Abigail محصول جدید سینمای هالیوود است. اثری که تمام تلاشش را کرده تا اسمش بر سر زبان‌ها بیافتد. فیلمی تماما هیجانی و دریغ از یک لحظه تعلیق؛ فیلمی با همان جامپ اسکرهای همیشگی و کمی خون‌بازی.
چارسو پرس:به نظر من Abigail در کلامی بسیار ساده کپی برداری از فیلم‌های معروف ترسناک و اسلشر آن هم به صورت کلیشه‌ای است.
قبل از شروع نقد مجبورم هشدار اسپویل بدهم. نویسندگان Abigail داستان را چنان نوشته‌اند که نمی‌شود بدون اسپویل درباره آن نقد نوشت. داستان پُر از شوک‌های کوچکِ نامعقول است که باید آن‌ها را موشکافی کنیم.

داستان از یک اجرای باله از شاهکار تکرار نشدنی دریاچه قو از چایکوفسکی بزرگ آغاز می‌شود. اجرای زیبایی است اما سازندگان Abigail سریعا این زیبایی را از ما گرفته و نمی‌گذارند تا مخاطب از این موسیقی زیبا لذت ببرد. دوربین ناگهان از اجرای دریاچه قو کات می‌خورد به کلوزآپ یک زن. حال در کنار اینکه کات چقدر بد و ابتدایی است که موسیقی دریاچه قو را حیف و میل کرد، نکته دیگری نیز وجود دارد. چرا باید دوربین ناگهان از یک فضای دیگر به کلوزآپ زن کات بزند؟ درستش این می‌بود که نخست از فضای مدیوم، تصویر آغاز شده و آرام آرام دوربین به صورت زن کلوز می‌کرد. همین یک اشتباه بزرگ در دوربین ثابت می‌کند که ما با چه چیزی طرف هستیم. در اصل سازندگان در همان یک دقیقه ابتدایی اثر ثابت می‌کنند که چیزی از تکنیک دوربین و انسجام میان کات‌ها بلد نیستند.

نگاهی به فیلم «زنی پشت پنجره» آخرین ساخته جو رایت/ فضولی موقوف!



بگذارید کمی از داستان را با هم بخوانیم: این فیلم بر روی گروهی از آدم‌ربایان تمرکز دارد که دختر یک شخصیت قدرتمند را دستگیر می‌کنند و باید مراقب او باشند، تا زمانی که ابیگیل ماهیت واقعی خود را به عنوان یک کودک خون‌آشام آشکار می‌کند و آنها را یکی یکی شکار می‌کند.

خب دوباره برگردیم به سکانس آغازین. دوربین میان آدم ربایان و کودک کات می‌خورد. چرا؟ چرا دوربین صبر نمی‌کند که اجرا تمام شود و بعد به سراغ آدم رباها برود؟ یا برعکس چرا دوربین با آدم رباها آغاز نمی‌شود؟! مثل هر فیلم معقول که درباره دزدی است؛ می‌شد داستان را چنین آغاز کرد که افراد در حال تحقیق بر روی سوژه مورد نظر و سپس آغاز عملیات هستند. فیلم با تداخل میان اجرا و آدم رباها باعث می‌شود تا مخاطب نه در کنار آدم‌ رباها باشد و نه در کنار کودک. در اصل با این کار مخاطب نمی‌تواند خودش را بخشی از فضای فیلم بداند.
نقطه عطف اول فیلم از جایی آغاز می‌شود که کودک را به یک خانه متروکه برده و این کودک فعالیت‌های عجیب از خود نشان می‌دهد.

اول اینکه Abigail عملا فضا ندارد. حتی مکان هم ندارد. معلوم نیست داستان در چه شهری روایت می‌شود. از طرفی خانه متروکه خیلی دکوری است. یعنی میزانسن دست به دامن ابتدایی‌ترین کلیشه‌ها شده‌ است. خانه‌ای متعلق به قرن ۱۸ با نور کم و تارهای عنکبوت و غیره. درون این خانه به گروه اطلاع داده می‌شود که تا بیست و چهار ساعت کنار این بچه بوده و بعد هرکس راه خودش را خواهد رفت. بعد از آرام گرفتن تمپوی فیلم ما با گروهی طرف می‌شویم که عملا هویت ندارند. شخصیت آن‌ها خیلی خیلی دکوری است. مرد قوی هیکل با بازی کوین دورند به صورت نامعقول و عجیبی کودن است. گویی خودش را به احمقی زده. حال اصلا فرض کنیم که او به راستی کند ذهن است.

خب مگر رئیس این گروه ادعا نکرد که این تیم بهترینِ بهترین‌هاست؟ این دوست ما بهترینِ کدام منطقه محروم است؟
در کنار او چند شخصیت نه چندان مهم و دم دستی حضور دارد که سریع هم حذف می‌شوند. یکی از این شخصیت‌ها که باید سریع حذف می‌شد ولی نشد، کاترین نیوتون در نقش سمی است. دختر تینجری بسیار دکوری و ضعیف که ادعا می‌کند پیاز را نمی‌شناسد؟! مگر می‌شود دختری چنان باهوش که اطلاعات را پشت سرهم هک می‌کند و باعث زحمت بزرگان شده، پیاز را نشناسد؟! شوخی است مگر؟

درباره فیلم «اوپنهایمر» کریستوفر نولان؛ کینه از زخم‌های ناسور


شخصیت دیگری که مثلا شخصیت اصلی داستان ابیگل است، ملیسا باررا در نقش جوی می‌باشد. زنی که در ابتدای داستان به صورت فرویدی همه را تحلیل کرده و تیپ‌شناسی دوستان را روی میز گذاشت. او حتی فهمید که دوست قوی هیکل ما در کودکی مورد آزار و اذیت قرار گرفته است. دقایق بعدی نیز مشخص شد که او تنها یک پرستار بوده! یک پرستار چگونه چنین فرویدی همه را شناخت؟ اصلا فرض کنیم او بلد بوده و مثلا خودش مطالعه کرده، بسیار هم عالی. اما سوال بعدی این است که پس چرا او نتوانست تشخیص دهد که دخترک دروغ می‌گوید؟! فروید بودنِ او زمان‌دار است؟!
نقطه عطف دوم فیلم از جایی آغاز می‌شود که سر پسر راننده از جا کنده شد. صحنه کشته شدن او چنان بد است که باری دیگر به من مخاطب ثابت شد کارگردانان این اثر (مت بتینلی-اولپین و تایلر جیلت) هیچ چیزی از تکنیک دوربین بلد نیستند.

پسر درب یخچال را باز می‌کند. دوربین حالت تعقیب به خود گرفته و با تکان‌های کوتاه پشت میز و دیوار قایم شده و به پسر راننده نگاه می‌کند. سپس دوربین به پی.او.وی پسر رفته و این‌بار چشمان او لنز مخاطب می‌شود! مگر داریم چنین چیزی؟ مگر می‌شود همزمان قربانی و قاتل باشیم؟ حال وقتی این پسر کشته می‌شود، دوربین بالا تنه او را گرفته و دگر از پی.او.وی خبری نیست!

بگذریم. پسر به طرز فجیعی کشته می‌شود. سر او از جا کنده شده و اعضا بالای جسد او حاضر می‌شوند. چقدر واکنش‌ها به مرگ او ساده است! انگار نه انگار که یک انسان بدون سر جلوی آن‌هاست. البته همین‌جا بگویم که این مشکل در Abigail بسیار عمده است. یعنی رنج و ترس و اضطراب کاراکترها اصلا وجود ندارد. ری اکشن آن‌ها یک داد و فریاد ابتدایی است. مگر می‌شود آدم خون آشام را از نزدیک ببینید که دارد دست و پا می‌خورد و همین‌گونه بی حس باشد؟

به هر حال نقطه عطف دوم Abigail مشخص می‌کند که دختر کوچک یک خون آشام است. البته این دختر شبیه خون آشام نیست و بیشتر اجنه است تا خون آشام. او به صورت سادیسمی شروع به کشتار کرده و اصلا هم چارچوبی ندارد. مثلا در مواجه اول درب را به روی او می‌بندد و او نمی‌تواند خودش را خارج کند. در سکانس‌های بعدی اما او درب‌های آهنین را از جا می‌کند. صحنه‌های تعقیب و گریز نیز بسیار بد است. همان جامپ اسکرهای همیشگی با دوربینی که ناگهان به صورت خون آشام پن شلاقی می‌شود.

این را هم بگویم که فیلسمازان تلاش بسیاری کردند که با خون آشام کردنِ دختر شوک سخت و بزرگی را به مخاطب تزریق کنند. اما از طرفی خودِ کاور فیلم، لو می‌دهد که داستان از چه قرار است. حتی تریلر Abigail نیز داستان را لو می‌دهد. پس نه می‌شود کاور را فهمید و نه مثلا آن شوک بزرگ را.
نکته بسیار بسیار مهمِ دیگر، استفاده از موسیقی دریاچه قو از چایکوفسکی بزرگ است. در اصل این موسیقی و این اجرای باله تم اصلی فیلم را شکل داده است. سوال اصلی برای من این بود که چرا دختر بالرین است و روی رقص‌های باله تاکید زیادی شد؟ رقص باله چه کمکی به پیشبرد داستان کرد؟

نقد فیلم «زنبوردار» با بازی جیسون استاتهام ؛ مراقب عصبانی شدن زنبوردار باشید


بگذریم. داستان به چایکوفسکی بزرگ و دریاچه قو توهین کرده است. در صحنه‌ای خون آشام با جسد بی سرِ پسر می‌رقصد. آن هم با دریاچه قو! این صحنه نشان می‌دهد که سازندگان هیچ درکی از هنر ندارند و احتمالا دریاچه قو را قبل از این نشنیده بودند. می‌دانید از کجا مطمئن شدم که سازندگان دریاچه قو را نشنیده‌اند؟ بگذارید نگاهی بر داستان دریچه قو داشته باشیم:

“در نسخه کلاسیک، نمایش با جشن تولد ۲۱ سالگی شاهزاده زیگفرید (Siegfried) شروع می‌شود. در این سن شاهزاده باید کسی را به همسری برگزیند، در حالی که شاهزاده مردد و بیم‌ناک به کنار دریاچه‌ای پناه می‌برد، متوجه قوی بسیار زیبایی می‌شود که توسط دسته‌ای دیگر از قوها احاطه شده. در گرگ و میش غروب آفتاب ملکه قوها به زنی زیبا به نام اودِت (Odette) تبدیل می‌شود. شاهزاده می‌فهمد جادوگری شیطانی به نام وان روثبارت (Von Rothbart) اودت و دختران ندیمه او را به قوهایی تبدیل کرده که تنها در طول شب می‌توانند به صورت انسان درآیند و دریاچه نیز در حقیقت چیزی جز اشک چشم پدران و مادران دختران ندیمه نیست.

روز بعد مادر شاهزاده به او دستور می‌دهد عروسی انتخاب کند، اگرچه شاهزاده در ابتدا قادر به انتخاب نیست اما جادوگر با طلسمی دیگر دختر خود، اودیل (Odile) را به ظاهر اودت درمی‌آورد (با این تفاوت که این قو سفید نیست و سیاه است) و شاهزاده عشق خود را به او ابراز می‌کند. اودت واقعی که در جایی مخفی شده و شاهد این صحنه‌است اندوهناک به سمت دریاچه می‌دود، واکنش او شاهزاده را متوجه فریب جادوگر می‌کند و در پی اودت روان می‌شود.”

خب سوال اصلی این است که این داستان چه ربطی به Abigail و خون آشام داشت که بخواهد تم اصلی فیلم شود؟ دوم اینکه اگر خیلی دلشان می‌خواست ابیگل را به دریاچه قو ربط دهند می‌توانستند به او لباس سیاه دهند تا او دختر جادوگر خبیث باشد، لباس سفید در این اجرا نماد پاکی و معصومیت و عشق است!
پایان‌‌بندی فیلم Abigail سورئال‌تر و عجیب‌تر از بقیه فیلم است. اواسط فیلم ناگهان از تعقیب و گریز و هیجان و جامپ اسکر؛ با اسلشرهای عجیب و بی‌پرده مواجه می‌شویم. خون و خون‌بازی به صورت عجیب فضای فیلم را پُر می‌کند. شخصیت کاراگاه یعنی دن استیونز در نقش فرانک به خون آشام تبدیل شده و ناگهان سادیسمی می‌شود! تنها زن بازمانده با دخترک همدست می‌شود و حتی می‌شود گفت در پایان آن‌ها دوستان یکدیگر بودند! بعد از کلی مکافات سر و کله پدر پیدا می‌شود. کسی که در کل طول داستان از او یک هیولای خون‌خوار آل‌کاپونی ساخته شده بود. اما همین که می‌آید اعلام می‌کند که زن باقی مانده را خواهد خورد. دخترش فریاد زده و این خون آشام-مافیای ما می‌ترسد.

نقد فیلم «معصوم» / مریم مقدس اجباری!


درباره پدر این را نیز بگویم که اصلا مشخص نشد که مافیا است، خون‌خوار است؟ چه است؟ دخترک خون آشام با لحن سوپرانوزی چنین ادعا کرد که پدرش یک مافیای بزرگ است و دشمنانش را چنین ترسناک و غیر انسانی حذف می‌کند. بعدها هم مشخص شد که او یک خون آشام چند صد ساله است! و این درحالی است که نه خون آشام بودنِ او ساخته شده و نه مافیا بودنش.
در پایان چنین می‌شود گفت که فیلم Abigail اثری بسیار کلیشه‌ای، بی منطق، بد و نخ‌نماست که هیچ چیزی ندارد. حتی رئالیسم جادویی هم نیست. چرا که فضای رئال را نمی‌سازد که بتواند درون آن جادو بسازد. سورئال هم نیست. چرا که فضای وهم‌آلودی ساخته نمی‌شود.

 Abigail باگ‌های داستانی زیادی دارد که هیچکدام برای مخاطب قابل درک نیست. بازیگران همه ابتدایی و بی‌هویت هستند که نه در قالب کاراکتر قابل قبول هستند و نه در قالب بازی. فیلمنامه هیچ منطقی ندارد و نصف نصف ترسناک و اسلشر است. تنها دوستانی که آثار اسلشر خون آشامی دوست دارند، می‌توانند Abigail را تحمل کنند. البته با این هشدار که Abigail خیلی بد است و حتی شاید نتواند این دسته از دوستان را نیز سرگرم کند.