من دلم مي‌خواست فيلمم تماشايي شود تا بعد از آن مخاطب خودش برود راجع به سرطان تحقيق و مطالعه كند. من مصرانه مي‌خواستم كه فيلمم جنبه قصه‌گويي داشته باشد تا تماشاگر تا انتها در سالن بنشيند و فيلم را ببيند.

پایگاه خبری تئاتر: يكي از فيلم‌هايي كه اين روزها در گروه هنر و تجربه نمايش داده مي‌شود، مستند داستاني «تمام چيزهايي كه جاي‌شان خالي ا‌ست» به كارگرداني زينب تبريزي روايتگر زندگي دو زن (مهناز و جميله) است كه هر دو به سرطان سينه مبتلا بوده‌اند. يكي با وجود مبارزه‌اي طولاني از دنيا مي‌رود و ديگري بعد از بهبودي كامل به فعاليت‌هاي خيريه و آگاهي‌بخشي به بيماران مبتلا مشغول مي‌شود. اين فيلم در جشنواره سال گذشته سينما حقيقت ضمن تحسين منتقدان، جايزه ويژه هيات داوران را براي تبريزي به ارمغان آورد. «سلاطين خيابان‌ها»، «والسي براي تهران» ديگر ساخته‌هاي اين كارگردان جوان به شمار مي‌رود.

به بهانه اكران اين فيلم با تبريزي گفت‌وگويي داشتم كه از نظر مي‌گذرانيد.

پيش‌تر در كارنامه شما ساخت فيلم‌هاي مستندي راجع به موضوعات اجتماعي و شهري ديده مي‌شود. انتخاب سوژه ملتهبي چون سرطان به شما پيشنهاد شد؟

اتفاقا به من گفتند با توجه به روحيه‌اي كه داري مي‌تواني در حوزه سرطان كار كني و از اين منظر برايت جالب است و بر همين اساس ساخت فيلم با اين سوژه به من پيشنهاد شد. اما به پيشنهاد‌دهنده گفتم علاقه‌اي ندارم كه روي اين موضوع كار كنم. به نظرم روي سوژه سرطان(از هر نوعي) كار كردن براي هر كسي ترسناك است. پيشنهاد آنها را رد كردم بعد از رد پيشنهاد كمي فكر كردم و دچار عذاب وجدان شدم كه مسووليت اجتماعي‌اي كه به من سپرده شده بود به آساني از خودم دور كردم و مهم‌تر اينكه تا به الان فيلمي هم با اين موضوع مهم ساخته نشده بود، ترغيب شدم كه در اين مسير گامي بردارم.

نسبت به سرطان سينه از قبل آگاهي داشتيد؟ با توجه به ترسي كه در شما به وجود آمده براي تحقيقات چه مراحلي را طي كرديد؟

نه آگاهي كه نداشتم اما خودم را در دل ماجرا قرار دادم. با ان‌جي‌اوهايي كه در اين زمينه فعاليت مي‌كنند، جلساتي برگزار كردم. از آنجايي كه اساسا سرطان سينه نوعي تابو در جامعه ماست و كسي در اين موضوع نمي‌تواند حرفي بزند خود همين مساله كار مرا سخت‌تر هم مي‌كرد. از آنجايي كه تصميم خودم را گرفته بودم، شروع كردم به جمع‌آوري اطلاعات و به مراكز مختلف سر زدم و با خانم‌هاي بهبود يافته، صحبت كردم. هر چه جلوتر مي‌رفتم، موضوع برايم جذاب‌تر مي‌شد و علاقه‌مندي بيشتري در من به وجود مي‌آمد.

مستندهايي كه تاكنون راجع به بيماري‌هاي خاص ساخته شده بيشتر جنبه آموزشي داشته اما فيلم «تمام چيزهايي كه جاي‌شان خالي‌ است» از اين قاعده فاصله گرفته و روايت سينمايي دارد. مي‌خواهم بدانم از همان ابتداي نگارش سناريو چه چيزي را براي ساخت اين فيلم مبنا قرار داده بوديد؟ آيا هدف آگاهي‌بخشي بود يا صرفا روايت ماجرا؟ چون علاوه بر اين يك نوع اميدبخشي هم در لايه‌هاي فيلم تنيده شده است.

وقتي در مراحل مختلف تحقيق ابعاد سرطان برايم باز مي‌شد از زنان بهبود يافته تا آنهايي كه جان‌شان را در ابتلا به اين بيماري از دست مي‌دادند همه اين نكات را در كنار هم قرار مي‌دادم با در نظر گرفتن رسالت يك فيلم مستند به اين نتيجه رسيدم كه فيلم در عين آگاهي‌بخشي براي مخاطب، مي‌تواند از قالب سينمايي هم پيروي كند و در مرحله بعد فاجعه‌اي كه در فيلم ما رخ مي‌دهد، مرگ است و اين به عدم آگاهي مربوط مي‌شود به اين فكر كردم كه براي تاثيرگذاري بيشتر بايد دايره آدم‌هاي فيلمم بيشتر باشد يعني هم مردان و هم زنان نسبت به اين بيماري آگاه شوند. خيلي از زنان از سر ناآگاهي جان‌شان را بر اثر بيماري سرطان از دست مي‌دهند. در اين فيلم خواستم تلنگري به مخاطب بزنم كه اگر زودتر اقدام كنيد، جانتان محفوظ مي‌ماند. در عين اميدبخشي و آگاهي از تلخي‌ها، تاريكي‌ها و سياهي‌ها هم بايد مي‌گفتم. تمام جوانب امر را بايد در نظر مي‌گرفتم. اگر فيلم صرفا اميدوارانه و آگاهي‌بخشي مي‌بود از تاثيرگذاري به دور مي‌ايستاد.

براي تاثيرگذاري بيشتر تعمدا از القاي ترس فاصله گرفتيد؟

اساسا القاي ترس در اين فيلم روي مخاطب خطرناك بود. به جايش سعي كردم بيشتر روي حس‌هاي مادرانه زنانه تاكيد كنم و احساس خانوادگي از اين موضوع را با مخاطب در ميان بگذارم.

يكي از ويژگي مهم ديگر فيلم فاصله گرفتن از تعليق است و قصه و تخيل لابه‌لاي هم پيش مي‌رود. با اينكه از ابتدا مشخص است كه كاراكتر مهناز فوت شده اما بعضي‌ها متوجه اين موضوع نمي‌شوند.

كاملا آگاهانه به اين سمت رفتيم چون اگر تعليق و هيجان به وجود مي‌آورديم اين موضوع ما را از هدف‌مان دور مي‌كرد. در واقع زندگي و روايت مهناز صداي بسياري از زناني است كه تاكنون بيان نشده و ما در اين فيلم از خلال زندگي مهناز به قصه هزاران زن ديگر مثل مهناز مي‌رسيم.

بعد از تماشاي فيلم نكته‌اي كه ذهن را به خود مشغول مي‌كند اينكه فيلم روي زندگي خصوصي يكي از كاراكترها(مهناز) بيش از حد ريز مي‌شود و جزييات زندگي شخصي كسي كه فوت كرده را براي مخاطب نمايش مي‌دهد. آيا اين ميزان طرح مسائل خصوصي لازم بود؟

اصولا كسي كه از دنيا رفته و دستش از دنيا كوتاه است، بازماندگان راجع به آنچه از زندگي او باقي مانده، تصميم مي‌گيرند. شايد باورتان نشود حجم رضايتي كه خانواده مهناز (شخصيت فوت شده) درباره ارايه زندگي او داشتند، غيرقابل وصف است. از خواهران تا همسر او تمام اطلاعات لازم را در اختيار من گذاشتند و نسبت به اين موضوع هيچ ابايي هم نداشتند. البته بگويم هر كسي ممكن بود با اين ماجرا، روايت‌هاي خودش را داشته باشد اما آنچه كه براي من مهم بود اينكه تمام تصاوير خصوصي كه به درد فيلم مي‌خورد را در لابه‌لاي فيلم قرار دهم تا مردم مهناز را باور كنند و اين موضوع روي زنان ديگر تاثير بگذارد.

به نوعي باورپذير از كار دربيايد.

دقيقا. اگر روي بخش‌هاي جزيي زندگي تمركز نمي‌كردم، كاراكتر مهناز ساخته نمي‌شد و آن روايتي كه مد نظر من بود از آب درنمي‌آمد و صرفا در حد تيپ باقي مي‌ماند. هم اجازه و هم متريال ارايه زندگي خصوصي او را داشتم.

ما با كاراكتر ديگري هم مواجه هستيم به نام جميله كه از سرطان جان سالم به در مي‌برد چرا روي زندگي او تمركز نكرديد؟

تعمدا نمي‌خواستم. براي اينكه راوي فيلم مهناز است و جميله سويه ديگر فيلم است كه همان اميدبخشي و نجات يافته از سرطان پستان است اما در فيلم، زندگي اجتماعي جميله بيشتر مدنظر من بود. البته بگويم جميله هم با روايت زندگي خصوصي‌اش مشكلي نداشت اما من تصميم گرفتم روي بخش زندگي خصوصي او زوم نكنم.

نكته ديگر اينكه چرا بخش پزشكي و توضيحات پزشكي در فيلم نيست؟ جايش خالي به نظر مي‌رسد. قبول داريد؟

فيلم قرار نبود فيلم آموزشي باشد. نظر من اين است كه وقتي فيلم راجع به بيماري پزشكي صحبت مي‌كند، سر و شكل آموزشي پيدا كند و مخاطب زيادي نخواهد داشت ضمن اينكه به اندازه كافي در فضاي مجازي و سايت‌ها درباره بخش آموزشي سرطان پستان صحبت مي‌شود. من دلم مي‌خواست فيلمم تماشايي شود تا بعد از آن مخاطب خودش برود راجع به سرطان تحقيق و مطالعه كند. من مصرانه مي‌خواستم كه فيلمم جنبه قصه‌گويي داشته باشد تا تماشاگر تا انتها در سالن بنشيند و فيلم را ببيند.

در آخر اينكه به نظرم فيلم «همه‌ چيزهايي كه جاي‌شان خالي است» فيلم شخصي از كار درآمده است. موافقيد؟

بله با شما موافقم. بخش‌هايي كه از زبان مهناز روايت مي‌شود و نريشن‌هايي را كه گفته مي‌شود، خيلي دوست دارم و از اين منظر با شما موافقم. من خودم را جاي مهناز گذاشتم و در تمام بخش‌هاي نوشتن فيلمنامه، مهناز را به عنوان دوستان نديده‌ام تصور مي‌كردم. با بسياري از احساسات زنانه‌اي كه در فيلم بيان شده همذات‌پنداري كردم. اين فيلم به نوعي از درون خودم برآمده است. خيلي‌ها اين خرده را به من مي‌گيرند كه بخش‌هاي جميله شخصيت تحميل شده به فيلم است اما من اين تحميل را قبول ندارم چراكه معتقدم اگر در برابر مرگ، زندگي قرار نمي‌گرفت انتهاي سرطان به مرگ منتهي مي‌شد اما مي‌دانيم كه زنان زيادي هستند كه در اين مسير بهبود پيدا مي‌كنند.