بی‌‌ همه‌ چیز یك ماكت بی‌روح و ویران از نمایشنامه درخشان ملاقات با بانوی سالخورده نوشته فردریش دورنمات است كه نه تنها به متن اصلی نكته‌ای اضافه نكرده است بلكه بسیاری از لحظات و نكات قابل تامل آن را نیز از بین برده است.

پایگاه خبری تئاتر: رگینه اولسن نقشی عجیب در فلسفه غرب دارد. او معشوق فیلسوف معروف دانماركی سورن كی‌یركگور بود.

كی‌یركگور توانست دل او را به دست آرد و او را برای ازدواج متقاعد كند. رگینه نیز سخت دلبسته كی‌یركگور بود. اما در روز موعود كی‌یركگور جوان در كلیسا حاضر نشد. رگینه به مدت دو سال كاملا دچار ناامیدی و افسردگی شد. او سپس با فردریك اشلگل ازدواج كرد كه فردی متمول بود.

ثروت همسر رگینه این اجازه را داد تا او به فلسفه و نقاشی روی بیاورد. بعدها نیز باری كی‌یرگكور را دید اما ظاهرا اتفاق قابل‌توجهی جز احوالپرسی ساده ‌بین آن دو روی نداد. گذشت والا رگینه و البته قبول اشتباه كی‌یركگور شاید عامل آن بود. اما كلارا چنین بخششی را در حق آلفرد در نمایشنامه ملاقات با بانوی سالخورده انجام نداد.

او مصر به انتقام بود و كیست كه انكار كند انتقام لذتی الهی است. كلارا موفق شد آلفرد را به علت ترك كردن و صدالبته تهمت ناروا به مسلخ بكشد. یك بانوی میا‌ن‌سال متمول كه معشوق قدیمی خود را با وحشت مرگ و قتل مواجه می‌كند. نمایشنامه فردریش دورنمات زیرلایه‌های عمیق و فراوانی دارد. نگاه فمینیستی و ماركسیستی اثر آن‌قدر پررنگ است كه نمی‌توان آن را نادید گرفت.

این دقیقا همان امری است كه در فیلم «بی‌‌همه‌‌چیز» نادید گرفته شده است. این نادید انگاشتن لایه‌های معنای نمایشنامه در اقتباس سینمایی آن‌قدر به اثر ضربه زده است كه جز یك اسكلت ویران شده از خط اصلی داستان چیز دیگری در فیلم مشخص نیست. نه امیرخان استیصال آلفرد را دارد و نه لیلی اقتدار كلارا را در نفوذ كلام خود متبلور می‌كند.

البته در این بین شخصیت‌های دیگر نیز نه تنها در مقام هدایتگر و پیشبرنده فیلم ظاهر نمی‌شوند كه بیشتر داستان را دچار لكنت می‌كنند. لیلی شخصیتی است كه تنها به پشتوانه منابع مالی خود اهرم فشار را بر مردم روستا افزون می‌كند، این در حالی است كه كلارا با نفوذ كلام خود و رفتار بزرگ‌منشانه خود سعی در فریفتن مردم دارد. از سوی دیگر بزرگ‌ترین ضربه ممكن به فیلم بی ‌همه‌ چیز را شخصیت امیر می‌زند.

شخصیتی كه تا پایان فیلم خود را مبرا از هر اشتباهی می‌داند و در شمایل قهرمان داستان نیز ظاهر می‌شود. البته كه انتخاب اشتباه پرویز پرستویی برای این نقش با توجه به پیشینه ذهنی مخاطب از او خود مزید بر علت است. شخصیت امیر نه تنها زیر بار مسوولیت اشتباه خود نمی‌رود كه در انتها در مقام قهرمان و البته طلبكار از مردم معرفی می‌شود.

از سویی دیگر لیلی با آن تصمیم انتهایی و گذشت خود تمام وجوه زنانگی اثر را به زیر می‌كشد و گویی فریاد برمی‌دارد كه «حالا كه چیزی نشده.» تمام این قصه بلند‌بالا برای آن بود كه امیر مردم روستا را بشناسد؟ یا انتقام خود را از مردم وقیح روستا بگیرد كه مجددا او را به روستا دعوت كرده‌اند؟ آیا لیلی به عنوان یك زن حقی برای گرفتن یك انتقام شخصی ندارد؟ اینجاست كه مخاطب از خود می‌پرسد من تمام این داستان را دنبال كردم كه در انتها شخصیت او را ببخشد؟

چنین شخصیتی كه برای خودش ارزشی قائل نیست و به راحتی هدف و انگیزه خود را فراموش می‌كند، چرا باید موجب همدلی مخاطب شود؟ و بالعكس شخصیتی كه تا پایان داستان بارها مشخص شده است كه مصداق نام فیلم بی‌‌همه‌‌چیز است چرا باید مبرا شود و در مقام یك قدیس معارفه شود؟ سپس نویسنده با چنین چیدمانی قصد دارد القا كند كه بی‌ همه‌چیز مصادقی است كه شایسته مردم روستا است.

اجازه دهید كوتاه در همین مورد نیز بحث كنیم. یك سرمایه‌دار وارد یك روستا شده است. دوگانه امپریالیسم و قشر پرولتاریا. سرمایه‌دار داستان وعده كار در معدن را می‌دهد. پرولتاریا برای این كار تشویق شده و می‌خواهند یك جنایت را مرتكب شوند. یعنی نیروی كار برای برده سرمایه‌دار شدن تلاش می‌كند. حال بهای این برده‌داری مردن چیست؟

جان و بدن یك انسان دیگر. اما در رابطه‌ای دردناك این بدن روزی خود در دسته بورژوازی قرار داشته است. امیرخان برادرزاده خان روستا بوده و به خاطر دختر كدخدا بوده كه لیلی را رها كرده است. در چنین چیدمانی پرولتاریا پیشین قصد انتقام از بورژوا را دارد. اما این انتقام مجددا به سود بورژوا داستان تمام می‌شود.  پرولتاریا متهم به بی‌‌همه‌‌چیز بودن و تخطی از اخلاق می‌شود.

در حالی كه بی‌اخلاقی اصلی داستان را امیرخان انجام داده است و سرمایه‌دار قصه به راحتی با پرولتاریا بازی می‌كند. این در حالی است كه در نمایشنامه به وضوح قصه برعكس است و كلارا به نوعی در قامت یك انقلابی معرفی می‌شود. آنچه در فیلم بی‌همه‌ چیز مورد پرسش اصلی است علت اقتباس در نمایشنامه ملاقات با بانوی سالخورده در ایران و ترجمه فرهنگی این متن است. چه چیزی در این متن باعث شده است كه گزینه مناسبی برای اقتباس باشد؟ آیا معادل‌های فرهنگی برای اتفاقات در آن تدارك دیده شده است كه آن را برای مخاطب قابل لمس كند؟

در حال حاضر بی‌‌همه‌چیز یك ماكت بی‌روح و ویران از نمایشنامه درخشان ملاقات با بانوی سالخورده نوشته فردریش دورنمات است كه نه تنها به متن اصلی نكته‌ای اضافه نكرده است بلكه بسیاری از لحظات و نكات قابل تامل آن را نیز از بین برده است.

برای مشاهده دیگر اخبار سینما اینجا کلیک کنید

برای مشاهده دیگر اخبار تئاتر اینجا کلیک کنید


منبع: روزنامه اعتماد
نویسنده: احسان آجورلو