این روزها «مست عشق» به پدیدهای سینمایی در حوزه اکران و نمایش تبدیل و با استقبال مخاطب و فروش بالا همراه شده است. بخشی از این اقبال بهدلیل موضوع فیلم است که برای نخستینبار در سینمای ایران شاهد اثری درباره شاعر و عارف بزرگ ایرانی، مولانا جلالالدین بلخی هستیم و رابطه حیرتانگیز او با شمس تبریزی و دلیل دیگر را باید حضور بازیگران ستاره و سلبریتیهای سینمای ایران و ترکیه دانست که یک تجربه تازه در فیلمسازی مشترک است. بااینحال مواجهه با فیلم، روایتی دوگانه داشته است. برخی مرعوب «مست عشق» شدند و از تماشای آن به وجد آمدند و برخی نقدهای تندی بر آن کردهاند.
چارسو پرس: بهبهانه اکران این فیلم و واکنشهای متفاوت درباره آن، به گفتوگو با حسن فتحی نشستیم تا با او بهعنوان کارگردان «مست عشق» درباره این روایتهای گوناگون حرف بزنیم و روایت او از فیلم و نقدهای فیلم را بشنویم.
*همیشه فکر میکردم اگر سینمای ایران بخواهد به روایت قصه شمس و مولانا بپردازد، یکی از بهترین گزینهها حسن فتحی است؛ هم بهدلیل سبقه شما در ساخت سریالهای تاریخی و آثار ماندگاری که در این ژانر خلق کردید و هم بهخاطر تسلط داشتن در به تصویر کشیدن تجربههای عاشقانه که نمونهاش سریال شهرزاد بهعنوان یک درام تاریخی عاشقانه بود. با این حال فکر میکردم رفتن سراغ قصه شمس و مولانا بهدلیل پیچیدگی و حیرتانگیز بودن این رابطه و اساساً منزلت عرفانیای که مولوی دارد، با هواداران انبوهی که انتظار زیادی از فیلمی درباره مولانا دارند، کار بسیار دشواری است و جسارت و ریسکپذیری بالایی میخواهد. آیا برای ساخت «مست عشق» با چنین دغدغهها و نگرانیهایی مواجه بودید و چه شد که به سمت ساخت این فیلم رفتید؟
اگر این نگرانیها و ملاحظاتی که اشاره کردید، نبود، نگارش این فیلمنامه نزدیک سه سال طول نمیکشید؛ بهرغم اینکه در مقام یک علاقهمند معمولی به کتب فلسفه و عرفان بیگانه نیستم. حتی اگر خاطرتان باشد حدود 20 سال قبل سریالی سیوچند قسمتی درباره فیلسوف ایرانی ملاصدرای شیرازی بهنام «روشنتر از خاموشی» ساختم که برای نوشتن فیلمنامه آن حدود دو، سه سال مطالعات مستمر روی جریانهای فلسفی و عرفانی مختلفی داشتم؛ از فلسفه ارسطو و تأثیر آن در شکلگیری فلسفه مشایی در ایران گرفته، تا حکمت خسروانیه و تأثیر آن بهواسطه حکمت نوافلاطونی و مکتب اسکندرانی بر حکمت اشراق و اندیشمندانی نظیر سهروردی و ملاصدرا؛ علاوه بر اینها، در سالهای دور و نزدیک، بسان بسیاری از علاقهمندان به افکار و اندیشههای حضرت مولانا و شمس تبریزی، کتب و مقالات مرتبط با زندگی و آثارشان را تورق کردهام.
البته که این پیشینه مطالعاتی برای ساخت این اثر کافی نبود، بعد از تجربه ساخت شهرزاد و حاشیهسازیهای عجیب و غریبی که گریبان من و یکسری از بازیگران شهرزاد را گرفته بود، اصلاً شرایط روحی خوبی نداشتم و فکر میکردم ما در این ماجرا چه گناهی کردیم که اینطور باید مورد تهمت، افترا و هجمه قرار بگیریم؛ آنهم در شرایطی که تا چند مدت قبلش بهخاطر موفقیت چشمگیر آن سریال مورد تمجید و ستایش غریبه و آشنا بودیم؛ اما بهیکباره ورق برگشت و بازی زندگی، آن روی خشن و بیرحم خود را نشان داد.
درنتیجه بعد از این ماجرا تا حدودی افسرده و گوشهنشین شده بودم و اغراق نمیکنم اگر بگویم پناه بردن به اندیشههای مولانا و غزلیات و مثنوی-معنوی و شطحیات شمس تبریزی پناه خوبی شد تا از آن اندوه و خسوف روحی که گرفتارش شده بودم بهتدریج فاصله بگیرم. این تجربه درونی در ترغیب من به ساخت این اثر بسیار مؤثر بود.
*بهویژه اینکه آثار مولانا واجد یک معرفت روانکاوانه و انسانشناختی است و علاوه بر شناخت معرفتی، گشایش روحی و روانی هم ایجاد کرده و گره از ذهن و ضمیر انسان باز میکند و شور زندگی میبخشد. بهنظر میرسد تاثیر مولانا در تجربه زیسته خودتان و اُنسی که با او پیدا کردید، موجب شد تا با ساخت فیلمی درباره او به یک ادای دین فردی نسبت به مولوی دست بزنید...
همینطوره؛ بهگمانم عرفان و فلسفه و روانشناسی، همنشینها و همسایههای خوبی در کنار هم هستند و ترکیبی از دستاوردهای این سه دانش بشری بسیار میتواند برای بشر بحرانزدهی امروز نجاتبخش باشد. اما اینکه جرقه ساخت این اثر چگونه زده شد برمیگردد به شبی که آقای فرهاد توحیدی در جلسهای پیشنهاد ساخت سریال مشترکی بین ایران و ترکیه را مطرح کردند و واسطه آشنایی من با آقای مهران برومند و آقای دکتر حسن علیزاده تهیهکننده و سرمایهگذاِر کار شدند؛ ما سفری نیز به استانبول داشتیم و یک شبی که دور هم جمع شده بودیم از آنجا پیشنهاد کردم که ایرانیها و ترکها هر دو ارادت ویژهای به مولانا دارند، بیاییم بهجای یک سریال مشترک معمولی، اثر سینمایی مشترکی درباره داستان حیرتانگیز مواجهه شمس و مولانا و پیامدهای آن برای آندو بسازیم.
این پیشنهاد مورد استقبال دوستان قرار گرفت و مبنایی شد برای جلسات و گفتوگوهای بعدی، بعد از اعلام آمادگی سرمایهگذاری از ترکیه برای سرمایهگذاری مشترک، این توفیق فراهم شد تا از محضر استاد موحد مولویشناس برجسته در این زمینه بهرهمند شویم. کتابهای ایشان و چند مولویشناس دیگر را مطالعه کردیم؛ موازی این مطالعات و فیشبرداریها که مدتزمان زیادی صرف آن شد، درخصوص ساختار فیلمنامه و طرح داستانی آن با جناب توحیدی جلسات بسیاری داشتیم؛ نخستین سوالی که باید جواب میدادیم این بود که مخاطبان ما در ساخت این اثر قرار است کدام اقشار جامعه باشند؟ آیا میخواهیم صرفاً یک کار متکلف و سنگین برای اهالی فکر و اندیشه و متفکرین مولویشناس بسازیم یا نه، مخاطبِ هدفِ ما قرار است که قشر معمولی و متوسط خیابان و کوچه بازار بهویژه نسل جوان باشد؟
نهایتاً به این نتیجه رسیدیم که الگویی را برای پرداختن به این قصه در حد بضاعتمان انتخاب کنیم که برای مخاطب عادی جذاب باشد. درنتیجه رفتیم سراغ ژانر معمایی-جنایی مرتبط با یکی، دو قصه عاشقانه. خوشبختانه خود حکایت آشنایی شمس و مولانا و حواشی مرتبط با آن، این پتانسیل را داشت که از ماجرای مثلث عشقی بین شمس و کیمیا خاتون و علاءالدین پسر ارشد مولانا که در بسیاری روایتها آمده تا ماجرای مضروب و مفقود شدن شمس، در چارچوب ژانر معمایی-جنایی قصه را طراحی کنیم.
با این هدف که این اثر بتواند تلنگری به اذهان مخاطبان خود بزند و آنها را ترغیب کند بعد از تماشای فیلم سراغ کتب مربوط به شمس و مولانا بروند و درباره آندو، مطالعهی بیشتر و عمیقتری داشته باشند. این هدف از همان ابتدا خیلی آگاهانه در گفتوگوهای بنده و آقای توحیدی شکل گرفت و براساس همین ایده و هدف شروع کردیم به نگارش فیلمنامهای که تحقیق و نگارش آن حدود حداقل دو سال وقت برد.
*اشاره کردید به اینکه از ابتدا رابطه شمس و مولانا را دستمایه نگارش فیلمنامه قرار دادید و به نظرم دست روی مهمترین رخداد زندگی او گذاشتید. آیا برهه دیگری از زندگی او بود که قابلیت دراماتیک برای تبدیل شدن به فیلم داشته باشد؟
ببینید یک نگاه میتوانست این باشد که ما زندگی مولانا جلالالدین را از زمان کودکیاش در بلخ دنبال کنیم. هجرت خانوادهاش بهدلیل نگرانی از حمله مغول از بلخ به نیشابور و ملاقاتش با عطار را به تصویر بکشیم و نهایت فرایند هجرت خانوادهاش را به بینالنهرین و شامات و نهایتاً منطقه آناتولی و قونیه و ماجراهای او تا حدود چهلسالگی در مقام یک متکلم و فقیه و معلم و روحانی نامدار، سپس ملاقاتش با شمستبریزی و رشد و تعالی شاعرانه و عارفانه او را پس از رفتن شمس دنبال و روایت کنیم.
منتها این قصه پرطول و دراز در قالب یک فیلم سینمایی نمیگنجید و نیازمند ساخت سریالی چنددهقسمتی بود، درحالیکه ما از همان بدو امر به ساخت یک اثر سینمایی فکر میکردیم و همین نکته کار ما را سختتر کرده بود. امروز که به هر روی تاب و تقلای ما در حد بضاعتمان در معرض اکران عمومی قرار گرفته، همه امیدمان این است که این اثر فتح بابی باشد برای تولید آثاری درخشانتر و جذابتر درباره زندگی و افکار حضرت مولانا و دیگر بزرگان ادب و فرهنگ ایران؛ متاسفانه در این زمینه خیلی کم کار کردیم و این مایه تأسف است که سینمای ما کمتر سراغ مشاهیر و مفاخر وطنی خود میرود.
از جانب نهادهای فرهنگی در این زمینه هیچ قدمی برداشته نشد و گویی که یا دغدغهای وجود ندارد، یا مصلحتهای شبهسیاسی امکان آفرینش هنری در این زمینه را برنمیتابد. به هر روی در فیلمنامهای که آقای توحیدی و بنده نوشتیم تنها آن برش و فراز از زندگی حضرت مولانا که مربوط به مواجهه شمس و مولانا در قونیه است و مولانا را مولانا کرد و دین عشق را در او جایگزین دین عادت و تکلیف کرد، مطمحنظر ما قرار گرفت.
*من فکر میکنم شرایط سیاسی و تاریخی هم به ساخته شدن این فیلم کمک کرد. به این معنا که بهدلیل نگاه بدبینانه یا مخالفی که دستکم در بخشی از حاکمیت نسبت به مولانا و اندیشهها و عرفان او وجود داشت که ریشه در همان جدل فقها و عرفا دارد، شاید ۳۰-۲۰ سال پیش امکان ساخت فیلمی درباره مولوی فراهم نبود و پشت خط قرمزها قرار میگرفت...
بخشی از همین گفتمان رسمی در تریبونهای خود مدام از ضرورت توجه به میراث فرهنگی در عرصه سینما صحبت میکردند و میکنند اما تا امروز و در عمل هیچ قدمی برنداشته و هیچ برنامهای هم در این زمینه ندارند و آنجا هم که کسانی از بخش خصوصی بهدلیل علائق فرهنگی پا به میدان میگذارند نهتنها حمایتی نمیکنند بلکه با ایجاد موانع و محدودیتها موجب دلسرد شدن سرمایهگذار بخش خصوصی هم میشوند.
واقعاً در نیم قرن اخیر و در فقره تولیدات فرهنگی راجع به گذشته ادبی و هنریمان چه کردهایم؟ ما راجع به نظامیگنجوی، رودکی، فردوسی و دیگر بزرگان ادب و هنر و حکمت چند اثر تولید کردهایم؟ نسل امروز ما آیا باید با میراث تاریخی و فرهنگی خود آشنا شود یا نه؟ در مهمانی تمدنها و فرهنگها هر فردی با لباسی به آن ضیافت میرود که دوختهشدهی میراث فرهنگی خودش است. ما از این میراث فرهنگی چه لباس برازندهای برای نسل جدید دوختهایم؟
درد و دریغ اینجاست که بسیاری از چهرههای روشناندیش و عمیق ایرانی در حوزه فلسفه، حکمت، عرفان، علوم ریاضی و دانشهایی دیگر برای نسل جدید ناشناخته و غریبهاند و حالا یک گروهی بدون ادعا در یک تاب و تقلا و در خاموشی و سایه آمده و فیلمی درباره دو نفر از مفاخر ایرانی ساختند که با اقبال مخاطب هم همراه شده است. ما که ادعا نداریم درباره شمس و مولانا حرف اول و آخر را گفتهایم و فیلمی بینقص ساختهایم. اندیشههای شمس و مولانا حکم یک دریای عظیم را دارد. ما نهایتاً یک کوزه آب از این دریا را برداشتهایم.
*آقای فتحی! بخشی از این نقدها نه از سر ارادت و علاقهای که به مولانا وجود داشت، برآمده است؛ ازجمله اینکه شأن مولوی بالاتر از این بود که از قواعد سینمای تجاری مثل حضور بازیگران ستاره ایرانی و ترکیه استفاده شده یا برخی مفاهیم یا تجربههای والای عرفانی و تصویری که مثلاً مولوی از عشق ارائه میدهد به روایتهای عامیانه از عشق تقلیل پیدا کرده است حتی یکی از تعابیر فیلمفارسی اسلامی در نقد فیلم استفاده شده است. درواقع نقد این رویکرد این است که فیلم را کالایی شدن مولوی یا بازاری شدن عرفان میداند. پاسخ شما به این دست از نقدها چیست؟
شک ندارم رونق جریان نقد و نقادی از پیششرطهای رشد و پویایی هر اجتماعی است و از این منظر منتقدان و نویسندگان حوزه فرهنگ و هنر جایگاه حائز اهمیتی دارند. نقد و نقادیهایی که از سر دغدغه هنری و فرهنگی و نه بهواسطه حُب و بغضهای شخصی صورت میگیرد، مسلماً سازنده و اثربخش است و به غنای بحث و فهم اثر کمک میکند.
همه کسانی که در این سالها آثار من و مصاحبههایم را دنبال کردهاند، بیخبر نیستند از اینکه برای منتقدان فیلم و نقش آنها در اعتلای هنر نمایش احترامی عمیق قائلم، اما موضع برخی از آنها را درخصوص این فیلم درک نمیکنم. بالاخره آیا میخواهیم سینمای پررونقی داشته باشیم یا نه؟ تا دیروز گلهمند بودند که چرا فقط فیلم کمدی فروش میکند و فیلم جدی نمیتواند پای مخاطب را به سینما بکشاند و حالا که فیلم اتفاقاً درباره فرهنگ ایران و دو نفر از چهرههای شاخص ادبیات و عرفان این سرزمین است و مورد استقبال مردم قرار گرفته، شما به جای اینکه از این بابت خشنود باشید موضع قهرآمیزی نسبت به فیلم گرفتهاید؟ در کدام اصول نقد آمده که برای جذابیت یک اثر سینمایی نباید از سلبریتی و بازیگر ستاره استفاده کرد؟
چطور در سینمای آمریکا و اروپا ساخت فیلمهای جدی و مهم با حضور ستارگان مشهور اشکالی ندارد اما منِ فیلمساز ایرانی اگر از بازیگران مشهور استفاده کنم مورد نقد قرار میگیرم؟ براساس کدام معیار نقدِ فیلم، این قضاوت را میکنید؟ متأسفانه مبنای این نقدها بر استدلال بنا نشده و بیشتر جنبه جدلی دارد با اثر و باب گفتوگو و مفاهمه را میبندد. مثلاً منتقدی میآید و میگوید فیلم چرک است، آشغال است و واژههایی از این دست به کار میبرد. این واژهها چه نسبتی با جهان منزه عرفانی یا اساساً چه نسبتی با ادبیات نقد دارد؟ مگر نه اینکه آموزههای ناب عرفانی ما را به همزیستی مسالمتآمیز و ادب و احترام دعوت کرده و توصیه میکند یکدیگر را تحقیر نکنیم زیرا نطفه هر جنایتی در تحقیر نهفته است!
*به نظرم یک تفکیکی باید بین نقدهای منفی داشت. برخی از آنها حتی ملزم به ادبیات نقد هم نیستند اما برخی از این نقدها و منتقدها نه از سر غرضورزی یا پیشداوری که اتفاقاً بهدلیل عُلقه و دغدغهای که نسبت به سوژه فیلم دارند و چهبسا از سر دلسوزی معتقدند که منزلت و جایگاه مولانا چنانکه شایسته و درخور اوست در فیلم لحاظ نشده و در مقابل آنچه شما نقد بازاری مینامید آنهم میگوید فیلم روایتی بازاری از مولانا کرده و نتوانسته عظمت او را به تصویر بکشد...
من هم نمیگویم یا مدعی نیستم که فیلمی به اندازه شأن و منزلت مولانا ساختهام و از ابتدا هم گفتم که به نظرم هر اثر نمایشی ازجمله فیلم ما، در مواجهه نمایشی و داستانی با وسعت اندیشه و عظمت شخصیت حضرت مولانا حکم پر کردن ظرفی از این بحر بیکران را دارد، اما به هر حال باید از یک جایی شروع کرد و در به نمایش گذاشتن مولانا و اندیشههایش قدمی برداشت. اگر عظمت و بزرگی سوژه بیش از حد ما را بترساند، آنگاه هیچکس هیچوقت در سینما از ترس هجمه این و آن سراغ این قِسم سوژهها نمیرود.
حالا با ساخت «مست عشق» اولین قدم در این مسیر برداشته شده، اینقبیل رویکردها باید مورد حمایت قرار بگیرند تا راه برای تداوم آنها هموار شود و دیگرانی که ممکن است فیلمی بهتر از این درباره مولانا بسازند دچار پشیمانی و یأس نشوند.
*اگر به قول مولانا این شیشه کبود را از پیش چشم برداریم چه چیزی در فیلم میبینیم؟
پیام فیلم جدا از پیام بنیادی نهفته در عرفان مولانا نیست. در جهانی که حرص، حسادت، بیرحمی، خشونت و خودشیفتگی، زندگیها بر باد میدهد، روابط انسانی و اخلاقی و عاشقانه بسیاری را از بین میبرد، رفاقتها و دوستیهای بسیاری را نابود میکند، پیام فیلم پرهیز از همه غل و زنجیرهایی است که انسان امروز در ورطهای از عادت، روزمرگی، تنگنظری و جمود، اسیر آنها شده است.
بسیاری از منیتها، نفسانیتها و خودخواهیها که در جامعه ما رنگ و لعاب سیاسی و ظاهر ایدئولوژیک بهخود میگیرد و به آتشستیزیهای خانمانبرانداز دامن میزند، از همین سنخ بیاخلاقیهاست؛ اینجاست که عرفان مولوی به داد ما میرسد و ما را با لحنی شیرین و شکرین دعوت میکند برای عبور ابراهیموار از این آتش شُوم، ابتدا باید به محاسبه نفس خود بپردازیم؛ ابتدا با خویشتنِ خویش به صلح و صفا برسیم تا در ادامه با جهان بیرون از خود نیز به صلح و همزیستی برسیم و در این مسیر مراقب باشیم تا نصایح شمس به مولانا را جدی بگیریم و از بَه بَه و اَه اَه دیگران برای خود هویت درست نکنیم و به عناوین و اعتبارات گذرا و کوتاه زندگی دلخوش نکنیم.
پیام فیلم نوعی دعوت به «با خویشتنِ خویش یگانه شدن» است که در مهمترین مکاتب روانشناسی معاصر هم بهنوعی این موضوع مطرح میشود. به نظرم مردم خیلی خوب پیام این فیلم را دریافت کردهاند و جالب اینکه در اغلب اکرانها در پایان فیلم شاهد ابراز احساسات مردم هستیم؛ که شاید مبین این باشد که یک نسیم و هوای تازه را در این فیلم تجربه کردهاند.
*واقعیت این است که در نزد منتقدان، استقبال مخاطب از یک فیلم یا فروش بالای آن، معیاری برای تحلیل یا دلیلی برای تایید نیست. نقد آنها ناظر به این است که فیلمی با موضوعی عرفانی و درباره شمس و مولانا نباید از ساحت آگاهی به ساحت سرگرمی تقلیل پیدا کند. به نظر آنها فیلم مخاطب را با یک قصه عاشقانه همراه میکند اما شناخت و معرفتی درباره مولانا و اندیشههایش ایجاد نمیکند.
ببینید، مرحوم دکتر شریعتی در جایی میگوید که در تاریخ حکمت شرقی دو رویکرد عرفانی داریم؛ یکی بر مبنای تقوای پرهیز و دیگری بر پایه تقوای ستیز. اولی تنها شیوه عزلتگزینی صرف و عافیتطلبی فردی را توصیه میکند و کاری با درد مردم و دغدغههای اجتماعی ندارد، اما دومی آرامش و رستگاری فردی خود را در پیوند با احساس مسئولیت اجتماعی و اخلاقی نسبت به دیگران جستوجو میکند و عرفانِ شیخ حسن خرقانی، عطار و مولوی از این جنس است.
به همین دلیل در این فیلم سعی کردیم در حد مجال اندک، شمس و مولانایی را به تصویر بکشیم که عزلتگزین نیستند بلکه به دنبال زندگی عزتمندانه در دل اجتماعی عزتمند هستند. ضمن اینکه جهان عرفانی مولوی چندلایه و آنچنان وسیع است که ما نه قصد ورود، نه اصلاً صلاحیت ورود به همه لایههای آن را داشتیم و اساساً در یک فیلم سینمایی نمیتوانستیم مولانا و اندیشههایش را در همه ابعاد و با آن عمق و وسعتی که در شخصیت او وجود دارد، به تصویر بکشیم.
بااینحال برخی چنان بر تصویر و روایت فیلم از شمس و مولانا میتازند که گویی خود شناخت جامع و کاملی از افکار و اندیشههای آن دارند. صدالبته ریشه بسیاری از این واکنشها و نقدهای تند و تیز به یک مشکل تاریخی در فرهنگ ما برمیگردد و آن مطلقگرایی است؛ منشی که یا سیاهِ سیاه میبیند یا سفیدِ سفید. این نگاه مبتنی بر قانون جزمی «یا همه یا هیچ» بهشدت نقش ویرانگر و مخربی در زندگی ما ایرانیها بازی کرده است.
این نگاه هم بهشدت ضدعرفانی است، هم ضدعلمی و با مقتضیات جهان امروز هم سر سازگاری ندارد. برخی با رویکردی مبتنی بر همین نگاه مطلقگرا، چنان شمشیر را از رو برای این فیلم بستهاند که انگار واجد هیچ نقطه مثبتی نیست و سراسر تباهی است و انگار که ما با ساختن آن دچار گناه ثقلین شدهایم. این نگرش مطلقگرا نهفقط آفت نقد ادبی و هنری ماست که گرفتاری و آفتی در تاریخ اجتماعی ماست که شاید ریشه در ناخودآگاه فرهنگی ما دارد و شاید بخشی از آنچه در تاریخ ما تحت عنوان استبداد شرقی نام برده شده، ریشه در همین نوع نگاه و منش دارد.
*از طرف دیگر هم میشود به این موضوع پرداخت. واقعیت این است که ما در کنار روانشناسی زرد، شاهد ظهور و گسترش نوعی عرفان زرد هستیم که درک و خوانشی سطحی و بازاری از عرفان ارائه میکند و دچار نوعی بلاهتزدگی است. برخی نقدها به فیلمگویی ناظر به این مفهوم یا نگران این است که درکی سطحی از عرفان در ذهن مخاطب شکل نگیرد.
به نظرم این نگرانی کاملاً بجا و قابل درک است، در تاریخ علاوه بر سوءاستفادههایی که قدرتهای سیاسی از دینداری مردم کردهاند، کم نبودهاند دکانهای دونبشی که به اسم تصوف و عرفان راه افتادهاند، اما این لغزشها مانع از این نمیتواند باشد، بشریت این حق را دارد تا در معرض آگاهی از تجربههای ناب مشاهیر و مفاخری نظیر شمس و مولانا قرار بگیرد؛ تجربههایی آمیخته با شهود، الهام و ادراکی متافیزیکی، فلسفی و عرفانی.
مگر جز این است که یکی از پایههای توسعه در مغرب زمین با شروع عصر روشنگری، پیوند خوردن مردم کوچه و بازار با افکار فلاسفه و حکما و دانشمندان غربی بود، فیالمثل شما نمیتوانید فراموش کنید نقشی را که سارتر، کامو و سیمین دوبوار در شناساندن فلسفه اگزیستانسیالیست و آن بحث عمیق اضطراب وجودی مقوله آزادی انتخاب در میان مردم کوچه و بازار داشتند یا نقشی که افرادی مانند بکت، آدموف، یونسکو در شناساندن فلسفه پوچی و نیهیلیسم و نمایش ابزورد به مردم معمولی جامعه داشتند.
قرار نیست که اندیشه نخبگان و الیتهای جامعه در بین خودشان محصور بماند و به جامعه منتقل نشود. عرفان مولوی هم از همین جنس است که به زیست مردم پیوند میخورد تا به آنها کمک کند تا زیست بهتری را تجربه کنند. چرا باید مردمِ خود را از این گنجینه گرهگشاه محروم کنیم. بله باید مراقب بود که در دام عرفان زرد و بازاری نیفتاد. خاطرم هست زمانی که زندگی ملاصدرا شیرازی را در سریال «روشنتر از خاموشی» کار میکردم، متوجه شدم که خیلی جاها ملاصدرا برخلاف بسیاری از فلاسفه قدیم یا فیلسوفان زمان خودش سعی میکند با فاصله گرفتن از الاهیات اخص، نتیجهگیریهای فلسفی خودش را با مسائل اجتماع پیوند بزند و همینجاها بود که ملاصدرا را مرتد اعلام کردند.
هرجا او میخواست از دیدگاههای فلسفی خود نتایج اجتماعی بگیرد، با برخورد آدمهای مرتجع و تنگنظر زمانه خودش مواجه میشد. میخواهم بگویم که ما دورهای داریم در تاریخ خودمان که چیزی نمانده بود همچون مغرب زمین، فلسفه و اجتماع با یکدیگر پیوند بخورند؛ یعنی همان اتفاقی که در قرن هفدهم در اروپا با کانت و دکارت افتاد. همه این اتفاقات داشت با ملاصدرای شیرازی رخ میداد اما آن استبداد شرقی قدرتمند و جریان اخبارگری دستبهدست هم دادند و سعی کردند او را از طریق افترا و تکفیر منزوی کنند و متاسفانه موفق هم شدند.
به هر روی یکی از عوامل توسعه، پیوند خوردن دستاوردهای فکری، فرهنگی، ادبی و هنری با متن جامعه است. ما باید از یک جایی شروع کنیم به تقویت این پیوندها. در این شروع شدن البته آزمون و خطا هم هست. بنده و همکارانم بر این اساس تلاش کردیم تا یک قدمی برداریم و «مست عشق» حاصل این نگاه و قدم است و امیدوارم قدمهای بعدی که انشاءالله دیگران برمیدارند قدمهای قدرتمندتر، هنریتر و تاثیرگذارتری باشد.
*بخشی از نقدها بر معیار همین تاثیرگذاری صورت میگیرد؛ به این معنا که معتقد است مثلاً مولانای فیلم، مصداق آن شخصیت کاریزماتیکی که در ذهنها از او شکل گرفته است، نیست. یا مثلاً پارسا پیروزفر خیلی زیباتر و شیکتر از آن است که در شمایل مولانا بنشیند و باورپذیر شود. درحالیکه خود مولانا میگوید: «صورت زیبا نمیآید به کار/ حرفی از معنا اگر داری بیار...» چرا آقای فتحی از بازیگری زیبا در نقش حکیمی استفاده کرده که خود بر معنا تاکید کرده است؟
دلیلش روشن است. در بسیاری از روایتهایی که ما از مولانا خواندیم، ذکر شده که چهرهای جذاب و خوشسیما داشته است. ترکیه که رفتیم، نقاشیها و تصاویری از گذشته دیدم که در اغلب آنها این سخن بود که مولانا چهره بسیار زیبایی داشته است. لذا تصمیم گرفتیم یک چهره جذاب و دوستداشتنی برای نقش مولانا انتخاب کنیم. در میان بازیگران ما آقای پارسا پیروزفر شهره است که هم آدم نجیب و بیحاشیهای است، هم چهره جذابی دارد و هم بازیگر خوبی است.
*مسئله این است که جذابیت مولانا به مرام و سیرتش است، نه صورت زیبایش.
همینطور است اما چه اشکالی دارد که در او هم صورت زیبا را ببینیم، هم سیرت زیبا را. ببینید ما داریم فیلم میسازیم و با سینما و هنر سروکار داریم و هنر یعنی زیبایی. به قول یکی از نظریهپردازان سینمایی وقتی میخواهید زشتی و حتی جنایت را هم نشان دهید، با فرمی زیبا نشان دهید. این تفاوت فیلم است با یک گزارش ژورنالیستی از یک واقعه. در فیلم مبنا زیبایی است.
عرفان جهان زیبایی است. اگر به من بگویند در زیبایی کم گذاشتید، باید بگویم حیف؛ نه اینکه چرا فیلم را به زیبایی گره زدم. اگر این فرم را فرمول سینمای تجاری بدانیم، چه اشکالی دارد اگر این فرمول در خدمت روایت و خلق یک معنا بهکار رود؟ در سینما و اساساً هنر، زیبایی ابزاری برای خلق و بازنمایی معناست و این بهمعنای ابتذال اثر نیست. چرا از زیبایی میهراسیم؟
اگر این زیبایی، پیام و معنای اثر را استتار کرده، بله میتوان به آن نقد داشت اما این زیبایی در خدمت پیام و معنای فیلم و غنیتر کردن آن است. مثلاً قصههای هزار و یک شب فرم بسیار زیبایی دارد اما این زیبایی در خدمت این است که مخاطب جمالدوست به اعتبار جمال و زیبایی قصه جذب شود و راوی از پس جذب او، پیام و حرفش را بزند. مگر فیلمسازان بزرگ جهان از همین فرم و فرمولهای جذاب و زیبا برای ساختن فیلم استفاده نمیکنند؟
بنابراین هرگونه تقلا و تلاشی برای بهرهگیری از جاذبهها برای گفتن یک حرف و معنای مهم، نه ضعف که قوت یک اثر میتواند قلمداد شود. اساساً در هنر معنا با میانجیگری زیبایی به مخاطب عرضه میشود.
*از زیبایی و فرم و ضرورت بهرهگیری از آن در خلق معنا صحبت کردید، آیا جای این نگرانی را هم دارد که نکند معنا و محتوا فدای فرم و زیبایی شود و مخاطب آنقدر مجذوب زیبایی شود که درک معنا را از دست بدهد؟
بهنظرم در هنر، فرم و محتوا درهمآمیخته است و از دیالکتیک آنهاست که معنا خلق میشود. شما را ارجاع میدهم به خبری که حدود ۱۰ سال پیش مطرح شد و خیلی سروصدا کرد؛ خبر این بود که آقای دیکاپریو در فیلمی که قرار بود درباره مولانا ساخته شود، نقش مولوی را بازی کند. اگر آقای دیکاپریو بهعنوان بازیگری خوشتیپ نقش مولانا را بازی کند، اشکال ندارد ولی اینجا اگر پارسا پیروزفر نقش مولانا را بازی کند، اشکال دارد! این چه منطقی است؟ این چه نوع نگاه و قضاوتی است؟
به نظرم این یکجور خودویرانگری است که اگر یک اتفاق خوبی در سینمای ما بیفتد، ما بهجای اینکه آن را به فال نیک بگیریم آماج هجمههای مختلف قرار دهیم. این برخوردهای مطلقگرایانه مانع از پیشرفت و تکامل در مسیر فیلمسازانی میشود که تلاش میکنند بین سینما با ادبیات و فرهنگ و میراث فرهنگی این سرزمین پیوند برقرار کنند. گرچه معتقدم جریان فرهنگ و هنر معطل نقدهای مغرضانه نمیشود و از حرکت باز نمیایستد. من امیدوارم حرکتی که با ساخت «مست عشق» در سینمای ایران شروع شده، توسط فیلمسازان جوان ما که بسیار توانمند و بااستعداد هستند ادامه پیدا کند و فیلمهایی بهمراتب جذابتر، جدیتر و تاثیرگذارتر بسازند. کاش نقدها و قلمها بتوانند به هموار شدن این مسیر کمک کنند.
*ازجمله نقدهایی که صورت گرفته این است که چرا مولانا آنقدر زیر سایه شمس است و شاید برای همین است که برخی معتقدند، کاراکتر مولانا آن جاذبه و کاریزمای لازم را ندارد.
ببینید ما مبنای تصویرسازیمان از رابطه شمس و مولانا براساس منابع و مآخذی است که اشاره کردم و صدالبته تصویری که مولانا در غزلیات شمس از این چهره مرموز ارائه میکند. درواقع این توصیفات مولانا از شمس در اشعارش بود که به ما کمک کرد تا به تصویری از شمس و خود مولانا برسیم. ما تحتتأثیر این توصیفات، رابطه این دو را نمایش دادیم.
آن مولانایی که مشهور و محبوب میشود و تصویر ما از او شاعر و عارفی بزرگ با مقام و جایگاهی رفیع است و بهقول شما شخصیت کاریزماتیکی پیدا میکند، مولانای پس از رفتنِ شمس است. ما آن مولانا را ترسیم نکردیم. ما مولانایی را ترسیم کردیم که تازه با شمس آشنا شده بود و در آستانه یک تحول و دگردیسی بزرگ بود. این نکته مهمی است که برخی منتقدان به آن توجه نکردهاند!
*درواقع با مولانایی مواجه هستیم که فقیه بوده و هنوز به مقامات بالای عرفان دست نیافته است. درواقع مولانایی که بهواسطه آشنایی، معاشرت و مناظره با شمس در حال پوستاندازی است.
دقیقاً همینطور است! مشکل اساسی این گروه از منتقدان این است که میخواهند شمس و مولانا را منتزع از شرایط تاریخیشان تحلیل کنند بههمیندلیل خیلی انتزاعی به موضوع نگاه میکنند. یکی از آفتهای بزرگ در قضاوتهای اجتماعی و انسانی راجع به افراد یا شخصیتها همین است که تحلیلها و قضاوتها تاریخمند نیست. شأن تاریخی ندارد و چارچوبها و پارادایمهای تاریخی را در نقد و داوری خود لحاظ نمیکنند. ما یک برشی از زندگی شمس و مولانا را روایت کردیم؛ آنهم زمانی که هنوز مولانا به این مقام و منزلتی که در ذهن ماست، نرسیده بود و تازه در آستانه این تحول و آغاز این راه بود. ما مولانای سالها پس از رفتن شمس را که به اوج پختگی میرسد و به جایگاه عرفانی عالمگیری در شعر و ادب میرسد، به تصویر نکشیدیم.
اگر هم رابطه مراد و مریدی بین شمس و مولانا را ترسیم کردیم، محصول تخیل ما نیست؛ این رابطه وجود داشته و از متون، منابع و توصیفات خود مولانا در آثارش برداشته شده است. این بازیای که پارسا پیروزفر در شمایل مولانا به نمایش گذاشته، کاملاً آگاهانه است. شخصیت مفلوک یعنی چی؟ این چه ادبیاتی است؟ او مولانایی است که مسحور و واله افکار، اندیشهها و شخصیت شمس تبریزی شده است.
*درواقع میتوان گفت او مرعوب شخصیت شمس شده، نه اینکه مفلوک باشد.
همینطور است و بعدها میبینیم که در اشعارش هم چه توصیفهای خداگونهای از شمس میکند. ما ترکیبی از مستندات آمده در منابع و توصیفات شاعرانه مولانا و نیز تخیلی مقرون بهواقع را مبنای شخصیتپردازیمان قرار دادیم و پارسا پیروزفر هم خیلی آگاهانه این موقعیت و شخصیت را بازی کرده است، وگرنه میتوانست جور دیگری بازی کند. این نکته را هم اضافه کنم که مولانا حوالی 40 سالگی است که با شمس مواجه میشود و 40 سالگی برای اغلب افراد، دوران بحران وجودی غریبی است؛ مقطعی از زندگی که به قول روانشناسان بحران میانسالی به اوج خود میرسد.
در دل همین بحران است که انگار مولوی گمگشته خود را در شمس پیدا میکند. ایبسا اگر مولانا مثلاً 20 سالش بود و شمس را میدید، این اتفاق نمیافتاد. اما این اتفاق در 40 سالگی و به موازات بحران میانسالی مولوی رخ میدهد و گویی او از لحاظ روحی و روانی آماده است تا یک چنین پتانسیل و انرژی عظیمی به اسم شمس وارد زندگی او شود، انقلابی درونی و تحولی بزرگ در او ایجاد کند، آن اتفاق شگرف رقم بخورد و مولانای فقیه و واعظ به مولانای شاعر، عارف و حکیمی بدل شود که آوازهای جهانی پیدا کند.
*شما از بحران میانسالگی و آشنایی مولانا با شمس در ۴۰ سالگی گفتید و من ذهنم فلاشبک خورد به فیلم «هامون» و رابطه حمید هامون با علی عابدینی که اتفاقاً هامون هم درگیر بحران میانسالی و عرفان بود.
بله. خیلی نزدیک است؛ مرحوم مهرجویی هم با اندیشههای عرفانی انس و الفتی داشت که رد آن در بسیاری از آثارش پیداست. شاید تحتتأثیر همین رابطه شمس و مولانا، رابطه هامون و علی عابدینی را ترسیم کرده است.
*کمی هم به شمس بپردازیم. ازجمله نقدها یا پرسشهایی که درباره شخصیت و شمایل شمس در «مست عشق» میشود، کرامات و معجزاتی است که در او میبینیم؛ مثلاً خشکبودن کتابهایی که در آب میاندازد یا بهواسطه انرژیاش مانع از ضرب خنجر به خود میشود.
در متون و کتابهایی که درباره شمس تبریزی است، چند چشمه از کرامات او روایت شده است. من فکر میکردم اشاره کوتاهی به این کرامات در فیلم میتواند بر جذابیت آن بیافزاید. بهنظرم موضوع اینقسم کرامات را باید از خرافهها و موهوماتی که وجود دارد جدا کرد. در کتاب پرفروش «جهان هولوگرافیک» ترجمه مرحوم مهرجویی، نویسنده در فصلی از آن در توضیح مطلبی، درباره شخصیت سای بابا صحبت میکند که صاحب کرامات عجیب بوده؛ ازجمله اینکه دست خالیاش را باز میکرده و هدیهای ارزشمند را به مهمانانش میداده.
قانع نشدم و فیلم مربوط به آن را تماشا کردم و دیدم این اتفاق میافتد. اینکه چه قانون فیزیکیای حاکم است، نمیدانم اما مطمئنم که روزی علم برای این اتفاقات و کرامات پاسخی علمی و عقلی خواهد داشت. بههرحال گزارشها حاکی از این است که این کرامات حتی در جهان امروز هم وجود دارد و منابع تاریخی از وجود چنین کراماتی در شمس تبریزی نوشته است. منتها در اخلاقیات عرفانی قانونی وجود دارد که اهل کرامات را از اینکه به نفع امیال یا منفعت شخصی و نفسانی خود از این قدرت استفاده کنند، منع میکند!
*من فکر میکنم حتی اگر این کرامات نبود یا نشان داده نمیشد هم شمس واجد چنان شخصیت کاریزماتیک و معرفتی است که بهواسطه حکمتش مولانا را تحتتأثیر خود قرار میداد. درواقع قرار است که شمس با کلام و منطقش بر مولانا تأثیر بگذارد، نه سحر و کراماتش.
شاید حق با شما باشد اما ما نگران بودیم از لحاظ سینمایی و زمانِروانی ممکن است پرداخت بیشتر به آن، مخاطب را خسته کند. این دغدغه شاید به این نکته برمیگردد که یکی از مهمترین مؤلفههایی که باید در ساخت فیلمهای تاریخی و عرفانی و نقد آنها توجه داشته باشیم، دراماتیزه کردن موقعیتها و شخصیتهاست که قواعد و مقتضیات خاص خودش را دارد. اگر این دیدار و دیالوگها را بیشتر میکردیم ممکن بود این سکانسها خصلت موعظهگرانه بیابد و مخاطب حس کند که فیلم دارد او را نصیحت میکند و آن را پس بزند. ما نگران این مخاطره بودیم و همین مقدار هم که در فیلم میبینید، باز هم فشرده شده است. خلوت اینها بیشتر بود و ما از ترس اینکه سر از موعظه و نصیحت دربیاورد و خاصیت دراماتیکش را از دست بدهد، از حجم آن کم کردهایم.
*یک مقدار خطرناک بود و از لحاظ سینمایی ممکن بود مخاطب را خسته کند. اساساً یکی از مهمترین مؤلفههایی که باید در ساخت فیلمهای تاریخی و عرفانی و نقد آنها توجه داشته باشیم دراماتیزه کردن موقعیت و شخصیت.
در 20 دقیقه اول فیلم با صحنههایی از جنگ و درگیری خشن و خونباری مواجه میشویم که از میان آن به قصه رویارویی شمس و مولانا میرسیم. چرا نقطه عزیمت قصه را با صحنههای جنگ و نبرد آغاز کردید. آیا به شکل نمادین میخواستید آشوب درونی مولانا را با یک آشوب بیرونی مثل جنگ نشانهشناسی کنید؟
ما میخواستیم مخاطب فیلم متوجه این معنی باشد که اتفاق شگرف ملاقات این دو چهره در چه ظرف زمانی و در چه شرایط اجتماعی و تاریخیای رخ داده است. زمانی که شمس به ملاقات مولانا میآید مصادف با روزگار جنگهای ویرانگری میان سلجوقیان آناتولی با مغولها و گسترش قتل، خشونت و نفرتپراکنی است، موقعیتی شبیه جهان بیمار و افسارگسیخته امروز. مولانا در چنین فضای خشن و وحشیانهای با شمس آشنا میشود و از پس تحول ناشی از این دیدار به آرامش، طمأنینه و رستگاری درونی میرسد. صحنههای مربوط به جنگ و نبرد صرفاً برای جذابیت سینمایی نبود، هم ارجاع به دوره تاریخی سیاسی داستان بود و هم اینکه نشانهای از یک تضاد؛ تضاد میان جهان بیرون و جهان درون مولانا.
*آیا حذف و اضافات در تدوین یا ممیزیها در نظارت و ارزیابی، فیلم را بهلحاظ زمانی کوتاه نکرده است؟ برخیها معتقد بودند، فیلم شبیه به یک سریال خلاصه شده است.
خب با احترام به این برخیها باید عرض کنم که نظرشان درست نیست؛ از همان ابتدا هدفمان ساخت یک اثر سینمایی بود اما آنقدر موضوع جذاب و جالب درباره این قصه زیاد بود که وسوسه میشدیم به یک نحوی در ساختار فیلمنامه همه آنها را لحاظ کنیم. هر کدام از آنها به قدری جذاب بود که ما میگفتم این را باید بیاوریم.
در نتیجه زمان فیلم خیلی زیاد شد. ما حدود۶۱ جلسه فیلمبرداری داشتیم اما در این ۶۱ جلسه هر دو گروه ایرانی و ترکیهای بهحدی با عشق و علاقه کار کردند که حدود چهارصد دقیقه فیلم گرفتیم با این اندیشه که بعداً سر تدوین مطابق با ساختار غیرخطی و روایت موازی فیلمنامه تصمیم بگیریم چه مقدار از هر کدام را در آن ساختار قرار بدهیم.
*کاش دوبله بهتری در فیلم رقم میخورد. خیلیها معتقدند که فیلم از جنبه دوبله، ضربه خورده است.
ما از یکی از بهترین مدیر دوبلاژهای سالیان اخیر هنر دوبلاژ برای این فیلم دعوت کردیم و انصافاً آقای آشتیانیپور از همان روزهای نخست با اشتیاق و انگیزه بالایی کار دوبله فیلم را با گروهی از همکاران خوبشان جلو بردند. اما در اینکه هنر دوبلاژ در سالیان اخیر بسیاری از دوبلورهای بزرگ و صداهای ماندگار خود را که جایشان در این فیلم خالی بود را از دست داده، شکی نیست و این مسئله دست مدیر دوبلاژ ما را در دوبله فیلم بسته بود و محدود کرده بود.
شما دوبله «مدار صفر درجه» را اگر به یاد بیاورید، میبینید که چقدر حضور آن صداهای ماندگار به جذابیت دوبله سریال کمک کرده بود اما متاسفانه الان بسیاری از صاحبان این صداها را از دست دادهایم. ولی انصافاً آقای آشتیانیپور، مدیر دوبلاژ فیلم، خیلی زحمت کشید و بسیار برای این کار وقت گذاشت. قطعاً اگر آن چهرههای ماندگار دوبله در قید حیات بودند، از آنها استفاده میشد و با دوبله بهتری مواجه بودیم. طی همین 10 سال گذشته چقدر نوابغ دوبله را در ایران از دست دادیم. من معتقدم که آقای آشتیانیپور با توجه به بضاعت امروز دوبله، تلاشاش را بهخوبی انجام داد.
*به نظرم یکی از نقاط قوت فیلم، موسیقی آن است بهویژه آن قطعه پایانی که توسط علیرضا قربانی خوانده میشود و چقدر بر آن سماع آخر خوب مینشیند. گرچه میدانم که با آقای قربانی در سریال «شب دهم» هم کار کرده بودید که موسیقی تیتراژ ماندگاری شد اما خیلیها گمان میکردند هم بهواسطه همکاری شما با محسن چاووشی در سریال «شهرزاد» که بسیار موفق بود و هم علاقه خود چاووشی به خواندن اشعار مولانا، ایشان برای خوانندگی موسیقی «مست عشق» انتخاب میشوند.
من یک مادربزرگی داشتم که همیشه میگفت، قسمت هر کسی رو سیمرغ فردوسی هم نمیتواند بههم بزند. خواندن در این فیلم گویا قسمت آقای قربانی بود. بااینحال هم با همایون شجریان، هم با محسن چاووشی در «شهرزاد» و هم با آقای شجریان در «جیران»، تجربه همکاری داشتم که نتیجه بسیار خوب و ماندگاری داشت. هر سه این خوانندگان مورد علاقهام هستند که هم دوستشان دارم، هم به رفاقت با آنها مباهات میکنم اما با توجه به برنامهها، زمان و عوامل دیگر اینبار قرعه بهنام جناب قربانی افتاد که انصافاً عالی خواندند و اجرا کردند.
*در تیتراژ فیلم آوردید، برداشت آزاد از قصه شمس و مولانا، بااینحال میتوان فیلم را نوعی اقتباس ادبی هم دانست. موافقید؟
به هر رو داستان «مست عشق» مبتنی بر گرهخوردگی خیال سازندگان آن با روایات و حکایاتی است که در کتب و متون کهن و معاصر درباره ماجرای شمس، مولانا و کیمیا خاتون آورده شده و به آن اضافه کنید شخصیتی خیالی بهنام اسکندر بیک را که نمادی میتواند باشد از انسان خشن، نفرتزده و جنگطلبِ دیروز و امروز ما؛ بههرحال شکلی از پیوند سینما و ادبیات در «مست عشق» اتفاق افتاد و خود این پیوند بهنظرم خیلی مهم و ضروری است.
در ساخت این اثر بیتردید دلایل موفقیت پیوند میان سینما و ادبیات کهن مغربزمین در آشناتر کردن هرچه بیشتر تودههای مردم در اروپا و مغرب زمین با میراث فرهنگی کشورشان شد. همتمان بر این بود که از بسیاری از جاذبههای سینمای تجاری در مسیر هدف بهره بگیریم. بدیهی است در هر اتفاقی آزمون و خطا پیش خواهد آمد تا به آن نقطه اثربخش برسیم. وقتی نوشتم برداشت آزاد، یعنی دیگرانی هم میتوانند بیایند و برداشت خود را از این قصه به فیلم تبدیل کنند و در این مسیر هر تجربه هوشمندانه دیگری بهنفع سینما و ادبیات ماست و درنهایت میتواند به غنیترشدن فرهنگ جامعه کمک کند.
این پیوند بین تاریخ و مردم اگر تا قرن نوزدهم حتی نیمه اول قرن بیستم با ادبیات بود و ادبیات میدانداری میکرد، امروز این سینما و سریال است که دارد میدانداری میکند. جایگاه این مدیوم نهفقط سرگرمکردن صرف و موعظهکردن صرف است، بلکه چیزی میان ایندو است. به قول هیچکاک: «سرگرمکننده ساختن یک اثر، تاوانی است که باید برای انتقال پیام بدهید.» شما برای اینکه مهمترین و معنادارترین پیامها را در سینما منتقل کنید باید غالب جذاب، چشمنواز و سرگرمکنندهای پیدا کنید و اتفاقاً میراث سینمای تجاری جهان در این زمینه بسیار میتواند کمک حال ما باشد.
*ما در این گفتوگو از تأثیرات فیلم بر مخاطبان و منتقدان حرف زدیم، شما بهعنوان مؤلف و سازنده این اثر چه تأثیراتی از مولانا گرفتید و ساخت این فیلم چه دستاوردهای روحی و روانیای برای شما داشته است؟
مهمترین دستاورد این فیلم برای من اطمینان از این بود که آقای توحیدی و بنده و سایر همکارانمان، نسبتاً کارمان را درست انجام دادهایم و استقبال وسیع مردم از این فیلم ـ که موجب خشم و عصبانیت برخی افراد و جریانات و سکوت بهتآور عدهای از همکاران سینمایی ما شده است ـ بهروشنی مؤید این مطلب است!
بااینحال من همچنان بر همان باور و اعتقاد پیشین خودم هستم که ما به این جهان نیامدهایم که با هم رقابت کنیم. زندگی فقط یک پیست دوومیدانی نیست که همه بخواهیم در آن بدویم و درنتیجه برای اینکه از دیگری و دیگران جلو بیفتیم، برخی مواقع از سر حسادت و حب و بغض دیگران را هُل بدهیم یا پشت پا بزنیم! بر عکس حقیقت امر این است که هرکدام از ما پیست دوومیدانی فردی خودمان را داریم.
من مدام به فرزندانم میگویم که خودتان را با هیچکسی مقایسه نکنید چون از دل این مقایسه رقابت درمیآید و از دل این رقابت یا خودبزرگبینی کاذب درمیآید یا خودکمبینی کاذب؛ که هر دو این حالات ویرانگر است. من از مولانا آموختم که اگر انسان قرار است با کسی رقابت کند، آن کس خودش است ولاغیر؛ اینکه به قول مولوی آدمی باید خودش را با خودش موزون کند تا حالش میزان شود. «ساعتی میزان آنی ساعتی موزون این/ بعد از این میزان خود شو تا شوی موزون خویش»
بزرگترین دستاورد این روش و منش این است که آدمی دیگر نه دچار حسد میشود، نه دچار قضاوتهای نسنجیده و پیشداوری و حب و بغض نسبت به دیگران! این رشک، حقد و کینه و حسد وحشتناکی که در جامعه امروز ما وجود دارد، یک بخش مهمش حاصل همین احساس رقابتهای زائد و مقایسههای کاذب خود با دیگری است.
بزرگترین پیام عرفان شمس و مولانا، پرهیز از این قیاسهای ویرانگر است و اینکه هر کس دونده دوی پیست دوومیدانی زندگی خودش باشد. موفقیت نه برتر از دیگران بودن است، نه شبیه دیگران بودن. اصالت، صلابت و حتی خلاقیت انسان حاصل قیاس خود با خود است، نه با دیگری و من این را در مکتب مولانا آموختم. مولانا وقتی بهمدد و یاری شمس تبریزی از زندانِ بَه بَه و اَه اَه دیگران خلاص شد، آرامش و خلوص درونی پیدا کرد، جهان درونیاش شکرین شد و به یکی از مظاهر انسان کامل تبدیل شد. ما امروز گرفتار چشموهمچشمی و قیاس یکدیگریم و بههمینخاطر نمیتوانیم یکدیگر را دوست داشته باشیم و به یکدیگر عشق بورزیم. پیام مولانا در زمانهای که ما بهسر میبریم، پیام حیاتبخش و مهمی است؛ دوست داشتن خود و دوست داشتن دیگران در زیر پرچم ملت عشق.
منبع: روزنامه هممیهن
*همیشه فکر میکردم اگر سینمای ایران بخواهد به روایت قصه شمس و مولانا بپردازد، یکی از بهترین گزینهها حسن فتحی است؛ هم بهدلیل سبقه شما در ساخت سریالهای تاریخی و آثار ماندگاری که در این ژانر خلق کردید و هم بهخاطر تسلط داشتن در به تصویر کشیدن تجربههای عاشقانه که نمونهاش سریال شهرزاد بهعنوان یک درام تاریخی عاشقانه بود. با این حال فکر میکردم رفتن سراغ قصه شمس و مولانا بهدلیل پیچیدگی و حیرتانگیز بودن این رابطه و اساساً منزلت عرفانیای که مولوی دارد، با هواداران انبوهی که انتظار زیادی از فیلمی درباره مولانا دارند، کار بسیار دشواری است و جسارت و ریسکپذیری بالایی میخواهد. آیا برای ساخت «مست عشق» با چنین دغدغهها و نگرانیهایی مواجه بودید و چه شد که به سمت ساخت این فیلم رفتید؟
اگر این نگرانیها و ملاحظاتی که اشاره کردید، نبود، نگارش این فیلمنامه نزدیک سه سال طول نمیکشید؛ بهرغم اینکه در مقام یک علاقهمند معمولی به کتب فلسفه و عرفان بیگانه نیستم. حتی اگر خاطرتان باشد حدود 20 سال قبل سریالی سیوچند قسمتی درباره فیلسوف ایرانی ملاصدرای شیرازی بهنام «روشنتر از خاموشی» ساختم که برای نوشتن فیلمنامه آن حدود دو، سه سال مطالعات مستمر روی جریانهای فلسفی و عرفانی مختلفی داشتم؛ از فلسفه ارسطو و تأثیر آن در شکلگیری فلسفه مشایی در ایران گرفته، تا حکمت خسروانیه و تأثیر آن بهواسطه حکمت نوافلاطونی و مکتب اسکندرانی بر حکمت اشراق و اندیشمندانی نظیر سهروردی و ملاصدرا؛ علاوه بر اینها، در سالهای دور و نزدیک، بسان بسیاری از علاقهمندان به افکار و اندیشههای حضرت مولانا و شمس تبریزی، کتب و مقالات مرتبط با زندگی و آثارشان را تورق کردهام.
البته که این پیشینه مطالعاتی برای ساخت این اثر کافی نبود، بعد از تجربه ساخت شهرزاد و حاشیهسازیهای عجیب و غریبی که گریبان من و یکسری از بازیگران شهرزاد را گرفته بود، اصلاً شرایط روحی خوبی نداشتم و فکر میکردم ما در این ماجرا چه گناهی کردیم که اینطور باید مورد تهمت، افترا و هجمه قرار بگیریم؛ آنهم در شرایطی که تا چند مدت قبلش بهخاطر موفقیت چشمگیر آن سریال مورد تمجید و ستایش غریبه و آشنا بودیم؛ اما بهیکباره ورق برگشت و بازی زندگی، آن روی خشن و بیرحم خود را نشان داد.
درنتیجه بعد از این ماجرا تا حدودی افسرده و گوشهنشین شده بودم و اغراق نمیکنم اگر بگویم پناه بردن به اندیشههای مولانا و غزلیات و مثنوی-معنوی و شطحیات شمس تبریزی پناه خوبی شد تا از آن اندوه و خسوف روحی که گرفتارش شده بودم بهتدریج فاصله بگیرم. این تجربه درونی در ترغیب من به ساخت این اثر بسیار مؤثر بود.
*بهویژه اینکه آثار مولانا واجد یک معرفت روانکاوانه و انسانشناختی است و علاوه بر شناخت معرفتی، گشایش روحی و روانی هم ایجاد کرده و گره از ذهن و ضمیر انسان باز میکند و شور زندگی میبخشد. بهنظر میرسد تاثیر مولانا در تجربه زیسته خودتان و اُنسی که با او پیدا کردید، موجب شد تا با ساخت فیلمی درباره او به یک ادای دین فردی نسبت به مولوی دست بزنید...
همینطوره؛ بهگمانم عرفان و فلسفه و روانشناسی، همنشینها و همسایههای خوبی در کنار هم هستند و ترکیبی از دستاوردهای این سه دانش بشری بسیار میتواند برای بشر بحرانزدهی امروز نجاتبخش باشد. اما اینکه جرقه ساخت این اثر چگونه زده شد برمیگردد به شبی که آقای فرهاد توحیدی در جلسهای پیشنهاد ساخت سریال مشترکی بین ایران و ترکیه را مطرح کردند و واسطه آشنایی من با آقای مهران برومند و آقای دکتر حسن علیزاده تهیهکننده و سرمایهگذاِر کار شدند؛ ما سفری نیز به استانبول داشتیم و یک شبی که دور هم جمع شده بودیم از آنجا پیشنهاد کردم که ایرانیها و ترکها هر دو ارادت ویژهای به مولانا دارند، بیاییم بهجای یک سریال مشترک معمولی، اثر سینمایی مشترکی درباره داستان حیرتانگیز مواجهه شمس و مولانا و پیامدهای آن برای آندو بسازیم.
این پیشنهاد مورد استقبال دوستان قرار گرفت و مبنایی شد برای جلسات و گفتوگوهای بعدی، بعد از اعلام آمادگی سرمایهگذاری از ترکیه برای سرمایهگذاری مشترک، این توفیق فراهم شد تا از محضر استاد موحد مولویشناس برجسته در این زمینه بهرهمند شویم. کتابهای ایشان و چند مولویشناس دیگر را مطالعه کردیم؛ موازی این مطالعات و فیشبرداریها که مدتزمان زیادی صرف آن شد، درخصوص ساختار فیلمنامه و طرح داستانی آن با جناب توحیدی جلسات بسیاری داشتیم؛ نخستین سوالی که باید جواب میدادیم این بود که مخاطبان ما در ساخت این اثر قرار است کدام اقشار جامعه باشند؟ آیا میخواهیم صرفاً یک کار متکلف و سنگین برای اهالی فکر و اندیشه و متفکرین مولویشناس بسازیم یا نه، مخاطبِ هدفِ ما قرار است که قشر معمولی و متوسط خیابان و کوچه بازار بهویژه نسل جوان باشد؟
نهایتاً به این نتیجه رسیدیم که الگویی را برای پرداختن به این قصه در حد بضاعتمان انتخاب کنیم که برای مخاطب عادی جذاب باشد. درنتیجه رفتیم سراغ ژانر معمایی-جنایی مرتبط با یکی، دو قصه عاشقانه. خوشبختانه خود حکایت آشنایی شمس و مولانا و حواشی مرتبط با آن، این پتانسیل را داشت که از ماجرای مثلث عشقی بین شمس و کیمیا خاتون و علاءالدین پسر ارشد مولانا که در بسیاری روایتها آمده تا ماجرای مضروب و مفقود شدن شمس، در چارچوب ژانر معمایی-جنایی قصه را طراحی کنیم.
با این هدف که این اثر بتواند تلنگری به اذهان مخاطبان خود بزند و آنها را ترغیب کند بعد از تماشای فیلم سراغ کتب مربوط به شمس و مولانا بروند و درباره آندو، مطالعهی بیشتر و عمیقتری داشته باشند. این هدف از همان ابتدا خیلی آگاهانه در گفتوگوهای بنده و آقای توحیدی شکل گرفت و براساس همین ایده و هدف شروع کردیم به نگارش فیلمنامهای که تحقیق و نگارش آن حدود حداقل دو سال وقت برد.
*اشاره کردید به اینکه از ابتدا رابطه شمس و مولانا را دستمایه نگارش فیلمنامه قرار دادید و به نظرم دست روی مهمترین رخداد زندگی او گذاشتید. آیا برهه دیگری از زندگی او بود که قابلیت دراماتیک برای تبدیل شدن به فیلم داشته باشد؟
ببینید یک نگاه میتوانست این باشد که ما زندگی مولانا جلالالدین را از زمان کودکیاش در بلخ دنبال کنیم. هجرت خانوادهاش بهدلیل نگرانی از حمله مغول از بلخ به نیشابور و ملاقاتش با عطار را به تصویر بکشیم و نهایت فرایند هجرت خانوادهاش را به بینالنهرین و شامات و نهایتاً منطقه آناتولی و قونیه و ماجراهای او تا حدود چهلسالگی در مقام یک متکلم و فقیه و معلم و روحانی نامدار، سپس ملاقاتش با شمستبریزی و رشد و تعالی شاعرانه و عارفانه او را پس از رفتن شمس دنبال و روایت کنیم.
منتها این قصه پرطول و دراز در قالب یک فیلم سینمایی نمیگنجید و نیازمند ساخت سریالی چنددهقسمتی بود، درحالیکه ما از همان بدو امر به ساخت یک اثر سینمایی فکر میکردیم و همین نکته کار ما را سختتر کرده بود. امروز که به هر روی تاب و تقلای ما در حد بضاعتمان در معرض اکران عمومی قرار گرفته، همه امیدمان این است که این اثر فتح بابی باشد برای تولید آثاری درخشانتر و جذابتر درباره زندگی و افکار حضرت مولانا و دیگر بزرگان ادب و فرهنگ ایران؛ متاسفانه در این زمینه خیلی کم کار کردیم و این مایه تأسف است که سینمای ما کمتر سراغ مشاهیر و مفاخر وطنی خود میرود.
از جانب نهادهای فرهنگی در این زمینه هیچ قدمی برداشته نشد و گویی که یا دغدغهای وجود ندارد، یا مصلحتهای شبهسیاسی امکان آفرینش هنری در این زمینه را برنمیتابد. به هر روی در فیلمنامهای که آقای توحیدی و بنده نوشتیم تنها آن برش و فراز از زندگی حضرت مولانا که مربوط به مواجهه شمس و مولانا در قونیه است و مولانا را مولانا کرد و دین عشق را در او جایگزین دین عادت و تکلیف کرد، مطمحنظر ما قرار گرفت.
*من فکر میکنم شرایط سیاسی و تاریخی هم به ساخته شدن این فیلم کمک کرد. به این معنا که بهدلیل نگاه بدبینانه یا مخالفی که دستکم در بخشی از حاکمیت نسبت به مولانا و اندیشهها و عرفان او وجود داشت که ریشه در همان جدل فقها و عرفا دارد، شاید ۳۰-۲۰ سال پیش امکان ساخت فیلمی درباره مولوی فراهم نبود و پشت خط قرمزها قرار میگرفت...
بخشی از همین گفتمان رسمی در تریبونهای خود مدام از ضرورت توجه به میراث فرهنگی در عرصه سینما صحبت میکردند و میکنند اما تا امروز و در عمل هیچ قدمی برنداشته و هیچ برنامهای هم در این زمینه ندارند و آنجا هم که کسانی از بخش خصوصی بهدلیل علائق فرهنگی پا به میدان میگذارند نهتنها حمایتی نمیکنند بلکه با ایجاد موانع و محدودیتها موجب دلسرد شدن سرمایهگذار بخش خصوصی هم میشوند.
واقعاً در نیم قرن اخیر و در فقره تولیدات فرهنگی راجع به گذشته ادبی و هنریمان چه کردهایم؟ ما راجع به نظامیگنجوی، رودکی، فردوسی و دیگر بزرگان ادب و هنر و حکمت چند اثر تولید کردهایم؟ نسل امروز ما آیا باید با میراث تاریخی و فرهنگی خود آشنا شود یا نه؟ در مهمانی تمدنها و فرهنگها هر فردی با لباسی به آن ضیافت میرود که دوختهشدهی میراث فرهنگی خودش است. ما از این میراث فرهنگی چه لباس برازندهای برای نسل جدید دوختهایم؟
درد و دریغ اینجاست که بسیاری از چهرههای روشناندیش و عمیق ایرانی در حوزه فلسفه، حکمت، عرفان، علوم ریاضی و دانشهایی دیگر برای نسل جدید ناشناخته و غریبهاند و حالا یک گروهی بدون ادعا در یک تاب و تقلا و در خاموشی و سایه آمده و فیلمی درباره دو نفر از مفاخر ایرانی ساختند که با اقبال مخاطب هم همراه شده است. ما که ادعا نداریم درباره شمس و مولانا حرف اول و آخر را گفتهایم و فیلمی بینقص ساختهایم. اندیشههای شمس و مولانا حکم یک دریای عظیم را دارد. ما نهایتاً یک کوزه آب از این دریا را برداشتهایم.
*آقای فتحی! بخشی از این نقدها نه از سر ارادت و علاقهای که به مولانا وجود داشت، برآمده است؛ ازجمله اینکه شأن مولوی بالاتر از این بود که از قواعد سینمای تجاری مثل حضور بازیگران ستاره ایرانی و ترکیه استفاده شده یا برخی مفاهیم یا تجربههای والای عرفانی و تصویری که مثلاً مولوی از عشق ارائه میدهد به روایتهای عامیانه از عشق تقلیل پیدا کرده است حتی یکی از تعابیر فیلمفارسی اسلامی در نقد فیلم استفاده شده است. درواقع نقد این رویکرد این است که فیلم را کالایی شدن مولوی یا بازاری شدن عرفان میداند. پاسخ شما به این دست از نقدها چیست؟
شک ندارم رونق جریان نقد و نقادی از پیششرطهای رشد و پویایی هر اجتماعی است و از این منظر منتقدان و نویسندگان حوزه فرهنگ و هنر جایگاه حائز اهمیتی دارند. نقد و نقادیهایی که از سر دغدغه هنری و فرهنگی و نه بهواسطه حُب و بغضهای شخصی صورت میگیرد، مسلماً سازنده و اثربخش است و به غنای بحث و فهم اثر کمک میکند.
همه کسانی که در این سالها آثار من و مصاحبههایم را دنبال کردهاند، بیخبر نیستند از اینکه برای منتقدان فیلم و نقش آنها در اعتلای هنر نمایش احترامی عمیق قائلم، اما موضع برخی از آنها را درخصوص این فیلم درک نمیکنم. بالاخره آیا میخواهیم سینمای پررونقی داشته باشیم یا نه؟ تا دیروز گلهمند بودند که چرا فقط فیلم کمدی فروش میکند و فیلم جدی نمیتواند پای مخاطب را به سینما بکشاند و حالا که فیلم اتفاقاً درباره فرهنگ ایران و دو نفر از چهرههای شاخص ادبیات و عرفان این سرزمین است و مورد استقبال مردم قرار گرفته، شما به جای اینکه از این بابت خشنود باشید موضع قهرآمیزی نسبت به فیلم گرفتهاید؟ در کدام اصول نقد آمده که برای جذابیت یک اثر سینمایی نباید از سلبریتی و بازیگر ستاره استفاده کرد؟
چطور در سینمای آمریکا و اروپا ساخت فیلمهای جدی و مهم با حضور ستارگان مشهور اشکالی ندارد اما منِ فیلمساز ایرانی اگر از بازیگران مشهور استفاده کنم مورد نقد قرار میگیرم؟ براساس کدام معیار نقدِ فیلم، این قضاوت را میکنید؟ متأسفانه مبنای این نقدها بر استدلال بنا نشده و بیشتر جنبه جدلی دارد با اثر و باب گفتوگو و مفاهمه را میبندد. مثلاً منتقدی میآید و میگوید فیلم چرک است، آشغال است و واژههایی از این دست به کار میبرد. این واژهها چه نسبتی با جهان منزه عرفانی یا اساساً چه نسبتی با ادبیات نقد دارد؟ مگر نه اینکه آموزههای ناب عرفانی ما را به همزیستی مسالمتآمیز و ادب و احترام دعوت کرده و توصیه میکند یکدیگر را تحقیر نکنیم زیرا نطفه هر جنایتی در تحقیر نهفته است!
*به نظرم یک تفکیکی باید بین نقدهای منفی داشت. برخی از آنها حتی ملزم به ادبیات نقد هم نیستند اما برخی از این نقدها و منتقدها نه از سر غرضورزی یا پیشداوری که اتفاقاً بهدلیل عُلقه و دغدغهای که نسبت به سوژه فیلم دارند و چهبسا از سر دلسوزی معتقدند که منزلت و جایگاه مولانا چنانکه شایسته و درخور اوست در فیلم لحاظ نشده و در مقابل آنچه شما نقد بازاری مینامید آنهم میگوید فیلم روایتی بازاری از مولانا کرده و نتوانسته عظمت او را به تصویر بکشد...
من هم نمیگویم یا مدعی نیستم که فیلمی به اندازه شأن و منزلت مولانا ساختهام و از ابتدا هم گفتم که به نظرم هر اثر نمایشی ازجمله فیلم ما، در مواجهه نمایشی و داستانی با وسعت اندیشه و عظمت شخصیت حضرت مولانا حکم پر کردن ظرفی از این بحر بیکران را دارد، اما به هر حال باید از یک جایی شروع کرد و در به نمایش گذاشتن مولانا و اندیشههایش قدمی برداشت. اگر عظمت و بزرگی سوژه بیش از حد ما را بترساند، آنگاه هیچکس هیچوقت در سینما از ترس هجمه این و آن سراغ این قِسم سوژهها نمیرود.
حالا با ساخت «مست عشق» اولین قدم در این مسیر برداشته شده، اینقبیل رویکردها باید مورد حمایت قرار بگیرند تا راه برای تداوم آنها هموار شود و دیگرانی که ممکن است فیلمی بهتر از این درباره مولانا بسازند دچار پشیمانی و یأس نشوند.
*اگر به قول مولانا این شیشه کبود را از پیش چشم برداریم چه چیزی در فیلم میبینیم؟
پیام فیلم جدا از پیام بنیادی نهفته در عرفان مولانا نیست. در جهانی که حرص، حسادت، بیرحمی، خشونت و خودشیفتگی، زندگیها بر باد میدهد، روابط انسانی و اخلاقی و عاشقانه بسیاری را از بین میبرد، رفاقتها و دوستیهای بسیاری را نابود میکند، پیام فیلم پرهیز از همه غل و زنجیرهایی است که انسان امروز در ورطهای از عادت، روزمرگی، تنگنظری و جمود، اسیر آنها شده است.
بسیاری از منیتها، نفسانیتها و خودخواهیها که در جامعه ما رنگ و لعاب سیاسی و ظاهر ایدئولوژیک بهخود میگیرد و به آتشستیزیهای خانمانبرانداز دامن میزند، از همین سنخ بیاخلاقیهاست؛ اینجاست که عرفان مولوی به داد ما میرسد و ما را با لحنی شیرین و شکرین دعوت میکند برای عبور ابراهیموار از این آتش شُوم، ابتدا باید به محاسبه نفس خود بپردازیم؛ ابتدا با خویشتنِ خویش به صلح و صفا برسیم تا در ادامه با جهان بیرون از خود نیز به صلح و همزیستی برسیم و در این مسیر مراقب باشیم تا نصایح شمس به مولانا را جدی بگیریم و از بَه بَه و اَه اَه دیگران برای خود هویت درست نکنیم و به عناوین و اعتبارات گذرا و کوتاه زندگی دلخوش نکنیم.
پیام فیلم نوعی دعوت به «با خویشتنِ خویش یگانه شدن» است که در مهمترین مکاتب روانشناسی معاصر هم بهنوعی این موضوع مطرح میشود. به نظرم مردم خیلی خوب پیام این فیلم را دریافت کردهاند و جالب اینکه در اغلب اکرانها در پایان فیلم شاهد ابراز احساسات مردم هستیم؛ که شاید مبین این باشد که یک نسیم و هوای تازه را در این فیلم تجربه کردهاند.
*واقعیت این است که در نزد منتقدان، استقبال مخاطب از یک فیلم یا فروش بالای آن، معیاری برای تحلیل یا دلیلی برای تایید نیست. نقد آنها ناظر به این است که فیلمی با موضوعی عرفانی و درباره شمس و مولانا نباید از ساحت آگاهی به ساحت سرگرمی تقلیل پیدا کند. به نظر آنها فیلم مخاطب را با یک قصه عاشقانه همراه میکند اما شناخت و معرفتی درباره مولانا و اندیشههایش ایجاد نمیکند.
ببینید، مرحوم دکتر شریعتی در جایی میگوید که در تاریخ حکمت شرقی دو رویکرد عرفانی داریم؛ یکی بر مبنای تقوای پرهیز و دیگری بر پایه تقوای ستیز. اولی تنها شیوه عزلتگزینی صرف و عافیتطلبی فردی را توصیه میکند و کاری با درد مردم و دغدغههای اجتماعی ندارد، اما دومی آرامش و رستگاری فردی خود را در پیوند با احساس مسئولیت اجتماعی و اخلاقی نسبت به دیگران جستوجو میکند و عرفانِ شیخ حسن خرقانی، عطار و مولوی از این جنس است.
به همین دلیل در این فیلم سعی کردیم در حد مجال اندک، شمس و مولانایی را به تصویر بکشیم که عزلتگزین نیستند بلکه به دنبال زندگی عزتمندانه در دل اجتماعی عزتمند هستند. ضمن اینکه جهان عرفانی مولوی چندلایه و آنچنان وسیع است که ما نه قصد ورود، نه اصلاً صلاحیت ورود به همه لایههای آن را داشتیم و اساساً در یک فیلم سینمایی نمیتوانستیم مولانا و اندیشههایش را در همه ابعاد و با آن عمق و وسعتی که در شخصیت او وجود دارد، به تصویر بکشیم.
بااینحال برخی چنان بر تصویر و روایت فیلم از شمس و مولانا میتازند که گویی خود شناخت جامع و کاملی از افکار و اندیشههای آن دارند. صدالبته ریشه بسیاری از این واکنشها و نقدهای تند و تیز به یک مشکل تاریخی در فرهنگ ما برمیگردد و آن مطلقگرایی است؛ منشی که یا سیاهِ سیاه میبیند یا سفیدِ سفید. این نگاه مبتنی بر قانون جزمی «یا همه یا هیچ» بهشدت نقش ویرانگر و مخربی در زندگی ما ایرانیها بازی کرده است.
این نگاه هم بهشدت ضدعرفانی است، هم ضدعلمی و با مقتضیات جهان امروز هم سر سازگاری ندارد. برخی با رویکردی مبتنی بر همین نگاه مطلقگرا، چنان شمشیر را از رو برای این فیلم بستهاند که انگار واجد هیچ نقطه مثبتی نیست و سراسر تباهی است و انگار که ما با ساختن آن دچار گناه ثقلین شدهایم. این نگرش مطلقگرا نهفقط آفت نقد ادبی و هنری ماست که گرفتاری و آفتی در تاریخ اجتماعی ماست که شاید ریشه در ناخودآگاه فرهنگی ما دارد و شاید بخشی از آنچه در تاریخ ما تحت عنوان استبداد شرقی نام برده شده، ریشه در همین نوع نگاه و منش دارد.
*از طرف دیگر هم میشود به این موضوع پرداخت. واقعیت این است که ما در کنار روانشناسی زرد، شاهد ظهور و گسترش نوعی عرفان زرد هستیم که درک و خوانشی سطحی و بازاری از عرفان ارائه میکند و دچار نوعی بلاهتزدگی است. برخی نقدها به فیلمگویی ناظر به این مفهوم یا نگران این است که درکی سطحی از عرفان در ذهن مخاطب شکل نگیرد.
به نظرم این نگرانی کاملاً بجا و قابل درک است، در تاریخ علاوه بر سوءاستفادههایی که قدرتهای سیاسی از دینداری مردم کردهاند، کم نبودهاند دکانهای دونبشی که به اسم تصوف و عرفان راه افتادهاند، اما این لغزشها مانع از این نمیتواند باشد، بشریت این حق را دارد تا در معرض آگاهی از تجربههای ناب مشاهیر و مفاخری نظیر شمس و مولانا قرار بگیرد؛ تجربههایی آمیخته با شهود، الهام و ادراکی متافیزیکی، فلسفی و عرفانی.
مگر جز این است که یکی از پایههای توسعه در مغرب زمین با شروع عصر روشنگری، پیوند خوردن مردم کوچه و بازار با افکار فلاسفه و حکما و دانشمندان غربی بود، فیالمثل شما نمیتوانید فراموش کنید نقشی را که سارتر، کامو و سیمین دوبوار در شناساندن فلسفه اگزیستانسیالیست و آن بحث عمیق اضطراب وجودی مقوله آزادی انتخاب در میان مردم کوچه و بازار داشتند یا نقشی که افرادی مانند بکت، آدموف، یونسکو در شناساندن فلسفه پوچی و نیهیلیسم و نمایش ابزورد به مردم معمولی جامعه داشتند.
قرار نیست که اندیشه نخبگان و الیتهای جامعه در بین خودشان محصور بماند و به جامعه منتقل نشود. عرفان مولوی هم از همین جنس است که به زیست مردم پیوند میخورد تا به آنها کمک کند تا زیست بهتری را تجربه کنند. چرا باید مردمِ خود را از این گنجینه گرهگشاه محروم کنیم. بله باید مراقب بود که در دام عرفان زرد و بازاری نیفتاد. خاطرم هست زمانی که زندگی ملاصدرا شیرازی را در سریال «روشنتر از خاموشی» کار میکردم، متوجه شدم که خیلی جاها ملاصدرا برخلاف بسیاری از فلاسفه قدیم یا فیلسوفان زمان خودش سعی میکند با فاصله گرفتن از الاهیات اخص، نتیجهگیریهای فلسفی خودش را با مسائل اجتماع پیوند بزند و همینجاها بود که ملاصدرا را مرتد اعلام کردند.
هرجا او میخواست از دیدگاههای فلسفی خود نتایج اجتماعی بگیرد، با برخورد آدمهای مرتجع و تنگنظر زمانه خودش مواجه میشد. میخواهم بگویم که ما دورهای داریم در تاریخ خودمان که چیزی نمانده بود همچون مغرب زمین، فلسفه و اجتماع با یکدیگر پیوند بخورند؛ یعنی همان اتفاقی که در قرن هفدهم در اروپا با کانت و دکارت افتاد. همه این اتفاقات داشت با ملاصدرای شیرازی رخ میداد اما آن استبداد شرقی قدرتمند و جریان اخبارگری دستبهدست هم دادند و سعی کردند او را از طریق افترا و تکفیر منزوی کنند و متاسفانه موفق هم شدند.
به هر روی یکی از عوامل توسعه، پیوند خوردن دستاوردهای فکری، فرهنگی، ادبی و هنری با متن جامعه است. ما باید از یک جایی شروع کنیم به تقویت این پیوندها. در این شروع شدن البته آزمون و خطا هم هست. بنده و همکارانم بر این اساس تلاش کردیم تا یک قدمی برداریم و «مست عشق» حاصل این نگاه و قدم است و امیدوارم قدمهای بعدی که انشاءالله دیگران برمیدارند قدمهای قدرتمندتر، هنریتر و تاثیرگذارتری باشد.
بیشتر بخوانید
خنده منتقدان تلویزیون به فیلم مست عشق
نظر مسعود فراستی درباره فیلم مست عشق
حسن فتحی: جهانِ پر از طمع و ویرانی را با افعال خود سیاهتر نکنیم
چگونه «مست عشق» فیلمی پرفروش، اما بیکیفیت از کار درآمد؟/ پرداخت سطحی به مضامین عمیق
نگاهی به فیلم سینمایی «مست عشق» / تکهپارههای یک روایت
حواشی فیلم حسن فتحی تمامی ندارد/ طرف ترکیهای شاکی از عوامل مست عشق
*بخشی از نقدها بر معیار همین تاثیرگذاری صورت میگیرد؛ به این معنا که معتقد است مثلاً مولانای فیلم، مصداق آن شخصیت کاریزماتیکی که در ذهنها از او شکل گرفته است، نیست. یا مثلاً پارسا پیروزفر خیلی زیباتر و شیکتر از آن است که در شمایل مولانا بنشیند و باورپذیر شود. درحالیکه خود مولانا میگوید: «صورت زیبا نمیآید به کار/ حرفی از معنا اگر داری بیار...» چرا آقای فتحی از بازیگری زیبا در نقش حکیمی استفاده کرده که خود بر معنا تاکید کرده است؟
دلیلش روشن است. در بسیاری از روایتهایی که ما از مولانا خواندیم، ذکر شده که چهرهای جذاب و خوشسیما داشته است. ترکیه که رفتیم، نقاشیها و تصاویری از گذشته دیدم که در اغلب آنها این سخن بود که مولانا چهره بسیار زیبایی داشته است. لذا تصمیم گرفتیم یک چهره جذاب و دوستداشتنی برای نقش مولانا انتخاب کنیم. در میان بازیگران ما آقای پارسا پیروزفر شهره است که هم آدم نجیب و بیحاشیهای است، هم چهره جذابی دارد و هم بازیگر خوبی است.
*مسئله این است که جذابیت مولانا به مرام و سیرتش است، نه صورت زیبایش.
همینطور است اما چه اشکالی دارد که در او هم صورت زیبا را ببینیم، هم سیرت زیبا را. ببینید ما داریم فیلم میسازیم و با سینما و هنر سروکار داریم و هنر یعنی زیبایی. به قول یکی از نظریهپردازان سینمایی وقتی میخواهید زشتی و حتی جنایت را هم نشان دهید، با فرمی زیبا نشان دهید. این تفاوت فیلم است با یک گزارش ژورنالیستی از یک واقعه. در فیلم مبنا زیبایی است.
عرفان جهان زیبایی است. اگر به من بگویند در زیبایی کم گذاشتید، باید بگویم حیف؛ نه اینکه چرا فیلم را به زیبایی گره زدم. اگر این فرم را فرمول سینمای تجاری بدانیم، چه اشکالی دارد اگر این فرمول در خدمت روایت و خلق یک معنا بهکار رود؟ در سینما و اساساً هنر، زیبایی ابزاری برای خلق و بازنمایی معناست و این بهمعنای ابتذال اثر نیست. چرا از زیبایی میهراسیم؟
اگر این زیبایی، پیام و معنای اثر را استتار کرده، بله میتوان به آن نقد داشت اما این زیبایی در خدمت پیام و معنای فیلم و غنیتر کردن آن است. مثلاً قصههای هزار و یک شب فرم بسیار زیبایی دارد اما این زیبایی در خدمت این است که مخاطب جمالدوست به اعتبار جمال و زیبایی قصه جذب شود و راوی از پس جذب او، پیام و حرفش را بزند. مگر فیلمسازان بزرگ جهان از همین فرم و فرمولهای جذاب و زیبا برای ساختن فیلم استفاده نمیکنند؟
بنابراین هرگونه تقلا و تلاشی برای بهرهگیری از جاذبهها برای گفتن یک حرف و معنای مهم، نه ضعف که قوت یک اثر میتواند قلمداد شود. اساساً در هنر معنا با میانجیگری زیبایی به مخاطب عرضه میشود.
*از زیبایی و فرم و ضرورت بهرهگیری از آن در خلق معنا صحبت کردید، آیا جای این نگرانی را هم دارد که نکند معنا و محتوا فدای فرم و زیبایی شود و مخاطب آنقدر مجذوب زیبایی شود که درک معنا را از دست بدهد؟
بهنظرم در هنر، فرم و محتوا درهمآمیخته است و از دیالکتیک آنهاست که معنا خلق میشود. شما را ارجاع میدهم به خبری که حدود ۱۰ سال پیش مطرح شد و خیلی سروصدا کرد؛ خبر این بود که آقای دیکاپریو در فیلمی که قرار بود درباره مولانا ساخته شود، نقش مولوی را بازی کند. اگر آقای دیکاپریو بهعنوان بازیگری خوشتیپ نقش مولانا را بازی کند، اشکال ندارد ولی اینجا اگر پارسا پیروزفر نقش مولانا را بازی کند، اشکال دارد! این چه منطقی است؟ این چه نوع نگاه و قضاوتی است؟
به نظرم این یکجور خودویرانگری است که اگر یک اتفاق خوبی در سینمای ما بیفتد، ما بهجای اینکه آن را به فال نیک بگیریم آماج هجمههای مختلف قرار دهیم. این برخوردهای مطلقگرایانه مانع از پیشرفت و تکامل در مسیر فیلمسازانی میشود که تلاش میکنند بین سینما با ادبیات و فرهنگ و میراث فرهنگی این سرزمین پیوند برقرار کنند. گرچه معتقدم جریان فرهنگ و هنر معطل نقدهای مغرضانه نمیشود و از حرکت باز نمیایستد. من امیدوارم حرکتی که با ساخت «مست عشق» در سینمای ایران شروع شده، توسط فیلمسازان جوان ما که بسیار توانمند و بااستعداد هستند ادامه پیدا کند و فیلمهایی بهمراتب جذابتر، جدیتر و تاثیرگذارتر بسازند. کاش نقدها و قلمها بتوانند به هموار شدن این مسیر کمک کنند.
*ازجمله نقدهایی که صورت گرفته این است که چرا مولانا آنقدر زیر سایه شمس است و شاید برای همین است که برخی معتقدند، کاراکتر مولانا آن جاذبه و کاریزمای لازم را ندارد.
ببینید ما مبنای تصویرسازیمان از رابطه شمس و مولانا براساس منابع و مآخذی است که اشاره کردم و صدالبته تصویری که مولانا در غزلیات شمس از این چهره مرموز ارائه میکند. درواقع این توصیفات مولانا از شمس در اشعارش بود که به ما کمک کرد تا به تصویری از شمس و خود مولانا برسیم. ما تحتتأثیر این توصیفات، رابطه این دو را نمایش دادیم.
آن مولانایی که مشهور و محبوب میشود و تصویر ما از او شاعر و عارفی بزرگ با مقام و جایگاهی رفیع است و بهقول شما شخصیت کاریزماتیکی پیدا میکند، مولانای پس از رفتنِ شمس است. ما آن مولانا را ترسیم نکردیم. ما مولانایی را ترسیم کردیم که تازه با شمس آشنا شده بود و در آستانه یک تحول و دگردیسی بزرگ بود. این نکته مهمی است که برخی منتقدان به آن توجه نکردهاند!
*درواقع با مولانایی مواجه هستیم که فقیه بوده و هنوز به مقامات بالای عرفان دست نیافته است. درواقع مولانایی که بهواسطه آشنایی، معاشرت و مناظره با شمس در حال پوستاندازی است.
دقیقاً همینطور است! مشکل اساسی این گروه از منتقدان این است که میخواهند شمس و مولانا را منتزع از شرایط تاریخیشان تحلیل کنند بههمیندلیل خیلی انتزاعی به موضوع نگاه میکنند. یکی از آفتهای بزرگ در قضاوتهای اجتماعی و انسانی راجع به افراد یا شخصیتها همین است که تحلیلها و قضاوتها تاریخمند نیست. شأن تاریخی ندارد و چارچوبها و پارادایمهای تاریخی را در نقد و داوری خود لحاظ نمیکنند. ما یک برشی از زندگی شمس و مولانا را روایت کردیم؛ آنهم زمانی که هنوز مولانا به این مقام و منزلتی که در ذهن ماست، نرسیده بود و تازه در آستانه این تحول و آغاز این راه بود. ما مولانای سالها پس از رفتن شمس را که به اوج پختگی میرسد و به جایگاه عرفانی عالمگیری در شعر و ادب میرسد، به تصویر نکشیدیم.
اگر هم رابطه مراد و مریدی بین شمس و مولانا را ترسیم کردیم، محصول تخیل ما نیست؛ این رابطه وجود داشته و از متون، منابع و توصیفات خود مولانا در آثارش برداشته شده است. این بازیای که پارسا پیروزفر در شمایل مولانا به نمایش گذاشته، کاملاً آگاهانه است. شخصیت مفلوک یعنی چی؟ این چه ادبیاتی است؟ او مولانایی است که مسحور و واله افکار، اندیشهها و شخصیت شمس تبریزی شده است.
*درواقع میتوان گفت او مرعوب شخصیت شمس شده، نه اینکه مفلوک باشد.
همینطور است و بعدها میبینیم که در اشعارش هم چه توصیفهای خداگونهای از شمس میکند. ما ترکیبی از مستندات آمده در منابع و توصیفات شاعرانه مولانا و نیز تخیلی مقرون بهواقع را مبنای شخصیتپردازیمان قرار دادیم و پارسا پیروزفر هم خیلی آگاهانه این موقعیت و شخصیت را بازی کرده است، وگرنه میتوانست جور دیگری بازی کند. این نکته را هم اضافه کنم که مولانا حوالی 40 سالگی است که با شمس مواجه میشود و 40 سالگی برای اغلب افراد، دوران بحران وجودی غریبی است؛ مقطعی از زندگی که به قول روانشناسان بحران میانسالی به اوج خود میرسد.
در دل همین بحران است که انگار مولوی گمگشته خود را در شمس پیدا میکند. ایبسا اگر مولانا مثلاً 20 سالش بود و شمس را میدید، این اتفاق نمیافتاد. اما این اتفاق در 40 سالگی و به موازات بحران میانسالی مولوی رخ میدهد و گویی او از لحاظ روحی و روانی آماده است تا یک چنین پتانسیل و انرژی عظیمی به اسم شمس وارد زندگی او شود، انقلابی درونی و تحولی بزرگ در او ایجاد کند، آن اتفاق شگرف رقم بخورد و مولانای فقیه و واعظ به مولانای شاعر، عارف و حکیمی بدل شود که آوازهای جهانی پیدا کند.
*شما از بحران میانسالگی و آشنایی مولانا با شمس در ۴۰ سالگی گفتید و من ذهنم فلاشبک خورد به فیلم «هامون» و رابطه حمید هامون با علی عابدینی که اتفاقاً هامون هم درگیر بحران میانسالی و عرفان بود.
بله. خیلی نزدیک است؛ مرحوم مهرجویی هم با اندیشههای عرفانی انس و الفتی داشت که رد آن در بسیاری از آثارش پیداست. شاید تحتتأثیر همین رابطه شمس و مولانا، رابطه هامون و علی عابدینی را ترسیم کرده است.
*کمی هم به شمس بپردازیم. ازجمله نقدها یا پرسشهایی که درباره شخصیت و شمایل شمس در «مست عشق» میشود، کرامات و معجزاتی است که در او میبینیم؛ مثلاً خشکبودن کتابهایی که در آب میاندازد یا بهواسطه انرژیاش مانع از ضرب خنجر به خود میشود.
در متون و کتابهایی که درباره شمس تبریزی است، چند چشمه از کرامات او روایت شده است. من فکر میکردم اشاره کوتاهی به این کرامات در فیلم میتواند بر جذابیت آن بیافزاید. بهنظرم موضوع اینقسم کرامات را باید از خرافهها و موهوماتی که وجود دارد جدا کرد. در کتاب پرفروش «جهان هولوگرافیک» ترجمه مرحوم مهرجویی، نویسنده در فصلی از آن در توضیح مطلبی، درباره شخصیت سای بابا صحبت میکند که صاحب کرامات عجیب بوده؛ ازجمله اینکه دست خالیاش را باز میکرده و هدیهای ارزشمند را به مهمانانش میداده.
قانع نشدم و فیلم مربوط به آن را تماشا کردم و دیدم این اتفاق میافتد. اینکه چه قانون فیزیکیای حاکم است، نمیدانم اما مطمئنم که روزی علم برای این اتفاقات و کرامات پاسخی علمی و عقلی خواهد داشت. بههرحال گزارشها حاکی از این است که این کرامات حتی در جهان امروز هم وجود دارد و منابع تاریخی از وجود چنین کراماتی در شمس تبریزی نوشته است. منتها در اخلاقیات عرفانی قانونی وجود دارد که اهل کرامات را از اینکه به نفع امیال یا منفعت شخصی و نفسانی خود از این قدرت استفاده کنند، منع میکند!
*من فکر میکنم حتی اگر این کرامات نبود یا نشان داده نمیشد هم شمس واجد چنان شخصیت کاریزماتیک و معرفتی است که بهواسطه حکمتش مولانا را تحتتأثیر خود قرار میداد. درواقع قرار است که شمس با کلام و منطقش بر مولانا تأثیر بگذارد، نه سحر و کراماتش.
شاید حق با شما باشد اما ما نگران بودیم از لحاظ سینمایی و زمانِروانی ممکن است پرداخت بیشتر به آن، مخاطب را خسته کند. این دغدغه شاید به این نکته برمیگردد که یکی از مهمترین مؤلفههایی که باید در ساخت فیلمهای تاریخی و عرفانی و نقد آنها توجه داشته باشیم، دراماتیزه کردن موقعیتها و شخصیتهاست که قواعد و مقتضیات خاص خودش را دارد. اگر این دیدار و دیالوگها را بیشتر میکردیم ممکن بود این سکانسها خصلت موعظهگرانه بیابد و مخاطب حس کند که فیلم دارد او را نصیحت میکند و آن را پس بزند. ما نگران این مخاطره بودیم و همین مقدار هم که در فیلم میبینید، باز هم فشرده شده است. خلوت اینها بیشتر بود و ما از ترس اینکه سر از موعظه و نصیحت دربیاورد و خاصیت دراماتیکش را از دست بدهد، از حجم آن کم کردهایم.
*یک مقدار خطرناک بود و از لحاظ سینمایی ممکن بود مخاطب را خسته کند. اساساً یکی از مهمترین مؤلفههایی که باید در ساخت فیلمهای تاریخی و عرفانی و نقد آنها توجه داشته باشیم دراماتیزه کردن موقعیت و شخصیت.
در 20 دقیقه اول فیلم با صحنههایی از جنگ و درگیری خشن و خونباری مواجه میشویم که از میان آن به قصه رویارویی شمس و مولانا میرسیم. چرا نقطه عزیمت قصه را با صحنههای جنگ و نبرد آغاز کردید. آیا به شکل نمادین میخواستید آشوب درونی مولانا را با یک آشوب بیرونی مثل جنگ نشانهشناسی کنید؟
ما میخواستیم مخاطب فیلم متوجه این معنی باشد که اتفاق شگرف ملاقات این دو چهره در چه ظرف زمانی و در چه شرایط اجتماعی و تاریخیای رخ داده است. زمانی که شمس به ملاقات مولانا میآید مصادف با روزگار جنگهای ویرانگری میان سلجوقیان آناتولی با مغولها و گسترش قتل، خشونت و نفرتپراکنی است، موقعیتی شبیه جهان بیمار و افسارگسیخته امروز. مولانا در چنین فضای خشن و وحشیانهای با شمس آشنا میشود و از پس تحول ناشی از این دیدار به آرامش، طمأنینه و رستگاری درونی میرسد. صحنههای مربوط به جنگ و نبرد صرفاً برای جذابیت سینمایی نبود، هم ارجاع به دوره تاریخی سیاسی داستان بود و هم اینکه نشانهای از یک تضاد؛ تضاد میان جهان بیرون و جهان درون مولانا.
*آیا حذف و اضافات در تدوین یا ممیزیها در نظارت و ارزیابی، فیلم را بهلحاظ زمانی کوتاه نکرده است؟ برخیها معتقد بودند، فیلم شبیه به یک سریال خلاصه شده است.
خب با احترام به این برخیها باید عرض کنم که نظرشان درست نیست؛ از همان ابتدا هدفمان ساخت یک اثر سینمایی بود اما آنقدر موضوع جذاب و جالب درباره این قصه زیاد بود که وسوسه میشدیم به یک نحوی در ساختار فیلمنامه همه آنها را لحاظ کنیم. هر کدام از آنها به قدری جذاب بود که ما میگفتم این را باید بیاوریم.
در نتیجه زمان فیلم خیلی زیاد شد. ما حدود۶۱ جلسه فیلمبرداری داشتیم اما در این ۶۱ جلسه هر دو گروه ایرانی و ترکیهای بهحدی با عشق و علاقه کار کردند که حدود چهارصد دقیقه فیلم گرفتیم با این اندیشه که بعداً سر تدوین مطابق با ساختار غیرخطی و روایت موازی فیلمنامه تصمیم بگیریم چه مقدار از هر کدام را در آن ساختار قرار بدهیم.
*کاش دوبله بهتری در فیلم رقم میخورد. خیلیها معتقدند که فیلم از جنبه دوبله، ضربه خورده است.
ما از یکی از بهترین مدیر دوبلاژهای سالیان اخیر هنر دوبلاژ برای این فیلم دعوت کردیم و انصافاً آقای آشتیانیپور از همان روزهای نخست با اشتیاق و انگیزه بالایی کار دوبله فیلم را با گروهی از همکاران خوبشان جلو بردند. اما در اینکه هنر دوبلاژ در سالیان اخیر بسیاری از دوبلورهای بزرگ و صداهای ماندگار خود را که جایشان در این فیلم خالی بود را از دست داده، شکی نیست و این مسئله دست مدیر دوبلاژ ما را در دوبله فیلم بسته بود و محدود کرده بود.
شما دوبله «مدار صفر درجه» را اگر به یاد بیاورید، میبینید که چقدر حضور آن صداهای ماندگار به جذابیت دوبله سریال کمک کرده بود اما متاسفانه الان بسیاری از صاحبان این صداها را از دست دادهایم. ولی انصافاً آقای آشتیانیپور، مدیر دوبلاژ فیلم، خیلی زحمت کشید و بسیار برای این کار وقت گذاشت. قطعاً اگر آن چهرههای ماندگار دوبله در قید حیات بودند، از آنها استفاده میشد و با دوبله بهتری مواجه بودیم. طی همین 10 سال گذشته چقدر نوابغ دوبله را در ایران از دست دادیم. من معتقدم که آقای آشتیانیپور با توجه به بضاعت امروز دوبله، تلاشاش را بهخوبی انجام داد.
*به نظرم یکی از نقاط قوت فیلم، موسیقی آن است بهویژه آن قطعه پایانی که توسط علیرضا قربانی خوانده میشود و چقدر بر آن سماع آخر خوب مینشیند. گرچه میدانم که با آقای قربانی در سریال «شب دهم» هم کار کرده بودید که موسیقی تیتراژ ماندگاری شد اما خیلیها گمان میکردند هم بهواسطه همکاری شما با محسن چاووشی در سریال «شهرزاد» که بسیار موفق بود و هم علاقه خود چاووشی به خواندن اشعار مولانا، ایشان برای خوانندگی موسیقی «مست عشق» انتخاب میشوند.
من یک مادربزرگی داشتم که همیشه میگفت، قسمت هر کسی رو سیمرغ فردوسی هم نمیتواند بههم بزند. خواندن در این فیلم گویا قسمت آقای قربانی بود. بااینحال هم با همایون شجریان، هم با محسن چاووشی در «شهرزاد» و هم با آقای شجریان در «جیران»، تجربه همکاری داشتم که نتیجه بسیار خوب و ماندگاری داشت. هر سه این خوانندگان مورد علاقهام هستند که هم دوستشان دارم، هم به رفاقت با آنها مباهات میکنم اما با توجه به برنامهها، زمان و عوامل دیگر اینبار قرعه بهنام جناب قربانی افتاد که انصافاً عالی خواندند و اجرا کردند.
*در تیتراژ فیلم آوردید، برداشت آزاد از قصه شمس و مولانا، بااینحال میتوان فیلم را نوعی اقتباس ادبی هم دانست. موافقید؟
به هر رو داستان «مست عشق» مبتنی بر گرهخوردگی خیال سازندگان آن با روایات و حکایاتی است که در کتب و متون کهن و معاصر درباره ماجرای شمس، مولانا و کیمیا خاتون آورده شده و به آن اضافه کنید شخصیتی خیالی بهنام اسکندر بیک را که نمادی میتواند باشد از انسان خشن، نفرتزده و جنگطلبِ دیروز و امروز ما؛ بههرحال شکلی از پیوند سینما و ادبیات در «مست عشق» اتفاق افتاد و خود این پیوند بهنظرم خیلی مهم و ضروری است.
در ساخت این اثر بیتردید دلایل موفقیت پیوند میان سینما و ادبیات کهن مغربزمین در آشناتر کردن هرچه بیشتر تودههای مردم در اروپا و مغرب زمین با میراث فرهنگی کشورشان شد. همتمان بر این بود که از بسیاری از جاذبههای سینمای تجاری در مسیر هدف بهره بگیریم. بدیهی است در هر اتفاقی آزمون و خطا پیش خواهد آمد تا به آن نقطه اثربخش برسیم. وقتی نوشتم برداشت آزاد، یعنی دیگرانی هم میتوانند بیایند و برداشت خود را از این قصه به فیلم تبدیل کنند و در این مسیر هر تجربه هوشمندانه دیگری بهنفع سینما و ادبیات ماست و درنهایت میتواند به غنیترشدن فرهنگ جامعه کمک کند.
این پیوند بین تاریخ و مردم اگر تا قرن نوزدهم حتی نیمه اول قرن بیستم با ادبیات بود و ادبیات میدانداری میکرد، امروز این سینما و سریال است که دارد میدانداری میکند. جایگاه این مدیوم نهفقط سرگرمکردن صرف و موعظهکردن صرف است، بلکه چیزی میان ایندو است. به قول هیچکاک: «سرگرمکننده ساختن یک اثر، تاوانی است که باید برای انتقال پیام بدهید.» شما برای اینکه مهمترین و معنادارترین پیامها را در سینما منتقل کنید باید غالب جذاب، چشمنواز و سرگرمکنندهای پیدا کنید و اتفاقاً میراث سینمای تجاری جهان در این زمینه بسیار میتواند کمک حال ما باشد.
*ما در این گفتوگو از تأثیرات فیلم بر مخاطبان و منتقدان حرف زدیم، شما بهعنوان مؤلف و سازنده این اثر چه تأثیراتی از مولانا گرفتید و ساخت این فیلم چه دستاوردهای روحی و روانیای برای شما داشته است؟
مهمترین دستاورد این فیلم برای من اطمینان از این بود که آقای توحیدی و بنده و سایر همکارانمان، نسبتاً کارمان را درست انجام دادهایم و استقبال وسیع مردم از این فیلم ـ که موجب خشم و عصبانیت برخی افراد و جریانات و سکوت بهتآور عدهای از همکاران سینمایی ما شده است ـ بهروشنی مؤید این مطلب است!
بااینحال من همچنان بر همان باور و اعتقاد پیشین خودم هستم که ما به این جهان نیامدهایم که با هم رقابت کنیم. زندگی فقط یک پیست دوومیدانی نیست که همه بخواهیم در آن بدویم و درنتیجه برای اینکه از دیگری و دیگران جلو بیفتیم، برخی مواقع از سر حسادت و حب و بغض دیگران را هُل بدهیم یا پشت پا بزنیم! بر عکس حقیقت امر این است که هرکدام از ما پیست دوومیدانی فردی خودمان را داریم.
من مدام به فرزندانم میگویم که خودتان را با هیچکسی مقایسه نکنید چون از دل این مقایسه رقابت درمیآید و از دل این رقابت یا خودبزرگبینی کاذب درمیآید یا خودکمبینی کاذب؛ که هر دو این حالات ویرانگر است. من از مولانا آموختم که اگر انسان قرار است با کسی رقابت کند، آن کس خودش است ولاغیر؛ اینکه به قول مولوی آدمی باید خودش را با خودش موزون کند تا حالش میزان شود. «ساعتی میزان آنی ساعتی موزون این/ بعد از این میزان خود شو تا شوی موزون خویش»
بزرگترین دستاورد این روش و منش این است که آدمی دیگر نه دچار حسد میشود، نه دچار قضاوتهای نسنجیده و پیشداوری و حب و بغض نسبت به دیگران! این رشک، حقد و کینه و حسد وحشتناکی که در جامعه امروز ما وجود دارد، یک بخش مهمش حاصل همین احساس رقابتهای زائد و مقایسههای کاذب خود با دیگری است.
بزرگترین پیام عرفان شمس و مولانا، پرهیز از این قیاسهای ویرانگر است و اینکه هر کس دونده دوی پیست دوومیدانی زندگی خودش باشد. موفقیت نه برتر از دیگران بودن است، نه شبیه دیگران بودن. اصالت، صلابت و حتی خلاقیت انسان حاصل قیاس خود با خود است، نه با دیگری و من این را در مکتب مولانا آموختم. مولانا وقتی بهمدد و یاری شمس تبریزی از زندانِ بَه بَه و اَه اَه دیگران خلاص شد، آرامش و خلوص درونی پیدا کرد، جهان درونیاش شکرین شد و به یکی از مظاهر انسان کامل تبدیل شد. ما امروز گرفتار چشموهمچشمی و قیاس یکدیگریم و بههمینخاطر نمیتوانیم یکدیگر را دوست داشته باشیم و به یکدیگر عشق بورزیم. پیام مولانا در زمانهای که ما بهسر میبریم، پیام حیاتبخش و مهمی است؛ دوست داشتن خود و دوست داشتن دیگران در زیر پرچم ملت عشق.
منبع: روزنامه هممیهن
https://teater.ir/news/61101