یکی از چالش هایی که سینمای ایران با آن دست در گریبان است، به موضوع فیلمنامه برمی گردد. فیلمنامه نویسی در ایران از یک موضوع رنج می برد: «چه می شود اگر»ها در آن شاخص و خلاقانه نیست.

چارسو پرس: «هفت بهارنج» هم در بخش متن اش، از این موضوع رنج می رود. فیلم نخست فرشاد گل سفیدی در مقام کارگردانی، برخلاف آنچه که انتظار می رفت، از ویژگی های تصویری عجیب و غریبی برخوردار نیست. بی ادعا و تمیز است و برای به رخ کشاندن تبحر تصویرگران اش، در پی آزار چشمان مخاطب نیست. گل سفیدی کارگردان، همین مسیر را در ادامه گل سفیدی فیلمبردار طی می کند. «آقای شمس» استاد بازنشسته ادبیات است که در جایی سرسبز زندگی می کند و دچار آلزایمر است. در حین حال، او با یک چالش در زندگی اش مواجه است و برای اثبات عشق اش، همه رنج ها را تحمل می کند و گاهی حتی، برای فرار از طعنه ها و مزاحمت های دیگران، به فراموشی پناه می برد. می گوید: «فراموشی سرآغاز سعادت آدمی است.»

احمد رفیع زاده نویسنده فیلمنامه است که تجربه فیلم ها و سریال های بسیاری را در کارنامه اش دارد و با نگاهی به آثارش می توان از تبحر او در ایجاد فضاهای مختلف و متنوع آگاه شد. «هفت بهارنارنج» هم تجربه ای متفاوت از کارهای دیگر رفیع زاده است و اثری برای به چالش کشاندن توانایی ها و میزان خلاقیت هایش محسوب می شود. با این حال، آن «اتفاق» در فیلم اش، به شکل کامل نمی افتد. در فیلمنامه نویسی، یک پرسش ناقصی وجود دارد که نویسنده برای شروع نوشتن درباره یک موضوع باید از خودش بپرسد: «چه می شود اگر...؟». در این فیلم هم ما اگر بخواهیم جای خالی این سوال را پر کنیم باید بگوییم چه می شود اگر یک استاد بازنشسته بر عشق اش پایبند باشد؟». نه، ماجرا در نمی آید. پس می پرسیم: «چه می شود اگر یک استاد دانشگاه برای پایان دادن رنج های همسرش، به زندگی او پایان می دهد؟». این بد نیست. گر چه این موضوع، داستان یکی از فیلم های درخشان سینمای جهان یعنی «عشق» اثر میشکل هانکه است. با این حال می توان بومی شده این سوژه را هم کار کرد و جذابیت های لازم را نیز نگه داشت. یا بگوییم: «چه می شود اگر یک استاد دانشگاه دچار آلزایمر شده است اما در واقع اطرافیان اش او را فراموش کرده اند». این هم شاید نزدیک به فیلم «پدر» ساخته فلوریان زلر باشد. با این حال می توان بومی شده این سوژه را هم کار کرد و جذابیت های لازم را نیز نگه داشت. در «هفت بهارنارنج» همه این رویدادها، وجود دارد اما در شکل و شمایل ناقص اش. بنابراین می شود گفت که آن «اتفاق» نیفتاده و فیلم امر تأویل و تفسیر را به عهده مخاطب اش گذاشته است. شاید به همین خاطر باشد که سکوت و برداشت های نسبتا طولانی را زیاد می شود در آن دید.

نکته دیگری که در فیلم، ناقص انجام شده، شخصیت بازیگر اصلی یعنی آقای شمس (علی نصیریان) است. او استاد ادبیات است اما رابطه اش با ادبیات، در کمترین وضع ممکن قرار دارد. یعنی هیچ نشانه مشخص و برجسته ای از این ماجرا در گفتار و رفتار و کردار او نمی بینیم. حتی وقتی یک کتاب قطور از کتابخانه اش بر می دارد می گوید که «باز هم ادبیات». اما می گوید که دیگر چاره ای نیست. گویی او از ادبیات گریزان است و دلیل اش را هم ما نمی توانیم متوجه بشویم. در حالی که روی تخته سیاه، فرمول های بعضا پیچیده ریاضی را می بینیم که یا حل شان کرده یا قصد دارد حل کند و ما احساس می کنیم که او به یک استاد ریاضی بیشتر شبیه است تا استاد ادبیات. شاید هم عمدی در این کار است که برای رسیدن به پاسخ، شاید مجبور باشیم دست به تحلیل های هرمنوتیکی بزنیم که جایش اینجا نیست.

بازی استاد علی نصیریان در این فیلم، همانی است که سال ها از او دیده ایم و انتظار نیز شاید جز نباشد. بیان قدرتمند، میمیک منعطف و سرشار بودن از احساس، در بازی او موج می زند. او در دو روز قبل از اکران این فیلم در چهل و یکمین جشنواره فجر، جشن هشتاد و هشت سالگی اش را گرفته است و خوشبختانه همچنان سرزنده و شاداب و پرقدرت، حاضر شده است. عمرشان دراز باد.

با همه این نکته ها، باید گفت که «هفت بهار نارنج»، در ستایش فراموشی و رسیدن به رستگاری در از خودگذشتگی است. فیلمی آرام که در شتابناکی ویران کننده روزگار حاضر، نعمتی برای دمی آسودن است.

هر آنچه از ۲۴ فیلم «سودای سیمرغ» می‌دانیم

بیشتر بخوانید: صفحه ویژه جشنواره فیلم فجر


منبع: خبرگزاری ایرنا