سرگیجه گرفتن واقعی بیننده كه گمان میكنم هیچكاك در این مورد كاملا موفق بوده. به هر روی نبوغ، تكنیك و نگاه متفاوت هیچكاك به جهان و سینما واقعا ستودنی است كه این فیلم را بدل به اثری خاطرهانگیز و تماشایی در ژانر معمایی، فلسفی و تمام تاریخ سینما و ناخودآگاه بیننده میكند..
روایت فیلم نزدیک بسیار سهل و البته ممتنع است. روایت دوستی لئو و رمی که در نقطهای از زمان بهعکس خود بدل میشود. روایتی که در ظاهر بسیار ساده و فاقد پیچ و خم داستانی است. بار داستان روی دوش لئو - قهرمان نوجوان- است؛ ولی پیچیدگی وضعیت حسی و آن چیزی که مخاطب را همراه لئو از پای در میآورد تعلیقهای بسیار پیچیده و چندوجهی در حس شخصیت است؛ بنابراین تعلیق از آگاهی ما سرچشمه گرفته است.
هرچه که هست، «جنگل پرتقال»، یکی دیگر از آن تلاشها، در سینمای ما است که مخاطباش را نه از دل هیاهوهای مرسوم و نگاه به طبقهای خاص، که مخاطباش را به واسطه اتمسفر پرانرژی و رنگ و لعابی که به کمک پیشبرد پیرنگ آمدهاند، به دست میآورد و تماشایاش میتواند به اندازه شخصیتهای رهای فیلم، رهاکننده و شورانگیز باشد.
گیجگاه در تقاطع کمدی-درام عاشقانه، نوستالژی و فیلمی در ستایش یا درباره سینما و آدمهایش نه به اندازه وسط میایستد و نمیداند کدام طرف بایستد.
«تفریق» تریلر معمایی/رازآمیز مانی حقیقی این تمها را جستجو میکند. از خلال درام پیچیدهاش با منطق سوررئال و به واسطه موکد کردن مهمترین انگاره برآمده از جامعه ایرانی طی دو دهه اخیر؛ «کلنجار زشتی/سترونی با زیبایی/زایایی». بهترین فیلم کارنامهی فیلمسازی حقیقی که هم مایههای فیکشنالاش روزآمد و جذاب شده و هم علاقهی قدیمی فیلمسازش در رسیدن به بیانی کنایی در خوانش استعاری از جامعه ایرانی، بالاخره ثمر داده است.
گویا «آرین وزیر دفتری» پس از چند فیلم کوتاه هنوز درس اول کلاس فیلمسازی را نیاموخته است، زیرا فیلم «بیرویا» همانی است که مخاطب در خلال تماشای فیلم دریافته است نه آن چیزی که بهصورت ناگهانی در تیتراژ و در قالب چند خط به مخاطب داده میشود تا ذهنیت او را به هم بریزد و دیدگاهش را نسبت به آنچه دیده است تغییر دهد. این تلاش مذبوحانهای است که هرگز برای مخاطب پذیرفتنی نیست.
ریل اصلی روایت به ماجرای عاشقانهای میپردازد که غیر روال بودنش مخاطب را با خود همراه میکند. دختری زیبا در مزارع اطراف منزل مشغول چیدن داروهای گیاهی است. او و مادرش با یکدیگر زندگی میکنند و خبری از برادر و پدر نیست. پدر و برادر بهخاطر خلافی که انجام دادهاند، یکی در زندان و دیگری فراری است. دختر توسط گوشی همبندِ پدر با پدرش در ارتباط است. کمکم این ارتباط رنگ و بویی عاشقانه گرفته و مخاطب دلباخته عشق این دو جوان میشود.
فیلم «بدون احساسات جدی» یک هیچ کامل است که حتی به درد تجربه وقت تلف کردن نمیخورد. فیلمی بدون عاطفه، بدون تلاش که نه در قامت آموزنده بودن موثر است و نه در قالب فکاهی و مضحک شدن! فیلمی که هر قدر دست و پا میزند، نمیتواند دو شخصیت به زور مخلوط شده فیلمش را، آینه عبرت یکدیگر قرار دهد و فقط میخواهد در ظاهر امر آنها را به یکدیگر گره بزند.
مخاطب در ابتدای فیلم در نقش فردی منفعل باید تا انتها هدف شخصیتهای فیلم را دنبال کند. مساله در اورکا تعلیق نمیشود. مساله خود هدف است و فیلم بهانهای برای رساندن مساله از فیلمساز به مخاطب. سینما در این فیلم رسانه شده و نقشمایه هنر خود را از دست داده است. البته در همین عملکرد رسانهای خود هم جذابیتی ندارد؛ بنابراین مساله بزرگ اورکا، مساله فیلمساز است که بدل به روایتی سینمایی نشده تا مخاطب بتواند در مسیر کشف و شهود فیلم آن را استخراج نماید. در مسیر فیلم اورکا، مخاطب باید همفکر و همراه فیلمساز شود وگرنه مورد اتهام و سرزنش فیلمساز قرار میگیرد.
رویکرد «گیجگاه» بیشتر تجدیدخاطره است و همانطور که در شعار فیلم آمده: «گیجگاه» فیلم نوستالژیک نیست، درباره حالیاست که دیگر نیست.
اوج فیلم وقتی است که نبض زمان به اشتباهی برای بنیامینفرد به تپش در میآید و ناگهان مرزشکنی کرده و عشق خود را به الهه ابراز میکند، حقایق فاش و جهانبینی آن دو دگرگون شده و متوجه معنای زندگی میشوند که چیزی نیست جز ساخت عشق، در میانه زیستن تا مرگ.
بودن یا نبودن؟ مساله این است. مساله بودن است و نویسندگی بهانهای برای بودن. به نظر میرسد مساله انسان در جهان به هست شدن و بودن بازمیگردد. انسان یا میتواند باشد یا نمیتواند. اگر در مسیر بودن توانست از سد اضطراب بگذرد، میتواند از زیستن خود لذت ببرد وگرنه در اعماق تاریک رنج و تنهایی تا ابدالدهر میماند. انسانی که در مسیر بالفعل نمودن بالقوگیهایش قدم میگذارد، مالامال از اضطراب میشود. بالقوگی بهخودیخود ارزشی نداشته و این بالفعل نمودن است که میتواند فرد را به بودن برساند. فرد در این مسیر اضطراب افسارگسیختهای را تجربه میکند. دلهره دست از سر او بر نمیدارد و این بالفعل نمودن تنها راه بودن اوست.
جنگ جهانی دوم، بین سالهای 1941 تا 1945 رخ داده است، در این دوره با در نظر گرفتن حضور مردان در جنگ به خصوص در اروپا، خواه ناخواه نقش زنان در زندگی اجتماعی پررنگتر شد، اما با پایان جنگ و برگشتن مردها از جبههها، پدرسالاری حاکم برای نظم قدیمی دلتنگ بود. مردها که از جنگ با پول برگشته بودند، میخواستند ازدواج کنند و اداره زندگی را به زنانشان واگذار کنند، همانطور که قبلا بود. زنها باید بعد از تجربه یک دوره کوتاه آزادیهای اجتماعی دوباره به خانه برمیگشتند. موج اول جنبش فمینیسم که حق رای خواسته محوری آن بود، به نتیجه رسیده بود اما سالها از حضور خیابانی زنها در تظاهراتها میگذشت، مردها و پدرسالاری حاکم دنبال همان آرامش قدیمی بودند و زنها باید مسوولیتهای سنتی خود را دوباره به عهده میگرفتند. این همان چیزی است که در تعطیلات رمی به خوبی دیده میشود.
کاشت و داشت و برداشت اکثر شخصیتها رعایت شده، اما خطاهای واضحی هم هست که بارزترین آن کاراکتر علی اوجی است، نه مشخص میشود خواستش چیست، نه ورود و خروجش رعایت میشود و نه تا انتهای فیلم میفهمیم او کیست و آن وسط چه میکند، یا کاراکتر پژمان جمشیدی که ابتر رها میشود.
«بیو میترسد» اثری پیچیده نیست، بلکه در عین اینکه هذیانی افسارگسیخته را به نمایش میگذارد، به نظر میرسد بسیار ساده است. البته پیچیدگی در موقعیت انسانی بیو است که توسط آری استر طراحی شده است. بیو میترسد. تشریح این ترس توسط آری استر به اثری دیدنی ولی آزاردهنده بدل میشود. از طرفی، آری استر عنان از کف داده و تخیل خود را جایگزین منطق درام نموده و از طرفی این تخیلهای مهارنشدنی تجربهای برای مخاطب رقم خواهد زد که آزاردهنده، تلخ و حتی کمدی خواهد بود.
«خائنکشی» بهنوعی نقطهعطف مضامین تکرارشونده سینمای مسعود کیمیایی است که مؤلفههای همیشگی خود را بر بستر ماجرای ملیشدن نفت با حضور کاراکترهای پرتعداد زن و مرد، به سبک و سیاق خود رنگی از درام میزند.