فیلم هرچقدر که پیش می‌رود ما آرام آرام متوجه می‌شویم فیلمساز در انتخاب، پروراندن و جایگذاری ایده‌ها در دل داستان ناموفق است؛ چنانکه در پایان فیلم به طرز مبالغه‌آمیزی احساس می‌کنیم که اساسا التذاذ هنری چندانی را از سر نگذرانده‌ایم و صرفا با یک فرد چاق و مصائب مفرطش از نزدیک همراه بوده‌ایم.

چارسو پرس: انکار نمی‌کنم که آماده تماشای اثری امیدوارکننده از دارن آرنوفسکی بودم. پس از تجربه تماشای فیلم پرهیاهو و پرمدعا اما خالیِ «مادر»(2017)، به نظر می‌رسید فیلم «نهنگ»(2022) با توجه به خط اولیه داستانی‌اش، نوعی بازگشت باشکوه برای آرنوفسکی محسوب شود. اما نتیجه جز سرخوردگی حاصل چندانی نداشت.

فیلم نهنگ از جمله آثاری است که صرفا از سوژه ارتزاق می‌کند و جز آن چیز دیگری در چنته ندارد. نزدیک‌ترین مورد از حیث زمانی به این دست از آثار فیلم «پدر»(2021) ساخته فلوریان زلر بود. درباره مشابهت‌های این دو اثر بسیار می‌توان نوشت. هردوی این فیلم‌ها، آثاری اقتباسی هستند، داستان هردو در یک خانه می‌گذرد، هردو متکی به بازی‌های درخشان هستند و... اما آن چیزی که این دو فیلم را از حیث کارکرد نهایی در یک راستا قرار می‌دهد، به نهایت استفاده‌ای (سوءاستفاده؟!) باز می‌گردد که این آثار از یک موقعیت دردناک روانی/جسمانی بهره می‌برند: آلزایمر و چاقی! البته ناگفته پیداست که آرنوفسکی برخلاف زلر سودای به رخ کشیدن توانایی‌های فرمی را ندارد و از این حیث به مراتب اثری صادقانه‌تر است اما با این حال هردو این آثار به مدد پرداخت موفقی که در ترسیم وضعیت بغرنج بیماری دارند، می‌توانند در مخاطب تاثر عاطفی ایجاد کنند.

مخاطب به واسطه تجربه تماشای این آثار عمیقا با رنج کاراکتر همذات پنداری می‌کند. اما باید پرسید این همذات پنداری صرف با یک وضعیت تلخ برآمده از عجز و بیماری لزوما به معنای موفقیت یک اثر و توانمندی خالقش است؟! پاسخ به این پرسش مستلزم توضیحاتی به مراتب مفصل‌تر است. واقعیت امر این است که همه مخاطبان پیش از مواجهه با اثر و ورود به جهان قصه، یک پیش‌زمینه ذهنی از آلزایمر و چاقی دارند. چه‌بسا سویه‌هایی از تجربه زیست هم در درون آنها باشد. لذا مخاطب اساسا پیش از تماشای اثر آماده برقراری ارتباط با آن است. از طرف دیگر این آثار هم در پرداخت و ترسیم شمایل بیمار کاملا موفق هستند و چه بسا تنها حسن‌شان به همین امر باز می‌گردد. با این حال این حسن هم بیش از آنکه به توانمندی فیلمساز بازگردد، مدیون و مرهون قدرت بازیگر، گریم، صحنه و... است. لذا همه چیز آماده است تا مخاطب مجذوب شخصیت فیلم بشود و علی‌الظاهر همین امر کافی است که تا فیلمساز خود را کنار بکشد و از اهمیت قصه‌گویی غافل شود. فیلم نهنگ افتتاحیه خوبی دارد. دوربین در بدوِ امر با مکاشفه و کنجکاوی به شخصیت چارلی( برندن فریزر) نزدیک می‌شود و در خلق یک شمایل کلی از وی موفق است.

نگاهی به «فیلم نهنگ»؛ ناقوسِ مرگِ سینمای دارن آرونوفسکی!؟فیلم سینمایی نهنگ

فیلم هرچقدر که پیش می‌رود ما آرام آرام متوجه می‌شویم فیلمساز در انتخاب، پروراندن و جایگذاری ایده‌ها در دل داستان ناموفق است؛ چنانکه در پایان فیلم به طرز مبالغه‌آمیزی احساس می‌کنیم که اساسا التذاذ هنری چندانی را از سر نگذرانده‌ایم و صرفا با یک فرد چاق و مصائب مفرطش از نزدیک همراه بوده‌ایم. به یک معنا فیلمساز قادر نیست عارضه‌ای را که برای شخصیتش ترسیم کرده، طی فرآیند قصه و به یک معنا کاربست درام، مورد استفاده قرار دهد؛ چراکه اساسا فیلم در دراماتیزه کردن خط اولیه، مساله جدی دارد. بنابراین آنچه که می‌ماند و می‌تواند مخاطب را با خود قریب به دو ساعت همراه کند، صرفا شمایل بصری شخصیت چارلی و بازی درخشان برندن فریزر است. نهنگ از جمله آثاری است که بازی قدرتمند بازیگر در فقدان فیلمنامه به یاریِ اثر شتافته و توانسته آن را سرپا نگه دارد. پرداخت خود شخصیت چارلی ایراد‌های شدیدی دارد. به احساس گناه این کاراکتر آن‌طور که باید پرداخته نمی‌شود. همچنین رابطه وی با دانشجویش هم به غایت مبهم و سربسته می‌ماند. ما با پس‌آیندِ تمام این وقایع و آنچه چارلی از سر گذرانده مواجه هستیم. و این درحالی است که از پیش‌آیندِ آنها هیچ اشارات قابل اتکایی در دست نیست. لذا فهم وضعیت فعلی هم برای مخاطب به مشکل برمی‌خورد. به زبان ساده‌تر فیلمساز نتوانسته است برای کاراکترش گذشته بیافریند. درحالی‌که با خلق چند موقعیت ساده که حاکی از ارجاع به گذشته باشد، می‌شد این امر را محقق کرد. فیزیک غول‌آسا و متراکم چارلی که منجر به ناتوانی وی در حرکت، ایستادن و انجام کارهای روزمره وی شده است، می‌توانست از حیث استعاری به معنای اسارت وی در تراکم خاطرات، خطاها و رنج‌های برآمده از گذشته وی باشد که اکنونش را به انسداد رسانده است. اما از آنجایی فیلمساز چندان به سمت پرداخت گذشته نرفته، چنین وجوه استعاری هم در دل اثر به بار ننشسته است.


به خود داستان بازگردیم. فیلمساز در طی روایت خود ایده‌های متعددی را پیش می‌کشد. از مذهب گرفته تا عطوفت پدرانه، همجنسگرایی و... اما متاسفانه نمی‌تواند هیچ‌کدام از این ایده‌ها را در کلیت فیلم و در راستای یک روایت واحد به کار بگیرد. ما نمی‌فهمیم پسری که به‌عنوان مبلغ مذهبی مدام وارد خانه چارلی می‌شود اساسا در طول داستان قرار است چه کارکردی داشته باشد! دختر چارلی شمایلی سایکوپات و هیستریک دارد اما فیلمساز نشانه‌هایی از ریشه این امر را پیش روی مخاطب نمی‌گذارد. سمپاتی چارلی به دخترش هم در نگاه اول به‌عنوان عطوفت پدرانه قابل فهم است اما مجموعه این موارد در پایان تبدیل به یک رابطه دارای انسجام نمی‌شود. مضاف بر این موارد فیلمساز مدام در تلاش است با پیش کشیدن رمان «موبی دیک» اثر هرمان ملویل دست به یک قرائت تطبیقی بین داستان زندگی چارلی و این رمان بزند. اساسا به نظر می‌رسد مرکزی‌ترین ایده این فیلم و حتی نامش هم از همین مطابقت می‌آید اما هرچقدر که جلو می‌رویم بیشتر متوجه می‌شویم که این قیاس چقدر تحمیلی و خام از آب درآمده است. آیا قرار است ما به ازای« نهنگ»، «اسماعیل» و «موبی دیک» در روایت زندگی چارلی پیدا شوند؟! اینجا لحظه‌ای است که ما را یاد فیلم قبلی فیلمساز یعنی مادر می‌اندازد! چرا تا این حد کج‌سلیقه و زمخت؟! ترسیم استعاره مستلزم حداقل‌هایی از ظرافت و فهم زیبایی‌شناسانه است. آیا می‌شود دو داستان با دو مختصات متفاوت را به زور به هم وصل کرد؟! گویا دارن آرنوفسکی اصرار دارد که می‌شود!

بعید می‌دانم از فیلم نهنگ چیز چندانی در خاطر مخاطب باقی بماند، جز چهره سمپاتیک و دوست‌داشتنی چارلی! و این درحالی است که آرنوفسکی فیلمسازِ لحظه‌های ناب عاطفی، کنکاش‌های درونی و کشکمش‌های ماندگار در روابط پیچیده انسانی بود. و امروز می‌توان مدعی بود شوربختانه آخرین اثرش تهی از تمام این موارد است. آیا موعد مرگ سینمای آرنوفسکی فرا رسیده است؟ امیدوارم چنین نباشد.


منبع: روزنامه فرهیختگان
نویسنده: آراز مطلب‌زاده