شاکله این فیلم، آکنده از سرنخ‌های ظریفی‌ است که در تاروپود ریزبافت یک درام روان‌شناسانه تنیده شده، بازنمایی غریبی از یک فضای ذهنی که شاید به فراخور سوژه اتخاذشده‌اش که انسانی واخورده و عامی ا‌ست

پایگاه خبری تئاتر: من به پایان‌دادن به اوضاع فکر می‌کنم (در این فکرم که تمامش کنم) آخرین اثر چارلی کافمن برخلاف ساختار پیچیده‌اش واجد ایده اولیه بسیار ساده‌ای‌ است: یک فراش سالخورده به نام «جِیک» دست از دنیا شسته و مأیوسانه به پایان‌دادن زندگی خویش می‌اندیشد یا به عبارت دیگر برای برآوردن نیازش به رهایی از افسردگی و ملال زیستن گزینه خودکشی را سبک سنگین می‌کند. کنشی که از لحاظ دراماتیک با خود و در خود شروع و خاتمه یافته و کنترل و پیشبردش در محدوده یک فیلم‌نامه از لحاظ تکنیکی و نمایشی در نگاه اول یادآور دستاویزهای کلیشه‌ای مرسوم بوده و چندان دندان‌گیر نیست. اما چارلی کافمن به مثابه یکی از حاذق‌ترین درام‌نویسان حال حاضر، انرژی جنبشی تکان‌دهنده‌ای از این ایده علی‌الظاهر بسیط، استخراج و بارور کرده است.

نقد فیلم من به پایان‌ دادن به اوضاع فکر می‌ کنم

در وهله اول تعارض لازم برای شکل‌گیری درام از کشمکش خودآگاه و ناخودآگاه درون ذهن شخصیت نضج گرفته، به وجهی که خودآگاه جیک بر اساس حسابگری واقعیات پیرامونش گزینه‌ای جز انتحار پیش‌روی پیرمرد نگذاشته ولی از سوی دیگر، ناخودآگاهش منبعث از غریزه میل به حیات آدمیزاد در پی مفرّی امیدبخش به واسطه جمع‌آوری خرده‌خاطرات مطبوع، دلداری‌اش می‌دهد که این زندگی هنوز ارزش نفس‌کشیدن دارد. محور روایت فیلم بر عامل دوم یعنی ناخوآدگاه جیک بنا شده که یگانه اخگر گرمابخشی به نام «لوسی» دارد؛ دختری زاییده ذهن پیرمرد که آمیزه دلفریبی‌ است از غایت امیال فروخورده‌اش و متناسب با مزاج جیک تغییر ماهیت می‌دهد. در زمان عمده فیلم او را در هیئتی می‌بینیم که در پایان فیلم کاشف به عمل می‌آید برگرفته از کاراکتر کارتونی یک تبلیغ تلویزیونی بستنی، از معدود خاطرات خوش کودکی جیک، است. به‌علاوه شناسه‌های رفتاری و شخصیتی یک دختر متجدد و روشنفکر شهرنشین، که 40 سال پیش با جیک برخوردی کوتاه داشته و نامش نیز به وضوح در یاد نمانده ولی همچنان داغ حسرت پیرانه‌اش تازه است.

نقد فیلم من به پایان‌ دادن به اوضاع فکر می‌ کنم

فیلم در ترفندی جالب ظاهر لوسی را به هنرپیشه سریالی که پیرمرد همان روز در وقت استراحت تماشایش کرده، تعویض می‌کند. این دگردیسی باب طبع جیک موقتی و زودگذر است، چراکه به نظر می‌رسد وی از جمله افراد منزوی و فاقد مهارت‌های اجتماعی‌ است که عادت به چشم‌چرانی دارد. کمااینکه در صحنه‌ای کلیدی از فیلم به محض اینکه برای اولین و آخرین بار داخل ماشین به صمیمت با لوسی نائل می‌شود، صحنه ناگهان برُش می‌خورد به دیدزدن پشت صحنه تمرین رقصنده‌های دبیرستان توسط فراش پیر، گویی خودآگاه سیطره‌اش را به اوهام گوشزد می‌کند.

البته این تنها یک بار از دفعات متعددی‌ است که خودآگاه جیک ناخودآگاهش را مختل می‌کند از جمله تماس‌های تلفنی متوالی روی گوشی لوسی که درواقع بیدارباش ضمیرش مبنی بر خروج از این رؤیاهای لهو است. در نقطه مقابل تمهیداتی برای مصون‌ماندن این خیال‌بافی‌های شیرین از واقعیات تلخ روزمره نیز موجود است؛ از جمله تعبیه یک سگ خانگی در این رؤیا تا هر زمان که پیرمرد به سبب شغلش با زباله‌ها سروکار داشت، استشمام بوی ناخوشایندش را توجیه کند مبادا رشته این خیالات بگسلد.

نقد فیلم من به پایان‌ دادن به اوضاع فکر می‌ کنم

مکانیسم دفاعی دیگر جیک برای نیمه‌کاره‌نماندن خاصیت تسکین‌دهنده این افکار، فرافکنی عقده‌ها و حرمان‌هایش به خانواده و شرایط است. از قبیل دونفره‌های درون ماشین که جیک دست بالا را داشته و به‌طور یک‌طرفه مدام در سخنان لوسی پریده و نقدش می‌کند یا همچون نقطه نظر یک بیمار مبتلا به اسکیزوفرنی، نزد والدینش و سر میز شام در جمع پدری بددهن، مادری خُل‌وضع و معشوقه‌ای نامتعادل وی خود را تنها فرد معقول تصور می‌کند.

چنین تصویرسازی‌های ذهنی درواقع تلاش ناخودآگاه جیک است که برای تبرئه خویشتن سناریوهای ذهنی خود را جرح و ویرایش می‌کند. چنانکه روایت‌های لوسی از پیشینه خود و نحوه آشنایی با جیک پیاپی بازنگری و دستخوش تغییر می‌شود بلکه میزان همفکری چنین معشوقه‌ای و سازگاری چنین موقعیتی در گمان جیک، با واقعیت ممکن شده و این رؤیای تخدیرکننده دوام یابد، لیوان بستنی‌های پرتعداد درون سطل خاکروبه ورودی دبیرستان نشان می‌دهد پیرمرد نگون‌بخت بارها این مسیر ذهنی مذبوحانه را طی کرده است. سیر روایی این اوهام مانند ویژگی ثابت‌پندار هر آدمی ا‌ست؛ ابتدا با طمأنینه و فرضِ حداکثر منطق به ذهن خطور می‌کنند ولی هرچه پیش می‌رویم متداخل و متزلزل می‌شوند تا جایی که اجزای رؤیا تجسم مستقل یافته و هرکدام ساز خود را می‌زنند.

نقد فیلم من به پایان‌ دادن به اوضاع فکر می‌ کنم

لوسی که حائل این منطقه امن روانی جیک است با وجود منع‌شدن از رفتن به زیرزمینی که در واقع مغاک بیم و هراس‌های جیک بوده که تمام کمبودها و کاستی‌هایش را مثل لباس کارهای چرکش در آنجا تلنبار کرده، رخنه می‌کند. از این مقطع رؤیای داشتن معشوقه‌ای با کمالات لوسی با حقایق زیستی جیک ناسازوار شده و مهار این مأمن ذهنی لحظه به لحظه دشوارتر می‌شود تا با شتاب سریع‌تری شاهد فروریختن و طرد محتملات از ذهن شخصیت باشیم. دختر بی‌دست‌وپای دبیرستان، که شاید تنها رابطه جیک در طول عمرش بوده، سر راهشان سبز می‌شود؛ رابطه‌ای که یک زخم مزمن در وجود جیک گذاشته است. همچنین دلبرانی که همواره جیک را تحویل نگرفته و دست انداخته‌اند ظاهر می‌شوند تا سایه خودآگاه تلخ‌اندیش پیرمرد، رؤیای شیرینش را به محاق بَرد.

نقد فیلم من به پایان‌ دادن به اوضاع فکر می‌ کنم

افسار این جریان سیال انتزاعی زمانی به تمامی از دست جیک درمی‌رود که درون دبیرستان، لوسی با فراش پیر رودررو شده و از جیک جوان در حد پشه‌ای که 40 سال پیش او را گزیده یاد می‌کند و در یک چشم به‌هم‌زدن آخرین تکه اعتمادبه‌نفسش را می‌تراشد. در واقع این منظری از مواجهه جیک با حقیقت خُردکننده تجربه عمری حقارت و شکست بدون هیچ اُمید و دلخوشی‌ است.

واقعیاتی که آزارنده‌تر از آن‌اند که تخیل فیزیک‌دان‌بودن یا یک معشوقه مجازی، حریفشان باشد. پیرمرد سرخورده انگاره‌های عبثش را با فانتزی تمسخرآمیز سخنرانی دریافت جایزه نوبل به سبک جان نَش در فیلم یک ذهن زیبا، که او نیز دست بر قضا دچار اسکیزوفرنی بود، خاتمه داده و در قبای خودش رؤیای عشق‌ورزی با رقصنده جوان را نیز می‌کُشد، چنته پوچ و خمودگی ذهن افسرده‌اش تا آنجاست که گویی تحقق این تصورات دروغین نیز در تقدیر محتومش تفاوتی ایجاد نکرده و درنهایت کرم‌های تنهایی و افسوس وی را همانند خوک مزرعه زنده زنده می‌بلعند، مصداق فائق‌آمدن گریزناپذیر خودآگاه بر ناخودآگاه، انهدام نشئگی موهوم و رسیدن جیک به پاسخ پرسش اولیه خود: برای پایان‌دادن به اوضاع معطل چه مانده‌ای؟!

نقد فیلم من به پایان‌ دادن به اوضاع فکر می‌ کنم

پس درون ماشین در زمهریر یک عمر ناکامی و هجمه رؤیاهای پراکنده و آشفته، در حالی که پیرمرد مانند تمام قربانیان سرمازده در واپسین لحظات احساس گرمای کاذبی دارد برهنه‌شده، ذهن‌باخته و سرسامی به سوی مرگ می‌شتابد و خلاص. شاکله این فیلم، آکنده از چنین سرنخ‌های ظریفی‌ است که در تاروپود ریزبافت یک درام روان‌شناسانه تنیده شده، بازنمایی غریبی از یک فضای ذهنی که شاید به فراخور سوژه اتخاذشده‌اش که انسانی واخورده و عامی ا‌ست، فاقد شهود روشنفکرانه «نیویورک، جزء به کل» و به مناسبت استیلای یأس و غم فزاینده دنیای پژمرده‌اش، فاقد شور برانگیزاننده «درخشش ابدی یک ذهن بی‌خدشه» قلمداد شود ولی بدون تردید بارقه دیگری‌ است از نبوغ حیرت‌انگیز چارلی کافمن در دراماتورژی معادلات تودرتوی ذهن انسان.


منبع: روزنامه شرق
نویسنده: سارا آقابابایان