نخستین تجربه فیلمسازی پرایس ویلیامز، اثری منحصر به فرد را نتیجه داده که هرچه رو به جلو میرود، دیوانهوارتر و غریبتر میشود و با همین استراتژی هم پایان میپذیرد، تجربهای ناب در استفاده از عناصر سینماتیک که هم روایت را جدی میگیرد و هم ویژگیهای بصری را، فیلمی رها و آزاد، همانند شخصیت اصلیاش، که گویی متعلق به این جهان نیست و از دل قصههای پریان بیرون آمده است.

مثلا استفاده از بازیگر اصلی فیلم رد راکت شان بیکر و دوربین و رنگی که شبیه آن فیلم است، ما را نسبت به جهان مستقل و ظاهرا رئالیستی اثر آگاه میکند و در مقابل بازی مداومش با مفهوم رسانه و ارتباط اجتماعی و بازی بزرگتری که با خود سینما به راه میاندازد ( فصل تبدیل شدن دختر به یک ستاره بزرگ در عرصه بازیگری که با خون و خونریزی پایان مییابد، دیوانهکننده است) فیلم را از ساحت فیلمهای رئالیستی جدا میکند و با پایانبندیای که رقم میزند، این جدایی را به اوج میرساند.
اینگونه است که فیلم خود را از هرگونه تفسیر دور میکند و از ما میخواهد دل به دل دیوانهبازیهایش بدهیم و بخشی از این سفر عجیب باشیم (در تمام مدت زمان پخش فیلم، به این فکر میکردم که سفر بلوغآمیز یک دختر چگونه میتواند اینقدر اورجینال و جذاب باشد و در مقابل نمونهای گلدرشت همچون بیچارگان یورگوس لانتیموس قرار بگیرد).

نخستین تجربه فیلمسازی پرایس ویلیامز، اثری منحصر به فرد را نتیجه داده که هرچه رو به جلو میرود، دیوانهوارتر و غریبتر میشود و با همین استراتژی هم پایان میپذیرد، تجربهای ناب در استفاده از عناصر سینماتیک که هم روایت را جدی میگیرد و هم ویژگیهای بصری را، فیلمی رها و آزاد، همانند شخصیت اصلیاش، که گویی متعلق به این جهان نیست و از دل قصههای پریان بیرون آمده است.
https://teater.ir/news/59055