یک نویسنده تئاتر گفت: شبه هنرمندان مدعی اپوزیسیون با بهره‌گیری از امکانات سیستم و تریبون‌های رسمی سعی در حذف هنرمندان واقعی دارند و این درست است که در ساختاری مدرن عمل می‌کنند، اما شخصیت مخالف توسعه و مدرنیته را دارند.

پایگاه خبری تئاتر: نصرالله قادری نویسنده و کارگردان تئاتر و رئیس انتشارات نمایش، یادداشتی درباره فضای هنرمندان واقعی و غیر واقعی در وبلاگ خود منتشر کرده که متن آن بدین شرح است:

ویلیام شکسپیر می‌نویسد: «برخی انسان‌ها بزرگ آفریده شده‌اند، برخی بزرگی را به‌دست می‌آورند و بر گروهی، بزرگی ناخواسته سوار می‌شود». در قبیله تئاتر هنرمند حقیقی یا بزرگ آفریده شده، یا بزرگی را به‌دست آورده است. اما واقعیت زمانه آن است که شبه هنرمندانی که بزرگی ناخواسته به آنها داده شده، دچار توهم گشته و در اثر تبلیغات رسانه، حزب، دسته، گروه، سیستم به‌عنوان هنرمند حقیقی شناخته شده‌اند. حال اگر آدمی پای در میدان عشق ننهاده باشد و در وادی هنر شاهد درخشش توهمی و لحظه‌ای این گروه باشد، دچار افسردگی و یأس می‌شود. اما اگر مشق عشق کرده باشد و بداند که فراتر از عشق، نیرویی وجود ندارد، انرژی عشق به او تدبیر و هوش و ساختار و جهت‌گیری و هویت می‌بخشد و ادراک می‌کند که «خدا عشق است». پس آرام می‌گیرد.

خداوند «زیبا»ست و «زیبایی» را دوست دارد. اوست که سرچشمه عشق است. اگر هنرمند تشنه از این چشمه نوشیده باشد اساس شناخت خود از هستی را، اعتقاد به غیب و ایمان به غیب و سپس یقین به غیب قرار می‌دهد. حصول قطعی غیب در اعتقاد، قلب و عمل انسان هنرمند، محتاج درک عقلی، طهارت نفس و تداوم عمل صالح است. باید از «نام» گذشت و اسیر «عقده نارسیس» نبود. باید به شناخت خویشتنِ خویش رسید. در این وادی است که احساس آرامش خواهیم کرد و لذت «رنج مقدس» برای «تحول» و «بازشناسی» را ادراک می‌کنیم.

شناخت حضرت حق که سرچشمه عشق است و زایش هنر الهام او به آدمی است دو مجرای پیوسته عقلی و قلبی دارد. به اندازه‌ای که عقل روابط «علت و معلولی» پدیده‌های هستی را کشف کرده و متوجه شود، محدود بودن، وابسته بودن و عبودیت انسان را به اثبات می‌رساند. در انتهای این سیر، ضعف آدم متجلی می‌گردد. اگر چه انسان اختیار دارد و از طریق مجاری عقلی و غریزی انتخابگر است، در نهایت در دایره بزرگ هستی سیر می‌کند. بنابراین عقل در عین اینکه به آدمی قدرت صانع بودن و آفرینش عطا می‌کند، ضعف، زوال و وابستگی او را نیز به نمایش می‌گذارد و چه بسا بدون ورودی‌های اولیه عقلی، درک حق‌تعالی و ورود در دامنه‌های ماوراء‌الطبیعه، بلوغ و تداوم پیدا نکند. ورودی‌های عقلی از هستی، عظمت هندسه خلقت را به تصویر می‌کشد و او که طهارت نفس داشته باشد و کمتر لکه‌های سیاه، قلب او را تسخیر کرده باشد، از رود عقل به اقیانوس بی‌کران عشق می‌رسد. هنر تئاتر همنشینی عقل و عشق است. اما در وادی عشق است که ذات هنر خلق می‌شود با عقل محاسبه‌گر نمی‌توان به مرز آفرینش رسید.

هنرمند چون شمع ذره‌ذره آب می‌شود اما نور می‌آفریند. او در این آفرینش محتاج آفرین‌ها نیست، نفرین‌ها نیز بر او بی‌اثر است. او ایثار نمی‌کند که شناخته شود، مزد بگیرد و برصدر نشیند. آفرینش او تبیین آن پدیده‌ای است که هست، اما آن‌چنان‌که هست ادراک نمی‌شود. پس او نور می‌آفریند تا ماهیت پدیده در روشنایی دیده شود و ظلمت محو شود. مای هنرمند اگر به سیر زندگی هنرمندان حقیقی توجه کنیم، خواهیم دید که اکثر آنان در رنج و عسرت و سختی دیده نشدن، حذف شدن، دشنام شنیدن، متهم بودن و گاه تا مرز بدنامی پیش رفتن، زیسته‌اند. اما هرگز تسلیم نشده‌اند.  هرگز مرعوب شبه هنرمندانی که مطرح بود‌ه‌اند و بر صدر نشسته‌اند و هرازگاهی ادای هنرمند رنج‌کشیده و حذف‌شده را داشته‌اند، نشده‌اند. او مأمور به آفرینش است.

لذت حقیقی او رسیدن به وادی عشق است. اگر خالق او را ببیند برایش کافی است. درست است که او برای مردم خلق می‌کند و «علت غایی» آفرینش هنر، مخاطب است، اما تسلیم جو حاکم نمی‌شود. او بار امانتی را به دوش گرفته است که دیگران تاب تحمل آن را نداشته‌اند و آن را نپذیرفته‌اند. او پذیرفته است تا «زندگی» از حرکت بازنایستد. تا آدم از مرز «زنده بودن» به «زندگی» برسد. تا مخاطب از کژراهه به راه هدایت شود و مفهوم «لذت» حقیقی را بفهمد و از لذت کاذب دوری کند. گاه عقل می‌گوید برای تأثیر بر مخاطب و پذیرش در جامعه از موج جاری بهره ببرید تا به «هدف» برسید. اما هنرمند از هر «وسیله»ای برای رسیدن به «هدف» استفاده نمی‌کند. موج‌سواران سودجو و شبه هنرمندان و گرفتاران در بلای انانیت و فرعونیت که نسبتی با احدیت ندارند مجازند که از هر «وسیله»ای برای رسیدن به «هدف» بهره ببرند. اما هنرمند می‌داند که هنر ودیعه‌ الهی است و در هر مسلخی نمی‌توان آن را «قربانی» کرد. او «ابراهیمی» است که «اسماعیل»اش را جز برای خدا قربانی نمی‌کند. اسیر مثلث شوم زر، زور، تزویر نمی‌شود. در بند «نفس‌اماره» نمی‌ماند و سعی می‌کند از «نفس لوامه» هم بگذرد تا در آستانه «نفس مطمئنه» آرام گیرد.

حتی آنانی که مدعی عقلانیت هستند و با سوء‌استفاده از عقل می‌خواهند به توجیه عمل خود بپردازند و چوب حراجی که به آن ودیعه زده‌اند را عملی عقلانی جلوه دهند، در خلوت خود می‌دانند که راستی نمی‌کنند. مبنای عقلانیت در قاعده‌مندی رفتار و شخصیت و سپس افکار و گرایش‌های فکری است. او می‌داند که ریشه‌ای‌ترین تعریف عقلانیت به بهره‌برداری از فکر و علم در انجام هر کاری توجه دارد. پس راه علاج هیجانی بودن، احساساتی بودن، دمدمی‌مزاج بودن، غیرقابل پیش‌بینی بودن، فرد محوربودن، فروش اندیشه و هنر به هر قیمت و بهانه‌ای، ورود در عرصه فکر و علم و عقلانیت است. کنش‌های رفتاری هنرمندی که مدعای زیستن و آفرینش در دنیای پست‌مدرن را دارد، مطلقاً متعلق به دوره قبل از مدرنتیه است. رفتاری گلادیاتوری است که به هر وسیله و حیله و دروغی متوسل می‌شود تا رقیب را از میان بردارد تا زنده بماند. این ترفندی کهنه است. عملی «ضدقهرمانی» است. هر چند که به مدد رسانه و تبلیغات و حمایت پنهانی سیستم عملی «قهرمانی» ارایه شود. مخاطب کنش‌گر با «قهرمان منفی» هم «همدلی» می‌کند تا به این وسیله دست به یک تجربه بی‌خطر از «گناه» بزند. اما هرگز همدل «ضدقهرمان» نخواهد شد. مخاطب منفعل، مخاطب هنر نیست.

اگر تئاتر می‌خواهد «عقل» و «احساس» مخاطب را همزمان به چالش بگیرد، بدان جهت است که به «کاتارسیس» برسد. پس بدیهی است که شبه هنرمندان مقبول با مجموعه رفتارهایی که ریشه در فرهنگ استبدادی و استالینیستی دارد، هرگز به هدف نمی‌رسند. ما نمی‌خواهیم با توهم توطئه و یا اسیر شدن در دایره اندیشه «دایی جان ناپلئونی» هر واقعه‌ای را به «غیر» احاله دهیم. اما حقیقت این است که اندیشه استالینیستی حزب خاصی که بوی نفت می‌دهد و در زمان حیات‌اش هم هر که در دایره حزب نبود را غیرهنرمند و وابسته و مرتجع و حکومتی والخ معرفی می‌کرد، و به مدد رسانه و شبه روشنفکرانِ روشنفکرنما، هنرمند را به شیوه مرجع و لیدر خود یا وابسته می‌خواست، یا او را وادار به خودکشی می‌کرد و یا آشکارا او را به قتل می‌رساند، اینک در هنگامه مماتش هم در شیوه رفتار و عمل ما متجلی است.

زیستن در این میدان امری سهل نیست. زیستن در کنار مدعیانی که آرزوی مرگ یا تبعید یا نابودی آدمی را دارند زیستنی زیبا نیست. اما هنرمند عاشق موحد چگونه در این میدان به حیاتش ادامه می‌دهد؟ او با توسل به غیب و عقیده است که زندگی می‌کند و دست به آفرینش می‌زند و یقین دارد که دست رحمت حق همراه اوست. شبه هنرمندان مدعی اپوزیسیون با بهره‌گیری از امکانات سیستم و تریبون‌های رسمی سعی در حذف هنرمندان واقعی دارند و این درست است که در ساختاری مدرن عمل می‌کنند، اما شخصیت مخالف توسعه و مدرنیته را دارند. اهل «دیالوگ» نیستند. در یک «مونولوگ» مطول و با بهره‌گیری از دسته‌های مختلف جویای نام با افکاری ظاهراً گوناگون اما یکسان عمل می‌کنند. جالب توجه این است که این دسته‌های مختلف با مدعای افکار مختلف، منتهی به خلقیات و شخصیت متفاوت نشده‌اند. در واقع با شرایطی روبرو هستیم که دسته‌های مختلف با شخصیت‌های مشترک دست به حذف هنرمند واقعی و ذات هنر زده‌اند.

این گروه با شخصیت غیرمدرن خود و با بهره‌گیری از مد روز در میدان هنر یکه‌تازی می‌کنند. اما هنر حقیقی و هنرمند خداباور با تکیه بر نیروی لایزال عشق، آرام و بی صدا در حال آفرینش است. هنرمند جوان نباید ناامید شود. به تاریخ نگاه کنیم تا ایمان بیاوریم که «حکیم توس» با رنج سی ساله که متحمل شد، ملتی را زندگی بخشید و هست. اما پخته‌خواران و مقبولان و صدرنشینان و موج‌سواران فقط در «لحظه» بودند و اکنون نیستند! هنرمند حقیقی هرگز از بحران نمی‌هراسد، چون ایمان دارد که هنرمندان حقیقی در ازمنه و امکنه مختلف عموماً از طریق بحران‌ها و تشخیص آنها به جلو حرکت کرده‌اند. در حرکت اصیل و مثبت آنها، عقلانیت همنشین با عشق محرک اصلی بوده است. گرفتار جو حاکم نشده‌اند و به ذات هنر وفادار مانده‌اند. در این سیر، مسئولیت هنرمند ادراک شخصیت هنری اصیل است.

اما متولیان و مدیران هنری نیز مسئولیتی دارند. آنها هم نباید اسیر جو حاکم شوند. هر چند اگر خطا کنند، هنر حقیقی از خلق باز نمی‌ماند، اما بدیهی است که در عصر خود عرضه نخواهد شد. همه آنهایی که «معاد» باورند باید بدانند که در پیشگاه عدل الهی «میزانی» هست و هر عمل ما محاسبه خواهد شد. نوشته‌اند: «تاریخ قاضی بی‌رحمی است». در دین ما هم توصیه شده است که به سرگذشت گذشتگان بنگریم و عبرت بگیریم. سیر در عرض داشته باشیم و عبرت بگیریم. و این همه توصیه برای شکل‌گیری «شخصیت حقیقی» و دوری از «شخصیت کاذب» است.

در بدایت این مقاله به عشق توسل جستیم. هنرمند حقیقی عاشقی است که پای در میدان شهادت گذاشته است تا شاهد زمانه خود باشد. هیچ بهانه‌ای از او پذیرفته نیست. او باید بیدار باشد. آگاه باشد. نهراسد. تسلیم نشود و از یاد نبرد که امانت‌دار ودیعه‌الهی است. پس نباید از تحقیر و تهمت و حذف شدن هراسید. یکی از عناصر درام «رنج» است و در سیر این منحنی صعودی ما باید به «اوج» برسیم. برای رسیدن به «اوج» و «نتیجه» بی‌تردید باید با همه گونه‌های «ستیز» مواجه شد. در این ستیز ممکن است که هنرمند نابود شود اما شکست نمی‌خورد، چون مخاطب «همدل» است و پیروزی نهایی با «قهرمان» است. یکی از مهم‌ترین خصلت‌های قهرمان این است که به «وضع موجود» راضی نیست و در پی ا یجاد «وضع موعود» است. از سویی دیگر هنرمند موحد ایمان دارد که پیروزی نهایی با اوست، چرا که این وعده الهی است. «ضدقهرمان» از هر وسیله‌ای برای حذف و نابودی «قهرمان» بهره خواهد گرفت چون در مرام او «هدف»، توجیه‌گر «وسیله» است.

اما هنرمند معادباور «من» و «منیت» را از یاد برده است، خود را فراموش کرده است و یاد «او»ست. عاشق است. درخواست ندارد و همیشه در پیشگاه او «عذرخواه» است. بی‌جهت نیست که در دین ما بهترین دعا «استغفار» است. متولیان و مدیران هم هشیار باشند که این گروه هنرمندان را حذف نکنند. و فوراً یادآور می‌شویم که هنرمند حقیقی حتی خواهان حذف شبه هنرمندان موج‌سوار هم نیست. اتفاقاً در ستیز «قهرمان» و «ضدقهرمان» است که قدر و قیمت و گوهر هنر پدیدار می‌شود. هنرمند حقیقی در مسیر رودی قرار گرفته است که سرشار «عقل» است و این رود به اقیانوسی خواهد رسید که سرشار «عشق» است. این عشق را گرامی بداریم و از یاد نبریم که خداوند «زیبا» است و «زیبایی» را دوست دارد.

«آفتاب فقر چون بر من بتافت هر دو عالم هم ز یک روزن بتافت
من چو دیدم پرتو آن افتاب من بماندم باز شد آبی به آب
هر چه گاهی بردم و گه باختم جمله در آب سیاه انداختم
محو گشتم، گم شدم، هیچم نماند سایه ماندم، ذره‌ای پیچم نماند
قطره بودم، گم شدم در بحر راز می‌نیابم این زمان آن قطره باز
گر چه گم گشتن نه کار هر کسی‌ست در فنا گم گشتم و چون من بسی‌ست
کیست در عالم ز ماهی تا به ماه کاو نخواهد گشت گم در این جایگاه (عطار ـ منطق‌الطیر)

و در نهایت این مقال یادآور می‌شویم که هنرمند واقعی در پی حذف کسی نیست. پس بیاییم مشق مهر و دوستی و امید کنیم و به احدی تهمت نزنیم. اجازه بدهیم که آن شبه هنرمندان هنرمندنما هم باشند که آن بزرگ فرمود: «کسی را نرانید، چه آن که در محضر حق به جانی ارزد، در کلبه ما به نانی ارزد». اما به این بهانه فریب هم نخوریم و اسیر دشمن نشویم که هنرمند خداباور هشیار و بیدار است و بی‌تردید با هر چه شیطانی است در ستیز است. اهل «دیالوگ» است. صاحب «اندیشه» است و در عمل که ذات تئاتر است و در دیالوگ خود را عرضه می‌دارد. امید که در این میدان امکانات برای همه یکسان باشد و شبه هنرمندان از هنرمندان در بهره‌گیری از امکانات با تسلطی که در موج‌سواری دارند پیشی نگیرند.