ملكي‌جو همانند «نان» يا «كرگدن» در انديشه پست‌مدرن است. او دنيايي مي‌آفريند كه نه زمان دارد و نه مكان. از دل راديويي عظيم‌الجثه ميان صحنه گفتارهايي به زبان انگليسي و آلماني بيان مي‌شود و پدر و پسر روي صحنه، به زبان فارسي سخن مي‌گويند.

پایگاه خبری تئاتر: در سال‌هاي اخير، تئاتر ايران تمايل شديدي به انگاره‌هاي پست‌مدرنيستي پيدا و تلاش كرده شمايلي از اين نگرش هنري در ظاهر خود ارايه دهد. شمايلي كه با مفاهيمي چون برساختگي گره مي‌خورد و در تلاش است با بازي كردن در زمينه اقتباس، تصوير و تعريفي متعارف از پست‌مدرنيسم ارايه دهد؛ اما واقعيت آن است كه پست‌مدرنيسم مذكور، پست‌مدرنيسم ساختاري است. به عبارتي، پست‌مدرنيسمي است كه از دل فرمول‌سازي‌ها شكل مي‌گيرد. اينكه يك اثر پست‌مدرن چه ويژگي‌هايي داشته باشد و بالطبع ما در اثرمان چگونه از آنها استفاده كنيم. پست‌مدرنيسم در روح اثر وجود ندارد، در بزك اثر نمود پيدا مي‌كند.

بخش مهمي از اين ماجرا ناشي از فقدان ادراك نسبت به پست‌مدرنيسم است. بيشتر نمايش‌ها پست‌مدرنيسم را گونه‌اي اجرايي مي‌پندارند. شيوه‌اي كه در آن هنرمند مي‌تواند سرخوشي بي‌حدوحصرش را درون اثر كند و از دلش ملغمه‌اي بسازد كه سر و ته نداشته باشد و البته كمي هم شعف به همراه داشته باشد. واقعيت آن است كه پست‌مدرنيسم نه يك روش كه شيوه‌اي براي انديشيدن است و از همين‌روست كه برخي با نگرش‌هاي پست‌مدرنيستي مخالفت مي‌ورزند، اينكه كمي با بازار همنشيني مي‌كند و چندان وجه انتقادي سرراستي ندارد. از انضمامي بودن مي‌هراسد و در شيطنت‌هايش بار سياسي – اجتماعي‌اش كاسته مي‌شود.

نصير ملكي‌جو اما در اين ميان كمي متفاوت ظاهر مي‌شود. او برخلاف رويه مذكور تلاش مي‌كند نگاهش به جهان پست‌مدرنيستي باشد. در نمايش اخيرش «كوكاكولا» او جهاني را پيش‌ روي ما مي‌گذارد كه ظاهري مدرنيستي است؛ اما در باطن و روحش وجوه پست‌مدرنيستي دارد. پدري قصد دارد پسرش را مجاب كند در برابر غذاهاي كنسرو شده سر تعظيم فرود آورد و از جهاني كه براي او آفريده بهره‌مند شود؛ اما پسر نگاهش به سوي تمرد از پدر پيش مي‌رود. همه‌ چيز در داستان سرراست و خطي روايت مي‌شود. گويي با دنيايي ارسطويي روبه‌روييم. آغاز و پايان و ميانه‌اي در كار است و به شيوه‌اي كلاسيك قصه نقل مي‌شود. اصلا نمايش واجد قصه است و برخلاف آن پست‌مدرن‌هاي سابق، از روايت و داستان گريزي ندارند.

اما ملكي‌جو همانند «نان» يا «كرگدن» در انديشه پست‌مدرن است. او دنيايي مي‌آفريند كه نه زمان دارد و نه مكان. از دل راديويي عظيم‌الجثه ميان صحنه گفتارهايي به زبان انگليسي و آلماني بيان مي‌شود و پدر و پسر روي صحنه، به زبان فارسي سخن مي‌گويند. آنان در برابر كنسروهاي بي‌نام و نشاني ايستاده‌اند كه با نظم و ترتيب، با يك قوس نرم، پدر و پسر را محاصره كرده‌اند. نظام ارزش‌گذاري اين دنيا، نظامي ساختگي است. بيرون از اثر وجود ندارد. شيوه ارزش‌گذاريش را از بيرون عاريه مي‌گيرد؛ اما رابطه‌اش را با بيرون از دست مي‌دهد. اين همان برساختگي است؛ همانند ارزش توزين اشياست كه در نمايش بدل به مفهومي ديگر مي‌شود. اشيا واجد نوعي ارزش خداگونه مي‌شوند كه ناديده گرفتنش توهين تلقي مي‌شود، همانند ارزش‌گذاري سربازكن.

براي تفهيم موضوع مصرف‌گرايي و اشيازدگي، ملكي‌جو قصه‌اي ساده روايت مي‌كند؛ اما همين سادگي كاركردي نقيص خود پيدا مي‌كند. وجه پاردوديكش آشكار مي‌شود و در پاياني برآمده از كتاب مقدس، پدر با مفهوم قرباني كردن فرزند روبه‌رو مي‌شود. كهن‌الگوها ناگهان با برهم‌ريختن ساختارهاي‌شان مواجه و حتي به سادگي دچار تغييرات كميك مي‌شوند؛ همانند گوسفندي كه پس از ذبح فرزند مي‌آيد و خيلي سريع مي‌رود.

با اين حال، سرخوشي نمايش ملكي‌جو با چندپارگي اپيزودها كمي به هم مي‌ريزد. يك فيلم كوتاه درباره كنسروها پخش مي‌شود و سپس در اپيزودي كوتاه در قالب TED، فردي از ارزش‌هاي برآمده از شخصيت ملوان زبل در مصرف كنسرو مي‌گويد. انگار فرصت پيش آمده براي كارگردان در تئاتر شهر با نوعي برون‌ريزي همراه شده است. اپيزودهايي كه جز مفهوم كنسرو، هيچ رابطه ارگانيكي با يكديگر ندارند. حتي به شكل قابل‌ توجهي مستقل از يكديگرند. براي مثال اپيزود فيلم، يك وجه مدرنيستي در اجراست و چندان با ساختار اپيزود اول سنخيت ندارد يا اپيزود نهايي بيشتر شبيه به يك كمدي معمولي است با انگاره پاروديك. اپيزودها از ظرافت اپيزود نخست عاري و شايد به سكته‌هايي در اجرا بدل مي‌شوند. 


منبع: روزنامه اعتماد
نویسنده: احسان زيورعالم