چارسو پرس: تنها كریستوفر نولان و وسواس فكریاش بر زمان، قادر به ساخت فیلمی سه ساعته از زندگینامه یك فیزیكدان است، بدون آنكه تماشاگر لحظهای به زمان فكر و یا به ساعتش نگاه كند.
اپنهایمر دوازدهمین فیلم كریستوفر نولان، داستان زندگی جولیوس رابرت اپنهایمر، فیزیكدانی نابغه و مدیر پروژه مانهاتان است كه در سال ۱۹۴۵ به ساخت اولین بمب اتم منجر شد.
كارگردان بزرگ امریكایی، این بار هم پازلی جدید خلق كرده است. پازلی كه بازی با زمان و چیدمان زمانی در آن نقش اصلی را ایفا میکنند. نولان با اپنهایمر كدهای موجود و مورد استفاده فیلمهای ساخته شده بر اساس زندگینامه را كاملا به هم ریخته و دیدگاهی متفاوت برای ساخت و تماشای این ژانر فیلم (بیوپیك) كه به قول معروف كلاسیك و از مد افتادهاند را ارایه كرده است. كارگردان نابغه توانسته تماشاگر را به مدت سه ساعت درگیر ذهن و تفكرات و مغز پیچیده پدر بمب اتم جهان و هم نسلیهایش كند.
اگر به دنبال كالبد شكافی فیلم به زبان ساده باشیم، میتوان گفت كه نولان سالهای مختلف زندگی رابرت اپنهایمر را به تصویر كشیده است. فیلم به حداقل سه زمان مختلف از زندگی اپنهایمر تقسیم شده است: سالهای قبل از ساخت بمب و كشف سیاه چالهها، سالهای كار در پروژه منهتن و ساخت بمب، و سالهای پس از ساخت بمب، وقتی كه در دوران مك كارتیسم، اف.بی.ای اپنهایمر را تحت بازجوییهای متعدد قرار داد. این زمانها البته گاهی بیشتر هم میشوند، و زمانی گذشتهتر (مثل سالهای اول تحصیل اپنهایمر در دانشگاه) و یا آیندهای دورتر و اواخر زندگی و كهنسالیاش (كه البته باز هم در گذشته اتفاق افتادهاند) را نشان میدهند. نولان اما این گذشته و حال و آینده را به صورت خطی جلو نبرده است. تدوین لایه لایه و مجازی این زمانها و قصهها فیلم را از زندگینامهای یكنواخت و خطی به معمایی چند لایه تبدیل كرده است. در اپنهایمر نولان، سه زمان گذشته، حال و آینده در هم پیچیدهاند و بافته شدهاند، تا دقایقی در گذشته باشیم، سپس به آینده برویم و سپس به زمان حال برگردیم و سپس دوباره در زمان سفری رو به جلو و یا رو به عقب داشته باشیم. همزمان با این بافت زمانی، نولان دو گونه تصویر متفاوت را عرضه میکند. تصاویری رنگی كه فضای ذهنی اپنهایمر و نقطه دید او از جهان را به تماشاگر عرضه میکنند، در تقابل با تصاویر سیاه و سفیدی هستند كه نقطه نگاه و ذهن لویس استراس، مدیر كمیسیون انرژی هستهای و شكارچی اپنهایمر است كه در سالهای بازجویی به دنبال بیآبرو کردن و انتقام شخصی و خصوصی از این دانشمند نابغه بوده. نولان با قطعیت تصمیمش را گرفته است و در رودررویی این دو، طرف مورد علاقه و مورد دفاع خود را انتخاب كرده است و به تماشاگر اعلام میکند.
تقابل ذهن درخشان و انفجار ایدهها در اپنهایمر كه مانند انفجارهای متعدد اتمی هستند با تفكر بسته و سیاه و سفید استراس، تقابل علم و سیاست هم هست. جایی كه علم حد و مرزی برای خود قائل نیست، سیاست چارچوبهایی بسته و كور دارد. علم متمركز بر جهان است اما سیاست متمركز بر خود. استراس و تفكرات و عقاید و بازیهای سیاسیاش برای اپنهایمر ذرهای اهمیت ندارند در حالی كه اپنهایمر و عقده قدرت و احترام از طرف جامعه علمی، تك تك سلولهای مغزی استراس را پر كردهاند. برای استراس همه چیز سیاه و سفید است. عقده خودبزرگ بینیش ذهنش را تك بعدی كرده است. از نظر استراس همه به او فكر میکنند. آدمها یا با او هستند و یا بر ضد او. برای استراس بیاهمیت بودنش، فكر نكردن به او، عدم حضورش در افكار بقیه و بیتوجهی به او مخصوصا از نظر اپنهایمر و انیشتین ممكن نیست. برای همین است كه مكالمه این دو دانشمند نابغه را بدگویی و غیبت از خودش میداند. اپنهایمر اما سالهای نوری با این تفكرات فاصله دارد. در ذهن او دنیایی دیگر در جریان است، دنیایی در حال فوران و انفجار. تفاوت این دو ذهن، تقابل این دو تفكر و رویارویی این دو روان كاملا متفاوت را نولان از دریچه رنگها روی نگاتیو ثبت كرده است. نولان كه نویسنده سناریوی فیلم هم هست، تماشاگر را با اطلاعات مختلف، زمانهای متعدد و رفت و آمدهای پی در پی در آنها و كاراكترهای زیاد و متعدد بمباران میکند.
برای درك و فهم تمام این اطلاعات و زمانها و كاراكترها، تماشاگر موظف به دقت در لحظه لحظه فیلم است تا طناب بافته شده به دست كارگردان را كه به دستش داده است را ول نكرده و گم نكند. دیدن دوباره و سه باره فیلم هم حتی از نظر من، برای درك كامل و چیدن پازلهای زمانی و مكانی و فهم عمیق شخصیت و تفكرات این فیزیكدان نابغه و دیگر كاراكترهای اصلی و فرعی فیلم ضروری است. كاراكترهایی كه همگی با دقت و ظرافت نوشته و طراحی شدهاند و با بازی شگفتانگیز بازیگرانشان، اپنهایمر را به فیلمی عمیق در درك روانشناسی ذهن تك تك این پرسوناژها تبدیل كرده است. كیلیان مورفی در نقش اپنهایمر بازی استثنایی را ارایه كرده است كه دور از انتظار نیست. دیگر بازیگران فیلم هم اما تكتكشان به بهترین نحو در قالب شخصیت خود فرو رفتهاند. شاید بشود گفت كه روبرت دانی جونیور، در قالب استراس، بهترین بازی زندگی حرفهای خود را ارایه كرده است تا به مدت سه ساعت او را كه همه به عنوان مرد آهنی میشناسیم را كاملا فراموش كنیم. امیلی بلانت كه نقش همسر اپنهایمر را بازی میکند هم نقشش را به طور خیره كنندهای بازی كرده تا نقش مكملی كه به عهده گرفته را به نقشی كلیدی تبدیل كند. كیتی كه تا اواخر فیلم در زیر سایه شوهرش اپنهایمر است، كمکم به آرامی و به زیبایی از این سایه فاصله میگیرد تا در اواخر فیلم نه تنها جایگاه خود را در جلوی صحنه به دست آورد بلكه نقشی كلیدی راهم از آن خود كند.
با اینكه تصویر به مانند همیشه در فیلمها و دنیای نولان اصلی مهم و كلیدی است و به همین دلیل هم كارگردان تصمیم به فیلمبرداری كل فیلم با نگاتیو ۶۵ میلیمتری پاناسونیك و آیمكس گرفته است، صدا اما این بار از تصویر هم مهمتر است. كریستوفر نولان از صدا هم به اندازه تصویر به صورت جابهجا استفاده كرده است. صداهای گذشته و حال و آینده هم به مانند تصاویر در هم بافته شدهاند تا در درك ذهن و انفجارهای فكری اپنهایمر كمكمان كنند. صداهایی كه همیشه همگام با تصویر نیستند و گاه جداگانه قبل و یا بعد از تصاویر وجود دارند و به مانند رعد و برق و یا صد البته انفجار بمب اتمند، وقتی كه صدا جدای از تصویر و با فاصله به گوشمان میرسد و انتظارش را نداریم.
صدایی كه تصاویر را میلرزاند و تحت شعاع قرار میدهد و افكار ما را به مانند سیاهچالهها در خودش میبلعد، سكوت را جایگزین آن كرده و سپس همه چیز را با هم و در هم منفجر میکند. اینجاست كه مغز خارقالعاده نولان خودش را نشان میدهد. جایی كه نه تنها صدا به اندازه تصویر و حتی بیشتر از آن اهمیت دارد، بلكه عدم وجودش، سكوت محض هم به همان اندازه مهم است. موسیقی فیلم، ساخته لودویگ گورانسون هم در تمام طول فیلم، از اولین تا آخرین پلان، مانند اپرایی است كه تماشاگر را از آغاز تا پایان همراهی میکند و اپنهایمر را به نوعی فیلم اپرایی تبدیل میکند كه یكی، بدون دیگری ناتمام است.
جمع صدایی بینظیر، تصاویری جادویی، موسیقی استثنایی و بازیهایی خیره كننده همه و همه در خدمت كارگردان و فیلم هستند تا نولان بتواند به سوژه فیلمش كه انسان، مسوولیت و گناهش است بپردازد و تماشاگر را وادار به تفكر چند بعدی، قبل از تصمیمگیری بر مجرم بودن و یا نبودن اپنهایمر در ساخت بمب اتم كند. در زمانی كه ترس از وقوع جنگ جهانی سوم، جنگی هستهای، هر روز بیشتر و بیشتر مردم را در بر میگیرد، نولان همگام با تاریخ، موفق به خلق شاهكاری استثنایی در هنر هفتم شده است. در زمانی كه هر روز از خود میپرسیم، آیا سینما همچنان موفق به نوآوری و غافلگیریمان میشود یا نه، نولان با اپنهایمرش جوابی قاطع به همگان میدهد. فیلمی كه قطعا رد پایش در تاریخ سینمای جهان در كنار شاهكارهای دیگرش مثل ممنتو، اینسپشن و میان ستارهای تا به همیشه باقی خواهد ماند.
اپنهایمر را باید دید و دوباره دید و دوباره دید تا شاید تكرار این انفجار سینمایی در ذهنمان بتواند به هضم و درك عظمت و بزرگیاش كمك كند.
منبع: روزنامه اعتماد
نویسنده: لادن موسوی