کار و وجود شخصیتی چون بهرام بیضایی، فرهنگ هر ملتی را غنا میبخشد و آن را برای آیندگان حفظ میکند. ما قدردان او هستیم و او باوجود همه بیمهریهایی که دیده، همچنان استوار و قوی به راهش ادامه میدهد. وجود نازکش آزرده گزند مباد.
چارسو پرس: در افسانهای ایرانی پرنده بلدرچین (بدبده یا کرک) به ناحق دانه گندمی از مال کودکی را خورد، سپس از کارش پشیمان شد و با تکرار آوای بدبده، به خود یادآور شد که کار بد، بد است و آن را نباید انجام داد. در ابتدای داستان هدایت، داشآکل در قهوهخانه دومیل، همانجا که پاتوق قدیمیاش است، روی سکو، با قفس کرکی پهلویش، تنها نشسته است. پرندهای که دلبسته آوایش است و مدام درگوشش یادآوری میکند تا کار بدی انجام ندهد و قمهاش را جز به روی ناحق نکشد. در برداشت آزاد بیضایی از داستان، آوای بدبده تبدیل به ندای کشمکش درونی داشآکل در دست نبردن به مال و ناموسی که به او سپردهاند شده و به همراه بر چوب کوفتن صحنهیاران، موسیقی متن نمایش را ساخته است.
داشآکل هدایت چون طرحی اولیه در دستان بیضایی بوده، برای خلق درامی پیچیده و بازه زمانی هفتسالهای که هدایت آن را در متن خود مسکوت گذاشته، فرصت مناسبی شده تا با گسترش و اضافه کردن وقایع و شخصیتهای جدید، شاهد روایتی متفاوت از عشقی نافرجام باشیم که بخش نخست آن را به مدت سه ساعت در برکلیکالیفرنیا دیدیم و گویا بخش دوم آن در حال آمادهسازی برای اجرا در چند ماه آینده است. آنگونه که بیضایی در یادداشتی بر اجرای نمایشش اشاره کرده: «نوشته هدایت، با همه سادگی، راز سربستهای است که نویسنده از بد زمان، دریافتن و پردهبرداشتن از آن را به زمان ما واگذاشته و داشآکل به گفته مرجانکوششی برای کشف آن متن آشکارتری است که او فرصت نوشتنش را نیافت -و پیشکش است به وی- آن روح در قفس: صادق هدایت.» در ابتدای نمایش، روح هدایت چون طوطی داستانش که گویای سِرّ عشق داشآکل به مرجان است، در هیبت مردی عینکی، دمی چند از قفس میپرد، پا به صحنه تئاتر میگذارد و ما را به کشفوشهود در اسرار نهانی شخصیتهایی دعوت میکند که خود فرصت کنکاش در آنها را نداشت و اکنون، هفتادوسه سال پس از مرگش، روی این صحنه، توسط اشخاص دیگری پرداخته میشوند.
دلبستگی دیرینه بیضایی به بیان روایتهای مختلف از یک واقعه یکسان و نشان دادن نسبی بودن واقعیت با تغییر راوی، که شاید از علاقه زیادش به فیلم راشومون کوروساوا ناشی میشود، تاثیرات زیادی بر کارهایش گذاشته که بارزترین آنها در مرگیزدگرد است. راوی داستان هدایت حوادث را در مکانهایی که داشآکل حضور دارد و از دید او، بازگو میکند، اما کنجکاوی بیضایی بعد از خواندن داستان، در مورد چگونگی دگرگونی واقعیت پس از تغییر راوی، منجر به خلق روایتهایی متنوع و تازه از دید شخصیتهای دیگر داستان شده و مرجان و مادرش به راویان جدید این درام تبدیل شدهاند. اینجا بیضایی فرعیترین شخصیت داستان هدایت یعنی مادر بدون نام مرجان را به اصلیترین شخصیت نمایش خود، یعنی مهبانو تبدیل کرده است. روایتهای این دو زن دریچههایی نوین به قصه عشقی میگشایند که از هر زبان که میشنویم نامکرر است، روایتی زنانه از عشق که همیشه در ادبیات کلاسیک ما نادیده انگاشته شده بود.
بیضایی روایتش را از جایی که هدایت به پایان رسانده، آغاز میکند. مرجان که اکنون سِرّ عشق داشآکل توسط طوطی برایش فاش شده، با یادآوری آنچه پس از اولین دیدار داشاک از منزلشان و در پی مرگ پدر اتفاق افتاده میپردازد و از زبانش پی میبریم که او هم در همان اولین دیدار، دورادور و از پسِ پرده نگاهش به نگاه داشاک گره خورده و دلش ریخته است؛ حسی که مهبانو هم از آن آگاه بوده و با تاییدش برای مرجان آن را زیبا جلوه داده است. مهبانو با یادآوری ماجرای ربودهشدنش در هفت سالگی در راه حمام و نجاتش توسط جوانمردی که همان داشآکل بوده و اینکه به توصیه مادر اسمش را به غریبهها نگفته و خود را مرجان معرفی کرده، سعی در ترغیب داشاک به قبول کردن مسوولیت وصی شدن دارد و همزمان روح لطیف داشاک را از پس چهره زخمخورده یک لوتیای قدارهبند، برای دخترش آشکار کرده و دلبستگی دیرین خود به داشاک و دلیل نامگذاری دخترش را نمایان میکند. اینجا، برزخی که داشآکل در متن هدایت در آن بهسرمیبرد برایمان ملموستر میشود: همزمانی عشقش به دو مرجانی که او را سرانجام خواهند کشت و عذابی که از فکر خیانت به ناموسی که به او سپرده شده دارد و دشواری وظیفه حفاظت از این مال و ناموس در برابر دشمنانی چون کاکارستم و نوچههایش که بر در خانه به کمین نشستهاند و برای داشآکل و اهالی خانه لُغُز میخوانند[ ... ] .
در روایت بیضایی، مکان اتفاقات از بیرون بیشتر به اندرون برده شده و شخصیتهایی هم به فضای خانه افزوده شدهاند که مهمترینش ندیمآقا (شخصیت پرداختهشده پیشکار حاجیصمد در داستان هدایت) است. او که رابط اهالی خانه با اتفاقات و اشخاص بیرون است، مورد اعتماد و محرم اسرار مهبانو، مرجان و داشآکل هم میباشد. چندین خاله، عمه، خدمه منزل و اهالی محل هم افزوده شدهاند که به کارگردان در ایجاد فضاسازیهای حرکتی، صدایی، فرمی و جابهجایی پیدرپی وسایل در راستای خلق صحنههای متنوع یاری رساندهاند. همچون دیگر کارهای بیضایی فرم و حرکت در جهت ایجاد مفاهیمی تصویری، به تماشاگر در همراهی و فهم بهتر داستان کمک کرده و فضایی پویا و ضرباهنگی مناسب به اجرا دادهاند. برای بهرام بیضایی پیدا کردن بازیگرانی توانا برای نمایشی با شخصیتهای بسیار، آنهم خارج از ایران باید چالشی سخت بوده باشد و از طرفی چالشی به مراتب دشوارتر پیشپای هر بازیگری است که با او کار میکند، چرا که حفظ کردن دیالوگهای پیچیده با ادبیات نوشتاری صدساله و اجرای حرکتهای فرمی و آوایی متنوع شاید در توان هر بازیگری نباشد، اما سطح بازی این اجرا حتی اگر در ایران هم به روی صحنه میرفت به همین خوبی درمیآمد که هست؛ که این ناشی از چیرهدستی و تجربه بیش از پنجاه ساله بهرام بیضایی در کار با بازیگران است. از نابترین لحظات نمایش دیدن رقص و آوازهای کوچهبازاری و روحوضی بهویژه توسط دو خدمتکار منزل، پری و زری بود که با توجه به پیشینه تحقیقاتی بیضایی در مورد این نوع کار و اینکه در ایران تاکنون موفق به اجرای آن نشده بود، فرصتی مغتنم و مفرح برای تماشاگرانش فراهم کرد. کار و وجود شخصیتی چون بهرام بیضایی، فرهنگ هر ملتی را غنا میبخشد و آن را برای آیندگان حفظ میکند. ما قدردان او هستیم و او باوجود همه بیمهریهایی که دیده، همچنان استوار و قوی به راهش ادامه میدهد. وجود نازکش آزرده گزند مباد.
منبع: روزنامه اعتماد
نویسنده: آکو سالمی
داشآکل هدایت چون طرحی اولیه در دستان بیضایی بوده، برای خلق درامی پیچیده و بازه زمانی هفتسالهای که هدایت آن را در متن خود مسکوت گذاشته، فرصت مناسبی شده تا با گسترش و اضافه کردن وقایع و شخصیتهای جدید، شاهد روایتی متفاوت از عشقی نافرجام باشیم که بخش نخست آن را به مدت سه ساعت در برکلیکالیفرنیا دیدیم و گویا بخش دوم آن در حال آمادهسازی برای اجرا در چند ماه آینده است. آنگونه که بیضایی در یادداشتی بر اجرای نمایشش اشاره کرده: «نوشته هدایت، با همه سادگی، راز سربستهای است که نویسنده از بد زمان، دریافتن و پردهبرداشتن از آن را به زمان ما واگذاشته و داشآکل به گفته مرجانکوششی برای کشف آن متن آشکارتری است که او فرصت نوشتنش را نیافت -و پیشکش است به وی- آن روح در قفس: صادق هدایت.» در ابتدای نمایش، روح هدایت چون طوطی داستانش که گویای سِرّ عشق داشآکل به مرجان است، در هیبت مردی عینکی، دمی چند از قفس میپرد، پا به صحنه تئاتر میگذارد و ما را به کشفوشهود در اسرار نهانی شخصیتهایی دعوت میکند که خود فرصت کنکاش در آنها را نداشت و اکنون، هفتادوسه سال پس از مرگش، روی این صحنه، توسط اشخاص دیگری پرداخته میشوند.
بیشتر بخوانید: بهرام بیضایی سانسور را یک امر عمومی توصیف میکند که در جامعه ایرانی همه به دنبالش هستند
دلبستگی دیرینه بیضایی به بیان روایتهای مختلف از یک واقعه یکسان و نشان دادن نسبی بودن واقعیت با تغییر راوی، که شاید از علاقه زیادش به فیلم راشومون کوروساوا ناشی میشود، تاثیرات زیادی بر کارهایش گذاشته که بارزترین آنها در مرگیزدگرد است. راوی داستان هدایت حوادث را در مکانهایی که داشآکل حضور دارد و از دید او، بازگو میکند، اما کنجکاوی بیضایی بعد از خواندن داستان، در مورد چگونگی دگرگونی واقعیت پس از تغییر راوی، منجر به خلق روایتهایی متنوع و تازه از دید شخصیتهای دیگر داستان شده و مرجان و مادرش به راویان جدید این درام تبدیل شدهاند. اینجا بیضایی فرعیترین شخصیت داستان هدایت یعنی مادر بدون نام مرجان را به اصلیترین شخصیت نمایش خود، یعنی مهبانو تبدیل کرده است. روایتهای این دو زن دریچههایی نوین به قصه عشقی میگشایند که از هر زبان که میشنویم نامکرر است، روایتی زنانه از عشق که همیشه در ادبیات کلاسیک ما نادیده انگاشته شده بود.
بیضایی روایتش را از جایی که هدایت به پایان رسانده، آغاز میکند. مرجان که اکنون سِرّ عشق داشآکل توسط طوطی برایش فاش شده، با یادآوری آنچه پس از اولین دیدار داشاک از منزلشان و در پی مرگ پدر اتفاق افتاده میپردازد و از زبانش پی میبریم که او هم در همان اولین دیدار، دورادور و از پسِ پرده نگاهش به نگاه داشاک گره خورده و دلش ریخته است؛ حسی که مهبانو هم از آن آگاه بوده و با تاییدش برای مرجان آن را زیبا جلوه داده است. مهبانو با یادآوری ماجرای ربودهشدنش در هفت سالگی در راه حمام و نجاتش توسط جوانمردی که همان داشآکل بوده و اینکه به توصیه مادر اسمش را به غریبهها نگفته و خود را مرجان معرفی کرده، سعی در ترغیب داشاک به قبول کردن مسوولیت وصی شدن دارد و همزمان روح لطیف داشاک را از پس چهره زخمخورده یک لوتیای قدارهبند، برای دخترش آشکار کرده و دلبستگی دیرین خود به داشاک و دلیل نامگذاری دخترش را نمایان میکند. اینجا، برزخی که داشآکل در متن هدایت در آن بهسرمیبرد برایمان ملموستر میشود: همزمانی عشقش به دو مرجانی که او را سرانجام خواهند کشت و عذابی که از فکر خیانت به ناموسی که به او سپرده شده دارد و دشواری وظیفه حفاظت از این مال و ناموس در برابر دشمنانی چون کاکارستم و نوچههایش که بر در خانه به کمین نشستهاند و برای داشآکل و اهالی خانه لُغُز میخوانند[ ... ] .
بیشتر بخوانید: نگاهی به «داشآکل» صادق هدایت و نونوشته بهرام بیضایی از آن؛ مانیفستی تاریخنگارانه
در روایت بیضایی، مکان اتفاقات از بیرون بیشتر به اندرون برده شده و شخصیتهایی هم به فضای خانه افزوده شدهاند که مهمترینش ندیمآقا (شخصیت پرداختهشده پیشکار حاجیصمد در داستان هدایت) است. او که رابط اهالی خانه با اتفاقات و اشخاص بیرون است، مورد اعتماد و محرم اسرار مهبانو، مرجان و داشآکل هم میباشد. چندین خاله، عمه، خدمه منزل و اهالی محل هم افزوده شدهاند که به کارگردان در ایجاد فضاسازیهای حرکتی، صدایی، فرمی و جابهجایی پیدرپی وسایل در راستای خلق صحنههای متنوع یاری رساندهاند. همچون دیگر کارهای بیضایی فرم و حرکت در جهت ایجاد مفاهیمی تصویری، به تماشاگر در همراهی و فهم بهتر داستان کمک کرده و فضایی پویا و ضرباهنگی مناسب به اجرا دادهاند. برای بهرام بیضایی پیدا کردن بازیگرانی توانا برای نمایشی با شخصیتهای بسیار، آنهم خارج از ایران باید چالشی سخت بوده باشد و از طرفی چالشی به مراتب دشوارتر پیشپای هر بازیگری است که با او کار میکند، چرا که حفظ کردن دیالوگهای پیچیده با ادبیات نوشتاری صدساله و اجرای حرکتهای فرمی و آوایی متنوع شاید در توان هر بازیگری نباشد، اما سطح بازی این اجرا حتی اگر در ایران هم به روی صحنه میرفت به همین خوبی درمیآمد که هست؛ که این ناشی از چیرهدستی و تجربه بیش از پنجاه ساله بهرام بیضایی در کار با بازیگران است. از نابترین لحظات نمایش دیدن رقص و آوازهای کوچهبازاری و روحوضی بهویژه توسط دو خدمتکار منزل، پری و زری بود که با توجه به پیشینه تحقیقاتی بیضایی در مورد این نوع کار و اینکه در ایران تاکنون موفق به اجرای آن نشده بود، فرصتی مغتنم و مفرح برای تماشاگرانش فراهم کرد. کار و وجود شخصیتی چون بهرام بیضایی، فرهنگ هر ملتی را غنا میبخشد و آن را برای آیندگان حفظ میکند. ما قدردان او هستیم و او باوجود همه بیمهریهایی که دیده، همچنان استوار و قوی به راهش ادامه میدهد. وجود نازکش آزرده گزند مباد.
منبع: روزنامه اعتماد
نویسنده: آکو سالمی
https://teater.ir/news/65146