معضلی كه سال‌هاست كیمیایی با خود حمل می‌كند، معضل زن در سینمای اوست.نگاه كیمیایی به زن، نگاهی به ‌شدت واپس‌گرا و مانده در گذشته است. زن كیمیایی همچنان همان زن 50 سال پیش گوزن‌هاست؛ همان شریك زندگی سید كه همه دلخوشی‌اش این بود كه سید بتواند جلوی مرد آزارگر شده برای یك‌بار بایستد و از او دفاع كند. زنی كه در سینمای كیمیایی بازنمایی می‌شود، حتی از كلیشه رسمی‌ای كه چهار دهه است ترسیم شده و بسیاری از زنان كنشگر سعی كرده‌اند در اصلاح آن بكوشند هم بسیار عقب‌تر است.

پایگاه خبری تئاتر: خون شد كیمیایی را می‌توان از دو زاویه نگاه كرد؛ یكی، دیدن آن در خلأ است بدون توجه به تاریخی كه فیلمسازش از سر گذرانده و بدون نسبتش به تاریخی كه فیلم در آن ساخته شده است. نگاه دیگر، خلاف شق اول، با كارنامه فیلمساز، روزگار سپری شده‌اش و بستری كه در آن خون شد ساخته شده، پیوند دارد. از هر دو طرف سراغ این اثر برویم به ‌نظر خون شد اثر ضعیفی است؛ از ضعیف‌ترین آثار مسعود كیمیایی. 

كیمیایی فیلمساز مهمی در سینمای ایران است. نه فقط به خاطر قیصر و گوزن‌ها و تاثیر عمیقی كه بر سینمای ایران گذاشته است، بلكه به این خاطر هم كه دغدغه سینما دارد و پیش از آن، خود او دغدغه دارد؛ دغدغه رهایی و شوریدن علیه وضعیت نامطلوب موجود. كیمیایی بیش از نیم قرن است كه این دغدغه‌ها را با خود حمل می‌كند.

او با ساختن فیلم كار روشنفكری می‌كند، با منطق و فرم خاص خودش. مثل هر روشنفكر دیگری گاهی اوقات موفق شده و فرمش در بستری كه اثرش خلق شده به قول معروف نشسته و توانسته است كه سینمای ایران را گامی به جلو ببرد، خیلی اوقات، یا در واقع هرچه جلوتر آمده انگار كه توفیقش كمتر بوده است.  شاید همین نكته بهترین نقطه عزیمت نقد مسعود كیمیایی اخیر باشد. فیلمسازی كه نتوانسته دغدغه‌هایش یا بهتر بگوییم باورهایش را در فرم زمانه‌اش چفت‌وبست كند و با تطورات زمانه پیش نیامده است.  مشكل عمده خون شد، آخرین اثر كیمیایی هم همین است. انگار كه همان قیصر، بی‌آنكه زمان خورده باشد، بی‌آنكه تاریخ و روزگاری سپری كرده باشد، به اواخر قرن سفر كرده است. برای همین خون شد كلاژی می‌شود از آدم‌‌های دهه چهلی در دهه نود، آدم‌هایی كه انگار به وضعیتی پرتاب شدند نه اینكه در زیست اجتماعی‌شان در این وضعیت شكل گرفته باشد.
قهرمان زمانه دیگری سینمای كیمیایی سینمای قهرمان است.

نقد فیلم خون شد

او نه ابایی دارد از اینكه بگوید ما به قهرمان نیاز داریم؛ به كسی كه بیاید و نجات‌مان دهد یا لااقل انتقام‌مان را بگیرد و نه كسر شأن خودش می‌داند كه امروز روز از قهرمان سخن بگوید. از این بابت كیمیایی قابل ستایش است. اینكه میان باور او و گفتار او (اگر سینما را به مثابه سخنش با جامعه درنظر بگیریم) همپوشانی دارد. این فضیلت اگر برای هنرمند بخواهد به یك خلق تبدیل شود، خلقی كه در مرحله اول بتواند خودبیانگری داشته باشد و بعدتر بتواند اثرگذار باشد همه در مجرای فرم صورت می‌پذیرد. چیزی كه كیمیایی سال‌هاست در آن موفق نشده است. اما چرا؟ 

چند سال پیش سردبیر نشریه‌ای از من خواست تا برایش از سینمای قهرمان بنویسم، گفت فلانی از بت‌من می‌نویسد و آن یكی از كاراكترهایی كه «جان وین» بازی كرده و تو هم یكی را انتخاب كن. من هرچه گشتم دیدم هیچ قهرمانی مثل «دنیل بلك» و«كن لوچ» برای من قابل لمس‌تر نبود. پیرمرد معمولی‌ای كه هیچ ویژگی خاصی ندارد جز اینكه تن به انقیاد نمی‌دهد و دیگری برایش مهم است. خشن‌ترین كنش او در برابر ساختار سلطه هم این است كه روی دیوار با اسپری نام خودش را بنویسد و در كنار دیوار بایستد. قهرمان كن لوچ به یك خاطر در دهه دوم هزاره دوم هنوز قهرمان است؛ چراكه قهرمان زمانه خودش است. دنیل بلك همان «سید» گوزن‌های كیمیایی است، قهرمان‌هایی كه تمام جهان زیستی را كه در آن به سر می‌برند، نمایندگی می‌كنند. یك قهرمان پیش از هر ویژگی دیگری بستری را كه در آن كنشگری میكند، فهم می‌كند. كسی كه بدون درك بستر دست به كنشگری بزند در بهترین حالت قهرمان{‌بازی} می‌كند

اما كیمیایی همان لحظه اول فریاد می‌زند كه قهرمان فیلمش همان «قیصر» است. تنبك زورخانه‌ای، فضای زیربازارچه‌ای، سایه بزرگ مرد و سگ ولگردی كه زیر سایه‌اش فرار میكند تا جاری شدن آب در كوچه وقت رسیدنش به خانه همه و همه فریاد می‌زنند كه قهرمانی از جنس دهه 40 آمده و روشنایی سوغات دارد. «فضلی» با بازی سعید آقاخانی ستون غایب خانه بوده كه در غیابش خانه فروپاشیده و اهالی‌اش فنا شده‌اند. كار و بار فضلی همان نرسیده ردیف می‌شود و به قول خودش «دوباره دعوا، دوباره خون».

فضلی آمده كه چراغ این خانه تاریك را روشن كند و اهالی ویلان شده‌اش را یكی‌یكی برگرداند. تاكید كیمیایی به خانه؛ اینكه فضلی می‌گوید خانه اولویت دارد و اول خانه حفظ شود بعد افراد جمع شوند به امروز و ما و روزگاری كه سپری می‌كنیم بی‌ربط نیست. تفاوت فضلی با قیصر هم همین است. اولویت قیصر سیراب شدن عطش انتقام بود و فضلی می‌خواهد كه اول از همه خانه‌ای باشد و بعد از آن آدم‌ها. اما مسیری كه فضلی در جمع كردن آدم‌های خانه و روشن كردن چراغ خانه طی می‌كند، همان مسیری است كه قهرمان‌های كیمیایی بیش از 50 سال است كه در حال طی كردن آن هستند

نقد فیلم خون شد

زن‌ها در خدمت چیدمان پازل
اما معضلی كه سال‌هاست كیمیایی با خود حمل می‌كند، معضل زن در سینمای اوست. نمی‌دانم اسمش را ضعف بگذارم، مشكل یا ارتجاع اما هر چه هست، نگاه كیمیایی به زن، نگاهی به ‌شدت واپس‌گرا و مانده در گذشته است. زن كیمیایی همچنان همان زن 50 سال پیش گوزن‌هاست؛ همان شریك زندگی سید كه همه دلخوشی‌اش این بود كه سید بتواند جلوی مرد آزارگر شده برای یك‌بار بایستد و از او دفاع كند. زنی كه در سینمای كیمیایی بازنمایی می‌شود، حتی از كلیشه رسمی‌ای كه چهار دهه است ترسیم شده و بسیاری از زنان كنشگر سعی كرده‌اند در اصلاح آن بكوشند هم بسیار عقب‌تر است. در سینمای كیمیایی زن نه یك سوژه كنشگر بلكه ابژه‌ای است كه فقط در خدمت چیدمان پازل قهرمان است. در خون شد هم هر سه زن همین وضعیت را دارند. كنش زن قدیمی‌تر كه فقط معطوف به تروخشك كردن پدر مستبد از كار افتاده است و كنش دو زن جوان‌تر این بوده كه خانه را ترك كنند، در منجلاب فرو روند و مستاصل درمانده شوند تا فضلی بیاید و نجات‌شان دهد. تا همین‌جا هم بیشتر نیستند؛ تا رستگار شدن به دست فضلی. زن‌ها در بازپس‌گیری خانه و در ساختنِ از نو هیچ نقشی ندارند، خلاف برادر فضلی كه در این مسیر او را همراهی می‌كند. سوال اساسی از كیمیایی این است، اگر سینمای او قهرمان‌محور است چرا همیشه مردهایش قهرمان هستند؟ چرا زن‌ها نمی‌توانند خودشان را در شمایل قهرمان‌های او، هرچند قهرمان‌هایی كه برای این مختصات هم نیستند، ببینند؟ 

افول در مقام كارگردان
جز اینها افول كیمیایی در مقام كارگردان هم در خون شد كاملا نمایان است. كیمیایی حتی نمی‌تواند یك آسایشگاه بیماران روان بسازد. او در مقام فیلمساز، در نگاهی كه به بیمارستان اعصاب دارد، كاملا اسیر كلیشه‌هایی است كه همیشه از این مراكز شنیده‌ایم از قضا خود سینماگران آن را رزونانس كرده‌اند. اینكه روزنانس این كلیشه‌ها چه تاثیری در جامعه و در نگاه به بیماری روانی می‌آفریند خود حدیث مفصلی است و روانپزشكان هم كم از مضرات عمیق آن نگفته‌اند، اما تیمارستانی كه كیمیایی در رضا موتوری، نیم قرن پیش از این ترسیم می‌كند به مراتب تیمارستان‌تر است تا چیزی كه الان می‌بینیم.

ایرادات گل درشت تكنیكی كه دیر وقتی است جزو سینمای كیمیایی شده هم بسیار توی ذوق می‌زند؛ نگاه كنید به سكانس درگیری فضلی در نانوایی و مرد لاتی كه بی‌هیچ مقاومتی توی تنور برده می‌شود. دیالوگ‌های معوجی كه بعضا شبیه پریشان‌گویی می‌شود، بازی بسیار بد لیلا زارع در نقش زنی معتاد، دوربین بی‌هویت و شلخته كه سطح دوربین را مانند تله‌فیلم‌های نازل می‌كند، همه متاسفانه حاكی از این است كه احتمالا كیمیایی دیگر حوصله ندارد آن دعوای حمام قیصر را بسازد یا آن دیالوگ‌های درست و به‌ جای گوزن‌ها را بنویسد. متاسفانه بزرگان سینمای ما زود به حیرت از خود رسیدند و از یك مقطعی تنها به تكرار كاریكاتورگونه تجربه‌های خود قناعت كردند. مقایسه كنید با فیلمسازی چون گدار كه رد 90 سالگی هم فیلم تجربی می‌سازد یا كلینت ایستوود كه هنوز جزییات برایش مهم است. این موضوع كه چرا بزرگان سینمای ما از قیصر می‌رسند به خون شد (كه مختص مسعود كیمیایی هم نیست) می‌تواند موضوع پژوهشی مفصل باشد و احتمالا به نتایج جالبی منتج شود


منبع: روزنامه اعتماد
نویسنده: علی ورامینی