«اپراتور نسل چهارم» گام رو به جلویی برای باقر سروش است. پس از دو تجربه اقتباس از شکسپیر و سادهسازی یک کمدی و یک ملودرام برای مخاطب نسبتاً عوام ایرانی، «اپراتور نسل چهارم» میتواند تغییر ذائقهای برای او باشد
اجرای امیررضا کوهستانی سعی دارد معاصر ما باشد. فیالمثل استفاده از موتورسیکلت تلاشی است برای دور شدن از موقعیت انتزاعی متن بکت و نزدیک شدن به مناسبات ما. حتی مکان بجای بیابان، خیابان را بازنمایی کرده تا خلا کمتری را به تماشاگران منتقل کند. به هر حال کوهستانی نشان داده که همیشه دوست دارد با نامهایی که بزرگ هستند، مواجههای انتقادی و خلاقانه داشته باشد.
شايد بتوان گفت اجراي چنگيزيان صرفا يك بازخواني از يك متن مهم است. در چنين شرايطي رويكرد او، رويكردي زيباشناختي است. قرار است تئاتر رسانهاي باشد كه نثر سخت فردوسي را براي مخاطب اكنون، امروزي كند. چيزي ميشود شبيه كلاس درس.
در انتظار گودوی کوهستانی حاوی تغییرات و تفاوتهای اساسی و محتوایی با متن اصلی بکت که مشخصا ابزورد و تئاترپوچی یا معناباختگیست، دارد و هرچند خوانش و اقتباسِ منحصر او از این درام مهم جنجالی و بنوعی معاصرسازی آنست، با اینحال، با توجه به انتخاب چنین بستر و بنیادی، مسیری کاملا متفاوت را میپیماید، و تغییرات بهروزشده، سهلانگارانه، اساسا با روح در انتظارگودوی بکت، در تناقض است.
«بین یه عالمه ماهی» اگرچه در برهه تاریخی خود با جنگ پیوند دارد اما نمایشی دربارهی جنگ نیست.. بلکه تئاتری اجتماعی، درباره نسلیست که فرجامشان تراژدی خون و دردست.
اسموکینگ روم، واجد امتیازاتی برای نقد وانمودههایی رسانهایست که در خدمت و تسخیر قدرت، یکی از مهمترین ابزارهای بازنمایی وقایع به شکل و وصفی جعلی و دستکاریشده، و فرآیندهای نظارتی در سطوح عمومیست، همچنان که میتواند یک انفجار مهیب با تلفانی جانی بسیاری را در یک فرودگاه، بجای وجه واقعی آن که انفجاری بدون تلفات و هیاهویِ سیاسی بوده است را جعل و به مخاطبانش القاکند با این وجود نیازمندست با بازبینی بیشتر از الکن بودن نیز عبورکرده و به سطحی قابل قبول از انسجام و تعادل معنایی و اجرا برسد.
جوالدوز نويسنده نمايش «عباسميرزا» با استمساك او به ريشههاي كنايهآميز موجود در متن، دريچهاي ميگشايد كه مخاطب امروز همچنان بين آن تاريخ گذشته و حال سرگردان بماند و از اين رهگذر به دركي سياسي از وضعيت كنوني خود برسد. نقل قولهاي خالهزنكي از محله قديمي نيز دستاويزي است به زبان طنز كه تلخي گروتسك و ريشخندش از پيرامون نمايشنامه و اجرا بيرون ميزند. محله نمونهاي در خاطرات ايرانيان با زناني تصوير شده در اندروني، تحتالحمايه مردان كه مهمترين كار روزمرهشان نُقل محافل بودن است.
ملكيجو همانند «نان» يا «كرگدن» در انديشه پستمدرن است. او دنيايي ميآفريند كه نه زمان دارد و نه مكان. از دل راديويي عظيمالجثه ميان صحنه گفتارهايي به زبان انگليسي و آلماني بيان ميشود و پدر و پسر روي صحنه، به زبان فارسي سخن ميگويند.
«جانكاه» قرار است واقعا جانكاه باشد، ما را زجركش كند. مدام ببينيم چند جمله تكرار ميشود و گويي از آن مربع نوري روي زمين امكان خروجي وجود ندارد. ما در اسارت نمايش قرار ميگيريم و شكنجه ميشويم.
شخصيت خارج از اثر عليزاد همواره با انتقاد از سيستم آموزشي همراه بوده است و شايد شدت گرفتن آن در يك سال گذشته، «اولئانا» را بدل به يك مانيفست آموزشي كند. هر چند به نظر چنين رويكردي تقليلگرايانه است چرا كه او در گذشتهاي نه چندان دور و با شرايطي متفاوت نمايشنامه ممت را اجرا كرده بود.
سالگشتگي نمايشي خود ارجاع در آثار كوهستاني محسوب ميشود كه به روايت دو شخصيت نخستين نمايش موفق كوهستاني يعني رقص روي ليوانها اشاره دارد. موفقيت رقص روي ليوانها و اتمسفر غريب و جذابي كه به همراه داشت دستمايه و ايده اصلي نمايش سالگشتگي قرار گرفته است.
وقتی مخاطبی پای نمایشی رئالیستی مینشیند، میخواهد هنر بازیگری ببیند و لذتش را ببرد. متاسفانه این لذت از ما دریغ شد و نتوانستیم آنطور که باید با اثر ارتباط برقرار کنیم. اما حداقل خوبی کار این جوانان این بود که نمیخواستند تحت تاثیر بازیهای ورژن سینمایی اثر قرار گرفته و تقلیدی کورکورانه از آن داشته باشند.
رضا آشفته در نقد و برسی نمایش پنجاه پنجاه نوشته هاله مشتاقی نیا و کار مرتضی اسماعیل کاشی به نو شدن و رسیدن به فرمی در خور تامل تاکید کرد اما رسول نظرزاده دیگر منتقد این نشست به دور شدن از ابعاد سیاسی و اجتماعی متن برتولد برشت در این برداشت آزاد خرده گرفت و اجرا را چندان دلچسب ارزیابی نکرد.
نمایش هرچند کوچک اما توانسته از پس فضای گروتسکی که ادعا میکند بربیاید و از این بابت دل مخاطب را نزند. ایدهی کار بسیار خوب است اما میتوانست بیشتر از این حرفها بسط و تعمیم پیدا کند.
میگوید بدت نیاید اما تو خیلی نفهمی. میگویم چطور؟ میگوید: من از تو توقع داشتم که من را بفهمی. آن چکمههای سفید را بفهمی. آن تابلو انتزاعی در عمق صحنه را بفهمی. آن همه قرص را بفهمی. دیگر به تو لازم نیست بگویم که استعاره یعنی چه. تو نمیفهمی زخممعده چیست؟!
کارگردان اثر قصد دارد عیوب اجرایش را بر سر اداره بازبینی بیاندازد (که تقریبا این روزها در میان کارگردانان به یک رسم و رسوم بدل شده) اما ناغافل به خود و اثرش چنگ میاندازد. شما خودتان کلاهتان را قاضی کنید که یک اجرا تا چه میزان میتواند خاکبرسری باشد که حتی اگر یک ساعت از آن را نیز حذف کنند، باز هم میتواند در صحنه حاضر شده و علیالظاهر لطمه چندانی نبیند.
بنده لازم میدانم از این موقعیت استفاده کرده و از همه کسانی که در تئاترآزاد کشور فعالیت میکنند عذرخواهی میکنم. در این سالها با آثار آنها به چشم نمایشهایی نازل و سخیف برخورد شده اما بنده میخواهم تمام قد از شرافت کارهای آنها دفاع کنم. چرا که حداقل میدانند کجا ایستادهاند و به گونهی کاری خود اشراف کامل دارند.
شیرخشک نمایشی بدون کلام، استعاری، و سراسر درهزار توی زبان و تصویرست. و قرارست مخاطب را در فضایی که ساخته و پرداخته از میزانسهایِ هنریست، به مفاهیمی نزدیک کند که در سایهی این قابها به اِدراکی در محتوا برسد.
اگرچه بخش اعظم تقليلها و تعديلهايي كه منيژه محامدي بر متن نمايشنامه اعمال كرده است، به صحنههايي مربوط ميشوند كه غير از مطولسازي نهچندان معنادار زمان اجرا، بازتابي از شرايط اجتماعي، فرهنگي و گفتماني خاص جامعه مبدا هستند اما، بخش ديگرآن، چنانچه از خلال فرآيندهاي اجرا قابل رديابي است، به تمركز بيش از حد كارگردان بر زيباسازي ميزانسنها و تسريع ريتم و ضرباهنگ رويدادها و شناخت احتمالي او از كم توجهي ذاتي مخاطبان ايراني به ماهيت و كيفيت ديالوگ و مواجهه عمدتا سطحي آنان با تئاتر و كاركردهاي آن مربوط ميشود و به همين دليل هم او، بخش عمده توجه خود را بر فرآيندهاي مربوط به انتقال درونمايه متن متمركز كرده و به نقش و كاركرد ديالوگها در ارتقاي فرهنگ گفتوگو و منطق تعاملِ زباني، توجه كمتري داشته است.
بيمنطقي در يك نمايش قابل درك است. اينكه ژستها به سوي نوعي فاصله گرفتن از روايتگري ميرود، اينكه ميخواهد اشكال روايي مرسوم را در هم شكند، قابلدرك است؛ اما رابطه ميان خلاصه نمايش، شكل روايي و ژستهاي اجرايي قابلدرك نيست.
اجراي جان و جو از نمايشنامه كريستوف، تا حد زيادي وفادارانه و خلاقانه است. حميد رحيمي و محمدرضا چرختاب در مقام بازيگر به خوبي توانستهاند فراز و فرود نقشهاي جان و جو را اجرايي كنند. نمايش پرمدعا نيست، اما روزمرّگي را به خوبي نشان ميدهد.
در نقد و بررسی نمایش آقای اشمیت کیه؟ به نویسندگی سباستین تیری و کارگردانی سهراب سلیمی هر دو منتقد کانون ملی منتقدان تئاتر ایران از بحران هویت و خودبیگانی انسان معاصر در جهان گفتند که ما را متوجۀ خویشتن می گرداند.
«۳/۱۴» تلاش دارد تا روایت خیانت یک مرد به همسر و حتی دوستدخترش را نمایش دهد اما مشکل اینجاست که مؤلف نه تنها به قبح این مساله اشاره کرده بلکه پشت مرد میایستد و گویی آن را در مقام یک مظلوم قرار میدهد. نمایش از ورود زن نصاب ماهواره خوب پیش میرود و حتی با ورود دوستدخترش اثر قابل تحمل است اما با ورود همسر واقعی او، نمایش به یک سقوط آزاد تبدیل میشود.
اجراي لرز را ميتوان تلاشي دانست براي خلق يک جهان تکين اما معناباخته؛ اما اين تمناي معناست که عامل موفقيت را که وارونگي زباني باشد، پس ميزند و بحران ميآفريند.
فراکتال نگاه نو، آشناييزدايانه، انديشه و نظام برهمزنندهاي دارد که تماشاگر تازهخواه را دعوت به تماشا و ديدن ميکند.
حسام لك با مركززدايي از روايت و اجتناب از قصهگويي تلاش دارد گفتار پيوسته و هژمونيك مردانه را دچار واپاشي و گسست كند.
«چنور» دكتر صادقي باز هم نشان از تسلط و خلاقيتي در قالب تئاترسياسي دارد با همان فشردگي ايدهها و انديشههاي اجتماعي در كپسول اجرايي تكپردهاي
«بوقلمون» که از عمرش چندین سال گذشته واجد نکات مثبتی است که میتواند الگویی برای نمایشهای ایرانی باشد، نمایشی که شعارش داده میشود؛ ولی در عمل راکد است.
امیر دژاکام در « پنجره ای رو به آسمان» خودش را میشکند، خودش را در میانه مخاطب قرار میدهد و گویی دیگر هراسی ندارد بگویند او دیگر استاد نیست.
در اجراي مسعود موسوي از نمايشنامه سارتر، تمايزات سياسي كمرنگ شده است. ديگر از بازنمايي دقيق نيروهاي سياسي خبر چنداني نيست و گويي با يك جهان برساخت روبهرو هستيم كه آشكار نميكند احزاب بر سر چه اهدافي با يكديگر وارد مذاكره، سازش يا تخاصم ميشوند. بنابراين كنش شخصيتها به امري مبهم و گاه كماهميت تبديل ميشود. ديگر نميتوان از چرايي آلودن دستها پرسيد، چراكه وضعيت، غيرتاريخي و سياستزداييشده. وضعيتي كه ربط چنداني به روايت انضمامي سارتر ندارد و كمابيش آن را ميتوان انتزاعي و غيرتاريخي دانست.
محمد چرمشیر در نمایش «سگدو» به سراغ جهان مهاجرت و پناهندگی رفتهاند؛ اما با لحن محافظهکارانهای نسبت به این مقوله بشری آن را از جهان واقع منتزع میکنند.
قربان نجفی با بیان اینکه فرم حضور در جشنواره فجر را پر کرده است، گفت: امیدوارم سینمای ما بیشتر روی فیلم های داستان محور متمرکز شود چون دوران هرجور فیلم کمدی ساختن و به خورد مخاطب دادن دیگر گذشته است.
کانون «آهنگسازان سینمای ایران» از اصناف عضو خانه سینما نسبت به اصرار هیأت مدیره این نهاد صنفی به ثبت همه صنوف در وزارت کار اعتراض کرد.
لیلی عاج قصد دارد برشی از زندگی کارگران کُرد را نشان دهد و ما را به همدلی با آنان دعوت کند؛ اما ابزار او برای این بازنمایی توارثی است که به بخشی از باور عمومی این مرد بدل شده است و گویا قرار نیست شکسته شود.
روایت برزخ دوپاره است، یک پاره مربوط است به کسانی که گذشته برای آنان تمام نشده و پاره دوم روایت آنان که خاطرهای از جنگ ندارند. پاره اول، حدیث نفسیست پر از لکنت و یادآوری محنتزای گذشته. پاره دوم اما در نسبت است با روح زمانه و تمنای زیستن. یک فضا، سوبژکتیو و اکسپرسیونیستیست و فضای دیگر واقعی و مربوط به زندگی هر روزه.
۳۰ دی ۹۵، نمایشی است با مشخصات و الگوهای کاملا منطبق بر نمایشهای به اصطلاح اجتماعی جریان غالب و تجارتی که این روزها در سالنهای تئاتر پایتخت اجرا میروند. نمایشهایی با رنگ و لعاب و استفاده از چهرههایی که فروش را تضمین میکند و البته عمدتا واجد متونی کممایه با رویکرد زرد و سطحیانگارانه و نابسنده نسبت به مسائل اجتماعی هستند که بیشتر به لایهی بیرونی و سطح روابط میپردازند و بخشی از مناسبات را که معمولا صرفا به روابط عاطفی خلاصه میشود، برجسته میسازند تا جذابیتهای لازم را برای دستکم آندسته از مخاطبانی که به شوق دیدن چهرههای محبوبشان به سالن آمدهاند، فراهم نمایند. این شکل از نمایشها، برداشت عموما ناموجه و یا ناقصی از امر اجتماعی و مسائل مرتبط بازتاب میدهند.
وضعیت انسان مدرن در جهان امروز با همه مصایب و مشکلاتش و با هر متر و مقیاسی که هست از جمله دغدغههای جلالی است و این مهم را به خوبی میتوان در سلولها و بافت نمایشهایش جُست و واکاویاش کرد. حتی نمایشهایی که در آلمان به روی صحنه برده نیز از این دایره بیرون نیستند و مومن به دغدغههای جلالی به زیست رسیدهاند.
تابستان از آن دست نمایشهاییست که در مقابل تفسیر شدن مقاومت میکند و بهشکل پارادوکسیکال به تفسیرهای تازه، میدان میدهد. اگر از روایت رئالیستی ابتدای نمایش گذر کنیم، حضور نابهنگام شخصیت دوم با آن جانیابی بهتآور، تابستان را واجد مازادی رهاییبخش و صد البته هولناک کرده است. اصولاً زندگی تکرار شونده روزمره میتواند مقدمه معناباختگی و ملال شود.
حمید جعفری معتقد است: مساله پخش و نمایش، مهمترین مشکل سینمای مستند ماست. در همه جای دنیا تلویزیون مهمترین حامی سینمای مستند است، این در حالی است که در ایران مهمترین مانع آن است.
اين روزها نمايش «مرگ و پنگوئن» به نويسندگي محمد چرمشير و كارگرداني پيام دهكردي، اقتباسي از داستاني با همين نام از «آندري كوركف» اوكرايني در مجموعه تئاتر شهر روي صحنه رفته است. رمان كوركف به خوبي فضاي خفقانآور جامعه اوكراين پس از جدايي از شوروي كمونيستي را نشان ميدهد
برخی هراس دارند که در عصر نویسندگی مجازی تاثیر سابق ژانر نقد کاهش یافته و نسبی شده است. رسانههای مجازی جامعتر، کمهزینهتر و کمتر سلسلهمراتبی هستند. هرچند تجزیه و پراکندگی مخاطب در نتیجهی ترویج رسانهی مجازی ممکن است تاثیر گستردهی ژانر نقد را هم در علم و هم در هنر بکاهد، تغییرات در رویکرد، پلمیک و مباحثات به طور کلی ممکن است لزوماً اهمیت خود را از دست ندهند، چرا که اینترنت چنین اشکالی از ارتباط را بازتعریف میکند، نه حذف. کاربران رسانهی مجازی تولیدکننده نیز هستند و در کنار هم قواعدی را برای خواندن و نوشتن به عنوان موضوع منافع مشترک میسازند. این فرآیندِ ایجاد قواعد جدید، رسانههای پیشین را دگرگون میکند اما تا حدی به آنها تکیه دارد و بیشتر نقش نقد را حفظ میکند. نقد یکی از مستقیمترین ژانرهای نوشتار پلمیک است. چه نقد هنر باشد، چه بررسی آکادمیک یا بازخوانی متون، تولیدات هنری و دیگر تولیدات فکری منتشر شده، نقد عملی بازسازی کننده و برانگیزاننده است. به این معنا، نقد عمل بنیادین برخورد آزاد دیدگاهها، بازسازی و مباحثه است. خود نامش گویای به اجرا درآوردن آزادی مخالفت اندیشهها و علنی کردن استدلالها و اعتراضات برای مخاطب است. به عنوان عرصهی تاثیر همگانی اطلاعات و استدلال، نقش توزیع اجتماعی دانش را نیز بر عهده دارد. در ادامه به بررسی این موضوع خواهم پرداخت که آیا کاهش تاثیر ساختاری نقد منتشر شده در رسانه چاپی لزوماً نقش اجتماعی هنجاری آن را تضعیف میکن
چهاردهمین نشست نقد صحنه با حضور علی عابدی، وحید آقاپور، زری کریمی، سعید یزدانی، سینا آزاد و بهزاد صدیقی عصر روز شنبه 3 شهریور ماه 97 با همکاری موسسه ی افرامانا در سالن استاد ذوالفقاری فرهنگسرای ارسباران برگزارشد.
ویران، مجموعهداستان کوتاهی از «ابوتراب خسروی» است که «مهدی نصیری» یکی از داستانهای آن به نام «مرثیه باد» را تحت عنوان نمایشنامهای با نام «این قصه را آهسته بخوان» در تماشاخانه مهر، واقع در حوزه هنری روی صحنه برده است. ماجرای داستانی که «ابوتراب خسروی» نوشته است به صورت روایت اولشخص مفرد است که با خاطرات منصور و وداع او با زنش (اشرف) توأم است. او عازم پادگانی در جلدیان است و در یک منطقه مرزی جنگی در سومار بهعنوان یک دیدهبان مشغول پستدادن است.
نمایش «ریچارد» به نویسندگی و کارگردانی حمیدرضا نعیمی شنبه ۱۳ مرداد ساعت ۱۸ در فرهنگسرای ارسباران نقد می شود.
پل ریکور در مقاله «خاطرات و فراموشی» دو نوع رابطه برای نسبت خاطرات با گذشته در نظر میگیرد؛رابطه دانشی و رابطه کنشی. در رابطه دانشی، خاطرات به نسبت قابل اعتمادند اما در رابطه کنشی به هیچ وجه نمیتوان به خاطراتی که کلامی و ذهنی مرورشان میکنیم اعتماد کرد. او معتقد است ما تنها زمانی میتوانیم صحبت از استفاده یا سوءاستفاده از خاطرات کنیم که خاطره را یک کنش تلقی نماییم. کنشی که تمایلات و زخمهای روحیمان در آن دخیل میشوند و بیرحمانه به حذف قسمتی و اضافه کردن قسمتی دیگر مشغول میشوند.
فلیک از آن نمایشنامههاست که بر آستانه دو نظام پخش سینمایی ایستاده. یکی نظامی متعلق به گذشتهای در حال فراموشی که مبتنی است بر همان دستگاه آپارات و ساختار سلولوئیدی حلقههای سینمایی که میدانیم گران است و محدود. سیستم آپارات در مواجهه با شتاب سرمایهداری متأخر به نسبت کند بود و بتدریج کنار گذاشته شد. اما نظام دیگر همان ساختار دیجیتال، ارزان و قابل دسترستر سینماست. نمایش فلیک، بازنمایی تقابل این دو امکان تکنولوژی در رابطه با نمایش دادن فیلمهاست. آن هم در یکی از آن سالنهای قدیمی و از رونق افتاده شهری چون ورکستر کانتی ایالت ماساچوست.
در بوتولیسم، به برخی از دغدغهها و رفتارهای نسل جوان امروز (مشخصا متولدین دهه هفتاد شمسی) در چارچوب محدودههای مقرر، مستقیم و بیمحاباتر اشاراتی میشود. اما این روایت ظاهرا کمپروا در طرح برخی از مسائل، به دلیل رویکرد سطحیانگارانه، تقلیلگرا و نیز با اتکا به شیوههای مبتنی بر سرگرمسازی صرف برای جذب حداکثری مخاطب، امکان دریافت و واکاوی عمیقتر و آسیبشناسانهی اجتماعی، سیاسی، روانشناختی را در ارتباط با نسل جدید و روابطشان نامیسر میسازد. و مهمتر اینکه به دلیل نگاه بافاصله و قضاوتگر موجود در نمایشنامهی نوشین تبریزی که صرفا انگارههای رایج اجتماع از نسلهای جدید (دهه هفتادیها) را بازتولید میکند، نمایش کمکی در تعدیل نگاه غالب به مساله شکاف نسلها و درک نسل جدید، نمیکند
نمایش پروندهی شمارهی ۸۱ نمایشیست که فینفسه ارزش صحبت ندارد. نمایشیست که آنچنان از تمام اجزا لنگ میزند که بهسختی بتوان به انگیزهای که کارگردان را مجاب کرده که اثرش را به نمایش درآورد پی برد. اما از نگاه دیگری از آن دست آثاریست که باب گفتگوی مهمی را باز میکند که ارزش ساعتها صحبت و پژوهش دارد؛ اینکه پشت این قسم اجراهای ناهنرمندانه چه مقدار دانش و تجربهی تئاتری نهفته است؟ و از آن مهمتر اینکه این نوع تئاترهایی که خود را تجربی مینامند اما به وضوح تعبیر غلطی از آن را به نمایش میگذارند در کجای وضعیت امروز قرار دارند؟
این روزها سالن چهارسوی تئاتر شهر میزبان اجرای دیر راهبان بهکارگردانی کیومرث مرادی است. با متنی از محمد چرمشیر و فرهاد مهندسپور که نوعی بازخوانی از رمانی بههمین نام و به نویسندگی فرایرا دوکاسترو است؛ متنی که از همان ابتدا با پرسش آغاز میشود: چرا باید بیاموزیم؟ آموختن برای مؤمن چه ضرورتی دارد؟ اما پرسشهای این دیر سراسر سؤال به همین جا ختم نمیشود. پرسشها به جای ماندن در کلیشههای ابدی همه دیرها متمایل میشود به جنگی میان خیر و شر و آغازگر این مسیر پر چالش، موقعیتی است که نویسنده برای شخصیتهای نمایش ساخته است.