پایگاه خبری تئاتر: آنچه كه تا كنون در باب هنرهای ایرانی از زبان بیگانگان خواندهایم و شنیدهایم، كلمات قصار و متون ادبی ستایشی بیهمتایی است كه فقط دقایقی ما را شیفتة خود میسازد و پس از چند روز از یاد میرود، این گونه نوشتارها به شكوفهها و میوههایی میماند كه فصل به فصل میآیند و میروند، اما خریدار هرگز به درخت و ریشه نمیاندیشد.
به راستی چگونه شده كه هنر ایرانی مسلمان را به نام جعلی «هنر اسلامی» به خورد ذهنیت خودمان دادهاند و ما هم پذیرفتهایم؟
به گمان من فرنگیها همان گونه كه رازی و فارابی را دانشمند عرب!! به جهان شناساندهاند، هنرهای ایرانی مسلمان را با كلاه «هنر اسلامی» به جهان میشناسانند تا از این راه باز هم خبث طینت خود را در مقوله هنر و فرهنگ ایران اسلامی نشان دهند، چرا كه بهراحتی به این استدلال میرسند كه چون عربها با یونان و روم كهن مراوده فراوان داشتند پس تمامی دانش و هنر و فرهنگ را مدیون غرب هستند. به همین قیاس هنر و فرهنگ و دانش ایرانی مسلمان را با یك واژه هنر اسلامی منكر شده و آن را به فرنگ مربوط میسازند. اساس این گونه زرنگیهای فرنگیان به این شكلها، آرام و نرم از سوی جامعه ما پذیرفته میشود و بعد آنان وارد استدلالهای شگفتآور خود میشوند، دلیل پذیرش برای اربابان فرهنگی ما هم واژهسازیهای فریبنده فرنگیان است كه در گام نخست، همگان را به تأیید و تسلیم به دیدگاه وا میدارد، چرا؟ چون در اینجا نه به اندیشة یافتن تعاریف و رموز هنر خودی بودهایم، نه حاضر شدهایم برای رسیدن و یافتن یك تعریف موشكافانه و روشمند هزینهای هر چند اندك پرداخت كنیم.
گاه شده كه از خود بپرسیم آیا فرنگیزدهایم، آیا این عارضه سرنوشت فرهنگ ما شده است؟
آیا نمیشود بیاموزیم كه چقدر وجهههای جداییپذیر در هنرهای ایرانی نهفته است؟
كمی بنگریم، به خویش و پیرامون خویش، الحاد جهان را فرا گرفته، گاه عارضههایش به شكل بیماری در جسم ما هم جای میگیرد، ایدز و آنفولانزای خوكی و پرندهای و... را میگویم، فرنگستیزی را شعار میدهیم اما در عمل گاه وحشتناك و اسفآور لُنگ انداختهایم، گاه با خود میاندیشم: نكند فرنگستیزی، چیزی شبیه به «توبه» از هنرمندی باشد؟! چون «تئاتر» را كه امروزه «نمایش» مینامیم بیش از صد و پنجاه سال نیست كه با آن آشنا شدهایم، رادیو را با احتساب «رادیو ماشینها» هم اگر در نظر بگیریم هشتاد سال است میشناسیم، سینما صد و بیست ساله است و تلویزیون را از سال 1342 با تلویزیون «ثابت پاسال» میشناسیم، عمر باله و اپرا به هفتاد سال میرسد كه سی سال آن هم بدون اجرا گذشته، پس با هنر امروزة جهان تاریخی در حد ورود بذر «نخود فرنگی» و «هویج فرنگی» و «گوجه فرنگی» و «كلاه فرنگی» و «طبل فرنگی» داریم، فرهنگ نو را هم كه در لولههای چشمی «شهر فرنگی»ها به ما نشان میدادند، مدام در حال شكلگیری در برابر دیدگانمان شاهدیم.
پس هنر خودمان چه شده؟ چه نگاهی به آن داشتهایم؟ این همه رساله و نوشتة گردگرفته كنج كتابخانههای كشور، این همه سند و مكتوب تاریخی، در مورد فرهنگ و هنرمان، كدام را بازنگری و بازشناسی كردهایم، خراب كردن بناهای خشتی و كهن ساده است تا به جایش یك برج بتنی سبز شود، اما «هنر خشتزنی» خودمان، معماری خودمان و هنرهای فرهنگیمان چه میشود؟
فرنگی به این مینازد كه مبدع نمایشهای تكنفره در زمان حاضر است! زهی شگفتی وقتی بدانیم بدیعالزمان همدانی در قرن سوم هجری (درست هزار و صد سال پیش) نمایش «تكنفرة انتقادی» را با نام «مقامه» یا «مقامات» پدید آورده و با آن كه این واقعیت را میدانیم، وقعی بر آن ننهادهایم.
جوان ایرانی هم كه با هویت خویش بیگانه مانده، سخن فرنگی را و مدعیات او را بهخوبی میپذیرد و باور میكند كه ادعای فرنگی «عین واقعیت» است و هر كه جز این نظری داشته باشد، متحجری است كه در حد «فالانژهای دُگم» میاندیشد و میخواهد «به زور» راه خود را به او «تحمیل» كند!!
گناه از كیست؟ بهراستی این گناه محسوب نمیشود كه به رموز هنرهای خود نپرداختهایم تا راهی درست را به نسل امروز و آینده نشان دهیم؟
وقتی به هنرهای خودی میاندیشیم، به علومی برمیخوریم كه هر كدام حاصل مكاشفات حكیمانه و دانشمندانه بوده، چرا كه در بین ایرانیان هنر بدون علم و علم بدون هنر، ارزشی نداشته است.
در هنرهای ایرانی مبحث «ایمان ـ یقین» و گره خوردن آن به «باور ـ تولید» بسیار پیچیده و پر رمز و نشانه است. اصل هنر با دانش كیمیاگری پیوند شگفتی دارد، دانشی كه امام علی(ع) در مورد آن فرمودهاند: «كیمیا خواهر نبوت و عصمت نبوت است.1» همان گونه كه در كیمیاگری برخی نازلها، ارتقاء یافته و «ذی قیمت» میشوند، حكیمان هنر در ایران نیز با، به راه انداختن بوتة «فلسفه و دین» پیراهنی میبافتند از عرفان كه چون استحالهای ذهنیت انسان جستوجوگر ناقص و نازل را در بر میگرفت و او را به «ولایتی ویژه» رهنمون میشد، آهن و مس وجود انسان را داروهای معنوی به «زر» بدل میكردند و این همه را در قالب پر رمز و رازی به نام «حكمت معنوی» میشناسیم، كه روح هنرهای ایرانی دیندار است.
پس برای آن چهارچوبی مشخص كردهاند كه هر كدام از این چارچوبها برای خود تعریفی دارد و به عبارت امروزین هر شاخه، زیر شاخه و هر زیرشاخه زیر مجموعهای دارد كه بهدرستی آن را نشناختهایم.
گاه هنرمند ایرانی به این باور میرسید و عنوان میكرد كه «خضر پیامبر» استاد او گشته و او بدین جایگاه رسید
نویسنده: هوشنگ جاوید