بارها شاهد بودم در پی فرستادن بخشی از مصاحبه‌ای یا ارجاعی برای من و درخواست یافتن منبع اصلی آن، [آقای غفاری] توانایی این را داشتند که ماه‌ها برای یافته شدن یا در دسترس قرار گرفتن آن منبع صبر کنند... و اگر منبع اصلی یافته نمی‌شد یا بعد از این همه صبر به وضوح نکته مورد نظر را تایید نمی‌کرد، کل یک پاراگرافِ مفصل را حذف می‌کردند! برای یک پژوهشگر هیچ لذتی بالاتر از کشف نکته‌ای نادیده و به اشتراک گذاشتن آن نیست.

چارسو پرس: بالاخره و بعد از مدت‌ها چشم‌انتظاری کتاب «گزارش سانسور یک فیلم: جنوب شهرِ فرخ غفاری» به قلم عباس بهارلو منتشر شد. در میانه بحران کرونا و آن خانه‌نشینی‌های اجباری، اتفاق مبارکی افتاد تا فرصت همراهی ایشان را داشته باشم و از آن مهم‌تر رخصت هم‌صحبتی. مدت‌ها بود که با خودم فکر می‌کردم در زمان انتشار حتما بزرگوارانی معتبرتر از بنده درباره ارزش‌های این کتاب خواهند گفت و خواهند نوشت، اما چقدر برای پژوهشگران جوان و علاقه‌مندان به تاریخنگاری مفید و راه‌گشا خواهد بود اگر بتوانم روایت شخصی خودم از همکاری با جناب بهارلو را با آنها به اشتراک بگذارم؟ زکات چنین فرصتی، وعده‌ای بود به خودم و حالا الوعده وفا!

پیش از این، در حوزه‌های مختلف، تجربه اجرا یا همکاری با چندین پروژه پژوهشی را داشتم اما کنجکاو بودم بدانم شیوه کار پژوهشگری عنوان‌دار چون بهارلو چگونه است. باید اعتراف کنم که پاسخ بسیار سهل بود و البته ممتنع. سهل از آن جهت که اصول کلی کار همان اصول اساسی هر پژوهشی بودند؛ دقت به جزییات، تعهد به حقیقت، تلاش برای دسترسی به منابع دستِ اول و رعایت تمام و کمال قواعد ارجاع به منابع. اما چرا ممتنع؟ تفاوت تنها در میزان دقت، مسوولیت‌پذیری و کمالگرایی در اجرای این اصول بود. سهل در کلام و ممتنع در اجرا.

بیشترِ همکاری بنده با جناب بهارلو مربوط به بخش زندگی‌نامه فرخ غفاری، تسهیل دسترسی و غور در آرشیوها و نشریات فرانسوی و ترجمه اسناد و مقالات مورد نیاز ایشان بود. همانطور که از عنوان کتاب پیداست موضوع اصلی کتاب در مورد فیلم «جنوب شهر» و به‌طور خاص گزارش سانسور این فیلم است، اما جناب بهارلو قریب به دو سال را تنها روی زندگی‌نامه فرخ غفاری که بیشتر جنبه مقدمه‌ای بر موضوع اصلی داشت کار کردند. معتقد بودند که هر چند تلاش‌های بسیار ارزنده‌ای در این مورد انجام شده است، اما کماکان سوالات بسیاری بی پاسخ مانده‌اند، روایت‌هایی که باید صحت آنها بیشتر به چالش کشیده شود یا مواردی که نیاز به ثبت جزییات بیشتر و دقیق‌تری دارند. بارها شاهد بودم در پی فرستادن بخشی از مصاحبه‌ای یا ارجاعی برای من و درخواست یافتن منبع اصلی آن، توانایی این را داشتند که ماه‌ها برای یافته شدن یا در دسترس قرار گرفتن آن منبع صبر کنند چنان‌که، بر پایه جمله «عجب صبری خدا دارد» به جِد معتقدم که عجب صبری بهارلو دارد! و اگر منبع اصلی یافته نمی‌شد یا بعد از این همه صبر به وضوح نکته مورد نظر را تایید نمی‌کرد کل یک پاراگرافِ مفصل را حذف می‌کردند! برای یک پژوهشگر هیچ لذتی بالاتر از کشف نکته‌ای نادیده و به اشتراک گذاشتن آن نیست و چه سخت است گذشتن از این هیجان به نفع حقیقت محض! اما در مورد بهارلو این حذف‌ها به‌راحتی و بدون هیچ تردیدی انجام می‌شد. 

تمام اسامی اشخاص و مکان‌ها و تلفظ آنها را با چنان دقتی ثبت می‌کردند که من را هم به وسواس کشانده بودند و هربار، برای اینکه مبادا اشتباه کنم، بارها ترجمه‌ها و تلفظ‌ها را با همسرم هم چک می‌کردم. متاسفانه بیشتر این اسامی در مصاحبه‌ها یا ترجمه‌ها ناقص یا غلط ثبت شده بودند و این اشتباهات کار یافتن منابع را بسیار مشکل می‌کرد. آقای بهارلو کاملا از این موضوع آگاه بودند و وسواس‌شان هم برای تصحیح و جلوگیری از تکرار اینگونه اشتباهات بود. خاطرم هست که برای یافتن مدل دوربین مورد استفاده در فیلم «جنوب شهر»، چگونه پوآرووار تمام ترکیبات فرانسوی ممکن از اسم به فارسی ثبت‌شده را در آرشیوها جست‌وجو کردیم تا اسم شرکت تولیدکننده را یافتیم و دست‌آخر با مقایسه آرشیو تصاویر دوربین‌های تولیدی آن شرکت با تنها چند عکس به‌جامانده از پشت‌صحنه فیلم به اسم خود دوربین رسیدیم.

وقتی صحبت از ارجاعی تاریخی بود عباس بهارلو حساسیت عجیبی داشتند به ارجاع ندادن به کتابی دیگر و یافتن مرجع اصلی و ارجاع مستقیم. تجربه سالیان تاریخ‌پژوهی یادشان داده بود که حتی اگر روایت، کلمه به کلمه، دقیق هم باشد باز دسترسی به منبع اصلی برای رسیدن به یک استنباط صحیح از موقعیت گفته‌شدن حرفی یا چگونگی چرخش یک متن ضروری است. صحبت‌های خودِ مرحوم غفاری نه تنها از این قاعده مستثنی نبودند بلکه چون بیشتر مصاحبه‌های مفصل موجود با ایشان در سال‌های کهولت انجام شده بود حساسیت آقای بهارلو روی گفته‌های غفاری بیشتر هم بود. مهم هم نبود که موضوع مورد اشاره چقدر در پیشبرد داستان نقش دارد. فرض کنید غفاری در مصاحبه‌ای به این موضوع اشاره کرده بود که در تهیه کتابی در مورد تاریخ سینما با ژرژ سادول همکاری داشته و سادول از او در مقدمه کتاب تشکر کرده است. در نگاهی سرسری به نظر می‌رسد که نکته اصلی همکاری غفاری با سادول باشد که شاید باید در حد یک جمله در پاراگرافی فرعی به آن اشاره شود، اما برای جناب بهارلو تایید کیفیت این همکاری همان‌قدر با اهمیت بود که خود همکاری؛ حتی اگر بحث بر سر تنها یک جمله از پاراگرافی فرعی باشد. تنها راه تایید این کیفیت، دسترسی به چاپ‌های قدیمی کتاب ۶ جلدی سادول بود. روزهای کرونا بود و دسترسی به کتابخانه ملی فرانسه محدود. با ناامیدی به کتابخانه شهر مراجعه کردم و در کمال تعجب کتابدار به مخزن رفت و با ۶ جلد کتاب از چاپ سال مورد نظر من برگشت! پیش‌گفتار تمام جلدها و ارجاعات آنها را خواندم تا گزاره «تشکر در مقدمه» حذف و به نوشتن مقاله‌ای در یکی از جلدها تغییر کند. یا نمونه‌ای دیگر تلاشی چندهفته‌ای بود برای یافتن اصل نقدهایی که پس از نمایش فیلم «شب قوزی» (در سینماتک فرانسه) در مورد این فیلم در نشریات فرانسوی چاپ شده بود و ما تنها به تصاویر ناخوانایی از این نقدها به همراه ترجمه جملاتی از متن آنها دسترسی داشتیم که در بولتنی تهیه‌شده در زمان نمایش فیلم کار شده بودند. توجه دارید که ما در مورد فیلم «جنوب شهر»، سوژه اصلی کتاب، صحبت نمی‌کنیم، صحبت از چند هفته صبر و تلاش برای ارجاع صحیح به چند جمله (نام صحیح جراید، نام صحیح نویسندگان، شماره صفحات و البته صحت ترجمه) در مورد فیلم دیگر غفاری است، اما وسواس جناب بهارلو همان بود که بود.

از این موارد و مثال‌ها فراوان به ‌خاطر دارم و باید اعتراف کنم که همراهی و همگامی با این میزان از کمال‌گرایی و دقت نظر چندان ساده نیست، اما تعهد و مسوولیتی که عباس بهارلو نسبت به کیفیت کارش دارد از یک‌سو و صبر و ادب و حجب جنوبی که همراه هر درخواست و سوالی می‌کرد انگیزه‌ای بود برای یافتن کامل‌ترین پاسخ. اما سختی اصلی همگامی با تعهد کاری عباس بهارلو نه برای من که برای خود عباس بهارلو بود! بارها و بارها شنیدم که مشغول «خواندن فلان بخش هستم ‌و دیگر پرونده آن را می‌بندم و تمام» اما تنها چند روز بعد دوباره همین جمله را در مورد همان بخش می‌شنیدم و این تکرار مکرر بود! کار بازخوانی، تصحیح و بازنویسی را سرِ ایستادن نبود! حتی تصور نمی‌کنم که انتشار هم بتواند روند ویرایش متن را در ذهن عباس بهارلو متوقف کند!

اگر بخواهم توشه‌ام از این همراهی را در چند نکته خلاصه کنم حتما خواهم گفت که اگر از زبان نیچه خوانده بودم «باورهای قاطع، حقیقت را بیش از دروغ تهدید می‌کنند» این‌جا در عمل آموختم که به عنوان یک پژوهشگر تاریخ باید به هر روایت پذیرفته‌شده‌ای شک کرد، هرچه متواترتر، مشکوک‌تر! آموختم که تاریخ‌نگار نه باید بر دانسته‌هایش متعصب باشد و نه مرعوب نویافته‌هایش. آموختم که لذت و هیجان کشف سندی نادیده یا نکته‌ای ناگفته چه شمشیر دو لبه آبدیده‌ای ا‌ست بر گردن حقیقت اگر درست فهمیده نشود، اگر درست ثبت نشود، اگر درست ارجاع داده نشود. شاید پژوهشگر بعدی با دسترسی به آن منبع بتواند خطای پژوهشگر قبلی را اصلاح کند. آموختم که تاریخ‌پژوهی نه کاری فردی که کاری است جمعی در طول تاریخ؛ از یافته‌ای به یافته‌ای نو، از دریافتی به دریافتی نو. اگر همواره شنیده‌ایم که سینما هنر توجه به جزییات است، بارها شنیدم و دیدم که تاریخ‌نگاری از دید عباس بهارلو چیزی به غیر از توجه به جزییات نیست. در ذهن بهارلو ثبت صحیح اسم یک شخصیت حاشیه‌ای همان‌قدر اهمیت داشت که روایت صحیح یک مرحله از زندگی غفاری؛ همانند چینش قطعات یک پازل و آن هم نه پازلی که تصویر گنگی از آن را در ذهن دارد و حالا دنبال بازسازی آن باشد.

عباس بهارلو این توانایی را داشت که بتواند از بند دانسته‌هایش رها باشد و قطعه‌به‌قطعه، صبورانه پیش برود تا پازلی نادیده را بسازد. تصویری نزدیک به واقعیت و نقشه راهی صحیح برای رهپویان آینده. ناگفته پیداست که خواندن این کتاب را به هر علاقه‌مندی به تاریخ سینمای ایران و به‌طور کلی تاریخ ایران، توصیه می‌کنم اما مهم‌تر از آن توصیه می‌کنم کتاب را به عنوان یک محک و میزان در نظر بگیریم. باشد که در این روزگار شلختگی‌های فرهنگی و هیاهو برای هیچ یادمان بیاورد و به یادمان بماند که پژوهشگر تاریخ کیست و تاریخ‌نگاری یعنی چه. 

این چند خط ادای دینی است، هر چند ناقص، به سال‌ها تلاش خستگی‌ناپذیر عباس بهارلو برای ثبت صحیح تاریخ فرهنگی مُلکی که عجیب به تخریب فرهنگی خویش اصرار دارد.

«همچنانش پاک و دور از رقعه آلودگان می‌دار» ٭
٭ سطرهای آغازین و سطر پایانی مطلب، برگرفته از شعر «میراث» مهدی اخوان ثالث است.

///.


منبع: روزنامه اعتماد
نویسنده: هانی ظهیری